تاریخ انتشار:
سیاستمداران آمریکایی چگونه به تحولات ایران نگاه میکنند؟
ایران از نگاه واشنگتن
کریم سجادپور، تحلیلگر ارشد مسائل ایران و خاورمیانه در موسسه فکری کارنگی برای صلح بینالملل(Carnegie Endowment for International Peace) در شهر واشنگتن، یکی از شناختهشدهترین و بانفوذترین تحلیلگران ایرانی در آمریکاست
(Carnegie Endowment for International Peace) در شهر واشنگتن، یکی از شناختهشدهترین و بانفوذترین تحلیلگران ایرانی در آمریکاست که حضور بسیار قدرتمندی در محافل سیاستگذاری و رسانهای این کشور دارد. در تاریخ ۱۵ مهرماه (۷ اکتبر)، 35 تن از چهرههای مطرح در سیاست خارجه آمریکا در نامهای به آقای اوباما تصمیم او برای نزدیک شدن به ایران را تحسین کردند و به او در خصوص مخالفان این تصمیم هشدار دادند. در این سیاهه ۳۵نفری تنها نام دو ایرانی به چشم میخورد که کریم سجادپور یکی از آنهاست. در بخشی از این نامه به رئیسجمهور آمریکا که در آستانه مذاکرات هستهای ژنو منتشر شد، آمده است: «ما تصمیم شما را برای استفاده از دیپلماسی به منظور رسیدن به توافق با ایران به خصوص بعد از نشان دادن باز بودن رئیسجمهور حسن روحانی برای شفافیت بیشتر و محدودیتهای مشخص و قابل قبول بینالمللی بر برنامه هستهای، تحسین میکنیم... شما بدون شک در تصمیمی که برای نزدیک شدن به ایران گرفتهاید با مخالفت روبهرو خواهید شد. ما از این سیاست جدید حمایت میکنیم.» در مصاحبهای اختصاصی با تجارت فردا، این تحلیلگر مسائل ایران و خاورمیانه، تلاش میکند تا به سوالات مختلفی در خصوص سیاست خارجی دولت آمریکا، تحریمها علیه ایران، متحدان آمریکا در منطقه، گروههای فشار ضدایرانی در آمریکا و مواردی از این دست پاسخ بدهد. صرفنظر از موافقت یا مخالفت با دیدگاههای مطرحشده، مصاحبهای که پیش رو دارید، نگاه آن سوی آبها در تأثیرگذارترین پایتخت جهان را درباره سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران ترسیم میکند و به بسیاری از سوالاتی که سالهاست ذهن بسیاری از ما و هموطنان و سیاستمداران و سیاستگذارانمان را به خود مشغول کرده، پاسخ میدهد. موسسه کارنگی، یک موسسه فکری در آمریکاست که طرفدار مذاکره و پرهیز از جنگ و مداخله نظامی است و دقیقاً در برابر موسسات دستراستی محافظهکار قرار میگیرد. آقای سجادپور، پیش از این تحلیلگر ارشد موسسه «گروه بینالمللی بحران»، یک سازمان معتبر بینالمللی بود که بارها به ایران سفر کرده بود. او بارها در نشریات معتبری همچون نیویورکتایمز، واشنگتنپست و فارین پالیسی نوشته است. او فارغالتحصیل دانشگاه جان هاپکینز در رشته مطالعات پیشرفته بینالملل است.
ایران و آمریکا بیش از سه دهه است که با یکدیگر رابطه نداشتهاند و بدبینی زیادی بین دو طرف وجود دارد. چه موارد عمدهای وجود دارد که ممکن است سیاستمداران ایرانی در مورد سیاست و سیاستگذاری در آمریکا دچار سوءتعبیر باشند؟ و برعکس، سیاستمداران آمریکایی چه خطاهای دیدی نسبت به فهم مسائل سیاسی ایران دارند؟
نکتهای که مهم است مقامات ایرانی آن را درک کنند این است که گروه امنیت ملی دولت اوباما در میان همه گروههای امنیت ملی که بعد از انقلاب سال ۵۷ سرکار بودهاند، از همه بیشتر طرفدار گفتوگو و نزدیکی به ایران است. تا همین چند سال پیش، جو بایدن معاون رئیسجمهور، چاک هاگل وزیر دفاع و جان کری وزیر امور خارجه کنونی، زمانی که نماینده سنای آمریکا بودند، هر سه از طرفداران گفتوگو و دیپلماسی با ایران به شمار میرفتند. نکته دیگری که درک آن برای مقامات آمریکایی خیلی مهم است، این است که نخبگان سیاسی و نظامی ایران تکصدایی نیستند. درست است که برخی از مقامات در طرح مواضع و عقایدشان صدای بلندتری دارند که مثلاً آمریکا شر مطلق است، اما در کنار آنها افراد زیادی در سطح نخبگان نظامی و سیاسی وجود دارند که متوجه این موضوع هستند که ایران هرگز نخواهد توانست از انزوای بینالمللی خود را رهایی بخشد و توان بالای بالقوهای را که در عرصههای مختلف دارد بالفعل کند، مگر اینکه بخواهد روابط خود را با آمریکا از حالت فعلی خارج کند و به حالت طبیعی بازگرداند.
