شناسه خبر : 37333 لینک کوتاه

از رفتن ترامپ تا آمدن بایدن

رابطه ایران و آمریکا در سال پیش رو چه تصویری خواهد داشت؟

 

آرش رئیسی‌نژاد/ عضو هیات‌علمی دانشگاه تهران

برخلاف نوشته‌ها و تحلیل‌های رایج در آمریکا، ایران و جهان پیروزی دونالد ترامپ در نوامبر ۲۰۱۶ را نمی‌توان به شرایط استثنایی و اتفاقی ربط داد. این مساله را باید در پیام ترامپ پیرامون سه مساله دید. نخست ترسیم دشمنان سه‌گانه علیه مردم آمریکا بود. این دشمنان شامل یک «کشور شغل خراب‌کن» (چین)، «زامبی‌های از مرز گذر کن» (مهاجران اسپانیولی) و «لولوی فرهنگی» (اسلام رادیکال) بود. چین، مهاجران اسپانیولی و مسلمانان بیرون و درون جامعه آمریکا سه رأس مثلث دشمنان آمریکا -به زعم دونالد ترامپ -را تشکیل می‌دادند. نکته بسیار مهم این است که ترامپ این سه را دشمنان «اقتصادی» و «فرهنگی» آمریکا می‌نمایاند تا دشمن «سیاسی» و «نظامی». به سخن دیگر او از زبان فرهنگی و اقتصادی بهره جست تا زبان متداول سیاسی و نظامی در آمریکا. جواب دادن این راهبرد در انتخابات ۲۰۱۶ نمایانگر این مساله بود که هویت ملت آمریکا محل شک و تردید قرار گرفته است. دوم پیام ترامپ مخالف و تضعیف‌کننده نهادهای سنتی قدرت (The Establishment) در سیاست داخلی و خارجی بود. در میانه کارزار انتخاباتی خود ترامپ کوشید خود را اپوزیسیون کل سیستم نشان دهد تا اینکه به عنوان نامزد جمهوریخواهان تنها به دموکرات‌ها حمله کند. ریشه این راهبرد دوپارگی جامعه آمریکا بود. معرفی خود به عنوان اپوزیسیون سیستم باعث شد ترامپ برخلاف سیستم و نهادهای سنتی روسیه را خطر درازمدت برای آمریکا نمی‌دید. بلکه این چین و قدرت اقتصادی آن بود که در نگاه او از اهمیت بیشتری برخوردار است. این نگاه با دیدگاه سیستم در آمریکا که بیش از هفت دهه است روس‌ها را خطر عمده آمریکا می‌بینند در تضاد بود. سوم باید به توانایی بی‌نظیر شخص دونالد ترامپ در بیان پیام خود از طریق نمایاندن (framing) خواسته‌ها، موانع و مهم‌تر از همه دشمنان خود اشاره کرد. توانایی ترامپ را باید در نمایاندن او در یکپارچه نامیدن سیستم؛ چه جمهوریخواه، چه دموکرات دید. نماد آن را می‌توان در شعار مشهورش «سیفون را در واشنگتن دی‌سی بکش.‌Drain the swamp in D.C» دید. با این شعار ترامپ نهادهای سنتی و سیستم حاکم را سروته یک کرباس نامید. از این گذشته او مهارتی بی‌نظیر در کاربرد تک‌واژه‌های تاثیرگذار داشت. ترامپ همواره به کاربرد تک‌واژه‌ها برای فریم کردن خواسته‌ها و موانع باور داشته است. ترسیم مطبوعات منتقد همچون Fake News و America First را می‌توان در زمره این توانایی دید. در واقع خوانش ویژه ترامپ از دشمنان آمریکا و قدرت بالای او در نمایاندن این دشمنان موتور محرک بسیج هوادارانش در میانه کارزار انتخابات ریاست‌جمهوری بود.

