تاریخ انتشار:
چه کسانی میتوانند از جانب مردم سخن بگویند
خرج که از جیب مردم بود…!
این روزها حسن روحانی رئیسجمهوری که وارثهشت سال زمامداری محمود احمدینژاد است، در مقابل افرادی قرار گرفته است که بسیاری از آنها به سبب پرهزینه بودن راهکارهای خود شجاعت گفتن نظرات خود را ندارند و میخواهند با امضای مردم آن را به دولت تحمیل کنند. یکی میگوید مردم حاضرند گرسنگی بکشند اما در مذاکرات امتیاز ندهند
روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بود. راهپیماییهای گسترده مردمی نفس رژیم را به شماره انداخته بود و بسیاری از تحلیلگران به این نتیجه رسیده بودند که به احتمال قریب به یقین پهلوی دوم به عنوان زمامدار ایران نمیتواند، مراسم سلام شاهی سال 1358 را برگزار کند. با وجود نیروهای متکثری که علیه استبداد پهلوی در عرصه سیاست آن روز فعالیت میکردند، تنها نام آیتالله روحالله موسویخمینی که در شش هفتماه پیش از آن با نام امامخمینی در تجمعات و راهپیماییها یاد میشد، سر زبانها بود. عامه مردم نیز رهبری او را بر نهضت پذیرفته بودند. در این موقعیت اما صورتبندی سایر فعالان این انقلاب به یکی از معماهای مهم آن روزها بدل شده بود. چند درصد مردم حامی امام بودند و چند درصد تحت تاثیر سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، جبهه ملی، حزب توده، انجمنهای اسلامی دانشگاهی، بازار و... وارد میدان مبارزه با استبداد شاهنشاهی شده بودند؟ در آن روزها و حتی در ایام ابتدایی پیروزی انقلاب متر و معیار مناسبی برای این امر وجود نداشت. در این دوره اما بسیاری از مردمی که در راهپیماییها شرکت میکردند، با پدیدهای جدید مواجه شدند. در این روزها و درست پس
از شکلگیری جمعیتهای راهپیمایی برخی گروههای رند با تهیه پارچهنوشتهای در جلوی جمعیت صفهای پشت پارچهنوشته را به نفع گروه و حزب مصادره میکردند. پارچهنوشتههایی که بسیاری از شرکتکنندگان در راهپیمایی روحشان هم از متن آن خبر نداشت و حتی در بسیاری از موارد نام حزب و گروهی را که به آن منتسب شده بودند نیز به گوششان نخورده بود. این اتفاق از سویی ناظران بیرونی را که از تحولات درونی انقلاب ایران آگاهی چندانی نداشتند به اشتباه تحلیلی میانداخت و از سوی دیگر برخی از این حزبها را نیز به توهم خود مردمبینی دچار میکرد. شاید همین مساله هم سبب شد که در زمستان 1357 هر فرد و حزبی نه با عنوان خود که به امضای خلق انقلابی، تودههای رنجدیده و... منویات خود را فریاد زده و تاکید میکردند که نظرات و شعارهای ما عین خواستهای ملت است. از شعار ملی شدن بانکها و صنایع بزرگ گرفته تا درخواست خودمختاری برخی استانها با نام این ملت مظلوم امضا میشد و اصولاً کمتر کسی نیز در پی آن بود که ببیند خواست اصلی این مردم چیست؟ در این بلبشو نخستین بزنگاه بازشناسی سره از ناسره انتخابات دوازده فروردینماه سال 1358 بود، انتخاباتی که در کنار
