تحلیل علیاصغر سعیدی از تاثیر بیتوجهی به تربیت در آینده کشور
نظام آموزشی برای توسعه تلاش نمیکند
شرایط نظام آموزشی داستان مفصلی است که انگار در هیچ گفتوشنودی نمیگنجد. دانشگاه به عنوان نقطه پایان راه پرپیچ و خم تحصیل، امروز به عنوان متهم اصلی تربیت آیندهسازان ایران معرفی میشود، در حالی که این سناریو در جای دیگری کلید میخورد و کارگردانان متفاوتی دارد تا در آخر به دانشگاه میرسد. داستان تحصیل و آموزش اما از نگاه دکتر علیاصغر سعیدی استادیار دانشگاه تهران دیوار کجی است که اصلاح نشود تا ثریا کج بالا میرود!
شرایط نظام آموزشی داستان مفصلی است که انگار در هیچ گفتوشنودی نمیگنجد. دانشگاه به عنوان نقطه پایان راه پرپیچ و خم تحصیل، امروز به عنوان متهم اصلی تربیت آیندهسازان ایران معرفی میشود، در حالی که این سناریو در جای دیگری کلید میخورد و کارگردانان متفاوتی دارد تا در آخر به دانشگاه میرسد. داستان تحصیل و آموزش اما از نگاه دکتر علیاصغر سعیدی استادیار دانشگاه تهران دیوار کجی است که اصلاح نشود تا ثریا کج بالا میرود!
دانشگاه نمادی از علماندوزی است، چه شکل و سطحی از روابط در دانشگاه امروز ایران رایج است که دانشجو برای پاسخ گرفتن به جای گفتوگو و تعامل با استاد به خشنترین راه روی میآورد؟
بنده چون دانشگاهی هستم ممکن است قضاوت جانبدارانهای از این مساله کنم اما تلاش میکنم پاسخ واقعبینانهای به این سوال شما بدهم. داستانی که اتفاق افتاده به نظرم موضوع مهمی است. همانطور که میدانید جوانی امتحان داده، نمره کم آورده و در گذشته هم مشروط شده و در آستانه اخراج قرار گرفته و تهدید کرده که اگر نمره ندهید خودکشی میکنم. اتفاقاً هم به تهدید خودش جامه عمل پوشانده. در پایانترم هر استادی با کثیری از این اتفاقات روبهرو میشود و فراوانی این رخدادها رو به افزایش هم هست برخی با سرهم کردن داستانهای مختلف نمره میخواهند و این جوان از نادرترین افرادی است که با تهدید این کار را انجام داده. اگرچه دانشگاه فردوسی گفته مقررات اجازه نمیدهد که فردی بیجهت در نمرهاش تجدیدنظر شود اما واقعیتی که بنده و اغلب استادان بر آن واقف هستند این است که در بسیاری موارد این مقررات زیر پا گذاشته میشود و بهطور غیررسمی از استادان خواسته میشود
انعطافپذیری به خرج دهند. هر بار هم که از برخی استادان که در نمرهشان تجدیدنظر کردهاند پرسیدهاند چرا قانون را زیر پا میگذارید مسائل انسانی را مطرح کردهاند. بنابراین تقاضای این فرد اولین تقاضا نبوده و دانشگاه هم اولین بار نیست که با این مساله روبهرو میشود. میزان مردودی یا فارغالتحصیل نشدن در آموزش عالی ما بسیار پایین است و این نشان میدهد که مقررات اجرا نمیشود. من مطمئن هستم در مورد همین مساله در بین استادان مناقشه در گرفته است و عدهای معتقدند امتحان پایانترم واقعاً نمیتواند معرف توانایی فرد باشد و شیوههای مختلفی در طول ترم برای ارزیابی پیشرفت دانشجو باید به کار گرفته شود. بنابراین با شما موافقم که در نهایت در موقع بروز چنین مشکلاتی باید با دقت بیشتری عمل کرد. اما از طرف دیگر هم واقعیتی وجود دارد که به محض اینکه استادی در نمرهاش تجدیدنظر کند دانشجویان در آینده و حتی برای دورههای بعد رزومهای برای چنین استادی درست میکنند که موجب دردسر وی خواهد شد و به دانشجویان انگیزه میدهد که برای اخذ نمره با استاد مربوطه میتوان تعامل کرد نه اینکه درس خواند و او اهل تعامل است و همین امر بر کیفیت کار استاد
و آموزش دانشجویان کمتلاش، تاثیر بسزایی خواهد گذاشت. استادان کمانعطاف یا به قول دانشجویان سختگیر متاسفانه از سوی برخی همکارانشان هم مورد نقد قرار میگیرند و دانشجویان هم در ارزیابی از استاد سختگیر نمره پایینتری به او میدهند و متاسفانه برخی دانشگاهها ارتقای استادان را در گرو نمره ارزیابی دانشجو قرار میدهند که به نظر من از معیارهای جهانی ارتقای استادان بسیار فاصله دارد.
