تاریخ انتشار:
آنچه حسن روحانی گفت و آنچه نگفت
گرفتار در قاب ملاحظات
سیاست عرصه انتخاب است و انتخاب آبشخور تراژدی. و چون چنین است، بازی سیاست هرگز برنده مطلق و بازنده مطلق نداشته و ندارد. تراژیک بودن سیاست از آن جهت است که مرد سیاسی همواره در چنبره منافع معارض و منابع کمیاب گرفتار است و به هر انتخابی دست بزند، چیزهایی به دست میآورد و چیزهایی از دست میدهد.
وجه تراژیک سیاست بینالملل وقتی آشکار شد که قاره آمریکا دیگر جای مطمئنی برای مستعمرهداری نبود و سرزمینهای آسیایی و آفریقایی تقسیم شده بودند و روسیه رستاخیز سوسیالیستی کرده بود و بنا داشت سر راه «امپریالیستها» بایستد و ایستاد.
در روزگار ما چه؟ روزگاری که ما در آن زندگی میکنیم تراژدی قدرت در عرصههای داخلی و بینالمللی، تقریباً مطلق است: هیچکس فعال مایشاء نیست و ذات قدرت گسستگی است. در حوزه داخلی کشورها راه و رسم دموکراسی ولو با کارکردهای بومی، جاری است و همه در میدان قدرت عریانند و آسیبپذیر. در عرصه بینالمللی وضع از این هم پیچیدهتر و شکنندهتر است. رابطه دوجانبه که لفظی فراگیر است و مدام بر زبان دیپلماتها و رهبران کشورها جاری میشود، لفظ بیمسمایی است که بیان آن محصور در هزاران محظور است. این عبارت تکراری که «روابط ما دو کشور، علیه هیچ کشور دیگری نیست» هم به همان اندازه لفظ «روابط دوجانبه» حشو و باورناپذیر است. در نتیجه کشورها همگی در قاب ملاحظاتی گرفتارند و همین ملاحظات است که رفتار رهبران جهان را تعیین میکند و این رفتار لزوماً با گفتار آنها همخوانی ندارد.
سخنرانی امسال شیخ حسن روحانی رئیسجمهوری ایران و باراک اوباما رئیسجمهوری آمریکا نیز در پرتو همین فضای واقعی که سیاست جهانی در آن غوطهور است، قابل فهم است. ایران و آمریکا در سه دهه اخیر گرفتار جبر انتخاب و یا تراژدی سیاست هستند و رهبران آنها به اقتضای تراژدی سیاست، به انتخابهایی دست زدهاند. برخی از این انتخابها آگاهانه و اختیاری و ملهم از باورها و منافع ملی تعریف شده بوده است و برخی دیگر، برآمده از کشاکش نیروهای خارج از اراده و حتی خارج از قلمرو منافع دو کشور.
ایران، دولت آمریکا را از دو بابت بدهکار میداند: اول اجرای کودتایی که قدرت رو به زوال شاه ایران را در سال 1332 به قدرت لگامگسیخته تبدیل کرده و شاهی خودکامه را تا 25 سال پس از آن بر ایران مسلط کرده است؛ و دوم فشار با انقلاب ایران از سال 1357 به بعد. اما روابط ایران و آمریکا به این دو فقره محدود نمیشود و دست بر قضا مسائل اصلی آن که هنوز خصلت تاریخی نیافتهاند و موضوع سیاست روز هستند، از جنس همان انتخابهای تراژیک است که سهم نیروهای غیرایرانی و غیرآمریکایی در شکلگیری آنها پرشمار و بسیار موثر است.
سردی روابط ایران و آمریکا در بحبوحه جنگ سرد و در روزگاری که هنوز اتحاد جماهیر شوروی بازیگر موثر جهان بود و ایضاً چین و آمریکا به هم نزدیک شده بودند و روسها احساس خسران و انزوا میکردند، شکل گرفت. سیاست خارجی ایران بر پایه شعار «نه شرقی - نه غربی» استوار شده بود و جمهوری اسلامی در ساحت مختار و انتخابگر به این شعار پایبند مانده است.
اما وجه غیرانتخابی سیاست و یا تراژدی انتخاب، در کنار انتخاب آگاهانه، بازی دیگری رقم زد. نیروهای حامی اتحاد شوروی در ایران 35 سال پیش، نیرومند و تاثیرگذار بودند و ادبیاتی را بر سیاست و اقتصاد ایران حاکم کردند که از جنس و رنگ ادبیات انقلاب اسلامی نبود. شعار موازنهای نه شرقی نه غربی به تدریج تفسیر دیگری یافت و اتحاد شوروی (و پس از آن روسیه) و چین از قاب این شعار خارج شدند.
