پنجه آفتاب
پنج رهبر سیاسی پیشگام در نوسازی آسیا چه کسانی بودند؟
پس از جنگ جهانی دوم با تضعیف نظامهای مستقر، کمونیسم کشورها را یکی پس از دیگری یا به کل میبلعید یا به نوعی درگیر خود میکرد؛ چه آنجا که دچار جنگهای چریکی میشد و چه آنجا که کمونیستها با روشهای دموکراتیک قدرت را نشانه گرفته بودند. هنوز جنگ پایان نیافته بود که غرب از پیشروی کمونیستم به هراس افتاد و پس از پایان آن این اپیدمی ایدئولوژیک به کابوسی برای لیبرال-دموکراسی تبدیل شد. نتیجه این حساسیت فزاینده در دو مسیر کاملاً محسوس بود: اول، در عرصه سیاست خارجی و کمک به کشورهای جنگزده یا عقبمانده برای پیشگیری از گسترش تمایلات کمونیستی یا دخالت مستقیم و دوم، در عرصه دانشگاهی و شکلگیری رشته مطالعات توسعه.
پس از جنگ جهانی دوم با تضعیف نظامهای مستقر، کمونیسم کشورها را یکی پس از دیگری یا به کل میبلعید یا به نوعی درگیر خود میکرد؛ چه آنجا که دچار جنگهای چریکی میشد و چه آنجا که کمونیستها با روشهای دموکراتیک قدرت را نشانه گرفته بودند. هنوز جنگ پایان نیافته بود که غرب از پیشروی کمونیستم به هراس افتاد و پس از پایان آن این اپیدمی ایدئولوژیک به کابوسی برای لیبرال-دموکراسی تبدیل شد. نتیجه این حساسیت فزاینده در دو مسیر کاملاً محسوس بود: اول، در عرصه سیاست خارجی و کمک به کشورهای جنگزده یا عقبمانده برای پیشگیری از گسترش تمایلات کمونیستی یا دخالت مستقیم و دوم، در عرصه دانشگاهی و شکلگیری رشته مطالعات توسعه. گرچه مطالعات توسعه در ظاهر رشته دانشگاهی نوظهوری همچون سایر رشتهها یا گرایشات علوم سیاسی و اقتصاد بود، اما به واقع از دل آن باید پژوهشهایی برای شناخت جوامع عقبمانده و راهبردهایی برای هدایت سیاست خارجی و کمکها بیرون میآمد. چنانکه یکی از پیشگامان و شناختهشدهترین پژوهشگران مطالعات توسعه یعنی والت روستو، در مقام مشاور ارشد به دولت ایالات متحده دعوت شد تا همقطارانش نیز پس از او راه کاخ سفید را بیاموزند. چنین بود که مطالعات توسعه به سرعت از مرحله توصیفی صرف خارج شد و به مرحله تجویز رسید. در مقابل نومارکسیستهایی همچون پل باران و سمیر امین نیز بودند که به انتقاد سخت از مکتب نوسازی پرداختند تا خط فکریشان در مکتب وابستگی جریان یابد؛ مکتبی که نقدها و تجویزهایشان در تکامل نظریههای مکتب نوسازی بسیار مفید واقع شد.
در مکتب توسعه، مهمترین عامل عقبماندگی را سنتی باقی ماندن جامعه میدانستند و از ضرورت تغییر میگفتند. تغییری که خود در پی صنعتیسازی و آزادسازی اقتصاد میآمد و ریخت اجتماعی و سپس سیاسی کشور را دگرگون میکرد. اما پیروان مکتب وابستگی ایده بنیادین مارکسیسم یعنی روابط تولید را به سطح بینالمللی کشاندند و از وابستگی عمیق کشورهای پیرامونی به کشورهای مرکز میگفتند و اینکه صرفاً استعمار به استثمار تغییر شکل داده و تا زمانی که وضع چنین است، انتظار تغییری در فلاکت جهان سوم نمیتوان داشت. آنها در عوض آزادسازی و صنعتیسازی با سرمایهداری کمپرادور در راستای نیازها و منافع جهان اول، از وضع تعرفه و حمایت از صنایع داخلی و صنعتیسازی ملی در جهت جایگزینی واردات حمایت میکردند. در پی این هجمههای سنگین بود که توسعهایها به بازنگری در نگرههایشان پرداخته و ایده صنعتیسازی صادراتمحور را مطرح کردند. به لحاظ سیاسی نیز، با الگو قرار دادن دولتهای مطلقه قرن نوزدهمی اروپا، تجویزها عمدتاً حول قدرتهای اقتدارگرای نوساز و گاه تایید دخالت نظامیان به عنوان تنها نیروی مقتدر و منسجم در کشورهای عقبمانده که توان مقابله با واپسگرایان را دارد، میگشت. از این منظر با توسعه اقتصادی، راه بر توسعه سیاسی نیز گشوده میشد.