آیا دانشگاه یکی از مهمترین مراکز آیندهسازی نیست که اتفاقاً جوان در آنجا روش تعامل را بیاموزد، چرا به نظر شما به گفته دانشجو روش تعامل پاسخ نداده است؟
مشکلات نظام آموزش عالی ما بسیار زیاد است. یکی از مشکلات برمیگردد به نظام آموزش عمومی. ارتباط این دو مرحله مانند دانه زنجیر پیوسته است. نظام آموزش عمومی بسیاری از وظایفش را به گردن آموزش عالی انداخته است. مثلاً ما میبینیم که نظام آموزش عمومی ما در اجرای حتی چهار وظیفه اصلی نظام آموزش برای توسعه چندان تلاشی نمیکند بهویژه بعد از انقلاب این وظایف هنوز مشخص نشده است یعنی چهار وظیفه اصلی فراهم ساختن امکان نظارت و مراقبت، توزیع محصلان در نقشهای شغلی، یادگیری ارزشهای مسلط و آموختن دانش و مهارتهایی که به لحاظ اجتماعی تایید شدهاند. این چهار وظیفه اصلی نامشخص است و نظام آموزش عالی آن را بهدرستی انجام نمیدهد لذا وظیفه نظارتیاش را انجام نمیدهد البته هنوز شکلش بهظاهر نظارتگونه است اما محتوایش ضد مدرسه و کارکردهایش است لذا فارغالتحصیلان مدارس تنها وقت گذرانده عملاً جامعه بیمدرسه است. حال نگاه کنید اینها بدون آموختن پنهان اینها پا به
محیطی که بهمراتب آزادتر است میگذارند. بسیاری از ارزشهایی را که باید قبلاً درونی شده باشند انتظار نداشته باشید دانشگاه که ارزشهای دموکراتیکتری دارد، که از ذات علوم نوین بیرون میآید، بیاموزاند؛ در نتیجه قرار گرفتن چنین شخصی در محیط دانشگاه هر کنشی از او سر خواهد زد بهویژه خشونت چون پایههای اولیه آموخته نشده. مثال بزنم دانشجویی که به دانشگاه آمده هنوز درست نمیداند باید چگونه سوال کند، چگونه طرح بحث کند و تا فرصت بحث پیدا میشود ناگهان در کلاس همهمه میشود. حتی واقعاً نظم، احترام به حقوق یکدیگر و ارزشهای ابتدایی از این دست در بین ورودیها دیده نمیشود. تازه باید از اول به دانشجو آموخت هر زمان که میخواهی سوال کنی دستت را بالا بگیر، موبایلت را در کلاس خاموش کن، در صف رستوران حق همکلاسیات را رعایت کن و نظایر اینها. مشکل تعامل از اینجا آغاز میشود. امکان تعامل دانشگاهی مسبوق به ارزشهایی است که قبلاً نظام آموزش عمومی آموزانده است.