سایر رقابتهای انتخاباتی در این سال و سال بعد آرامآرام جغرافیای سیاست در ایران را صورتبندی کرد و کموبیش وزن هرکدام از نیروهای سیاسی را چه در معادلات بالای قدرت و چه در میان شهروندان مشخص کرد. اگرچه بازهم بسیاری از نام و جیب ملت در شعارهای خود بهره میبردند، اما با توجه به وزن بسیاری از آنها در رای ملت، قبای سخنگویی ملت بر تن بسیاری از آنها زار میزد و این قبیل شعارها در صورت استفاده نیز کمتر توجه مخاطبی را به خود جلب میکرد. در دوره جنگ هشتساله نیز هرچند که مردم وزن مشکلات را بر دوش داشتند، اما مهمترین پشتیبانان جبههها نیز آنها بودند. اگرچه از نظر تحلیلی برخی کارشناسان و سیاستمداران ادامه جنگ پس از پیروزی خرمشهر یا فتح فاو را به صلاح نمیدانستند، اما اگر به یاد داشته باشید اکثریت قاطع و قریب به اتفاق شهروندان بر ادامه جنگ و پیروی از دستورات رهبر کبیر جمهوری اسلامی تاکید داشتند. آن روزها اگر دولتمردان یا سایر مسوولان شعاری درباره استقامت و تحمل سختیها میدادند، به علت عدم احساس وجود نابرابری در بخش عمده جامعه و همچنین درگیری در جنگی همهجانبه با واکنش منفی مردم مواجه نمیشد. نوع سلوک مدیران ارشد آن
دوره نیز فضایی را به وجود آورده بود که بخش عمده شهروندان تصور میکردند که اگر صعوبت و مضیقهای دارند، رئیسجمهور و نخستوزیر نیز کموبیش با همان تنگناها دستوپنجه نرم میکنند. یکی از فرماندهان سپاه در آن دوره تعریف میکرد که مقداری کره خوراکی به عنوان سهمیه به من داده بودند، با هزار خجالت آن را به خانه بردم، مادرم به محض آنکه متوجه آن اتفاق شد، حتی اجازه نداد که من در خانه بنشینم و مرا مجبور کرد که کرهها را به مرکز عودت دهم. از این خاطرات تا بخواهید در بین جوانان دهه 60 وجود دارد. دههای که اگرچه بسیار تلخ، سخت و با چالشهای فراوانی همراه بود، اما این قبیل خاطرات که امروز شاید برای بسیاری از متولدان دهه 70 و 80 قابل هضم نباشد، آن را برای بسیاری نوستالژیک کرده است. دههای که با هنر و صداقت برخی از دولتمردانش ملت و دولت بیش از همیشه نسبت به هم احساس قرابت میکردند و به صورتی جیب دولت و ملت یکی شده بود. بدون شک در فضایی آرام و بدون چالش این مساله نمیتواند مناسب باشد و حتی امروز میتوان از دیکته نخستوزیر آن ایام و همکارانش غلطهای فراوان گرفت، اما نمیتوان از این نکته گذر کرد که نوستالژی دهه 60 مدیون عملکرد
آنان فارغ از هر مرام و مشربی است. در آن ایام به سبب یکی شدن جیب ملت و دولت و تطابق اهداف اکثریت جامعه، اصولاً بحث سخنگویی ملت به یکی از بحثهای حاشیهای بدل شده بود. شاید بتوان دوم خرداد 76 را دومین بزنگاه در زمینه شناسایی سخنگویان ملت دانست. در حالی که تمام دستگاههای تبلیغی رسمی از یک نامزد حمایت میکردند، در رویدادی بیسابقه نامزد دیگری مورد اقبال اکثریت مردم قرار گرفت. بسیاری تاکید داشتند یکی از پیامهای آشکار ملت در دوم خرداد این بود که دوست نداریم هر فرد، گروه، نهاد و تریبونی با نام ما سخن بگوید و از جیب ما شعار دهد. رئیسجمهور اصلاحات به مدد رای ملت تلاش کرد در بسیاری از موارد مانع از خرج کردن برخی گروهها از جیب ملت شود. مهمترین رویدادی که او توانست با حمایت مقام معظم رهبری مانع از تحمیل هزینهای گزاف بر جیب ملت شود، ماجرای حمله طالبان به کنسولگری ایران در مزارشریف بود. رویدادی که بسیاری از چهرههای دلسوز اما احساساتی از زبان ملت خواهان برخورد فیزیکی با آن قدرت نوظهور بودند. جنگی که اگرچه ممکن بود با پیروزی ایران همراه شود، اما مطمئناً آسیبهای گستردهای را بر درخت توسعه ایران که آرامآرام در حال