 

رویکرد ترامپ به جهان

108آمریکای دوران ترامپ، رفتار و شیوه‌هایی را اتخاذ کرد که با تصور مردم و دولت‌های جهان از آمریکای پساجنگ جهانی دوم و آمریکای پساشوروی متناقص بود. به اشتباه گفته می‌شد که ترامپ نماد جریان نوانزواگرایی است. سیاست خارجی آمریکا برخاسته از دو جریان اصلی است: انزواگرایی و بین‌الملل‌گرایی لیبرال. انزواگرایی جریانی است که پدران استقلال آمریکا و نویسندگان قانون اساسی، در آن اعلام کردند که آمریکا حق دخالت در امور کشورهای سه قاره اروپا، آسیا و آفریقا را ندارد اما این مساله شامل آمریکای شمالی، مرکزی و جنوبی نمی‌شود زیرا این مناطق بخشی از امنیت ملی و حیاط خلوت آمریکا محسوب می‌شود. از این نگاه آمریکا می‌بایست شهری درخشان بر فراز تپه‌ها باشد (A Shining City on the Hills) آن هم از طریق عدم دخالت در جهان و در عوض برساختن جامعه‌ای با توانمندی اقتصادی بی‌نظیر. این نگاه انزواگرایانه مسلط در آمریکای سده نوزدهم رفته‌رفته جای خود را به آمریکای مداخله جویانه سده بیستم داد. آمریکایی که مبتنی بر نگاه لیبرال اینترنشنالیسم بود. جریان بین‌الملل‌گرایی لیبرال در آمریکا با روی کار آمدن ویلسون شکل گرفت و اینکه این تئودور روزولت بود که در جنگ ۱۸۹۸ با اسپانیا مهر پایانی بر انزواگرایی آمریکا زد. بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی، جریان بین‌الملل‌گرایی لیبرال بیش‌ازپیش تقویت شد. نمود اصلی جریان بین‌الملل‌گرایی لیبرال بیل کلینتون است و مهم‌ترین نماد آن دخالت در جنگ کوزوو و یوگسلاوی بود. جریان بین‌الملل‌گرای لیبرال، منافع آمریکا را مرتبط با هر اتفاقی در سرتاسر جهان می‌داند، یعنی چهارگوشه جهان بر روی امنیت و منافع آمریکا تاثیر می‌گذارد؛ اما انزواگرایان این‌گونه نیستند و کاری به سه قاره اروپا، آسیا و آفریقا ندارند. همچنین این جریان جویای بهانه‌های هنجاری، بهانه‌هایی مانند حقوق بشر برای توجیه دخالت آمریکاست. حتی در زمان اوباما که قصد بمباران لیبی مطرح شد یک بهانه هنجاری مطرح بود و آن بهانه این بود که قذافی در حال قتل‌عام مردم خود است و ما باید برویم و به آنها کمک کنیم. سوم و مهم‌ترین آن، این است که چندجانبه‌گرا هستند؛ یعنی آمریکای بین‌الملل‌گرای لیبرال اگر قصد دخالت در جایی را داشته باشد مانند سال 2003 و در ماجرای حمله به عراق، سر‌خود وارد عمل نمی‌شود، بلکه به دنبال مجوز شورای امنیت و سازمان ملل یا حداقل ناتو خواهد بود.

ترامپ اعلام کرد که آمریکا پلیس جهان نیست. اما آیا این به این منظور است که آمریکا دیگر منزوی‌ شده است و قصد دخالت در جایی را ندارد؟ برخلاف آنچه گفته می‌شود ترامپ نماد جریان انزواگرایی آمریکا نیست. جریانی که ترامپ آن را نمایندگی می‌کند، یک شهاب زودگذر در آسمان سیاست آمریکا نیست. درواقع ترامپ جریان سومی را نمایندگی می‌کند. برای این جریان اسمی نمی‌توان گذاشت اما من این جریان را جریان مخالف و ضدیت با بین‌الملل‌گرایی لیبرال

(Anti-Liberal Internationalism) می‌نامم. ترامپ زبان انزواگرایی را اتخاذ کرد اما برای او مهم بود که در چهارسوی جهان چه اتفاقی می‌افتد. این نوع سیاست ترامپ شیوه‌های متفاوتی از انزواگرایی و بین‌الملل‌گرایی لیبرال دارد. این شیوه‌ها عبارت‌اند از:

 یک؛ اینکه چندجانبه‌گرا نیست و یک‌جانبه‌گراست.