فردی که دانشجو است یعنی طبقه اجتماعی او با فردی که در خیابان برای مطالبه خواستهاش به خشونت متوسل میشود فرق میکند، چرا رفتار او (دانشجو) با طبقهای که در آن جای گرفته همخوانی نداشته است؟
دانشجو فرد بیطبقهای است یا بهتر بگویم در مرحله گذار است و قرار است با طی این مرحله گذار طبقهاش را تغییر دهد. برخی اتفاقاً نقد میکنند که نظام آموزش عالی بازتولید فرهنگی انجام میدهد به این معنی که راه و روشهایی دارد که همراه با سایر نهادها موجب استمرار و تکرار نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی در نسلهای متوالی شود یعنی بر اساس ابزارها و ارزشهایی که بهوسیله یادگیری ارزشها و ایستارها و عادتها موجب تقویت برخی ارزشها و نگرشهای فرهنگی میشود تنها وقت فرد را میگیرد و او را در محیطی چندین سال حبس میکند و نظارت میکند بعد هم او را بیرون میدهد به نحوی که آب هم از آب تکان نمیخورد. اما وضع نظام آموزش ما متفاوت است. بسیاری از افرادی که از طبقات محروم و مناطق کمتوسعهیافته و گروههای پایین اجتماعی هستند وارد میشوند چون رسالت این نظام بعد از انقلاب اسلامی اینگونه تعریف شده که باید تحرک اجتماعی سرعت
بگیرد و سیاست سهمیهبندی نیز برای همین اجرا شد اما سرعت گرفتن تحرک اجتماعی خودش پیامدهایی دارد، یکی از آنها این است که سرمایه فرهنگی را بیش از حدی که لازمه تبدیل به سرمایه اقتصادی است افزایش میدهد و نوعی بیسامانی فرهنگی ایجاد میکنند به علاوه افزایش سرمایه فرهنگی تکبعدی است و همین فرهنگ کسب مدرک نمونهاش است چون بسیاری از دانشجویان عمدتاً علاقهای به کتابخوانی ندارند و کتابدوست نیستند و حتی صاحب یک کتابخانه که یکی از ابعاد سرمایه فرهنگی است نیستند. همین طبقه فرد را نامشخص میکند و فرد با اتمام تحصیل هم در برزخ اجتماعی است. بنابراین حتی شما ممکن است با استادانی روبهرو شوید که با مردم عادی فاصله اجتماعی زیادی نداشته باشند و خردهفرهنگهای مشترکی داشته باشند و تنها فاصله آنها از نظر سرمایه فرهنگی تکبعدی باشد چه رسد به دانشجویان.
آیا احتمال میدهید در دانشگاهها به جای اجتماعی کردن دانشجو به نحوی عمل میشود که به جای کلام و منطق خشونت را در جامعه برمیانگیزانند؟
فکر نمیکنم با تمام مشکلاتی که دانشگاهها دارند، حتی گسترش کمی دانشگاهها، نتیجهاش بازتولید خشونت بوده باشد اگرچه باید گفت تا رسیدن به وضع مطلوب واقعاً فاصله زیاد است به علاوه باید عرض کنم مسائل دانشجویان و دانشگاه از مساله کل نظام آموزش جدا نیست و نمیتوان اینها را از هم جدا کرد. در بسیاری مواقع این رخدادها و بسیاری از مشکلات و آسیبهای دیگری که در نظام آموزش عالی با آن روبهرو هستیم محصول کل نظام آموزش بهویژه ابتدایی و متوسطه است. از طرف دیگر مشکلات فعلی نظام آموزش عالی به نظام بازار کار و اقتصاد کشور هم مربوط است.
مشکلی که باعث میشود از جمله رفتار خشونتبار تولید کند این است که دانشگاههای ما چنان ساخت نیافتهاند که کار خلاقیت و کشف استعداد را انجام دهند. البته در نظام آموزش تمام کشورها این مساله صدق میکند و مورد توجه قرار دارد، در کشور ما بیش از حد مهم است و اینکه چه کار باید کرد که این خلاقیت افزایش یابد. به نظر میرسد نظام آموزشی کنونی خلاقیت را نهتنها افزایش نمیدهد، کاهش هم میدهد و این ممکن است به امید دانشجو لطمه بزند و به آیندهای که کار و زندگی مستقل داشته باشد. و البته به جامعه هم که نتوانسته از استعداد فرد استفاده کند لطمه میزند.
چگونه میتوان نظام خلاقیتیاب یا استعدادیاب تاسیس کرد؟
خلاقیت به اندازه خود آموزش مهم است و یکی از راههای کشف خلاقیت این است که به محصلان و دانشجویان اجازه اشتباه بدهیم. این را تمامی محققان آموزش متذکر شدهاند که محصل و دانشجو باید هر کاری بکند و مرتباً اشتباه کند. اگرچه اشتباه با خلاقیت یکی نیست اما اگر بچهها آماده اشتباه کردن نباشند فکر نابی هم به ذهنشان نخواهد رسید اما تقریباً بدون استثنا ما جلوی اشتباهات را به هر وسیلهای میگیریم و اشتباه کردن بدترین کار میدانیم.