دولت آقای اوباما عملاً با مجلس نمایندگان به بنبست رسیده است، به نحوی که حتی بودجه سالانه او را هم تصویب نمیکنند، و تصویب آن را مشروط میکنند به عقب انداختن اجرای طرح بیمه خدمات درمانی. همانطور که گفته میشود نمایندگان جمهوریخواه عملاً دولت آقای اوباما را «گروگان» گرفتهاند. خیلیها در ایران میپرسند در زمانی که چنین شکاف عمیقی بین مجلس نمایندگان و دولت آمریکا وجود دارد، حتی اگر نتیجه ملموسی از اجلاس ژنو و نشستهای بعدی آن به دست آید، چه تضمینی وجود دارد که مجلس نمایندگان آمریکا تحریمها را بردارد و به توافقات دولت اوباما احترام بگذارد؟
بسیاری از افرادی که برای مدتی طولانی ناظر عرصه سیاسی آمریکا بودهاند، محققانی همچون نرم ارنستین (ستوننویس نشریه نشنالژورنال)، گفتهاند که ناکارآمدی کنونی در سیاست داخلی آمریکا -چه در خود کنگره (مجموعه مجلس نمایندگان و سنا) و چه بین کنگره و رئیسجمهور- در طول تاریخ آمریکا بدترین نمونه ممکن است. نکته مهم و قابل توجه دیگر اینکه فردی مانند ارنستین که برای موسسات محافظهکاری مانند موسسه آمریکن اینترپرایز کار میکند، در یادداشت معروفی که سال گذشته در روزنامه واشنگتنپست منتشر شد، نوشت: «بگذارید راحت بگوییم: مشکل، جمهوریخواهان هستند». کارشناسان زبده سیاست خارجی همچون ریچارد هاس، شورای سیاست خارجی این بحث را مطرح کردهاند که بزرگترین خطری که امنیت ملی آمریکا را تهدید میکند، نه از سوی کشورهای دیگر نه از سوی گروههای تروریستی، بلکه این تهدید خود سیاست ناکارآمد داخلی آمریکاست. با وجود این یکی از موضوعاتی که دموکراتها و جمهوریخواهان را متحد کرده، تحریم برای لوایح تحریم علیه ایران بوده است؛ و باید دید آیا کنگره این اراده را خواهد داشت که در برابر مصالحه هستهای که از طرف ایرانی پیشنهاد میشود تحریمهای کنونی را بردارد یا بخشی از آن را تسهیل کند و اگر نه، آقای رئیسجمهور اوباما از قدرت ریاستجمهوری خود استفاده خواهد کرد که تحریمهای کنونی را بردارد یا کاهش دهد.
در واشنگتن چه گروههایی خواستار فشار بر ایران هستند؟ آیا سیاست مهار ایران یا مهار برنامه هستهای یک سیاست فراجناحی است؟ توجیهی که مقامات آمریکایی برای این مساله دارند، چیست؟
غالباً گفته میشود آمریکا یک «سیاست خارجی شهروندمحور» دارد به این معنا که آنچه سیاست خارجی آمریکا را پیش میبرد، همیشه منافع ملی نیست، بلکه ملاحظات سیاست داخلی است. در حوزه سیاست آمریکا نسبت به ایران، این یک راز یا موضوعی پنهانی نیست که گروههای سیاسیای که خود را وقف حفاظت و حمایت از امنیت ملی اسرائیل (که در ایران از آن به سرزمینهای اشغالی فلسطین یاد میشود) کردهاند، نفوذ قابل توجهی در واشنگتن دارند. با توجه به اینکه ایران موجودیت اسرائیل را به رسمیت نمیشناسد و به صورت فعال از گروههایی مانند حزبالله (لبنان) و جهاد اسلامی (مردم فلسطین) حمایت میکند، در پاسخ گروههای طرفدار اسرائیل در آمریکا میخواهند که تهران از دسترسی به تواناییهای هستهای پیشرفته محروم بماند. چیزی که ممکن است مردم را متعجب کند این حقیقت است که بزرگترین گروه حامیان اسرائیل در آمریکا نه یهودیان آمریکایی بلکه مسیحیهای تندرو هستند که اعتقاد دارند بازگشت یهودیان به اسرائیل مقدمه و پیششرطی برای بازگشت عیسی مسیح است.