 دوم؛ اینکه به‌جایی لشکرکشی نمی‌کند، بلکه ضربه می‌زند و می‌رود. موشک می‌زند، ترور می‌کند و‌...

 سوم، وارد اتحادهای دائم و پایدار نمی‌شود و اگر در این‌گونه اتحادها حضور داشته، یا از آن خارج می‌شود یا تقبل هزینه‌ها را بر عهده نمی‌گیرد.

این ‌یک شیوه متفاوت در سیاست خارجی آمریکا بود که یکسری پیامدها برای دولت و مردم جهان داشت. از یک‌سو متحدانی مانند متحدان عرب هیچ‌گونه ضمانت پایداری در رفتار آمریکا نمی‌بینند که نمونه‌اش ماجرای حمله موشکی به آرامکو بود که آمریکا در این مساله جا زد. در این وضعیت هیچ‌گونه تضمینی از سوی آمریکا وجود نداشت اما در عوض شیوه معامله‌گرایانه خود را پیش می‌برد و از شیخ‌نشین‌ها می‌خواست که از طریق خرید اوراق عرضه، پشتوانه ارزی دلار شوند. متحدان اروپایی مانند فرانسه و آلمان که آمریکا را همواره حافظ امنیت خود و یکپارچگی اروپا می‌دانستند با آمریکایی مواجه شدند که ظاهراً نمی‌خواهد کنار اروپا باشد و در عین حال رابطه خوبی با روسیه دارد. درباره روسیه باید اشاره کنم که برخلاف نهادهای رسمی (establishment) و پنهان (deep state) آمریکا که مخالف روسیه بودند ترامپ یک تنه در برابر برآمدن جنگ سرد نوین ایستاده بود. ولی در عوض با چین به مقابله می‌پرداخت و از همین رو آن را یک دشمن شغل خراب‌کن می‌نامید.

 

انتخابات آمریکا

برای فهم آمریکا باید جامعه آمریکا را شناخت. آمریکای کنونی برخوردار از دو جامعه متفاوت است. به بیان دیگر دو جامعه ناهمسان در یک کشور زندگی می‌کنند: جامعه بین‌الملل و جامعه ملی. جامعه اینترنشنال آمریکا در سواحل شرقی در ایالاتی مانند نیویورک، بوستون و همچنین در کالیفرنیا در ساحل غربی حضور دارند. این جامعه، آمریکا را یک کشور اینترنشنال می‌بیند که باید با کشورها و متحدان خود مراودات طبیعی و عادی داشته باشد، مانند اروپا. جامعه دیگر جامعه نشنال هستند که در شهرهای تک‌خیابان یا یک L مانند زندگی می‌کنند. تراک ‌سوار می‌شوند و سطح سوادشان پایین است و سفید هستند و به آنها «Redneck» نیز می‌گویند. این جامعه معتقد است که آمریکا شدیداً آسیب ‌دیده و کاملاً به هم ریخته است، به‌ویژه بعد از سال 2007 و بحران اقتصادی آن سال. این جامعه دنبال مقصران این وضع هستند و مقصر این وضعیت را مهاجران می‌دانند. اما آیا منظور مهاجری است که خطر ایجاد کرده و سلاح در دست دارد؟ نه، بلکه مهاجری که شغل ما را از ما گرفته است. این جامعه واقعاً نمی‌داند و درک نمی‌کند که این مهاجران خودشان عامل تولید شغل هستند. سیلیکون ولی به وسیله چینی‌ها، هندی‌ها، ایرانی‌ها و بسیاری از مهاجران نخبه درست شده است، نه از سوی آمریکایی‌ها. بسیاری از تکنولوژی‌های «های‌تک» در دست مهاجران است. علاوه بر این مهاجرانی هستند که اکثراً لاتین‌تبار هستند، زیرا لاتین‌تبارها عموماً مشکلات اجتماعی ایجاد می‌کنند؛ مانند مشکلات مواد مخدر و‌... خانواده‌های سفید و فرزندانشان که سطح سواد پایینی دارند و تحصیلات ندارند و نمی‌توانند کار پیدا کنند در معرض این ناهنجاری اجتماعی قرار می‌گیرند و در نهایت مهاجران لاتین‌تبار به عنوان دشمن تلقی خواهند شد. این مساله را هانتینگتون هم قبلاً گفته بود. دشمن دیگر اما چین است که همان‌گونه که در بالا اشاره شد ترامپ آن را «کشور شغل خراب‌کن» می‌نامد. ترامپ شخص باهوشی بود، وقتی می‌خواست چین را معرفی کند، می‌گوید چین، دشمنی است که شغل خراب‌کن است. نمی‌گفت دشمنی که بمب هسته‌ای دارد یا موشک ابریشم یا فلان هواپیما را دارد.

