تاریخ انتشار:
در سالروز خودکشی پاول یوزف گوبلز زندگی و افکار او را مرور کردهایم
دروغگوی بزرگ
رایش سوم تجسم پروپاگانداا بود، چرا که خطمشی رژیم در تبلیغات جان میگرفت. و البته نبض تپنده این تبلیغات، پاول یوزف گوبلز انسانگریز بود. او تمام موانع و فردیت را کنار گذاشت و در جبهه نازی به انجام وظیفه پرداخت و در همین راستا توانست سمتی به عنوان وزیر تبلیغات را به وجود آورد.
پاول یوزف گوبلز سیاستمدار و وزیر تبلیغات آلمان در زمان حکمرانی هیتلر به این کشور بود. او در تبیین ایدئولوژی و فلسفه نازی نقش بسیار مهمی ایفا کرد. در خانوادهای با پیشینه شدیداً مذهبی کاتولیک بزرگ شد و به خاطر مشکل جسمانیاش، نتوانست در حین جنگ جهانی اول به ارتش بپیوندد.
او به عنوان یکی از رهبران منطقهای حزب نازی، هفتهنامهای به نام «حمله» (The Attack) را تاسیس کرد. او از نشریهاش برای رساندن پیام حزب نازی به گوش مردم آلمان استفاده میکرد و در واقع «افسانه فوهرر» را نیز او به وجود آورد. گوبلز در کمپینهای رسانهای گستردهاش طی جنگ جهانی دوم، از رادیو، فیلم، رژه و دستههای مردمی برای تبلیغ ایده حزب نازی استفاده میکرد. ریاست اتاق فرهنگ رایش نیز با گوبلز بود و بدین ترتیب بر زندگی فرهنگی آلمانیها تسلط کامل داشت. پیرو فعالیتهای این سازمان، تعدادی از هنرمندهای یهودی شغلشان را از دست دادند.
حزب نازی معتقد بود که هنر مدرن از اخلاقیات به دور بوده و به همین دلیل اقداماتی در راستای توقف این نوع از هنر اتخاذ کرد. او یک مبلغ ماهر بود و نحوه کاربرد موثر او از قانون مطبوعات رایش، باعث برکنار شدن چندین سردبیر یهودی یا غیرنازی روزنامهها و مجلات آلمان شد. دلیل اصلی جذب شدن گوبلز به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگر آلمان، شخص هیتلر و عقاید او عنوان شده است.
در جایجای دفترچه خاطرات او و به گفته مورخان و زندگینامهنویسان، علاقه وافر گوبلز به هیتلر عمیق و باطنی بوده است. او تا لحظه آخر زندگیاش از پیشوای فرزانهاش اطاعت کرده و مطیع دستورات حزبش بود. گفته میشود تا آخرین ثانیه، زمانی که متفقین پشت دروازههای شهر رسیده بودند و نازیسم با شکست فاصله بسیار کمی داشته، گوبلز هنوز دست از سخنرانیهای تبلیغاتی و پروپاگاندا برنمیداشته است. او زمانی که متوجه شد آلمان نازی در جنگ شکست خورده، ناچار به تسلیم شد. پزشک گوبلز به دستور او شش فرزندش را با تزریق مورفین کشت و پس از آن خودش و همسرش نیز خودکشی کردند.
زندگینامه
پاول یوزف گوبلز در 29 اکتبر 1897 در یک خانواده کاتولیک متولد شد. پدرش فریتز فروشنده کارخانه بود و مادرش کاترینا ماریا نام داشت. اگرچه در زمان جنگ واجد شرایط سنی بود، اما به خاطر لنگی پای راستش از پیوستن به ارتش آلمان در زمان جنگ جهانی اول بازماند.
او به دبیرستان مسیحی (کاتولیک-رومن) رفت و در سال 1916 در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کرد. سال بعد توانست برای دانشگاه شبانهروزی «برادران ژرمن فرانسیسکان» در بلایخرهاید هلند، پذیرش بگیرد.