البته این نسخهها در خلأ پیچیده نمیشد و کم و بیش در کشورهای مختلف به کار میرفت. کشورهایی همچون مکزیک، برزیل، آرژانتین و برخی دیگر از همسایگانشان، پیش از بقیه کشورها نسخه تولید با هدف جایگزینی واردات را در پیش گرفتند. آنها که برای تامین سرمایه اولیه روی به استقراض سنگین خارجی آورده بودند بهرغم پیشرفتهای محسوس در دهههای 1950 و 1960، با اشباع بازار داخلی و ایجاد بحرانهای مالی جهانی، تا دهه 1980 به ورطه ورشکستگی افتادند. البته در این بین انقلابیون مارکسیستی چون فیدل کاسترو و مائو تسهتونگ نیز ایدههایی محیرالعقول برای زدودن اتکا به خارج به کار بستند. طرح تبدیل کوبا به بزرگترین صادرکننده شکر با توسعه دیوانهوار مزارع نیشکر و طرح تبدیل چین به بزرگترین تولیدکننده فولاد در جهان با ساخت کورههای ذوبآهن در حیاط خانههای روستایی، هر دو کشور را به سمت قحطی و البته دریوزگی از شوروی کشاند. حیرتانگیزترین و دردناکترین تجربه از این دست نیز سهم مردم کامبوج بود که با طرح احمقانه شهرزدایی پل پوت و بازگشت به زمین و زراعت، یکسوم از هموطنانشان را در کام مرگ دیدند.
همین تجربهها بود که باعث عبرت برخی از سیاستمداران شد تا درک کنند که در جهانی که با پیشرفتهای پزشکی در حال انباشته شدن از انسانهاست، لازمه عبور از اندیشیدن به پر کردن شکم و رسیدن به رفاه، زیست جهانی است. بنابراین از خیر تولید هر چیزی از سوزن گرفته تا سفینه فضایی، گذشتند و اصل را بر پذیرش مزیت نسبی نهادند. این کشورها با برنامهریزیهای کوتاهمدت و میانمدت هدف خود را بر توسعه صنایعی منطبق با توانشان و با ظرفیت صادرات حداکثری قرار دادند و درهای اقتصادشان را به روی جهان گشودند. پیشگامان این رویکرد که موفق به عبور سریع و حیرتانگیز از وضعیت جهانسومی به توسعهیافتگی و رفاه عمومی شدند، چهار ببر آسیایی بودند: کره جنوبی، سنگاپور، تایوان و هنگکنگ.
پژوهشهای بسیاری در مورد عوامل موفقیت این کشورها انجام گرفته است تا به این پاسخ برسند که چرا آنها توانستند، اما بسیاری دیگر نه؛ از جمله عواملی که بسیار روی آنها دست گذاشته شده، مذهب غیرمعارض با مدرنیزاسیون، فرهنگ سختکوشی و پذیرای نوآوری، جامعه پویا و متساهل، برنامهریزی متناسب، تربیت و بهرهگیری از نخبگان و مدیران شایسته، نهادسازی فراگیر و البته روابط مناسب با غرب بوده است. به ویژه بر عامل فرهنگی تاکید بسیار شده است زیرا سه کشور کره جنوبی، هنگکنگ و تایوان مستقیماً در حوزه تمدنی چین قرار دارند و اکثریت جمعیت سنگاپور نیز چینیتبار هستند.
قطعاً تمام عوامل یادشده در وضعیت کنونی این کشورها موثر بوده اما در کتاب حاضر نقطه تمرکز بر عامل رهبری است. دو دلیل اساسی برای اینکه چرا باید بیش از هر چیزی بر این عامل متمرکز شد عبارتند از: اول، تمام این کشورها الگویی نسبتاً مشابه از کشورداری را در دوران گذار خود تجربه کردهاند که میتوان گفت نزدیکترین نمونهها به اقتدارگرایی بوروکراتیک بوده است. یعنی در این دوران یک فرد در راس هرم قدرت، با ایجاد نظام دیوانسالاری مقتدر به عنوان دستگاه عمده نوساز، سکان اداره کشور را در تمام مراحل مدرنیزاسیون در دست داشته است. دلیل دوم را میتوان از دل قیاسی میان دو مدل کره شمالی و کره جنوبی دریافت. پارک چونگ هی در سال 1963 در شرایطی زمام قدرت را در کره جنوبی در دست گرفت که همسایه شمالی تحت دیکتاتوری به اصطلاح پرولتاریایی کیم جونگ ایل از همه لحاظ از جنوب پیشرفتهتر و قدرتمندتر بود. اما زمانی که ژنرال پارک در 1979 به قتل رسید، وضع چنان عکس شده بود که کره جنوبی با گامهایی بلند رو به سوی صنعتی شدن کامل پیش میرفت و شهروندان کره شمالی بدون کمکهای مالی و غذایی چین و شوروی از گرسنگی میمردند. این در شرایطی بود که در دو سوی مدار 38 درجه، مردمی با تاریخ، فرهنگ، سنت و زبانی یکسان زندگی میکنند و البته در شمال این مدار منابع زیرزمینی بیشتری وجود دارد و کشتزارها وسیعتر و حاصلخیزترند.