ریشه دواندن در خاک این مرز و بوم بود وارد میکرد. در همان زمان بسیاری علاقهمندان به این ملک و ملت تاکید میکردند دوره سخن گفتن از جانب ملت گذشته است، امروز وقت آن است که با ایجاد ساختاری کارآمد از سویی خواستهای ملت سیستماتیک و برنامهریزیشده به گوش حاکمان برسد و از سوی دیگر بدون در نظر گرفتن نظر مردم در اموری که به معیشت، آینده و... آنان بستگی دارد، دخالتی انجام نگیرد. آن روز برخی منتقدان میگفتند اصولاً صندوق رای، پارلمان و رئیسجمهور برای همین امر است. در مقابل اما علاقهمندان به جامعه مدنی و بسیاری از میانهروها و اصلاحطلبان تاکید میکردند، این ابزارها بدون وجود احزاب مستقل و NGOها در بسیاری از موارد به ضد خود بدل میشوند. با این همه این دلسوزیها آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفت و جامعه مجبور شد به صورت عینی معایب نبود سیستم حزبی کارآمد را تجربه کند. از سال 1384 چهرهای در این کشور به قدرت رسید که صراحتاً تاکید میکرد عضو هیچ حزب و گروهی نیست. با مرور اجمالی اظهاراتش درخواهید یافت که نام مستعار خود را «مردم ایران» نهاده بود. به طور مثال وقتی که درباره بیاحترامی به او در دانشگاه کلمبیا سخن
میگفت تاکید میکرد دشمن میخواست مردم ایران -شخص رئیس دولت نهم- را تحقیر کند، اما به لطف الهی نتوانست. او از جیب ملت شعار میداد و چک میکشید. جالب اینکه در انتخابات ریاستجمهوری دهم حامیانش نیز بر او نام «دکتر مردمینژاد» نهادند. قطعنامهها را کاغذپاره مینامید که برای مردم ایران بیارزش است، اما این مردم میدیدند که همین کاغذپارهها زندگیشان را سختتر کرده و حتی داروهای معمولی را نیز از سبد خرید آنان خارج کرده است، بیکاری، تورم و رکود غوغا میکند اما درست در همان ایام پورشهها و لامبورگینیها در خیابانهای پایتخت ویراژ میدادند و برخی از نزدیکان دولت برای گسترش روابط اقتصادی به کشورهای مختلف سفر کرده و یکی ایرلاین ابتیاع میکرد و دیگر تیم فوتبال و...
این روزها حسن روحانی رئیسجمهوری که وارث هشت سال زمامداری محمود احمدینژاد است، در مقابل افرادی قرار گرفته است که بسیاری از آنها به سبب پرهزینه بودن راهکارهای خود شجاعت گفتن نظرات خود را ندارند و میخواهند با امضای مردم آن را به دولت تحمیل کنند. یکی میگوید مردم حاضرند گرسنگی بکشند اما در مذاکرات امتیاز ندهند، یکی از گزینه نظامی و مشتاقی ملت برای نابودی آمریکا سخن میگوید و... حسن روحانی دریافته است که باید منتقدان را مجبور کند با شناسنامه خود سخن بگویند تا در بزنگاهی چون انتخابات مجلس محک مناسبی برای سنجش شعارهای آنان به وسیله مردم وجود داشته باشد. مردم نیز اگر میخواهند افراد دیگری به جای آنان سخن نگویند و معرکه نگیرند، به ناچار باید به تحزب روی خوش نشان دهند. تا بتوانند با معیارها و برنامههای حزبی منتخب خود را مواخذه کرده و راه فرار را در مقابل سوءاستفادههای احتمالی منتخبان ببندند.
دیدگاه تان را بنویسید