در پی سنگین شدن کفه «نه غربی» در شعار محوری سیاست خارجی ایران، نیروی «روابط چندجانبه» بر «روابط دوجانبه» ایران و آمریکا مستولی شد و به تدریج روابط این دو کشور به ابزاری برای پیگیری منافع بسیاری از کشورهای جهان تبدیل شد. گروهی متحد ایران شدند تا بتوانند از نیروی جوشان و توفنده انقلاب اسلامی برای مهار رقیبان بینالمللی بهرهمند شوند و گروه دیگر در برابرش ایستادند تا این مقابله را خرج روابط خود با آمریکاییها کنند. بازی اعراب با مساله فلسطین، مواضع بینالمللی روسیه و چین و رفتار چندگانه اروپاییها، از جمله این بازیهای پیچیده و چندلایه بود که عمدتاً در جهت گلآلودتر کردن فضای فیمابین واشنگتن و تهران کار کردند.
حال ایران و آمریکا تا حدی بر اثر تعارضهای مبنایی و واقعی و بیش از آن بر اثر الزامهای بینالمللی - که لزوماً به منافع دو کشور ربطی ندارند، در وضع قطع رابطه به سر میبرند. از چندی پیش که معلوم شد، حسن روحانی برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک میرود، سخن رسانههای داخل و خارج ایران این بود که در این سفر در روابط ایران و آمریکا گشایشی روی خواهد داد. مقامهای دیپلماتیک ایران البته با دقت و ظرافت گفته بودند که مسائل ریشهدار فیمابین ایران و آمریکا در یک سفر و دیدار احتمالی حل نخواهد شد و اساساً چنین قراری هم نیست.
روسای جمهور ایران و آمریکا در مجمع عمومی سخن گفتند - هر دو درباره یک موضوع اما با ادبیات و تکنیک متفاوت. رئیسجمهوری آمریکا به سیاق ادبیات سیاسی کشورش که معطوف به ساز و کارهای حل مساله است، بر موضع همیشگی کشور تاکید ورزید که ایران حق دارد به انرژی هستهای دست یابد اما حق ندارد به سوی سلاح هستهای گام بردارد. این فقره اخیر سخنان اوباما همان است که بارها توسط ایران تکذیب شده است و اوباما برای نخستین بار این تکذیب ایران را به رسمیت شناخت و یا دست کم وانمود کرد که به رسمیت میشناسد. اینکه اوباما گفت، فتوای رهبر ایران میتواند مبنایی برای پیگیری مساله باشد، از آن جهت مهم است که طبق فتوای مقام معظم رهبری تولید سلاح هستهای حرام است.
زبان سیاسی حسن روحانی با اوباما تفاوت داشت و این تفاوت طبیعی بود. روحانی کوشید به جای رجوع به تکنیکها و ارائه پیشنهادهای موردی در باب رابطه ایران و آمریکا، پیرامون «تلقیها» سخن بگوید. تاکید بر تلقیها و ارائه قواعد کلی، شاید به کار حل و فصل مسائل سیاسی عاجل نیاید، اما برای کشوری که در حال کشاکشی همهجانبه با بزرگترین قدرت سیاسی- اقتصادی جهان است، نوعی آمریت اخلاقی ایجاد میکند. فراخوان جهانی به مبارزه مشترک با جنگ و ترور و افراطیگری در عرف جهانی، گزارهای عملگرایانه به شمار نمیرود؛ اما واگوی تلقی رهبران سیاسی از جهان پیرامون است و احتمالاً در تلقی دیگران از ایران اثر مثبت میگذارد. وجه دیگر سخنرانی روحانی، نزدیک بودن واژگان و عبارتهای آن به زبان سیاسی رایج در جهان و یا هنجارهای جهانی بود. چنین زبانی به مفاهمه بیشتر کمک خواهد کرد و در واقع به عنوان پلی به سوی آینده عمل خواهد کرد. وجه عملگرایانه سخنرانی روحانی را میتوان در سکوتها و ناگفتههایی دانست که اهمیت آنها از گفتن بسیاری از سخنان، کمتر نبود.
قرار نبوده و نیست که رئیسجمهور ایران در میان رهبران و نمایندگان جهان، سخنانی بر زبان بیاورد که نشانه شوق نامعقول به حل یکسویه مسائل سیاست خارجی باشد. زیرا در دنیای دیپلماسی، امتیاز دادن یکسویه تواضع تلقی نمیشود، بلکه ترس انگاشته میشود و در جهانی که «نشانهها» گاهی از واقعیتها کارسازتر هستند، خویشتنداری حسن روحانی را در این زمینه باید ستود.
دیدگاه تان را بنویسید