با توجه به این استدلال و نگه داشتن این نکته در ذهن که تمام این کشورها با بهرهگیری از تجربیات موفق دیگران کامیاب شدهاند، مجموعه «پیشگامان نوسازی آسیا» از سوی انتشارات دنیای اقتصاد در دست تدوین قرار گرفت تا الگوی رهبری این کشورها را برای مخاطب پارسیزبان بازنمایاند. از میان چهار ببر آسیایی (هنگکنگ، کره جنوبی، تایوان و سنگاپور)، هنگکنگ هیچگاه کشوری مستقل نبوده است، از اینرو به جای آن به سراغ چین رفتیم. از آنجا که مالزی نیز توانست خود را به سرعت به این کشورها نزدیک کند و وضعیتی ممتاز در میان همسایگانش بیابد این کشور را نیز به این جمع افزودیم. سپس پنج کتاب معتبر درباره زندگی سیاسی رهبران این کشورها انتخاب شد تا ترجمه و تلخیص شوند. مهمترین شاخص در این کتابها، پرداختن مولفانشان به هر دو سویه منفی و مثبت این پنج تن بوده تا زشت و زیبای زمامداری آنها همزمان در معرض قضاوت خواننده قرار گیرد. ترتیب بخشها نیز با توجه به آغاز زمامداری آنهاست. در بین این پنج کشور، رهبری سنگاپور وضعیت متفاوتی داشته است. از همان ابتدای تاسیس حزب اقدام خلق توسط لی کوآن یو، او در چارچوبی حزبی عمل کرد. از سوی دیگر وضعیت ارتباط این حزب با حکومت متفاوت با چهار کشور دیگر بوده است. در مقایسه با چین و تایوان، در دو کشور اخیر، دولت و حکومت به ترتیب تحت سیطره حزب کمونیست و کومینتانگ بوده و به نوعی میتوان گفت که در نظام تکحزبی حاکم بر این دو، حزب معادل با دولت بود و رهبر حزب، رئیس کشور نیز محسوب میشد (که در چین همچنان چنین است). در کره جنوبی، گرچه پارک چونگ هی نظام چندحزبی را از میان نبرد، اما برای آنکه بتواند زمام تمام ارکان نظام را در دست گیرد. حزبی گعدهمانند و آکنده از حامیانش تاسیس کرد که اساساً با وجود خود او معنا مییافت و پس از او هم از هم پاشید. ماهاتیر محمد نیز به حزب تنها نگاهی ابزاری داشت و به جای آنکه از ظرفیتهای حزبی برای تولید و پرورش نسل جدید نخبگان بهره ببرد، هر کسی را که رقیبی برای خود میپنداشت تصفیه میکرد. اما حزب اقدام خلق در نظامی چندحزبی در فضایی اغلب دموکراتیک، پیش از استقلال سنگاپور زمام حکومت را در دست گرفت، کشور را در هنگامه استقلال رهبری کرد و پس از آنکه همواره تاکنون با رای مردم بر مسند قدرت بوده است، در این حزب نسل بعدی نخبگان سنگاپور تربیت شدند و کوآن یو همواره همحزبیهای جوانتر را در امور مشارکت میداد و نهایتاً به میل خود کنار رفت تا زمام امور را به آنها بسپرد.