گرچه ترامپ شکاف بین دو جامعه نشنال و اینترنشنال را به‌شدت تعمیق کرد، اما خود برآمده از این شکاف است. شکافی که هیچ‌کس تا سال 2016 به آن توجه نکرد. کاری که ترامپ کرد این بود که به این شکاف عینیت بخشید. به بیان دیگر ترامپ هم برآمده از این شکاف است و هم عمق‌دهنده به این شکاف است. ترامپ برای جامعه نشنال یک شعار می‌دهد و آن این است «‌We Make America Great Again» یعنی «ما دوباره آمریکا را بزرگ می‌کنیم». شما فکر می‌کنید در این شعار کدام کلمه مهم است؟ نه «ما» و نه «بزرگ» بلکه کلمه «Again- دوباره» است. افراد سفید آمریکایی که اکثراً در سنین 30 تا40‌سالگی هستند و با بچه‌های خود هم‌فکر هستند، یک تصویر از آمریکا دارند، آمریکای سفیدی که در آن مهاجر نبود و در آن زمان مشهور بود به رویای آمریکایی که افراد توانستند با حقوق کم زندگی راحت داشته باشند. آمریکای آن دوران آمریکای سیاه‌ و سفید بود، آمریکای مهاجر نبود. پس کلمه «دوباره» در این شعار ترامپ، کلید اصلی است و من تا الان ندیده‌ام که کسی در ایران به این مساله توجه کند. کلمه دوباره یعنی یک ذهنیت پیشینی وجود داشته است و ما باید این ذهنیت را بررسی کنیم که این ذهنیت پیشین همان آمریکای سفید است.

توانایی ترامپ در نمایاندن یا فریم کردن (frame) فوق‌العاده بود. اصل فریم کردن دو مساله دارد، یکی انتخاب کردن (Selection) و دیگری برجسته کردن (Salience). یکسری حوادث رخ می‌دهد، رهبر یا فرد دیگر که مسوول است، چند موضوع یا نکته از این حادثه را برمی‌دارد، پررنگ می‌کند و به خورد مردم می‌دهد. ترامپ شخص باهوشی است و من اصلاً تصور یک آدم احمق را از او ندارم، البته که این شخص یکسری ویژگی‌های نامناسب دارد ولی شما ببینید، این شخص بدون اینکه سابقه‌ای در سیاست داشته باشد کل Establishment آمریکا را روانی کرده است؛ زیرا می‌فهمد کجا دست بگذارد. متاسفانه جملاتی که از   ترامپ در ایران ترجمه می‌شود باعث می‌شود که در داخل فرض کنند او یک احمق است، در صورتی که هنر یک تحلیلگر این است که خودش را جای آنها یعنی «آمریکایی‌ها» بگذارد و ببیند که آنها در قبال این سخنان ترامپ چه واکنش‌هایی نشان می‌دهند. جالب است که جامعه اینترنشنال آمریکا مانند ایرانی‌ها، ترامپ را یک احمق می‌دانند، اما جامعه نشنال معتقدند که «ترامپ حرف دل ما را می‌زند». وقتی می‌گوید «سیفون را در دی‌سی بکش» (.Drain the Swamp in D.C) یعنی ترامپ یک اپوزیسیون کل Establishment است. ترامپ به همین صورت توانست بر هیلاری پیروز شود. در این دوره ترامپ در کنار دیپ استیت بحث «Radical left» را مطرح کرده است و بایدن نماد این عبارت است و قبل از آن، برنی سندرز را نماد چپ تندرو معرفی می‌کرد. دموکرات‌ها به یک دلیل برنی سندرز را حذف کردند، زیرا اگر برنی سندرز می‌آمد، می‌گفتند که او سوسیالیست است. شما باید نگاه کنید به پذیرش حرف‌های ترامپ در اقبال به نظریه «Q Anon» که گروه‌هایی هستند که نمی‌خواهند بگذارند ترامپ موفق شود و به عنوان یک منجی جلو بیاید. شما باید این‌گونه به مساله نگاه کنید، یعنی این دو جامعه صرفاً تفاوت‌های اقتصادی و سیاسی ندارند بلکه تفاوت‌های فرهنگی دارند. در حال حاضر ترجمه موضوعات در آمریکا ترجمه فرهنگی است. وقتی‌ مسائل در یک کشور تبدیل به مسائل فرهنگی و هویتی شود، یعنی اوج بحران ارگانیک یک کشور. بحران هویت در جامعه‌ای ظهور پیدا می‌کند که دچار بحران ارگانیک باشد و نه بحران مکانیک. بحران مکانیک بحران‌های سیاسی و اقتصادی هستند، اما وقتی این بحران‌ها زیاد شود و در طول زمان این بحران‌ها حل نشود، ترجمه آن بحران هویتی می‌شود. الان آمریکا جنگ هویتی دارد و این نشان‌دهنده این است که این کشور دچار بحران هویتی است، اما این به معنی این نیست که آمریکا در حال سقوط است، بلکه در حال دگرگونی است. ما یک شکاف هویتی در آمریکا می‌بینیم که حاصل حل نشدن بحران‌های سیاسی و به‌ویژه اقتصادی است که انباشت شده و ترجمه شده است.