اما این سوال همواره پیش آمده است که چرا دولت آمریکا میتواند با یک پاکستان هستهای یا هند هستهای کنار بیاید، یا حتی مهمتر اینکه با یک اسرائیل هستهای کنار بیاید اما ایران حتی نمیتواند چرخه کامل سوخت و غنیسازی در کشور داشته باشد؟ توجیه چنین اقدامی چیست؟ آیا این استاندارد دوگانه نیست، و آیا در واشنگتن کسی به چنین موضعگیریای اعتراضی ندارد؟
این کاملاً قابل درک است که ایران موضع آمریکا را در خصوص برنامه هستهای هند و پاکستان و اسرائیل در مقایسه با موضعش در برابر برنامه هستهای ایران به عنوان یک استاندارد دوگانه نگاه کند. چرا هند، پاکستان و اسرائیل اجازه دارند از این فناوری استفاده کنند و ایران نه؟ اما در عین حال این هم طبیعی است که کشورها در خصوص اینکه دشمنانشان به فناوریهایی که بالقوه میتواند به تولید سلاحهای مخربی منجر شود، نگرانی بیشتری داشته باشند تا متحدان خود. بر خلاف ایران، هند و پاکستان شعارهای رسمی مانند «مرگ بر آمریکا» ندارند و به صورتی فعال موجودیت اسرائیل را نفی نمیکنند، بنابراین حساسیت آمریکا نسبت به ایران قابل مقایسه با این کشورها نیست، چون آنها متحدانش هستند. تصور کنید شما در آپارتمانی در مجتمع مسکونی آتیساز زندگی میکنید (جایی که وقتی در تهران ساکن بودم، آنجا زندگی میکردم). احتمالاً خوابتان دچار پریشانی نمیشود اگر همسایهای که رابطه دوستانهای با او دارید در خانه اسلحه گرم داشته باشد. اما طبیعی است که نگران باشید از اینکه همسایه یا همسایگانی که با شما رابطه دوستانهای ندارند چنین سلاحی را در منزل نگه دارند و بخواهید آنها را از چنین دسترسیای محروم کنید. این شاید سادهترین استدلال برای فهم این موضوع باشد که نشان دهد طرف مقابل به موضوع چطور نگاه میکند.
رابطه دولت آقای اوباما با دولت اسرائیل به خصوص شخص بنیامین نتانیاهو چگونه است؟ اگر مثلاً کاندیدای جمهوریخواه، میت رامنی، رئیسجمهور میشد، آیا موضع آمریکا در برابر ایران فرق میکرد؟
صرفنظر از اینکه چه کسی در واشنگتن رئیسجمهور یا چه کسی در تلآویو نخستوزیر است، مقامات آمریکایی از جمله اوباما، از کلماتی مانند «بسیار مقدس» برای توصیف امنیت ملی اسرائیل استفاده کردهاند. یا برای توصیف پیوند رابطه آمریکا با اسرائیل از کلماتی مانند «غیرقابل گسست» استفاده میکنند. با وجود این، هیچ راز نهفتهای نیست که اوباما با نتانیاهو روابط نزدیکی ندارد و اینکه نتانیاهو ترجیح میدهد کاندیدای جمهوریخواه یعنی میت رامنی رئیسجمهور آمریکا باشد. رامنی یک بازرگان است. اگرچه او به دقت هزینه فایده تصمیمات بزرگ را پیش از هر اقدامی میسنجد. در چنین زمینهای، من شک دارم که او هم گزینه نظامی علیه ایران را انتخاب میکرد؛ با توجه به تبعات بسیار سهمگینی که چنین اقدامی میتوانست داشته باشد.