راه دیگر انقلاب در نظام آموزشی است و بازنگری اساسی. تقریباً در تمام نظامهای آموزشی یک سلسلهمراتب وجود دارد که در بالای آن ریاضی است و در وسط آن علوم اجتماعی و انسانی و در پایین هنر است و این سلسلهمراتب دانشگاهی به خاطر این است که به نظر میرسد اینها فایده دارند و برای آدمها کار تولید میکنند اما این پارادایم را باید دگرگون کرد. تا هر زمان که دانشگاهها این کار را نکنند بازار رقابتی از محصول دانشگاهی کمتر استفاده میکند چون آنها فرد خلاق میخواهند.
سومین مشکل ما این است که در نظام آموزش عالی، ما گرفتار یک فرآیند تورم دانشگاهی شدهایم یعنی دیپلم ما برای لیسانس داشتن میخواند، لیسانس ما برای فوقلیسانس تلاش میکند، فوقلیسانس ما میخواهد دکترا بخواند و دکترهای ما میخواهند در دانشگاه تدریس کنند، حاضرند برایش پول بدهند چون هزینه - فرصت تحصیل در مقاطع بالا برعکس جوامع توسعهیافته بسیار پایین است. در بیشتر کشورهای توسعهیافته برای ورود به مقاطع بالاتر بدون حمایت مالی موسسات تحقیقاتی و دولت انگیزهای وجود ندارد. رشد تورمگونه دانشجو در دانشگاههای ما واقعاً به صورت فاجعه درآمده چون هیچ تناسبی با نیاز بازار کار از یکسو و امکانات موجود ندارد. و البته تناسبی هم بین مدرک به عنوان شکل و محتوا ندارد. من شاهد بودهام که در برخی دانشگاهها برای دانشجوی دکترا امکان دسترسی به اینترنت و منابع علمی وجود ندارد.
به علاوه، ما بهکرات افرادی را در دانشگاه میبینیم که علاقهای به رشتهای که در آن تحصیل میکنند، ندارند و اجباراً مشغول به تحصیل هستند یا به دلیل به تاخیر انداختن بیکاری، یا سربازی یا رضایت خانواده و منزلت اجتماعی کاذب، یا چشم و همچشمی و تظاهر، در حالی که میتوانستند هنرمند خوبی باشند، مجری توانایی باشند، دانشجوی برنامهریزیشدهاند یا در رشتههای فنی درس میخوانند. اینها ضدخلاقیت هستند و استعدادها را نابود میکنند.
مساله مهم دیگر معیشت استادان است، باید این گروه نگرانی معیشتی نداشته باشند درست مانند معلمان.
این نوع رفتار نشان از نقص تربیتی در فرد است یا نقص جامعه و محیط آموزشی که باید در ذهن او تاثیر میگذاشت؟
بخش مهمی از وظیفه تربیتی وظیفه نهاد آموزش است اما همانطور که عرض کردم نظام آموزش ما آن چیزهایی را که لزوماً به محتوای رسمی و آشکار درسها هم هیچ ربطی نباید داشته باشد، هم ندارد. البته این را منتقدان مصرف انفعالی مینامند، یعنی پذیرش غیرانتقادی نظم اجتماعی موجود، چون بهسرعت گسترش مییابد بدون اینکه تناسبی با نیازها حداقل بازار کار هم داشته باشد، و لذا سرشت و طبیعت انضباط و برنامهای را که باید پیاده شود تا پذیرش نظم اجتماعی میسر شود هم انجام نمیدهد، به عبارت دیگر یکی از کارکردهایش را که کنترل اجتماعی است بهخوبی انجام نمیدهد لذا مطمئناً دردسرهای اجتماعی فراوانی تولید کرده و خواهد کرد. برنامه درسی پنهان نظام آموزش ما که نقشها و وظیفه انسانها را در جامعه مشخص کند، وجود ندارد، گذاشتن برخی درسها هم رفع تکلیف است. به علاوه، نظام آموزش دغدغه گفتمانهای رسمی، یعنی درگیری جناحی نیز نبوده است و بهرغم اینکه برخی گرایشهای سیاسی پیرو سرسخت برابری و عدالت هستند اما به آموزش به عنوان
ابزاری برای برابر ساختن فرصتها توجه نکردهاند و بیشتر نگران برابری دسترسی هستند توجهی به اینکه محتوای نظام چه عرضهای انجام میدهد، ندارد.