ترامپ می‌تواند بازی را به هم بزند. اگر ترامپ احساس خطر کند بازی را به هم خواهد زد؛ یعنی انتخابات آغاز شده و پست هم دو هفته طول می‌کشد تا ارسال شود و ممکن است تا بعد از برگزاری انتخابات رسیدن رای‌های پستی طول بکشد و در این بین ترامپ ممکن است نتیجه را قبول نکند و خودش را معرفی کند. ترامپ تا به امروز حاضر نشده است به صورت مسالمت‌آمیز قدرت را واگذار کند. پس بحران در آمریکا وجود خواهد داشت اما این بحران باعث فروپاشی کشور نخواهد شد. ولی حتی اگر ترامپ پیروز نشود، این بحران باعث خواهد شد آمریکا از لحاظ درونی که تبعات بیرونی نیز دارد، به سختی همان آمریکای پیشین شود؛ یعنی نخبگان باید دست در دست یکدیگر سیستم درونی آمریکا را عوض کنند. سیستم به این معنا که، تصمیمات کلان درباره اقتصاد بگیرند و نسبت به مساله مهاجران حرف بزنند و اینکه آیا باید در آمریکا رای کالجی باشد یا ملی. در صورت عدم پیروزی ترامپ این بحث‌ها مطرح خواهد شد.

تنها کسی که می‌توانست جلوی ترامپ بایستد جو بایدن بود. چرا؟ چون یک شخص سفید است و یک رگ نخبگانی و یک پشتوانه سیاسی-اجتماعی حمایتی دارد، دیپ استیت با  بایدن راحت است. در نهایت اینکه بایدن فردی اتوکشیده نیست بلکه رگه‌هایی از لات‌منشی در رفتار او دیده می‌شود. به یاد داشته باشیم که جامعه آمریکا چنین ویژگی‌هایی را برازنده رئیس‌جمهور می‌داند. در واقع مهم‌ترین ویژگی رئیس‌جمهور در میان آمریکایی‌های سفید سفت و محکم (Tough) بودن است. با این حال باید این نکته را به یاد داشت که در صورت نبود بحران کرونا ترامپ پیروز قطعی انتخابات آمریکا بود.