از ماه ژوئن تا اکتبر 1917، به عنوان سرباز در گروه امداد میهنپرستانه رایت مشغول به کار دفتری بود و در همان اثنی اعتقادش را به مذهب کاتولیک از دست داد و به تحصیل ادبیات آلمانی و فلسفه در دانشگاه بن پرداخت. پس از پیوستن به دانشگاه وارزبورگ، توانست به دانشگاه فرایبورگ نیز راه یابد.
او در سال 1921 در دانشگاه هایدلبورگ، تز دکترایش را راجع به نویسنده آلمانی، ویلهلم فون شوتز نوشت. پس از اتمام تحصیلاتش سعی کرد فعالیتش را در زمینه روزنامهنگاری ادامه دهد. همچنین آرزوی رماننویسی یا نمایشنامهنویسی را نیز در سر میپروراند.
در این دوران یک رمان شبهبیوگرافی به نام «مایکل» نوشت. اما زمانی که چندین روزنامه و چاپخانه، نوشتههایش را رد کردند، تصمیمش عوض شد. پس از آن در بانک مشغول به کار شد و بعدتر نیز برای مدت کوتاهی در بازار سهام فعال بود.
در نیمه دوم سال 1924، به حزب نازی پیوست. در آن زمان حزب نازی در حال ترویج غرور آلمانی و ضدیهودیت بود. آدولف هیتلر تحت تاثیر کارهای او در اقتصاد آلمان قرار گرفته بود.
در سال 1926، رهبر منطقهای حزب نازی در برلین شد و سال بعد آن هفتهنامه «حمله» (The Attack) را تاسیس کرد. در این هفتهنامه به طور جامع به ارائه و معرفی فلسفه حزب متبوعش میپرداخت.
سال بعد از آن، در 1928، به مجلس آلمان راه یافت. هیتلر او را به ریاست تبلیغات حزب نازی گماشته بود. در سال 1933، یعنی همزمان با صدراعظمی هیتلر در آلمان، او نیز به مقام وزارت تبلیغات و روشنگری عمومی برگزیده شد.
در همین اثنی در 19 دسامبر 1930، با ماگدا ازدواج کرد و حاصل این ازدواج شش فرزند بود. او از قدرت و تواناییاش برای نظارت بر مطبوعات، کتابها، موسیقی، نمایشنامهها، رادیو و هنرهای زیبا استفاده میکرد تا فلسفه هیتلر را در آن گنجانده و تنفر نسبت به مردم یهودی را گسترش دهد.
در آوریل 1933 با نظر هیتلر، او نیز اقدامات لازم برای بایکوت کسبوکار یهودیان را اعمال کرد و به عنوان بخشی از وظیفهاش، در سالن اپرای برلین، مراسمی ترتیب داد که طی آن تمامی کتب «غیرآلمانی» را منهدم کنند. در نتیجه این عمل مخرب، تعدادی از کتب ارزشمند که توسط اشخاصی چون آلبرت اینشتین، هلن کلر و اچ جی ولز نوشته شده بود، از بین رفت.
در سپتامبر سال 1933، او به ریاست اتاق فرهنگ رایش منصوب شد. این موسسه در آن زمان مسوول نظارت بر زندگی فرهنگی مردم آلمان بود و البته نقش بزرگی در بیکاری اجباری هنرمندان یهودی ایفا کرد. مضاف بر آن، قانون مطبوعات رایش، دستور برکناری سردبیرهای یهودی و غیرنازی مطبوعات و چاپخانههای آلمان را صادر کرد.
سال 1939، زمانی که جنگ جهانی دوم آغاز شد، گوبلز نیز مسوولیت دادن انگیزه به مردم را برای حمایت از جنگ بر عهده گرفت. به همین منظور نیز از قدرت رسانه به خوبی استفاده کرد.
ساخت «یهودی ابدی»، فیلم پروپاگانداای نازیها در سال 1940 نیز ابتکار عمل او برای ایجاد تنفر و شوراندن مردم علیه گروههای یهودیان بود. این فیلم، یهودیان را به عنوان انگلهای بیخاصیت نمایش میداد.