حضور حسن روحانی در نیویورک چه تاثیری در تغییر نگاهی که به ایران وجود دارد، خواهد داشت؟ از سخنرانی سازمان ملل تا مصاحبه با خبرنگاران یا حضور در جمع صاحبان فکر و اندیشه آمریکایی در موسسه «جامعه آسیایی یا ایژیاسوسایتی» نیویورک؟
برخلاف محمود احمدینژاد که برای دیپلماسی عمومی- همگانی ایران استاندارد بسیار پایینی را از خود به جای گذاشت، حضور حسن روحانی در نیویورک با اقبال زیادی مواجه شد. سخنرانی او در مجمع عمومی سازمان ملل، نسبتاً بدون جنجال خاصی بود و آنهایی که در واشنگتن با دقت به سخنان او گوش میکردند این نکته را هم متوجه شدند که او از مطرح کردن نام اسرائیل در سخنرانی خود پرهیز کرد. اما من فکر میکنم افکار عمومی آمریکا هنوز نسبت به روحانی مطمئن نیست. او نسبت به احمدینژاد جنجالی نیست اما مردم کاملاً مطمئن نیستند که او را چطور ببینند و بفهمند. از یک زاویه خیلی سطحی که بخواهیم به موضوع نگاه کنیم، و با توجه به مختصات و ویژگیهای جامعه آمریکایی، کسی مانند نتانیاهو که به صورت روان انگلیسی صحبت میکند و کت و شلوار میپوشد و کراوات میزند، خیلی راحتتر میتواند با افکار عمومی آمریکا ارتباط برقرار کند تا فردی مانند روحانی که لباس روحانیت به تن دارد و از طریق مترجم صحبت میکند.
با چنین توضیحی، و اینکه برخی از موضوعات پیش پا افتاده چقدر میتوانند از نظر روابط عمومی موثر باشند، از نظر افکار عمومی، افکار و نگاه سیاستمداران و رسانهها، خبر صحبت تلفنی اوباما و روحانی چقدر اهمیت داشت و چه تصویری از رئیسجمهور ایران ترسیم کرد؟ آیا از او تصویر رئیسجمهوری قوی ترسیم کرد یا ضعیف؟
هم مقامات دولت و هم رسانههای آمریکا تماس تلفنی اوباما-روحانی را به عنوان یک رویداد فوقالعاده مهم تلقی کردند. نکته برجسته این است که پس از 9 سال متوالی، رئیسجمهور ایران - بدون هیچ تردیدی- بیشترین توجه را در سازمان ملل به خود اختصاص داده و بیشترین درخواست برای مصاحبه با رئیسجمهور ایران بوده است. برای کسانی که به روند تحولات خوشبین هستند، تماس تلفنی روحانی با اوباما شکستن یک تابوی ۳۴ ساله بود که شجاعت سیاسی بسیار زیادی را نشان میداد. از سوی دیگر، کسانی که بدبین هستند اینکه روحانی موافقت نکرد که با اوباما ملاقات کند را نشانه ضعف او میدانستند و اینکه چنین موضوعی انعکاس این حقیقت است که شخصیتهای بانفوذ در بالای هرم قدرت ایران، هنوز برای اینکه به صورت معنیداری روابط خود را با آمریکا بهبود ببخشند، آماده نیستند. به هر حال مانند ایران تفاوت دیدگاه نسبت به این موضوع وجود دارد.
چه گروههایی در سیاست آمریکا ممکن است از رابطه ایران و آمریکا خشنود نباشند یا به این رابطه بدبین باشند؟ یا حتی کشورهای همسایه ایران و چرا؟
برای اینکه درک بهتری نسبت به ذهنیت چنین گروههایی در آمریکا داشته باشیم، خوب است که بدانیم آنها بین ایران و جمهوری اسلامی تفکیک قائل میشوند. فکر میکنم گروههای خیلی معدودی هستند - اگر اصلاً چنین گروهی وجود داشته باشد- در آمریکا که به صورت ایدئولوژیک مخالف رابطه آمریکا با ایران هستند. اما گروههایی که قویاً از اسرائیل حمایت میکنند مانند کمیته روابط عمومی اسرائیلی-آمریکایی موسوم به آیپک (AIPAC) عمیقاً نگران این هستند که جمهوری اسلامی آمریکا را به معامله بدی بکشاند (از منظر آنان) که منجر به کاهش فشار از روی ایران بشود بدون اینکه تهران را مجبور کند مصالحه معنیداری بر سر برنامه هستهایاش انجام دهد. در حالی که برای کشورهای دیگر مانند عربستان سعودی، بحرین و امارات متحده عربی، نگرانیشان نه جمهوری اسلامی، بلکه خود ایران است، صرفنظر از اینکه چه دولتی سر کار باشد. با توجه به اتحاد و ائتلاف وعده دادهشدهای که با آمریکا دارند، و بخشی هم به خاطر نگرانیهای مشترکی است که با آمریکا در خصوص ایران دارند، آنها نگران هستند که یک بهبود رابطه بین ایران و آمریکا فایده و کاربرد استراتژیکشان را نزد واشنگتن مضمحل کند و در نهایت باعث کاهش حضور آمریکا در خلیج فارس شود و در نتیجه آنها را در موقعیت آسیبپذیری در برابر قدرت ایران بگذارد.
