تاریخ انتشار:
پروندهای درباره مشاغل فراموششده در بازار تهران
کرکرههای بسته
در این نوشته میتوان به اهمیت ظروف مس و مسگر در جامعه سنتی پی برد و همین جایگاه را میتوان به شغلهای سنتی دیگر که امروزه در حال فراموش شدن هستند تعمیم داد. مثلاً از جایگاه کشاورزی و دامداری در همین جامعه میتوان اهمیت وسایل آهنگری سنتی چون خیش، چارشاخ و گاوآهن را فهمید.
جوامع که تغییر میکنند از سر راهشان کسانی و چیزهایی را برمیدارند و آن چیزها معمولاً اموری هستند که یا مانع راهشان شدهاند یا دیگر به کارشان نمیآیند. بعضی از اینها حرفههایی هستند که در مسیر آینده جا ماندهاند چون نتوانستند با تغییرات همگام شوند و بهخاطر همین راه نیامدن با تغییرات، محکوم به فراموشی در ذهن اجتماع شدند.
جامعه ایرانی هم از این امر مستثنی نیست. این جامعه در مسیر توسعه خود شغلهایی را ایجاد کرده است که شاید صدسال پیش در تصور هیچ شهری نمیگنجید.
اما اگر در گذشته صاحبان بسیاری از شغلهای در حال فراموشی نتوانستند حضور کافینتها را در خیابانهای شهرشان مجسم کنند به همان اندازه تصور فراموش شدن شغلشان را در دهههای بعد محال میدیدند مثل مسگران که در آن زمان با خود فکر میکردند مگر میشود خانوادهای در سراسر زندگیاش حتی یک بار هم به مسگر نیاز پیدا نکند؟ در واقع در مدل زندگی گذشتگان چیدمان خانهای بدون ظرفهای مسی محال بود. جعفر شهری در کتاب تهران قدیم آورده است: «مردم هیچ ظرفی را مانند ظروف مس قابل اعتنا نمیدانستند که هم رافع حاجت به حساب میآمد و هم کارگزار زمان فقر و نداری بود که میتوانستند به پول برسند و ظروف دیگر را اگرچه بهترین بلورها و چینیها بود قابل اعتبار و پشتوانه نمیدانستند که میگفتند: شکستنی اسمش روی خودش هست یعنی برای شکسته شدن و چیزی که مایه «آخ» باشد قابل صرف وجه نیست.»
در این نوشته میتوان به اهمیت ظروف مس و مسگر در جامعه سنتی پی برد و همین جایگاه را میتوان به شغلهای سنتی دیگر که امروزه در حال فراموش شدن هستند تعمیم داد. مثلاً از جایگاه کشاورزی و دامداری در همین جامعه میتوان اهمیت وسایل آهنگری سنتی چون خیش، چارشاخ و گاوآهن را فهمید.
ولی به مرور زمان همانطور که از اهمیت این کالاها کاسته میشود جایگاه سازندگان آنها هم در جامعه پایین میآید و زندگی اجتماعی و اقتصادی صاحبان این حرفهها را تحت تاثیر قرار میدهد.
واقعیت آن است که مساله صرفاً فراموشی یک شغل نیست بلکه فراموشی مظاهر زندگی گذشتگان و البته اقتصاد و وضعیت معیشتی این قشر هم مورد توجه است چون براثر کماهمیت شدن حرفههایشان کسبوکارشان از رونق افتاده است. ازآنجا که انسان بیشتر وقتها با شغل و موقعیت طبقاتیاش تعریف میشود کمرنگ شدن نقش بعضی از مشاغل در ساختار جامعه، زندگی صاحبان این حرفهها را در سراشیبی انداخته است.
شغلهایی را که امروزه در جامعه ایرانی کمرنگ شدهاند در یک دستهبندی میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1- مشاغلی که کاملاً فراموش شدهاند و امروز هیچ نشانی از آنها نیست.
2- مشاغلی که در حال فراموش شدن هستند و جز تعدادی اندک چیزی از آنها باقی نمانده است.
3- مشاغلی که تحت تاثیر شرایط خاصی دوباره احیا شدهاند.
مشاغلی که فراموش شدهاند
جارچیها در این گروه قرار دارند. آنها روزگاری نقش رسانهها را در جوامع کهن ایفا میکردند اما امروز در اثر حضور پررنگ رسانههای مختلف کاملاً از بین رفتهاند چون در مقایسه با رسانههایی نظیر مطبوعات کاربرد گستردهای نداشتهاند و نمیتوانستند نیازهای اطلاعاتی مردم را برطرف کنند. این جارچیها بعدها حتی نتوانستند جذب رسانههای جمعی شوند چرا که فاقد توانایی حرفهای بودند. همچنین از میان مشاغلی که کاملاً فراموش شدهاند میتوان به حرفههایی چون سورچی و عصاری و چاروادار و...اشاره کرد.
مشاغلی که در حال فراموشیاند
تغییرات و توسعه عامل بزرگ فراموشی این شغلهاست زیرا نیاز مردم به آنها را از بین برده و اگر هم نشانی از آنها باقی مانده اغلب به دلیل نیاز انسانهایی است که هنوز زندگی سنتی دارند مثل استفاده کشاورزان از چارشاخ آهنگران.
این روزها گسترش شغلهای صنعتی رونق بازار حرفههای سنتی را برده است. همانطور که در مثال بالا ذکر شد رونق کشاورزی صنعتی نیاز کشاورزان و روستاییان را به وسایل آهنگری سنتی که روزگاری بخش اعظم مایحتاج آنها را تامین میکرد بسیار ناچیز کرده است.