تولید «زوس یهودی»، یک فیلم تبلیغاتی دیگر از حزب نازی در همان سال نیز تلاشی مضاعف بود برای قرار دادن یهودیها در هالهای از تنفر.
و البته با ترتیب دادن نمایشگاه پروپاگانداای نازیها در سال 1942 با عنوان «پردیس شوروی» نیز سعی داشت بیصداقتی بلشویکس یهودیها را به نمایش در آورد. هربرت باوم، یک رهبر مقاومت آلمانی-یهودی، برای متوقف کردن تلاشهای او به این نمایشگاه حمله کرد. جالب اینجاست که گوبلز خبر این حمله را مخفی نگه داشت و به کمپین حمایت از جنگش ادامه داد.
در آگوست سال 1944، مردم آلمان را به پشتیبانی کردن از ماشین جنگی رژیم آلمان ترغیب میکرد. پس از خودکشی آدولف هیتلر در 30 آوریل، او صدراعظم آلمان شد.
در یکم مِی سال 1945، گوبلز که دیگر به خوبی دریافته بود نازیسم شکست خورده است، از دندانپزشک خود، هلمت کونز خواست تا به شش فرزندش مورفین تزریق کند و سپس به همراه همسرش، ماگدا، اقدام به خودکشی کردند.
عشق نازی
گوبلز برای اولین بار در سال 1924 به آدولف هیتلر و نازیسم علاقه نشان داد. در فوریه 1924، هیتلر، در پی تلاش ناموفقش برای به دست گرفتن قدرت در مونیخ در 8 و 9 نوامبر 1923، متهم به خیانت به میهن شده و جلسات دادگاهش تازه شروع شده بود. این دادگاهها سروصدای زیادی به پا کرد و همین برای هیتلر سکوی پرتاب پروپاگانداا بود. او را به پنج سال زندان محکوم کردند اما در 20 دسامبر 1924 آزاد شد. گوبلز بیشتر به خاطر کاریزمای شخص هیتلر و پایبندی به اعتقاداتش جذب او و حزبش شد. او در همین حوالی به حزب «ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان» پیوست و هشت هزار و هفتصد و شصت و دومین عضو آن شد. در اواخر 1924 به خدمت کارل کافمن درآمد که در آن زمان رهبر منطقهای حزب بود. کافمن او را با گرگور استراسر آشنا کرد و او هم گوبلز را برای کار در هفتهنامه و کارهای دفتری استخدام کرد. گوبلز گاه در نشستهای درونحزبی نیز سخنرانی انگیزشی میکرد.
گوبلز که علاقه زیادی به نوشتن داشت، به طور منظم و تقریباً روزانه خاطرهنویسی میکرد. او برای استراسر کار میکرد و هیتلر نیز استراسر را رقیب خود میپنداشت. در آن زمان هیتلر به تدریج عقاید ضدیهودیاش را افشا میکرد. گوبلز در برگی از دفتر خاطراتش نوشته است: «دیگر به طور کامل به هیتلر باور ندارم. موضوع فجیع این است: حمایت درونیام از بین رفته است.»
هیتلر هم با امید به پیروزی در مونیخ، نشستهایی ترتیب داده بود و سه رهبر بزرگ منطقه را دعوت کرد. گوبلز وقتی دید هیتلر ماشین شخصیاش را برای او به ایستگاه قطار فرستاده، تحت تاثیر قرار گرفت. آن شب هیتلر و گوبلز هر دو در جلسه سخنرانی کردند و فردای آن روز هیتلر با هر سه مرد دست بیعت داد. او در گوبلز یک انگیزه جدید دمید و گوبلز نیز در عوض وفاداری خالصانهاش را به او پیشکش کرد که تا پایان عمرش ادامه داشت. گوبلز بعدها در دفتر خاطراتش نوشته بود: «عاشقش هستم...او در همه چیز تعمق کرده. چنین ذهن روشنی میتواند رهبر من باشد. من در برابر این وجود اعظم، این نابغه سیاسی، سر تعظیم فرود میآورم. آدولف هیتلر، من عاشق تو هستم زیرا باشکوه و در عین حال ساده هستی. کسی که میتوان آن را نخبه خطاب کرد.»