بسیاری میگویند که سخنان حسن روحانی و همچنین ارتباطاتی که بین تیم ایرانی و آمریکایی برقرار شد و اینکه ایران برای اعتمادسازی اقدام خواهد کرد، عملاً سایه حمله احتمالی نظامی را که حداقل در ظاهر و به صورت شعار مطرح میشد از سر ایران کم کرد. شما چقدر این موضوع را دقیق میدانید؟ آیا این حضور چنین کارکردی داشت؟
در مقایسه با یک سال پیش، خطر و ریسک حمله نظامی حقیقتاً کاهش یافته است و غیرقابل انکار است که بگوییم بخشی از این موضوع به خاطر دولت جدید در تهران است. برخلاف محمود احمدینژاد و سعید جلیلی، این باور در واشنگتن وجود دارد که حسن روحانی و جواد ظریف افرادی معقول و واقعگرا هستند که علاقهمند معامله با غرب هستند. سوال اصلی اما این است که چقدر از اقتدار لازم برای چنین تصمیمی برخوردار هستند. با وجود این باید بگویم که خطر حمله نظامی به صورت کامل از بین نرفته است. آقای اوباما در دوره اول ریاستجمهوری خود جمله معروفی را گفت که سیاستش این نیست که برنامه هستهای ایران را مهار کند بلکه از آن جلوگیری میکند. یعنی از اینکه برنامه هستهای ایران نظامی شود. به این معنی که اگر ایران بخواهد به سمت دستیابی به بمب برود - که من ادعا میکنم چنین موضوعی خیلی غیرمحتمل است- و اوباما مجبور باشد بین بمباران ایران یا اجازه دادن به ایران که بمب اتمی داشته باشد یکی را انتخاب کند، او حتماً گزینه اول را انتخاب خواهد کرد.
عملکرد محمود احمدینژاد در هشت سال حضور در نیویورک و حضور حسن روحانی در نیویورک چه تفاوتهایی داشت؟ و کدامیک تصویر دقیقتری از ایران نمایش دادند؟
نگاهی که وجود دارد این است که اگر روحانی بعد از خاتمی رئیسجمهور میشد ممکن بود به عنوان یک قدم به عقب برای ایران تلقی شود. اما در مقایسه با احمدینژاد، روحانی یک گام بسیار بلند به سوی جلو محسوب میشود. نحوه عملکرد احمدینژاد در دوران هشتساله رئیسجمهوریاش در نیویورک از او شهرتی ساخت که در تاریخ معاصر روابط بینالملل از نامناسبترینها به شمار میرود. احمدینژاد بیشتر یک شخص خودبزرگبین بود که هدفش در نیویورک این بود که انگار تا آنجا که میتواند توجه شخصی بیشتری را به خود جلب کند. به نظر میرسید که او هیچ علاقهای ندارد که این موضوع را درک کند که آیا رفتارش به منافع ملی ایران و وضعیت شهروندان کشورش کمک میکند یا به آن صدمه میزند؟ بیشتر از هر کس دیگری، احمدینژاد در به ارمغان آوردن رژیمهای تحریم بیرحمانه علیه ایران، نقش داشته است. روحانی به نظر میرسد که هدف مشخصی در ذهن داشته باشد و آن این است که جهان بیرون را مطمئن سازد که ایران هماکنون توسط رئیسجمهوری هدایت میشود که علاقهمند است با جامعه بینالمللی کار کند تا اینکه بخواهد با آن بجنگد.