تکرار همیشگی کسب مدرک دانشگاهی یا تاکید بر دریافت نمره خوب برای بهتر شدن آینده، چقدر ریشه در این رفتار دانشجو داشته است؟
در همین ابتدا عرض کنم مسالهای که شما به آن پرداختهاید، یعنی روابط در سازمان دانشگاههای امروز، اهمیت زیادی در جهان دارد، اما متاسفانه گفتمان غالب روشنفکری در جامعه ما اهمیت دادن به مسائل آموزشی به مثابه حقوق اجتماعی نیست لذا مانند یک بحث روز بهسرعت فراموش میشود. در نظام آموزشی ما معضلات زیادی وجود دارد اما کمتر کسی به آن میپردازد مثلاً اینکه دولت کمتر به کیفیت آموزش توجه میکند و حاضر نیست هزینههای آن را تقبل کند، یا مشکل و دغدغههای والدین در انتخاب مدرسه و آینده فرزندان از ثبتنام گرفته تا کنکور و دانشگاه، یا کمبود مهارتهای آموزش و مشکلات اشتغال فارغالتحصیلان، استانداردهای پایین آموزشی، ما همه در مورد پذیرش اقلیتی بسیار اندک در بهترین دانشگاههای خارجی بحث میکنیم اما به اکثریتی که زیر استانداردهای جهانی هستند توجه نداریم. کمبود معلم و استاد حرفهای و البته تقسیمبندی و گسترش روزافزون نابرابری در توزیع امکانات، همگی مشکلاتی است که گفتمان روشنفکری نیست در
حالی که در جوامع توسعهیافته همواره بحث روز است از جمله مدرکگرایی که عصرش پایان یافته است.
به غیر از دانشجو، روی دیگر این داستان استادی است که شاید میتوانست با برخوردی متفاوت شکل دیگری از نتیجه را رقم بزند، چقدر نقش او و نهاد آموزشی را در پاسخگویی و عدم پاسخگویی در این مورد موثر میدانید؟
آموزش عالی از نهادهای مختلفی تشکیل شده است که هر یک وظایفی دارد. استادان دانشجویان را در بدو ورود با انتخاب واحد، درسها، و رشته خود آشنا میکنند. انجمنهای دانشجویی وظیفهشان تدوین و اجرای برنامههای فوق دانشگاهی از جمله برنامههای هنری، گردش علمی، بحث و گفتوگوهای سیاسی و اجتماعی است و نهادهای مشاورهای نیز مشکلات احتمالی روحی دانشجویان را بررسی میکنند. زندگی دانشجویی در ایران منحصر شده به درس خواندن و همه چیز را از استاد خواستن، در حالی که آموزش عالی مدرن یک تقسیم کار و وظیفه کرده و دیگر استاد آن استاد آرمانی که از اخلاق زندگی گرفته تا علوم پیشرفته را بیاموزاند، هم مادر باشد هم پدر و هم مربی اخلاق و هم مربی علم نوین نیست. الان هم در دانشگاههای ما این نهادها وجود دارند و باید از آنها خواست تا پاسخ وقوع این رویدادها را بدهند و دانشگاه را نباید به استاد تقلیل داد.
پاسخ مسوولان دانشگاه به موضوع این بوده است که موضوع را بار دیگر از طریق استاد و در نهایت معاون آموزشی پیگیری میکنند و برگه امتحانی او بازبینی میشود، آیا به نظر شما نقطه مسوولیت نهاد آموزشی در همین مرحله به پایان میرسد؟
تقریباً رویهای که در همه دانشگاههای دنیا انجام میشود، این است که بازبینی ورقه باید توسط خود استاد انجام گیرد. اگر نظام آموزش ما اقتدار علمی به فرد داده که کلاس را اداره کند، سوال امتحانی را بهتنهایی تهیه کند و بهتنهایی ورقه را تصحیح کند تجدیدنظر نیز بر عهده اوست. در برخی کالجهای دانشگاه آکسفورد تهیه سوال و تصحیح اوراق دونفره انجام میشود و لذا تجدیدنظر نیز دونفره انجام میشود. به هیچوجه نمیتوان نسبت به نظر علمی استادی اظهارنظر کرد مگر اینکه وی رویههای آموزشی را رعایت نکرده باشد، مثلاً وقت امتحان را برخلاف اعلام در ورقه کم کرده باشد و مسائلی از این قبیل وگرنه نمیتوان سوالی که استادی تعیین کرده داد استاد دیگری تصحیح کند، اگر چنین چیزی صورت گیرد در نظام آموزشی سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و شکایت از استادان به آن بهانه سراسر نظام دانشگاهی ما را خواهد گرفت.
دیدگاه تان را بنویسید