وجه مشترک هر پنج رهبر نیز در این بود که به جای اصرار بر حرکت روی ریل ایدئولوژی، عملگرایی پیشه کردند و نخبگان علمی و ابزاری را فارغ از دیدگاهشان بر راس امور نشاندند. البته انتقادات به آنها نیز کم نبوده است که از جمله مهمترین آنها انتقاد به اقتدارگرایی، وضعیت حقوق بشر و آزادیهای اساسی، فساد و پنهانکاری بوده است. هر پنج رهبر که زمانی علیه محافظهکاران و اقتدارگرایان به پا خاسته بودند، آنگاه که خود در جایگاهشان تثبیت شدند، به نوعی در پوستین محافظهکاری و اقتدارگرایی خزیدند؛ ژنرال پارک عرصه را بر احزاب، روشنفکران و رسانههای مستقل تنگ کرد، کوآن یو با مهندسی انتخابات رقابت آزاد را به سخره گرفت، چیانگ چینگ کو در برابر پیران کومینتانگ که مخالف اصلاحات بودند کوتاه آمد، ماهاتیر به فساد، تبارگماری و تخریب رقبا متهم شد و دنگ شیائوپنگ با تایید حادثه تیانآنمن و ایستادگی در برابر موج دموکراسیخواهی، حسن شهرتش را آلوده کرد. با وجود تمام این انتقادها دیگرانی نیز هستند که با حمایت از عملکرد ایشان معتقدند برای عبور جامعه سنتی، ابتدا باید با شهروندان مشق دموکراسی کرد. در غیر این صورت نیروهای واپسگرا یا دیکتاتورمآب از دموکراسی علیه دموکراسی بهره برده و قدرت را قبضه خواهند کرد. به علاوه در زمانهای که نیاز به سرعت زیاد است تا بتوان به طلایهداران نزدیک شد، اختلاف سلیقه کنترلنشده و فرآیندهای وقتگیر دموکراتیک تنها سنگاندازی میکند و فرصتها را هدر میدهد. در چنین شرایطی نیاز به تصمیمگیری عاجل و البته صحیح است تا بتوان کاروان کشور را از پیچ و خمهای دشوار با حداکثر سرعت عبور داد.
قضاوت اینکه کدامیک از این دو نگاه درست است و به این رهبران باید به چشم قهرمانان ملی یا مجرمانی شایسته محاکمه نگریست را شاید بهتر باشد به تاریخ واگذار کنیم. اما به قول ماکیاولی که میگوید شهریاران برای کامیابی به بخت و فضیلت توامان نیاز دارند، مسلم است که اینان هر دو را داشتهاند. شاید همین فضیلت که بهرهاش را امروز نزدیک به یک و نیم میلیارد انسان میبرند، باعث تبرئهشان در تاریخ شده و آن وجهه منفی رفتهرفته رنگ باخته است.
کره جنوبی و پارک چونگ هی
پارک چونگ هی 14 نوامبر 1917 در گومی، واقع در استان جیونگسانگ شمالی در کره تحت اشغال ژاپنیها دیده به جهان گشود. با اینکه خانواده پرجمعیت و فقیری داشت، توانست به مدرسه آموزگاری راه یابد و پس از فارغالتحصیلی به شغل معلمی مشغول شد. پس از درگرفتن جنگ دوم چین- ژاپن در 1937، تصمیم گرفت به دانشگاه نظامی چانگ چون وابسته به ارتش امپراتوری ژاپن در منچوری وارد شود. وی در 1942 فارغالتحصیل شد و به علت نبوغ نظامیاش وی را به دانشگاه ارتش امپراتوری در ژاپن فرستادند. پس از پایان تحصیلات پارک با درجه ستوانی به منچوری اعزام شد. او در واپسین سال جنگ جهانی دوم معاون فرماندهی اردوگاه منطقهای ارتش ژاپن بود. در خلال این دوره پارک با نامی جعلی علیه چریکهای کرهای فعالیت اطلاعاتی میکرد.
پس از پایان جنگ، وی به میهنش بازگشت و در دانشگاه نظامی کره ثبتنام کرد. با اتمام دوره دانشگاه، پارک به خدمت نیروی شهربانی تحت فرماندهی ارتش ایالات متحده درآمد. وی در جمهوری تازهتاسیس کره جنوبی به جرم رهبری واحدهای کمونیستی در شهربانی دستگیر شد. پارک به اعدام محکوم شد اما سینگمان ری او را مشمول عفو قرار داد. وی توانست با کمک دوستانش مجدداً به ارتش بازگردد و با توجه به خدماتش به درجه سرهنگی در سال 1951 و در ایام جنگ در 1953 به سرتیپی ارتقای درجه یافت و برای گذراندن دوره ششماهه فرماندهی به ایالات متحده اعزام شد. در سال 1960 وی به ریاست ستاد عملیات ارتش و جانشینی فرمانده لشکر دوم کره منصوب شد. در آن زمان پارک یکی از قدرتمندترین و متنفذترین چهرههای نظامی کره بود. در آوریل 1960 به دنبال تظاهرات دانشجویی سینگمان ری ناچار به کنارهگیری و تبعید خودخواسته شد و حکومت دموکراتیکی که به جمهوری دوم کره شهرت یافت قدرت را در دست گرفت تا دوره کوتاهی از حکومت پارلمانی در کره آغاز شود. از جمله معضلاتی که جمهوری دوم کره از چارهجویی برایش قاصر ماند، ساختار اقتصادی فاجعهبار بهجا مانده از سوءمدیریتهای دوران سینگمان ری و فساد گسترده در دستگاههای دولتی بود.