یک بار توماس فریدمن ستوننویس روزنامه نیویورکتایمز گفته بود ایران و آمریکا متحدان طبیعی در منطقه هستند. چرا که هر دو دشمن بزرگی به نام افراطیگری مذهبی دارند. در سال ۲۰۰۳ ایران به آمریکا در افغانستان کمک کرد. اما دولت آمریکا ایران را محور شرارت نامید. چه تضمینی وجود دارد که دولت آمریکا این بار عهدشکنی نکند و پس از اینکه خرش از پل عبور کرد بار دیگر به بهانهجویی اقدام نکند؟ و اینکه چقدر اظهار نظر آقای فریدمن دقیق است و با واقعیات سیاسی ایران میخواند؟
هنری کیسینجر یک بار نوشته بود «کشورهای اندکی در جهان هستند مانند ایران که با ایالات متحده منافع مشترک زیادی دارند و دلایل کمتری برای جدال.» این دیدگاه خیلی مهمی است آن هم وقتی میبینیم که فردی که شاید مهمترین متفکر رئالیست در آمریکاست آن را مطرح کرده است (مشی سیاسیای که بنیان فکری نئومحافظهکاران آمریکایی است). اما همین کیسینجر جای دیگری گفته است ایران باید تصمیم بگیرد که «یک کشور است یا یک نهضت» یا جنبش. به این معنا که اگر ایران منافع ملی خودش را دنبال کند، فرصتهای بسیار زیادی برای همکاری با ایالات متحده خواهد داشت. اما اگر ایران خود را به عنوان یک نهضت انقلابی ببیند و به مخالفت با آمریکا و اسرائیل ادامه بدهد، فرصتهای اندکی برای مصالحه وجود خواهد داشت. سوریه نمونه خوبی در این زمینه است. در حال حاضر آمریکا و ایران در تیمهای مقابل هم قرار گرفتهاند. ایران بزرگترین حمایتکننده بینالمللی بشار اسد است و آمریکا هم میخواهد که اسد برود. با وجود این اگر اسد سقوط کند، آمریکا و ایران یک دشمن مشترک خواهند داشت که همان جهادگران اسلامی تندرو هستند که از شیعیان حتی بیشتر از آمریکاییها متنفر هستند.
با چنین توصیفی، چه حوزهها و مسائل مشترکی است که آمریکا و ایران میتوانند حول آنها در منطقه با همدیگر همکاری کنند؟
هر دو کشور منفعت مشترکی در یک افغانستان باثبات دارند که توسط طالبان رهبری نمیشود و مقادیر قابل ملاحظهای مواد مخدر تولید و صادر نمیکند. ثبات در عراق جزو منافع دو کشور است. این جزو منافع آمریکاست که ایران از منابع عظیم گازی و نفتی خود بتواند استفاده کند. اما بزرگترین منبع تنش بین ایران و آمریکا مناقشه فلسطین- اسرائیل است. اسرائیل هیچ دوستی به اهمیت آمریکا و هیچ دشمنی به بزرگی ایران ندارد. چنین تنشی از اینکه ایران و آمریکا بتوانند روی حوزهها و منافع مشترکشان متمرکز شوند و از آن بهره ببرند، جلوگیری کرده است.
بسیاری معتقدند حتی اگر توافق هستهای صورت بگیرد و توافق شود که تحریمها برداشته شود این کار زمان میبرد و ممکن است سالها طول بکشد که همه تحریمها برداشته شود. این شامل کدام تحریمهاست؟ تحریمهای سازمان ملل؟ تحریمهای کنگره؟ یا تحریمهایی که مستقیماً رئیسجمهور وضع کرده است؟
تحریمهای علیه ایران طی چند دهه روی هم تلنبار شدهاند و سالها طول خواهد کشید که همه آنها برداشته شود. دردآورترین تحریمهای ایران مربوط به تحریم بانک مرکزی، تحریم نفت اروپایی و تحریمهای مالی و کشتیرانی است که ایران را در صادرات نفت دچار مشکل کرده و اینکه بتواند پول نفتی را که صادر میکند دریافت کند. اوباما میتواند بخشی از این تحریمها را به صورت موقتی بردارد اما برای اینکه کاملاً این تحریمها برداشته شود نیازمند مجوز کنگره است. در نبود یک مصالحه هستهای با ایران، یا یک تغییر ناگهانی در سیاست ایران در قبال اسرائیل، خیلی دشوار میبینم که کنگره گامی در جهت یک اقدام جدی برای برداشتن تحریمها بردارد. اگرچه ایران شانس خیلی بیشتری دارد که تحریمهای نفت اتحادیه اروپا را بردارد.