گوبلز به دعوت هیتلر در کنگره سالانه حزب در مونیخ سخنرانی کرد. او برای اولین بار در سال 1926 در برنامهریزی حزب دخیل بود و به تدریج علاقهاش به هیتلر فزونی مییافت. تا اینکه رفتهرفته تبدیل شد به یکی از نزدیکترین اطرافیان او.
او در اواخر سال 1930 با ماگدا کوآندت، که زنی مطلقه بود، آشنا شد که چند ماه پیش از آن به حزب ملحق شده و در یکی از دفاتر داوطلبانه کار میکرد. آنها در دسامبر همان سال ازدواج کردند.
گوبلز برای کمپین تبلیغاتی انتخابات آن دوره راهپیمایی، رژه، سخنرانی و مسافرتهای تبلیغاتی در سرتاسر کشور ترتیب داده بود. او کسی بود که تخم افسانه پیشوا را درباره هیتلر کاشت و به آن آب داد. گوبلز در سخنرانیها و تبلیغاتش از هیچ مبالغه و دروغی دریغ نمیکرد. به طوری که تا به همین امروز برای توصیف دروغهای شاخدار و بزرگ، از لفظ دروغ گوبلزی استفاده میشود و اسم شخص او در کنار عباراتی همانند «دروغ بزرگ» آورده میشود.
البته «دروغ بزرگ» یک تکنیک پروپاگانداا بود که توسط هیتلر مطرح شده بود. ماجرا از آن قرار بود که دروغ مدنظر باید آنقدر عظیم میبود که هیچکس باور نکند «کسی آنقدر گستاخ باشد که چنین بیشرمانه حقیقت را تحریف کند». البته بعدها گوبلز این روش را تا حدودی تغییر و به انگلستان بسط داد. بدین ترتیب که میگفت «دروغ بزرگ» یکی از روشهای مورد استفاده انگلستان است. آنها دروغ بزرگی میگویند و به هر حال روی آن پافشاری میکنند.
شایعه است که گوبلز روایت خود را از دروغ بزرگ، بدون نسبت دادن به یهودیان یا متفقین به کار میبسته است. این روایت شایعترین نمونه استفاده از دروغ بزرگ است، به طوری که بسیاری معتقدند خود گوبلز مبدع تکنیک دروغ بزرگ بوده است. در این تکنیک تاکید بر آن است که دروغ بزرگ قابل باورتر از دروغ کوچک است و البته اگر روی دروغتان پافشاری کنید، مردم دیر یا زود آن را باور خواهند کرد.
«خاطرات گوبلز» عنوان کتابی است که از جمعآوری خاطرات پاول یوزف گوبلز تهیه شده است. او در سالهای 1933 تا 1945 وزیر روشنگری و تبلیغات هیتلر بود و در طی این دوران نیز خاطراتش را به طور مداوم بر روی کاغذ میآورد. تاریخدان بریتانیایی در مقدمه کتاب آورده است: «با تمام احتیاطی که باید طبیعتاً در خواندن نقل قولهای گوبلز از هیتلر به کار رود، ... فوریت و تکرری که در اظهارات هیتلر دیده میشود، منبع مهمی است برای پی بردن به طرز تفکر و اعمال هیتلر.»