در همین زمان پارک کمیته نظامی انقلاب را تاسیس کرد. هنگامی که وی متوجه شد قرار است به زودی به اجبار بازنشسته شود به طرحهای کمیته سرعت بخشید و نهایتاً در 16 می 1961 کودتایی نظامی را رهبری کرد که به سرنگونی جمهوری دوم کره منجر شد؛ کودتایی که اسماً چانگ تویونگ رئیس ستاد ارتش آن را رهبری میکرد. در چند ماه پس از کودتا پارک قدرتش را بسط داد و با کنار گذاشتن بسیاری از همراهان اولیهاش همچون تویونگ، رهبر صوری کودتا، زعیم بلامنازع کشور شد. وی از همان ابتدا سودای تبدیل کره به کشوری توسعهیافته و صنعتی را در سر داشت، هرچند عمرش مجال نداد که کره توسعهیافته را ببیند، و در شرایطی گلوله شلیکشده از اسلحه نزدیکترین دوستش سینه او را شکافت که کره جنوبی هنوز کشوری در حال توسعه بود، اما امروزه این کشور را یکی از چهار ببر توسعهیافته آسیا میدانند.
سنگاپور و لی کوآن یو
لی کوآن یو در سال 1923 در خانوادهای پرجمعیت زاده شد. او پنج خواهر و سه برادر داشت. وی چهارمین نسل از مهاجری چینی بود که در اواسط قرن نوزدهم از استان گوانگدونگ در جنوب چین رهسپار شهر کوچک سنگاپور شد. پدرش در دانشگاه انگلیسی تحصیل کرده بود و اوضاع متوسط رو به پایینی داشت. وی که تحت تاثیر فرهنگ انگلیسی بود نام هری را بر پسرش نهاد. کوآن یو نیز مانند پدرش به مدرسه انگلیسی رفت و پس از آن نیز در سال 1940 موفق به قبولی در رشته حقوق در دانشگاه انگلیسی رافلز در سنگاپور شد. همسر آیندهاش کوا گئوک چو، همکلاسی و تنها دختر دانشجو در این دانشگاه بود. با اشغال سنگاپور از سوی ژاپن در سال 1942، تحصیل لی ناتمام ماند. پس از پایان جنگ جهانی دوم لی راهی انگلستان شد تا در دانشگاه کمبریج تحصیلش را در رشته حقوق ادامه دهد.
کوآن یو در خلال دوران تحصیل وارد فعالیتهای سیاسی شد و در کمپین انتخاباتی حزب کارگر انگلیس شرکت کرد. او که تجربه تلخ تنها گذاشته شدن سنگاپور در برابر ژاپنیها توسط بریتانیا را فراموش نکرده بود در طول دوران اقامتش در انگلیس به این باور رسیده بود که سنگاپور باید حاکمیتش را از بریتانیا باز پس گیرد. وی پس از اخذ کارشناسی حقوق در سال 1949 به سنگاپور بازگشت و ابتدا از خیر نام هری گذشت تا همگان او را با نام لی بشناسند.
کوآن یو سپس به وکالت مشغول شد و نخستین تجربه سیاسیاش حضور در کمپین انتخاباتی حزب ترقی (طرفدار بریتانیا) در انتخابات شورای قانونگذاری سنگاپور در 1951 بود. اما ستاره اقبال وی زمانی درخشیدن گرفت که وی وکالت دانشجویانی را پذیرفت که در تظاهرات ضداستعماری ماه می 1954 دستگیر شدند. کوآن یو از آن پس به عنوان وکیل مدافعی چپگرا شهرت یافت؛ آنچه او را به فکر تاسیس حزبی با گرایشات کمونیستی انداخت. در نوامبر همان سال کوآن یو به همراه جمعی از تحصیلکردگان بریتانیا از طبقه متوسط، تاسیس حزب اقدام خلق را در اتحاد با اتحادیههای کارگری متمایل به کمونیسم رسماً اعلام کردند. این اتحاد از آنرو بود که کوآن یو و دوستانش که انگلیسی صحبت میکردند نیاز به حمایت گسترده چینیزبانان سنگاپور داشتند. برنامه اصلی حزب نیز مبارزه برای اعاده حاکمیت سنگاپور و پایان دادن به حکومت استعماری بریتانیا بود.
در سال 1959 لی از حوزه انتخابی تانجونگ پاگار به شورای قانونگذاری راه یافت و رهبر مخالفان دیوید وارشال، نخستوزیر شد. روند رو به رشد کوآن یو و حزبش گرچه با کودتای درونحزبی با وقفهای کوتاه همراه بود اما در سال 1959 به اوج رسید و این حزب موفق به کسب 43 کرسی از 51 کرسی شورا شد. در همین سال سنگاپور خودمختاری در تمام امورش به جز امور دفاعی و روابط خارجی را به دست آورد. کوآن یو نیز در 4 ژوئن 1959 به نخستوزیری رسید. از این تاریخ تا سال 1990 کوآن یو از کرسی نخستوزیری پایین نیامد و پس از وی نیز همچنان حزب اقدام خلق در مسند حکومت باقی مانده است. لی کوآن یو در سال 2015 در حالی چشم از جهان فروبست که همگان او و حزبش را معمار سنگاپور مدرن میشناسند.