 

بایدن و ایران

برای فهم رابطه ایران و آمریکا ‌باید به ریشه نگاه آمریکا به ایران انقلابی نگریست. این ریشه بر دو بنیان ژئوپولیتیک و ایدئولوژی استوار است. جایگاه ژئواستراتژیک ایران بر استراتژیست‌های آمریکایی پوشیده نیست تا بدان‌جا که رابرت کاپلان که نوشته‌هایش بر پنتاگون تاثیر زیادی دارد «هارتلند» را نه آسیای‌میانه بلکه ایران می‌داند. برای ستون دوم ایدئولوژی ‌باید تفسیر تازه‌ای ارائه کرد. ذکر مخالفت آمریکا با ایدئولوژی اسلام انقلابی به‌تنهایی کفایت نمی‌کند. کسی که می‌خواهد آمریکا را بشناسد باید با یک مفهوم بنیادین آمریکا آشنا شود و آن هم استثناگرایی است. استثناگرایی اشاره به یک شرایط روانی دارد که در آن نخبگان آمریکایی ادعا می‌کنند آمریکا به‌خصوص در سیاست خارجی گناه (guilt) نمی‌کند، اشتباه می‌کند ولی گناه نمی‌کند. این استثناگرایی در این جمله مشهور که می‌گوید آمریکا نوری است برای نورانی کردن جهان، خودش را نشان می‌دهد؛ یعنی آمریکا یک جامعه یگانه و بی‌نظیر است و تا به حال در تاریخ جامعه بشریت این جامعه ایجاد نشده است. هرکسی که پیش از این جامعه تشکیل داده است به این حد خوب نبوده است و هر کس هم که بعد از این جامعه تشکیل دهد به این حد خوب نخواهد بود؛ و مهم‌تر اینکه هر جامعه و نظام سیاسی‌ای که چنین ادعایی داشته باشد و قصد برپایی یک جامعه نوین را دارد، هدف اصلی فشار آمریکا خواهد بود و به سراغ او می‌رود و کتکش خواهد زد. اینجا این مساله به ایران ربط پیدا می‌کند.

در نتیجه، آمریکا هم به دلیل جایگاه ژئواستراتژیک ایران و هم به دلیل نظام سیاسی که دارد، از روز اول دنبال برخورد با ایران انقلابی بوده است. برخورد در زبان خود آمریکا به عنوان «مهار» بیان می‌شود، آمریکایی‌ها می‌گویند ما به دنبال نابودی نیستیم بلکه به دنبال مهار هستیم. در اینجا سیاستمداران ایرانی باید باهوش باشند. در فرهنگ ایران مهار یعنی سر جای خود نشاندن و جلوگیری از گسترش بیشتر اما در فرهنگ آمریکایی مهار یعنی از جایی که هستی به عقب‌تر برگرد، از عراق، سوریه، لبنان و از مرزهای خود، آن‌قدر به عقب برگرد تا نابود شوی. وقتی آمریکایی‌ها می‌گویند به دنبال مهار ایران هستیم، منظور این نیست که جلوی بزرگ‌تر شدن ایران را می‌خواهیم بگیریم بلکه منظور عقب‌تر راندن ایران و در نهایت سرنگونی است، اگر بتواند. پس مهار با جنگ‌های فرسایشی همراه خواهد بود. از این دریچه تحریم اقتصادی مهم‌ترین نمود این جنگ‌های فرسایشی است. پیامد نهایی این نوع مهار تنها سرنگونی نظام نیست. من بارها اشاره کرده‌ام که هدف نهایی استراتژی‌های آمریکا- با روند موجود- صرفاً تغییر نظام نیست؛ هدف اصلی فروپاشی سرزمینی است از طریق تضعیف نظام. به سخن دیگر گو اینکه چه‌بسا ترامپ خود به‌شخصه به دنبال تجزیه نباشد اما سیاست‌های او که با دخالت جریان‌های تحت‌تاثیر برنار لوئیس و نومحافظه‌کاران شکل می‌گیرد، در راستای تجزیه ایران خواهد بود. از این منظر تحریم گامی مهم در تضعیف بنیان کشور و فروپاشی ایران از درون دارد. از این دیدگاه ‌باید به اهمیت پیامدهای ویرانگر بحران‌های قومی (به‌ویژه در آذربایجان و تبریز تا کردستان، بلوچستان و خوزستان) تا شورش‌های اقتصادی آگاه بود.