گوبلز برای نخستین بار در اکتبر 1923 شروع به خاطرهنویسی کرد؛ کمی پس از تولد 27سالگیاش، زمانی که هنوز شاغل نبود و با خانوادهاش در شهر رایدت زندگی میکرد. دفترچه خاطرات هدیه تولدش بود که السه جانکه، زن جوانی با پیشینه یهودی، به او داده بود. این دو با هم رابطهای پرافت و خیز و سرانجام ناموفق داشتند. صفحات نخست دفترچه خاطراتش نیز به این زن اختصاص دارد. زندگینامهنویس گوبلز، توبی تاکر مینویسد: «خاطرهنویسی خیلی زود تبدیل شد به نوعی رفتاردرمانی برای این مرد جوان پرمشکل.» چندین تاریخدان و زندگینامهنویس به این نکته اشاره کردهاند که خاطرات گوبلز تا چه حد صریح و آشکار بودند. از سال 1932 به بعد، تقریباً هر روز در دفترش مینوشت.
طبق گفتههای پیتر لانگریچ خاطرهنویس، نوشتههای گوبلز در دفترچه از اواخر سال 1923 تا اوایل 1924، توصیفگر مردی بود که منزوی و از مسائل دینی-فلسفی دچار پریشانی خاطر شده و راهش را گم کرده بود. نوشتههایش از اواسط دسامبر 1923 نشان میداد به سمت «جنبش فلکیش» متمایل میشود و کمی بعد نیز آرام پریشانیاش را در دل نازیسم پیدا کرد.
گوبلز به خوبی به قدرت کنترل اذهان عمومی واقف بود. آنان که اطاعت نمیکردند، با پلیس مخفی سر و کار داشتند. کسانی که به وسیله او دستگیر شده بودند، اسیر شده و در فیلم پروپاگاندای او، «یهودی ابدی» و پس از آن «پیروزی ویل» ظاهر شدند. در این فیلمها قدرت هیتلر و عظمت آلمان با مهارت توسط کارگردانی لنی ریفنشتال، به تصویر کشیده شده بود.
او در سالهای کارش، 12 بار درباره هیتلر و سوسیالیسم ملی سخنرانی کرد و مقالاتی نیز درباره نقش زنان در آلمان نازی، دخالت آمریکا در جنگ و حتی داستان محبوب «توطئه بینالمللی یهودی» منتشر کرد.
با شروع جنگ در سال 1933، گوبلز تصمیم گرفت نفوذش را بر سیاست داخلی افزایش دهد. پس از سال 1940، هیتلر دیگر کمتر در مجامع عمومی ظاهر میشد و به همین دلیل، حضور گوبلز هر روز پررنگتر میشد و به تدریج به چهره نماینده رژیم نازی تبدیل شده بود. وقتی هیتلر سرگرم جنگ بود و هنریش هیملر (فرمانده اساس) نیز بر «مساله پایانی یهودیان اروپای شرقی» متمرکز شده بود و گورینگ (از رهبران حزب نازی) هم به خاطر شکست نیروی هوایی آلمان نازی رو به افول بود، گوبلز احساس کرد تجمع قدرت داخلی تضعیف شده و به سرعت اقدام به تقویت آن کرد.
از آنجا که گوبلز مسوول روحیه مدنی بود، به طور مستمر با موضوعاتی از قبیل دستمزد، جیرهبندی و مسکن سر و کار داشت که بر روحیه مردم و در نتیجه بازده آنها موثر بود. او گورینگ سست و بیاخلاق را بدترین دشمن خود میپنداشت و برای به زیر آوردن گورینگ، با هیملر متحد شد، چرا که فرمانده اساس نیز از او به ستوه آمده بود.
بیشتر تاریخدانان معتقدند که تصمیم برای براندازی یهودیان در اواخر سال 1941 اتخاذ شد و اظهارات گوبلز نیز بر این مطلب صحه میگذارد که او اگرچه نه با جزییات، اما به طور قطع میدانست که برنامه از چه قرار است.
هر چند تصمیم قطعی برای فرستادن یهودیان آلمانی و اتریشی به مقاصد نامشخص در «شرق» در ماه سپتامبر گرفته شد، گوبلز بلافاصله اعمال فشار کرد تا یهودیان برلین را اول از همه بفرستند. او به مقر هیتلر در جبهه شرقی رفت و هم با هیتلر و هم با راینهایدر هایدریش ملاقات کرد تا برایش لابی کنند. سرانجام اطمینان یافت که به خواستهاش میرسد. در دفتر خاطراتش نوشته بود: «پیشوا معتقد است که یهودیها سرانجام باید از کل آلمان محو و اخراج شوند. اولین شهرهایی که از وجود آنها خالی خواهد شد، برلین، وین و پراگ خواهد بود. برلین اول صف است و امیدوارم بتوانیم امسال را با موفقیت سپری کنیم.»