تایوان و چیانگ چینگ کو
چیانگ چینگ کو در سال 1910 در استان ژجیانگ دیده به جهان گشود. او فرزند ژنرال چیانگ کایشک بود. وی در سال 1916 به مدرسه زبان چینی فرستاده شد. در 1920 پدرش معلمی سرخانه استخدام کرد تا به او اصول فرهنگ چینی را بیاموزد. در سال 1925 وارد کالج پودونگ در شانگهای شد اما با ناآرام شدن این شهر در اثر اعتراضات دانشجویی پدرش تصمیم گرفت او را به پکن بفرستد. آنجا نیز چیونگ کو در مدرسهای خصوصی مشغول تحصیل زبانشناسی شد. در همین ایام بود که تمایلات کمونیستی پیدا کرد و به فکر ادامه تحصیل در مسکو افتاد. بنابراین در تابستان 1925 نزد پدرش رفت تا در این باره با او صحبت کند و پس از جلب رضایت پدر در همان سال راهی مسکو شد. چینگ در مسکو به دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق رفت؛ جایی که فرزندان بسیاری از متنفذان چینی از جمله رهبر آتی حزب کمونیست چین، دنگ شیائوپنگ در آن مشغول تحصیل بودند. در حین تحصیل بهرغم آنکه وی متمایل به تروتسکیسم بود، به حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تحت رهبری استالین پیوست.
در آوریل 1927 چیانگ کایشک کومینتانگ را از چپگراها و کمونیستها تصفیه کرد. چینگکو شدیداً به این اقدام پدرش معترض شد هرچند هنوز این تردید وجود دارد که احتمالاً تحت فشار روسها ناچار به چنین کاری شده بود. در هر صورت وی برای کار در کارخانه تولید ماشینآلات کشاورزی به یکاتینبورگ فرستاده شد. چیانگ کایشک که انتقادات پسرش را بیاهمیت دانسته بود مذاکره برای معاوضه وی با یکی از رهبران حزب کمونیست چین را رد کرد. نهایتاً استالین به چینگکو اجازه داد در آوریل 1937 به چین بازگردد. بخت با او یار بود و پدرش در همان سال برای مقابله با تجاوز ژاپنیها با مائو تسه تونگ معاهده آتشبس امضا کرد. او بین 1939 تا 1945 کمیسر حکومت محلی گانان بود. او در آنجا مصرف مواد مخدر، قمار و تنفروشی را ممنوع کرد و در مقابل به توسعه اقتصادی منطقه و تغییر وضعیت اجتماعی آن همت گمارد. در حالی که چین درگیر جنگ سیاسی شدیدی بود موفقیتهای چینگ کو به معجزه میماند.
وی سپس به شانگهای منتقل شد و مدت کوتاهی پستی دولتی در مبارزه با فساد داشت. اما با پیشروی کمونیستها و از دست رفتن کنترل سرزمین اصلی چین، چینگکو به همراه پدرش و سایر ناسیونالیستها به جزیره تایوان عقبنشینی کرده و دولت چین ملی را بنا گذاشتند. در 1950 کایشک پسرش را به ریاست پلیس مخفی گمارد، در سال 1965 به وزارت دفاع منصوب شد و در سال 1969 به معاونت نخستوزیری گمارده شد. در سال 1972 چینگکو هنگام دیدار از ایالات متحده هدف سوءقصد قرار گرفت اما جان سالم به در برد و پس از مراجعت به کشور به نخستوزیری منصوب شد. پس از مرگ کایشک در سال 1975، پسر جای پدر را بر مسند ریاست کومینتانگ گرفت. چینگ کو در سال 1978 به ریاستجمهوری تایوان رسید تا عملاً رهبری تایوان را به دست گیرد. او در سال 1988 در اثر سکته قلبی درگذشت. او سبب شد که تایوان نهتنها به لحاظ اقتصادی شاهد رشد خیرهکننده باشد، بلکه رفتهرفته به سوی توسعه سیاسی نیز گام بردارد تا برخلاف سرزمین اصلی چین، تایوان نظام سیاسی دموکراتیک داشته باشد.
