دست نامرئی وجود ندارد
چرا در دنیای جدید به طراحی بازار نیازداریم؟
در باب اعطای جایزه نوبل اقتصاد امسال (2020) به پل میگرام و رابرت ویلسون زیاد گفته شده است اما من (محمد اکبرپور، استاد اقتصاد دانشگاه استنفورد) و شِنگوُو لی (اقتصاددان و استادیار دانشگاه هاروارد) تلاش میکنیم این مساله را بیشتر توضیح دهیم. ما هر دو در سالهای اخیر دانشجوی پل میلگرام بودیم و میخواهیم روشن کنیم که چرا نظریه مزایده (حراج) در بطن اندیشه اقتصادی قرار دارد. فرضیه مرکزی علم اقتصاد این است که بازارها میتوانند اطلاعات جمعآوری کرده و تولید و مصرف را با هم متناسب و هماهنگ کنند. فردریش فون هایک (در سال 1945) توضیح داد که بازارها از دانشی استفاده میکنند که به طور کامل در اختیار هیچ فردی نیست. اما این مساله چه زمانی ممکن است؟ و آیا اصلاً امکانپذیر است؟
در دهه 1950 کنت اَرو، ژرار دوبرو و لئونید هورویچ پاسخ درخوری به این مساله دادند. این اقتصاددانان در یک مجموعه مقالات پرمخاطب ماهیت قیمتهای تعادل رقابتی (تعادل والراسی) را نشان دادند و تحلیل کردند تحت چه شرایطی آن قیمتها یکتا هستند. به طور مشخص، اَرو و هورویچ در مقاله «پایداری تعادل عمومی» نشان دادند که در صورت جانشین بودن کالاها، یکتا بودن قیمتهای تعادلی تضمین میشود. آنها نشان دادند یک فرآیند پویای ساده به یک نقطه ثابت از قیمتهای تعادل رقابتی منجر میشود. این فرآیند همراه با سعی و خطا (تاتونمنت) اینگونه است:
یکسری از قیمتها را ثابت کنید. ممکن است برای هر کالا عرضه یا تقاضای مازاد وجود داشته باشد. قیمت را برای کالاهایی که تقاضای مازاد دارند افزایش دهید و برای کالاهایی که عرضه مازاد دارند کاهش دهید. زمانی که همه کالاها در تعادل عرضه و تقاضا قرار گرفتند، دیگر هیچ تغییری در قیمت ندهید. در نتیجه بازارها قادر خواهند بود از طریق قیمتها اطلاعات گردآوری کنند و همچنین میتوانند با تطبیق مبتنی بر عرضه و تقاضا قیمتها را کشف کنند. این شیوه، بهگونهای همان شکل رسمیشده ایده دست نامرئی آدام اسمیت است.
این نتیجه شگفتانگیز است اما چند فرض غیرواقعی دارد: 1- فرض گرفته شده است که عوامل، قیمت غالب و به طور ضمنی بازار بزرگ را میپذیرند، 2- هیچ اهمیتی به مشوقهای استراتژیک داده نشده است، 3- فرض شده کالاها قابل تقسیم هستند و 4- محاسبات و ارتباطات بسیار ساده مفروض شده است.
نظریه مزایده یک سوال بنیادین را مطرح میکند: چگونه قیمتهای عمومی میتوانند اطلاعات خصوصی را بازتاب دهند؟ چرا باید عوامل استراتژیک با نظام قیمتی بهگونهای تعامل کنند که مشخص شود آنها چه اطلاعاتی دارند و چه میدانند؟ ما چگونه میتوانیم نظامهایی خلق کنیم که باعث رخ دادن اینها شود؟ ما چگونه میتوانیم قیمتها را کشف کنیم؟
نظریهپردازان مزایده به این سوالات پاسخ میدهند و روشن میکنند که دست نامرئی بازار به این دلیل نامرئی است که اغلب موارد اساساً در بازار نیست: بازارها را به حال خود رها کنید، به دلایل بسیاری در کشف قیمتها شکست میخورند. برای غلبه بر این شکست، به طراحی نیاز داریم.
حراج چندگانه همزمان (SMRA) که در یادداشت جایزه نوبل هم مورد اشاره قرار گرفته است در واقع اقتباسی از فرآیند «کشف قیمت» اَرو و هورویچ برای تعداد کمی شرکت پهنای باند موبایل است که اطلاعات خصوصی و یک کالای غیرقابل تقسیم (یک طیف امواج رادیویی) دارند.
حراج چندگانه همزمان مدلی موفق است اما برای همه مشکلات تخصیص کاربردی نیست. در واقع این مدل یک درس بزرگ برای طراحی بازار است: این مدل به ما یاد میدهد که به قول معروف شیطان در جزئیات است؛ کشف قیمت به دلایل مختلفی شکست میخورد و بنابراین ما نیاز به طراحی طیف متنوعی از سازوکارها و مدلها داریم تا به این نقصها پاسخ دهیم.
در واقع در حالی که تحقیقات میلگرام و ویلسون عمدتاً متمرکز بر موضوع اطلاعات و انگیزهها بود، مطالعه اخیر پل میگرام تا حد زیادی روی کشف قیمت در دنیایی با محاسبات و ارتباطات پیچیده متمرکز شده بود، دنیایی که روی شانههای دانشمندان علوم رایانهای ایستاده است.
برای مثال مزایده تشویقی امواج رادیویی که توسط کمیته ارتباطات فدرال در سال 2017 برگزار شد با محدودیتهای فیزیکی جدی مواجه بود که بسیار پیچیدهتر از مسائلی بود که پیشتر با آن مواجه شده بودند. بررسی اینکه آیا یک ماموریت محولشده از نظر قانونی امکانپذیر است تبدیل به یک مساله پیچیده شد (NP-complete).
این مساله با کمک کوین لیتون براون (استاد علوم رایانه در دانشگاه بریتیش کلمبیا) باعث توسعه الگوریتمهای بدیعی شد. کتاب پل میلگرام با عنوان «کشف قیمتها» و «طراحی تقریبی سازوکار» نوشته جیسون هارتلاین، استاد اقتصاد و کامپیوتر دانشگاه نورثوسترن و سخنرانیهای تیم رافگاردن استاد علوم یارانه دانشگاه کلمبیا منابع خوبی برای کشف چالشهای اقتصاد علوم یارانهای است.