اعزام یهودیهای برلین به گتوهای «لودز» در اکتبر آغاز شد اما حمل و نقل و سایر مصائب، باعث شد روند آن از آنچه گوبلز انتظار داشت آرامتر پیش رود. مقاله ماه نوامبر او در «رایش»، بخشی از یک کمپین برای این بود که فرآیند اخراج یهودیان را سرعت بخشند.
آغاز پایان
در سال 1942، گوبلز نمایشگاه بزرگ پروپاگاندای نازی با نام «پردیس شوروی» را در برلین به پا کرد. هدف از این نمایشگاه آن بود که مردم را علیه بولشویکس یهودیان بشوراند. در 18 ماه مِی هربرت باول، رهبر مقاومت آلمانی-یهودی به نمایشگاه حمله کرد و آن را آتش زد. اگرچه گوبلز نگذاشت این حمله رسانهای شود اما باوم و گروه کوچکش موفق شدند ضربه روانی جانانهای به گوبلز و ماشین دروغش وارد کنند.
سالهای پایانی
با شدت گرفتن جنگ و بالا رفتن تلفات، گوبلز موافق جنگ تا آخرین نفس در برابر نیروهای متفقین بود. در همین رابطه نیز از تواناییهایش در سخنوری استفاده کرد تا جماعت آلمان را بیشتر به هیجان بیاورد. یک بار، در آگوست 1944 در حال سخنرانی در ورزشگاهی در برلین، او به آلمانیها دستور داد تا از جنگ تمامقد حمایت کنند. استدلالش این بود که اگر قرار باشد آلمان در جنگ شکست بخورد، همان بهتر که ملت آلمان نیز محو شود.
در سال 1944، منتهی به سال 1945، به نظر میرسید شکست آلمانیها اجتنابناپذیر باشد. اگرچه سایر سردمداران نازی آلمانی با متحدان تماس گرفته بودند به آن امید که در ازای تسلیم شدن آلمانیها، نرمش بیشتری نشان دهند، با این حال گوبلز قاطعانه به هیتلر وفادار ماند.
در آخرین روزهای سال 1945، همانطور که نیروهای شوروی دروازه برلین را به لرزه درآورده بودند، هیتلر خودش را در پناهگاه زیرزمینیاش زندانی کرده بود. گوبلز تنها افسر ارشد نازی در کنار او بود. در 30 آوریل، هیتلر در 56سالگی خودکشی کرد و گوبلز جای او را به عنوان صدراعظم گرفت. اگرچه، حکمرانی گوبلز کوتاه بود. روز بعد، او و همسرش ماگدا فرزندانشان را مسموم کردند و سپس جان خودشان را نیز گرفتند؛ البته روایات مختلفی از نحوه دقیق مرگشان وجود دارد.
ماشین دروغ
«اساس پروپاگاندا بر آن است که یک ایده را چنان به مردم صادقانه القا کنید که در نهایت تسلیم آن شده و مطلقاً به آن ایمان آورده و هرگز نتوانند از آن بگریزند.»
این نقل قول از گوبلز تا حدود زیادی روش کار او را نمایان میکند. پروپاگاندای سیاسی نیازمند وفاداری صبورانه و به سخره گرفتن مخالفان است، میتواند دشمنان دیروز را به دوست امروز تبدیل کند، تاریخ را تغییر داده یا بازنویسی کند اما در عین حال نیازمند اعتقاد راسخی است و افراد دمدمیمزاج را برنمیتابد. فرد باید حاضر باشد تمام ارزشها و رسوم گذشته را زیر پا بگذارد. پروپاگاندا با دروغهای مبهم و تاریک و حذف حقایق، اذهان مردم را دستکاری میکند تا تنها یک طرف ماجرا را باور کنند. پروپاگاندا از متقاعد کردن یا فریب دادن فراتر میرود و به مراتب پیچیدهتر است.