چین و دنگ شیائوپنگ
برخلاف بسیاری از رهبران حزب کمونیست چین، سالهای جوانی دنگ شیائوپنگ به سفر سپری شد. او با هدف کار و تحصیل سیچوان را به مقصد فرانسه ترک کرد و پیش از آنکه به چین بازگردد و در فعالیتهای جریان اصلی حزب کمونیست چین شرکت کند به مسکو رفت. او در اوایل دهه 1930 ابتدا پیوند نزدیکی با مائو تسهتونگ برقرار کرد. در همین مقطع و پیش از 1937 زندگی کاری دنگ، چه از لحاظ سیاسی و چه فردی وضعیت چندان مساعدی نداشت.
دنگ شیائوپنگ که بعدها به علت جثه کوچکش (بلندای قامت او 52 /1 متر بود) به توپ کوچک معروف شد در سال 1904 در استان سیچوان واقع در غرب چین به دنیا آمد. دنگ شیائوپنگ در سال 1909 و در پنجسالگی به رسم آن روزها در یک پیشدبستانی خصوصی ثبتنام شد تا در مسیر خدمت به نظام پادشاهی گام نهد و آموزش کنفوسیانیسم کلاسیک ببیند. با فروپاشی نظام پادشاهی و پیروزی انقلابی که در سال 1911 سلسله کینگ را سرنگون کرد دنگ در مدرسه ابتدایی با نظام آموزش مدرن ثبتنام شد. او برای ادامه تحصیلات به فرانسه رفت. هرچند دنگ پنج سال از عمر خود را در فرانسه گذراند اما شواهد نشان میدهد که دستکم از لحاظ سیاسی شیفته فرانسه نشد، با این حال در برخی امور سلیقهای غربی پیدا کرد. برای نمونه علاقهاش به فوتبال و غذاهای فرانسوی به این روزها بازمیگردد.
فرانسه در دهه 1920 بحرانی اقتصادی را پشت سر میگذاشت و یافتن کار دشوار بود. به هر حال دنگ توانست در سه سال آخر حضورش در فرانسه در کارخانه رنو مشغول به کار شود. در 1936 دنگ گفته بود که او از حزب کمونیست فرانسه به حزب کمونیست چین جذب شده است. صرفنظر از درستی یا نادرستی این مساله تواناییهای سازمانی دنگ خیلی زود خود را نشان داد. یکی از همقطارانش به خاطر میآورد که چگونه هنگامی که برای اولینبار از چین وارد فرانسه شده و به مارسی رسیدند دنگ مسوولیت سازماندهی و پیاده کردن و تخلیه دانشآموزان سیچوانی را بر عهده گرفت در حالی که دیگر دانشآموزان تازهوارد مبهوت این بودند که پس از آن چه چیزی در انتظار آنهاست. این مهارتهای سازمانی خیلی زود در فعالیتهای سیاسی به کار گرفته شد. دنگ در سال 1922 به شاخه اروپایی جامعه جوانان سوسیالیست پیوست که توسط چینیهای رادیکال حاضر در فرانسه در آن زمان شکل گرفته بود. خود دنگ تاریخ عضویتش در حزب کمونیست چین را 15 ژانویه 1924 میداند. در آن روز او به عنوان یکی از اعضای گروه پنجنفره رهبری شاخه اروپایی جامعه جوانان سوسیالیست انتخاب شد که طبق قوانین حزب مسوولیتهایی را نیز که اعضای شاخه اروپایی حزب کمونیست چین بر عهده داشتند دربر میگرفت.
دنگ در حالی که تنها 21ساله بود، به یکی از اعضای ارشد حزب در فرانسه بدل شد. دنگ در 1925 در چندین موقعیت در نشستهایی در پاریس به سخنرانی پرداخت تا اهداف حزب را معرفی کند و وضعیت آن زمان چین را به بحث بگذارد. یکی از این نشستها به جنجال و آشوب کشیده شد و میان دانشجویان طرفدار و مخالف کمونیسم درگیری پیش آمد. سرانجام پبیس فرانیه در 8 ژانویه 1926 به خانه دنگ یورش برد اما دنگ و همراهانش روز پیش از آن رهسپار مسکو شده بودند. دنگ نهایتاً به چین بازگشت و پس از بالا و پایینهای بسیار ارتباط خوبی با مائو در سال 1932 پیدا کرد. هرچه بیشتر از سال 1932 میگذشت حمایت پرشور دنگ از سیاستهای مائو آشکارتر میشد.