این تحلیل در واشنگتن در حاشیه وجود دارد که از مهمترین خطرات امنیت ملی آمریکا تقویت افراطیگرایی و بنیادگرایی و مسائلی است که در پاکستان و عربستان رخ میدهد و اگر این اختلافات ایران و آمریکا نبود و بر سر مساله هستهای دو کشور سالها مجادله نداشتند، آمریکا تمرکزش را به سمت این کشورها سوق میداد. واقعاً چرا عربستان و پاکستان با این گسترش بسیار خیرهکننده بنیادگرایی و حمایت از تروریسم، چندان توجهی در سیاست خارجه آمریکا ندارند؟
یک کارشناس آمریکایی حوزه پاکستان گفته است که «پاکستان یک متحد است نه یک دوست». چنین چیزی را آمریکاییها میتوانند در مورد عربستان سعودی هم بگویند، هیچکدام از این جوامع رابطه ارگانیک با ایالات متحده آمریکا ندارند اما مصالح سیاسی مشترک آنها را - حداقل برای حال حاضر- در کنار هم قرار داده است. اتحاد عربستان- آمریکا یک رابطه استثمار مشترک است که در آن آمریکا نیازمند نفت عربستان است که بتواند اقتصاد جهانی را بگرداند و عربستان آمریکا را به خاطر امنیتش نیاز دارد. اما همچنان که آمریکا صنعت نفت خود را گسترش میدهد و همینطور منابع جایگزین انرژی سهم بیشتری در بازارهای جهانی و مصرف پیدا میکنند، ثروت نفتی عربستان سعودی نقش و نفوذ کمتری در سیاست خارجه آمریکا خواهد داشت. پارادوکس یا تناقض رابطه هر دو کشور پاکستان و عربستان سعودی با آمریکا این است که هر دو سر موضوع مبارزه با تروریسم متحد آمریکا هستند، اما همچنان شاید این دو کشور بیش از هر کشور دیگری در جهان منابع مالی و سرباز در اختیار بنیادگرایی اسلامی قرار میدهند. در چنین زمینهای، خیلی مواقع این سوال مطرح میشود که چرا آمریکا ائتلاف خود را با عربستان سعودی و پاکستان رها نمیکند و به جای آنها با ایران متحد نمیشود؟ جواب این است که آمریکا نمیتواند به صورت یکطرفه تصمیم بگیرد که ایران را به عنوان دوست یا متحد خود داشته باشد. برای بیش از سه دهه، جمهوری اسلامی همه ایدئولوژی خود را روی مقاومت علیه آمریکا قرار داده است. «مرگ بر آمریکا» در هر نماز جمعه شنیده میشود. من هیچ نشانه قابل ملاحظهای در سطوح بالای رهبری در ایران ندیدهام که علاقهمند به یک رابطه آشتیجویانه با آمریکا باشد.
به نظر شما از دیدگاه کسی که در واشنگتن با تحولات یکی از مهمترین پایتختهای جهان از نزدیک در تماسید، عادی شدن روابط و حداقل کاهش تنش بین آمریکا و ایران از نظر اقتصادی چه منافعی برای تهران میتواند داشته باشد؟
منافع اقتصادی بالقوه بهبود رابطه ایران و آمریکا برای تهران بسیار قابل توجه است. قبل از انقلاب ایران تولید نفت ایران حدود شش میلیون بشکه در روز بود. امروز به خاطر تحریمها و نبود سرمایهگذاری خارجی، این رقم به نصف آن رسیده است. نزدیکی به آمریکا نهتنها کیفیت زندگی ایرانیان را افزایش خواهد داد بلکه به صورت قابل ملاحظهای نقش و پرستیژ بینالمللی ایران را افزایش خواهد داد. ایران و قطر به صورت مشترک یکی از بزرگترین میدانهای گازی جهان را دارند اما به خاطر تحریمها، قطر جوری عمل کرده که الان به صورت کامل این منافع گازی را استثمار میکند. طی 10 سال گذشته، با بهرهگیری از منابع مالی که چنین پولی برای آنها فراهم آورده است، قطر توانسته است یکی از شبکههای تلویزیونی پربیننده جهانی به نام الجزیره را راهاندازی کند، یکی از بهترین خطوط هواپیمایی را درست کند(Qatar Airways)، مجموعهدار هنر اسلامی و مدرن باشکوهی باشد و در نهایت جام جهانی فوتبال را در سال ۲۰۲۲ از آن خود کند. این درست است که جمعیت قطر به صورت قابل ملاحظهای از جمعیت ایران کمتر است، اما این را هم میشود ادعا کرد که سرمایه نیروی انسانی ایران به صورت چشمگیر و قابل ملاحظهای از قطر بیشتر است. اگر در سال ۱۹۷۶ کسی میگفت که قطر پیش از ایران جام جهانی فوتبال را برگزار میکند کسی آیا او را باور میکرد؟