نمیتوان گفت که امروزه گوبلز و شیوهاش در رسانهها و دولتها نمود بارزی دارد اما در عین حال نمیتوان منکر آن شد که دولتهای دنیا از تکنیکهای گوبلز استفاده کرده باشند. یوزف گوبلز، این تبلیغگر درخشان جامعهستیز رژیم هیتلر، به نسبت فهم خود از «تفکر گلهای» و پروپاگاندای مدرن، هیتلر را بر سر قدرت آورد و به او کمک کرد پرستش تفکر گلهای را ابقا کند. در نهایت، این پرستش ختم به وحشت شد اما از ابتدا مقصود این نبوده است. مطبوعات بزرگترین حامیان گوبلز بودند. او، به عنوان وزیر روشنگری و تبلیغات مسوولیت داشت از اینکه هیچکس در آلمان برنامهای یا مطلبی نمیخواند که برای حزب ضرر داشته باشد و البته اینکه خطمشی حزب به متقاعدکنندهترین شکل ممکن ارائه شود، حالا به هر بهایی.
او در زمان وزارتش تمام مطبوعات و رسانهها اعم از تصویری و شنیداری و موسیقی و سینما و به طور خلاصه، فرهنگ آلمان را تحت اختیار داشت. او از فیلم، نشریه، پوستر، سخنرانی و راهپیمایی و... برای باشکوه جلوه دادن هیتلر و ایدئولوژی حزب استفاده میکرد.
گوبلز گفته بود: «مطبوعات را به عنوان سازی نگاه کنید، که دولت میتواند روی آن بنوازد.» اگر امروز گوبلز بود درباره نحوه استفاده دول جهان از مطبوعات چه میگفت؟ لابد میگفت شروع خوبی است. گفته بود: «این حق مسلم دولت است که به شکلگیری اذهان عمومی نظارت کند.»
این جمله نیز به گوبلز نسبت داده شده است که «اگر یک دروغ به اندازه کافی بزرگ باشد و به تکرار آن اصرار ورزید، مردم نهایتاً آن را باور خواهند کرد. دروغ تنها زمانی قابل حمایت است که دولت بتواند مردم را از عواقب سیاسی، اقتصادی یا نظامی آن محافظت کند. در نتیجه اهمیت حیاتی دارد که حکومت از منتهای قدرتش برای سرکوب دگراندیشان استفاده کند، زیرا حقیقت، دشمن مخرب دروغ است و به همان نسبت میتوان گفت حقیقت بزرگترین دشمن حکومت است».
هر اندازه دروغ بزرگتر باشد، باور آن نیز راحتتر خواهد بود زیرا کسی تصورش را هم نمیکند که چنین داستانی را بتوان سرهم کرد. شاخدار بودن دروغ درواقع مایه اصلی باورپذیری آن است، یک نمونه آن نیز بنغازی است.
ماشین پروپاگاندایی که او به کار میبست، از شبیهسازی استفاده میکرد و عموماً از طریق پوستر و هنر بود. از آن برای بالا بردن روحیه کارگران استفاده میشد تا به آنها بخوراند که در خط مقدم جبهه قرار دارند. با استفاده از آن تصاویر نازیها را نیروی خوب معرفی کرده و دشمن را برمیشمرد.
برخی از پوسترها شامل شعارهایی میشد از قبیل «مردم برخواهند خاست»، «نان و آزادی»، «پیش به سوی تجدید قدرت!»، که همیشه روی پوسترهای پررنگ و لعاب با رنگ قرمز نوشته میشدند.