دیگر اینکه فرهنگ استراتژیک آمریکا متاسفانه برابری را نمی‌طلبد. آمریکا به خاطر فرهنگ استراتژیک خود که ریشه در استثناگرایی دارد تنها زمانی طرف مقابل را می‌بیند که از قدرت و به‌ویژه توان نظامی برخوردار باشد چرا که توان نظامی می‌تواند به قدرت آسیب‌زنی (power to hurt) بینجامد. شما اگر بتوانید قوی شوید به‌خصوص از لحاظ نظامی که البته این قوی شدن بدون قوی شدن سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پوچ است، تازه آمریکا قبول می‌کند با شما صحبت کند، پس کلید قوی شدن است. نکته این است که تلاش برای قوی شدن بدون در نظر گرفتن این مساله مهم که نقطه ثقل امنیت ملی در ایران رابطه دولت و ملت است، بیهوده خواهد بود. به بیان دیگر کشوری مانند ایران که دچار تنهایی استراتژیک تاریخی است، ‌باید به درون اتکا کند. اگر رابطه دولت و ملت بسامان باشد، هیچ کس نمی‌تواند به ایران تجاوز و دست‌درازی کند. کوتاه سخن اینکه مهم‌ترین متحد «نظام» در برابر دست‌اندازی بیگانگان «ملت ایران» است.

با چنین تفسیری ‌باید این نکته تلخ را پذیرفت که بایدن و ترامپ، تفاوت  ماهوی آن‌چنانی ندارند. پیش از این هم اشاره کرده بودم که اگر بایدن روی کار بیاید بدین معنا نیست که جمهوری اسلامی یک بازیگر مطلوب از نظر بایدن است. قطعاً بایدن به دنبال مهار  نفوذ ایران در خاورمیانه است؛ اما شیوه‌های متفاوتی را در پیش می‌گیرد. از یک‌سو بایدن از توان اقناع‌سازی گسترده برخوردار است. این بدین معنی است که مواضع آمریکا با کشورهای اروپایی نزدیک‌تر خواهد شد. از سوی دیگر نگاه مثبت بایدن به برجام لزوماً به بازگشت خودبه‌خود و ناگهانی او به برجام نمی‌انجامد. اقتصاد ایران ضربات زیادی را متحمل شده، قدرت منطقه‌ای ایران با شهادت سردار سلیمانی ظاهراً تضعیف شده است، کرونا بر جامعه سایه افکنده و... این مسائل همگی موجد این امر شده است که بایدن احتمالاً تنها با گرفتن امتیازاتی در برنامه موشکی و نفوذ منطقه‌ای ایران حاضر به بازگشت به برجام باشد. از سوی دیگر اگر بایدن بخواهد رابطه را با یک گفت‌وگوی دیگر مانند برجام درست کند، گروه‌های لابی در آمریکا به سراغش خواهند آمد و در گفت‌وگو محدودش خواهند کرد. با بایدن می‌توان صحبت کرد اما به یاد داشته باشید توانایی مانور بایدن کم خواهد بود.

واپسین سخن اینکه حضور بایدن یا هر کس دیگر، در نوع ارتباط ایران با آمریکا در شرایط کنونی تفاوت کلانی را ایجاد نخواهد کرد؛ گرچه بایدن می‌تواند باعث کاهش فشار حداکثری شود. در نهایت هردو یکی هستند اما با شیوه‌های متفاوت. من گمان می‌کنم اگر رابطه دولت و ملت در ایران با تصمیمات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بسامان‌تر شود، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. نظام جمهوری اسلامی باید دریابد که حکمرانان ایرانی همواره فقط یک متحد تاریخی داشته‌اند که آن هم ملت ایران بوده است. از این‌رو باید خود را به تقویت بنیان‌های اقتصادی کشور موظف کند و حافظ حقوق شهروندی ایرانیان باشد. نگهداشت امنیت ملی و تمامیت سرزمینی ایران بدون «قوی شدن» امکان ندارد و شرط قوی شدن «تقویت رابطه دولت و ملت» در ایران است.

دراین پرونده بخوانید ...