آیا این تحلیل درست است که هر چقدر ایران و آمریکا به هم نزدیک میشوند، متحدان آمریکا در منطقه از جمله عربستان و ترکیه و اسرائیل احساس ناراحتی بیشتری میکنند؟
این درست است که برخی کشورها مخالف بهبود رابطه ایران و آمریکا هستند و چنین رابطهای آنها را نگران میکند. من به این کشورها روسیه را هم اضافه میکنم. اما این را هم تصریح کنم که نبود رابطه بین دو کشور را نمیتوان به گردن هیچ کشور همسایه ایران انداخت. اگر ایران تصمیم بگیرد که رابطه خود را با آمریکا بهبود ببخشد هیچکدام از کشورهای منطقه قادر نخواهند بود جلوی تهران را بگیرند.
از اینکه آقای اوباما گاه به گاه از این جمله که «همه گزینهها روی میز است» استفاده میکنند، چه برداشتی باید کرد؟ آیا این فقط مصرف داخلی دارد و برای خوشایند اسرائیلیها گفته میشود یا اینکه بخشی از دکترین سیاست خارجی آمریکاست که هیچ گزینهای را برای استفاده در شرایط بحران از خود دریغ نمیکند؟
«همه گزینهها روی میز است» یکی از معدود شعارهای سیاست خارجی است که دولت اوباما از دولت بوش به ارث برده است. مقامات دولتی اینطور میگویند که چنین عبارتی به سادگی به این معنی مشخص و رساندن این پیام واضح است که، رئیسجمهور آمریکا به عنوان فرمانده کل قوا، هیچ وقت گزینه نظامی را از میان گزینههایی که دارد خارج نمیکند. به نظرم باید این عبارت را به نوعی فراموش کرد چون واقعاً هیچ هدفی را دنبال نمیکند. اگرچه صدها بار به کار برده شده است، حتی دولت نتانیاهو هم به نظر میآید متقاعد نشده است که اوباما ممکن است از گزینه نظامی استفاده کند. آنها هم میدانند اوباما چنین کاری نخواهد کرد.
به عنوان آخرین سوال، به نظر شما حسن روحانی و باراک اوباما و تیمهای دیپلماتیک آنها چقدر وقت دارند که در مذاکرات هستهای به نتیجه برسند؟ چون سال دیگر ما در آمریکا انتخابات میاندورهای را داریم و از آن طرف هم در ایران اگر آقای روحانی نتواند به نتیجهای برسد، ممکن است سرمایه سیاسی لازم را برای ادامه طولانیمدت مذاکرات نداشته باشد.
از یک طرف درست است که زمان نامحدودی برای مذاکرات وجود ندارد. اگر هیچ پیشرفتی از مذاکرات حاصل نشود، کنگره آمریکا ممکن است به زودی برای دور جدیدی از تحریمها اقدام کند و نیروهای تندرو هم در ایران ممکن است روند را به سمت دوران قبل از روحانی و سیاستهای مقابلهجویانه زمان احمدینژاد ببرند. از سوی دیگر، رابطه خصمانه کنونی بین ایران و آمریکا غیرطبیعی است و در جهت منافع هیچکدام از این دو کشور نیست و نمیتواند همینطور پایدار بماند و باید به صورت طبیعی در آن بهبود صورت بگیرد. این یک ناهنجاری تاریخی است که آمریکا سردسته دشمنان ایران است در حالی که روسیه تبدیل شده است به یار استراتژیک ایران. من فکر میکنم غالب ایرانیان، از جمله بسیاری از مقامات عالیرتبه ایرانی، به شما خواهند گفت که چنین معادلهای باید برعکس شود.
دیدگاه تان را بنویسید