شعارهای کوتاهتر که به راحتی میشد به خاطر سپرد، بسیار محبوب بودند. قربانی کردن اقلیتهایی مانند یهودیان، خودبزرگپنداری پرآب و تابشان را تشدید نیز میکرد. پروپاگانداچیها نیاز به یک دشمن مشترک داشتند که بتوانند آن را به خاطر بیکاری سرزنش کنند و این قرعه به نام یهودیها افتاد. غالب مواقع در کارتونها، فیلمها و پوسترها آنها را کاریکاتوری نمایش میدادند.
پروپاگانداچیهای نازی، بدون اینترنت و شبکههای اجتماعی یا تلویزیون، تنها از رادیو به نفع خود استفاده میکردند. گوبلز آن را «هشتمین قدرت بزرگ» میخواند و ترتیبی داده بود که دولت آلمان رادیو را سوبسیده و ارزان کند به طوری که هر خانوار حداقل یک رادیو داشته باشد تا به دروغهای نازیها گوش دهد.
فیلم هم ابزار واسط خوبی برای گوبلز بود. در سال 1933، دپارتمان فیلم را بر پا کرد به این بهانه که «طرز فکر دنیای سوسیالیست-ناسیونالیست را به تمام مردم آلمان برساند». یکی از فیلمهای ساخت این دپارتمان به نام «یهودی سرگردان»، یک شبهمستند برای حمله به یهودیان بود. مطبوعات نیز تحت کنترل شدید بودند، یک روزنامه به نام «مهاجم» به شدت ضدیهودی، غیراخلاقی و متعصب بود. در حدی که حتی گورینگ هم آن را در دفترش قدغن کرده بود.
راستی سیاسی در رسانهها ریشه دوانده بود و از رسانه به عنوان ابزاری برای متقاعد کردن مردم به اینکه چه فکر و حرفی درست است، استفاده میشد.
حتی موسیقی و اپرا نیز بخشی از ماشین پروپاگاندا شده بود.
گوبلز به خوبی میدانست قبل از اینکه متقاعد شوند، باید سرگرم شوند. او سرگرمی و پروپاگاندا را با هم تلفیق کرد به طوری که هرگز پیش از آن به دست نیامده بود.
بیش از هر چیز، گوبلز فرقهای را تبلیغ میکرد که مختص ستایش «پیشوا» بود. این تصویر را با استفاده از تمام اشکال رسانه ساخته بود. هیتلر یک شخصیت قدرتمند و کاریزماتیک بود که به تفکر گلهای و احساسات چنگ میانداخت. تلفیقی که کارساز بود. پروپاگاندا نیاز به رهبری دارد که بتواند مردم را قانع کند که منجی آنهاست.
اعتراض زیادی به پروپاگاندای او نمیشد، به نظر نمیرسید مردم برای دفاع از یهودیان عجله داشته باشند.
وقتی رهبر این فرهنگ جدید و پرپیچوتاب بر مسند قدرت نشست، اینطور مینمود که هیچچیز نمیتواند او را تکان دهد. در واقع رفتارهای ناشایست، وجهه او را بالاتر برد.
آلمان و آلمانیها فقط پروپاگاندا را میشناختند. دور و بر «پیشوا» را نیز کلمات پرزرق و برق و رژه فراگرفته بود.
از آن طرف گروهی به نام «جوانان هیتلر» وجود داشتند که با بازی و ورزش و تفریحات متنوع سرگرم میشدند و در عین حال در معرض تلقین فکری مداوم بودند. همیشه هم خوب پیش نمیرفت و جوانان یاغی با طناب دار تاوان میدادند.
مهم نبود چه دروغهایی برملا میشد، بیاعتباری هرگز به پیشوا، خدشهای وارد نمیکرد زیرا پروپاگاندا بیوقفه حامی او بود و این همه به لطف ارباب حیله، پاول یوزف گوبلز محقق شده بود. پروپاگاندا سکوی پرتاب هیتلر و حزب نازی بود.
آیا ممکن است مردم بدون اعتقاد و باور قلبی و تنها به وسیله پروپاگاندا به تب و تاب بیفتند؟ از نظر گوبلز این امر ممکن بود.
دیدگاه تان را بنویسید