تاریخ انتشار:
تهران، شهری که دیگر قلبش برای مردگانش نمیتپد
پارک مردگان
ساعت ۸ صبح روز شنبه، پنجره را باز کرد، منتظر نوازش نسیم صبحگاهی بر صورتش بود، لحظهای نگذشت که به جای نسیم درختان صدای تشییع جنازه در گوشش نشست. فکرش گم شد، با همان تشویش روانه بازار کار شد.
- ساعت 8 صبح روز شنبه، پنجره را باز کرد، منتظر نوازش نسیم صبحگاهی بر صورتش بود، لحظهای نگذشت که به جای نسیم درختان صدای تشییع جنازه در گوشش نشست. فکرش گم شد، با همان تشویش روانه بازار کار شد.
- در راه مدرسه، مادر و فرزند از میان پارک عبور میکنند، مادر سعی دارد با صحبت کردن حواس کودک را پرت کند اما صدای نگرانکننده در گوششان است، کودک با کنجکاوی میپرسد صدای چیست؟ مادر دست و پایش را گم میکند چه بگوید! «رفته پیش خدا». کودک به فکر فرو میرود تا آخر روز درس در ذهنش نمیماند.
- سنی ازش گذشته و بازنشسته شده است، طبق قرار هر روز با هممحلیهایش برای نرمش به پارک آمده، روی نیمکت مینشیند تا نفسی تازه کند، نفسش از صدای پیچیده در فضای محوطه میگیرد با خود میگوید شاید فردا هم نوبت من است!
- سبزیهای تازه در زنبیل، بوی نان سنگک با نسیم درختان در سرش، وسوسه قدم زدن در پارک، باید به خانه برود، چند قدم جلوتر آمبولانس متوقف میشود. جمعیت سیاهپوش نالهکنان به گوشه پارک میروند، همسایه 30سالهاش است، نقش نانها بر کف پیادهرو...
- کودکان در حال بازی، جمعیت سیاهپوش از هر سوی پارک روانه گوشهای هستند، در ذهن کودکان چه نقش میبندد، غم و نگاه مردم حاضر در پارک یا شادی لحظهای از وسایل بازی؟
- ترافیک است و چند ساعتی زمان میبرد تا از این سر شهر به آن سر شهر بروند تا ساعتی را در کنار تازه از دسترفتهشان بگذرانند، ترافیک داخل شهر آنچنان سنگین است که کل روز برای یک رفت و برگشت بر سر مزار زمانبر است. آنچنان ترافیک بوده که با رسیدن آنها مراسم تمام میشود «تهران است دیگر» ...
پارکی در اطراف تهران، ساختمانهای اطراف از درختانش بلندقامتتر، معابر پر است از کودکانی که روانه پارک میشوند و با شوق بازی از سکوهای پارک میپرند، نغمهکنان به دنبال یکدیگرند، صدای جمعیت جلب توجه میکند، والدین نگران از وضع موجودند. فرزندانشان را برای آزاد شدن فکرشان از درس و دوری از جعبههای جادویی به پارک آوردهاند اما صدای شادی فرزندانشان به گوش نمیرسد. گرچه کودکان در حال بازی هستند اما فکر و چشمشان به گوشه پارک است. گوشه سمت چپ پارک درست در بالای اتوبان مردگانی خفتهاند که از سر ناچاری و نبود جا در آرامستان بزرگ تهران در این مکان دفن شدهاند. مردگانی که همچون زمان زنده بودنشان و زندگی در تهران آلوده از ترافیک و گرد و خاک جسمشان هم مظلوم واقع شده است. انگار با پر شدن ظرفیت بهشتزهرا تهران، تهرانیها باید همچون 50 سال گذشته در محله خودشان دفن شوند و با این حال به نظر میرسد تا 10 سال آینده همه کوچهها و خیابانهای تهران تبدیل به گورستان شود. تهرانی که با گذشت قریب به 50 سال از عمر بزرگترین آرامستانش اکنون آن را در آستانه پر شدن میبیند، مشخص است که با رشد فزاینده جمعیت و مهاجرت به این شهر تا 10
سال آینده وضعیت کوچههایش چه میشود. قدم زدن در خیابانهایی که انتهایش به گورستان محلی ختم میشود و در هر پارک و میدانی از محله جمعیتی بر سر مزار عزیزشان نشستهاند و هالهای غم بر سر تهران. تهران رویایی که باید در مسیر پیشرفت، تکنولوژی و توسعه باشد در مسیر غم، وحشت و سردی قرار میگیرد.
دیدگاه تان را بنویسید