مشاغل فراموششدهای که دوباره رونق گرفتهاند:
این مشاغل معمولاً تحت شرایط خاصی دوباره به بازار کار بازگشتهاند مثل عطاریها که در چند سال اخیر بر اثر تبلیغات و اطلاعرسانی درباره خواص گیاهان دارویی دوباره رونق گرفتهاند یا مسگریها که بهخاطر توصیه بعضی از پزشکان طب سنتی این شغل دوباره به بازار بازگشته است چون این پزشکان استفاده از ظروف تفلون و... را برای سلامتی مضر میدانند. البته بعضی از شغلهای دوباره احیاشده به دلیل علاقه مردم به برانگیخته شدن حس نوستالژیک است مثل قهوهخانهها که در دورهای با آمدن رستورانها و کافیشاپها رونق خود را از دست داده بودند ولی امروزه با استقبال نسبی مردم از این مکانهای سنتی دوباره دایر شدهاند. باید بدانیم مهمترین اقدام برای فراموش نشدن، تغییر کردن است و برای تغییر یافتن باید به وسایلی مجهز بود. صاحبان حرفههایی که با فراموشی گره خوردهاند مانند همه حرفهها باید برای جلوگیری از مرگ شغلهایشان شرایطی داشته باشند که طی تحقیقات میدانی کمتر شاهد آن بودهایم.
مهارتهای جدید
صاحبان حرفههای رو به فراموشی با توجه به تجربهها و سوابق طولانی که دارند در ساختن وسایل سنتی چون استانبولی و منقل در حلبیسازی و آتشگیره در آهنگری و... بسیار ماهر هستند و اصطلاحاً فوت کوزهگری را خوب میدانند. آنان استادکارهای تواناییاند و حتی شاید آخرین نسلی باشند که میتوانند این کالاهای سنتی را بسازند اما اطلاعات چندانی از مهارتهای روز در حیطه کاری خود ندارند و به علت عدم فراگیری مهارتهای تازه حاصل کارشان با نیازها و تقاضاهای روز متناسب نیست.
توانایی فیزیکی
صاحبان این حرفهها بهخاطر نوع کارشان مثل پتکزنی در آهنگری، اره در نجاری، همزنی در رنگرزی و... فعالیتهای فیزیکی بسیاری را متحمل میشوند. در واقع موفقیت آنها به توانایی جسمیشان گره خورده است. پیشکسوتان این حرفهها سالهای متمادی کار و فعالیت کردهاند و امروز دوران سالمندی خود را طی میکنند و دیگر انرژی لازم را برای تولید بیشتر ندارند و از سویی به دلیل سالمندی و کسادی بازار کارشان دیگر انگیزه لازم را هم برای یادگیری مهارتهای جدید و تغییر دادن حیطه کاری خود ندارند.
انگیزه
اکثر صاحبان این حرفهها سالمند هستند و میدانیم که در این دوره زندگی، انگیزه به پایینترین حد خود میرسد البته این امر با کسادی بازار چنین حرفههایی درهم آمیخته و فضای یأسآوری را به وجود آورده است بهطوری که یک نوع انزوا و رخوت در بازار این شغلها دیده میشود و صاحبان این مشاغل بیشتر به فکر تمام شدن آن هستند تا احیای آن.
آموزش
صاحبان حرفههای فراموششده معمولاً بهره چندانی از سواد ندارند و همین امر مانع از فراگیری آموزشهای نوین در آنها میشود. بعضی از این حرفهها مثل مسگری یک نوع هنر محسوب میشوند پس اگر خلاقیت و مهارتهای سنتی آنان با آموزشهای نوین ترکیب شود شاید بتوان این شغلها را وارد فضای جدیدی منطبق با سلیقهها و علاقههای امروزی مردم کرد مثل چیدن دکوراسیون عروس باطرحهای جدید و با استفاده از ظروف مسی.
با این حال اغلب صاحبان این مشاغل مایوستر از این هستند که بخواهند به کارشان سروسامانی دهند زیرا دلایل متعددی چون مدرنیته، آسیبهای فراوان شغلی و به بیرون رانده شدن کالاهایشان از دایره نیازهای انسانها، آنها را گوشهنشین و منزوی کرده است.
بیشتر این قشر را سالمندانی تشکیل میدهند که دیگر انگیزهای کافی برای ابتکار و خلاقیت در زمینه شغلی خود ندارند و البته باید به آنها حق داد چون در سن بازنشستگیاند اما به خاطر تامین نشدن آیندهشان باز هم هر روز صبح به بازار میروند، دکانهای خالیشان را باز میکنند و تن به کارهایی میدهند که گاهی آسیبهای زیادی برایشان دارد. شغلی چون رنگرزی ریههایشان را از بین برده، مسگری گوشهایشان را ضعیف کرده و پتک آهنگری دستهایشان را ناتوان کرده است. آیندهشان تامین نیست و بیمه ندارند و تعداد ناچیزی از آنها هم که بیمهاند حقوق بازنشستگیشان در حدی نیست که کفاف مخارج زندگی و هزینههای درمانشان را بدهد.تعداد انگشتشماری هم از صاحبان این شغلها جوان هستند. آنها بیشتر از اجدادشان این حرفه را به ارث بردهاند. این جوانان راهی طولانی در پیش دارند. آنها با انجام شغلهایی که نفسهای آخر را در جامعه میکشد تضاد بسیاری دارند. این جوانان برای تامین هزینههای زندگی یا باید حرفههای سنتی خود را رها کنند و به شغلی دیگر بپردازند
دیدگاه تان را بنویسید