آغاز جنگ ژاپن و چین در 1937 تقریباً تمامی اعضای حزب کمونیست چین را وارد عرصه نظامی با دیگر خدمات مرتبط با جنگ کرد. همکاری دنگ با ارتش تقریباً تابع رابطهاش با مائو بود که نیاز به شخصی داشت که برای چندین منصب به او اعتماد داشته باشد. با تحکیم و تثبیت حکمرانی حزب کمونیست چین دوران حکومت منطقهای به پایان رسید و دنگ به همراه تمامی رهبران ارشد منطقهای دیگر به پکن و عرصه سیاست نقلمکان کردند. طولی نکشید که او رابطه سیاسی نزدیکتری با مائو برقرار کرد. در هشتمین کنگره حزب کمونیست چین و پس از آنکه در 1954 یکبار دیگر به عنوان دبیر کل کمیته مرکزی حزب منصوب شده بود، به دبیر کلی حزب کمونیست چین منصوب شد. در این زمان دنگ فرد چهارم در میان رهبران حزب بود. هنگامی که فرمان توقف سیاست جهش بزرگ در اواخر سال 1960 صادر شد مسوولیت اصلی هدایت حزب و دولت از طرف خود حزب و مائو به وی و لئو شائوچی واگذار شد. نهایتاً پس از کشمکشهای بسیار در سال 1978 دنگ شیائوپنگ در چین به رهبری رسید و اصلاحاتی را کلید زد که چین را وارد مسیر توسعه کرد.
مالزی و ماهاتیر محمد
ماهاتیر محمد در 10 ژوئیه 1925 در آلور ستار، مرکز ایالت قدح در مالایای مستعمره بریتانیا دیده به جهان گشود. پدر وی هندیتباری فقیر بود و مادرش از اهالی قدح، که هر دو پیشتر نیز ازدواج کرده بودند. ثمره این ازدواج سه فرزند بود و ماهاتیر از ازدواجهای پیشین پدر و مادرش شش خواهر و برادر ناتنی دیگر داشت. مسکنت خانواده به حدی بود که توانایی تامین هزینه ادامه تحصیل دختران بیش از سطح ابتدایی را نداشتند.
ماهاتیر پس از به پایان رساندن دوره ابتدایی، موفق به ورود به مدرسه متوسط نمونه انگلیسی شد. هنگام اشغال مالایا به دست ژاپنیها طی جنگ جهانی دوم، ماهاتیر مدرسه را ترک کرد و به کارگری و دستفروشی روی آورد. پس از جنگ اما توانست به مدرسه بازگردد و با نمرات عالی فارغالتحصیل شد. او سپس در کالج شاه ادوارد هفتم در سنگاپور ثبتنام کرد تا پزشکی بخواند. در همانجا بود که با همسر آیندهاش ستی حزمه علی آشنا شد. او پس از فارغالتحصیلی به زادگاهش بازگشت و به عنوان تنها پزشک مالایایی شهر به سرعت مشهور و متعاقباً ثروتمند شد تا راه برای ورود آسانترش به سیاستپیشگی هموار شود.
البته ماهاتیر علاقهاش به سیاست را پیشتر با شرکت در تظاهراتها علیه ژاپنیها و سپس فعالیتهای دانشجویی نشان داده بود. او در کنار طبابت در سازمان ملی مالاییهای متحد (یومنو) نیز فعال بود و هنگام رفراندوم استقلال مالایا ریاست این حزب در قدح را بر عهده داشت. او از زمان استقلال مالزی با نخستوزیر وقت و همایالتیاش تونکو عبدالرحمن تفاوت دیدگاه داشت و گاه آشکارا وی را به باد انتقاد میگرفت (به ویژه در مورد اجازه دادن به تداوم حضور نیروهای بریتانیایی در مالزی). ماهاتیر محمد در 1964 برای نخستینبار بخت سیاسیاش را در بوته آزمون انتخابات عمومی گذاشت و به نمایندگی آلور ستار در پارلمان فدرال انتخاب شد. او بلافاصله پس از نشستن بر این کرسی، به مساله استقلال سنگاپور ورود کرد و به حزب اقدام خلق و شخص لی کوآنیو تاخت. آنچه سبب روی برگرداندن اقلیت چینیتبار از وی و در نتیجه شکستش در انتخابات 1969 شد.
تداوم انتقادهای ماهاتیر از عبدالرحمن نهایتاً به اخراج وی از یومنو منجر شد. او سپس فرصت یافت تا نخستین کتابش با عنوان مساله غامض مالایی را به چاپ برساند که در آن نظراتش در مورد جامعه مالایی را گرد آورده بود و از آنجا که همچنان لبه تیز انتقاداتش رو به حکومت عبدالرحمن بود کتاب به سرعت توقیف شد. برخی معتقدند حملات مداوم ماهاتیر محمد از جمله دلایل اصلی سقوط کابینه تونکو عبدالرحمن و استعفای متعاقب وی بوده است. نشستن عبدالرزاق حسین به جای عبدالرحمن ماهاتیر را به بازگشت به حزب ترغیب کرد و وی در 1973 به عضویت سنا منصوب شد. او در دوره نخستوزیری عبدالرزاق پلههای ترقی را به سرعت پیمود و در 1974 با تصدی پست وزارت آموزش وارد کابینه شد. در همان سال ماهاتیر مجدداً در انتخابات شرکت کرد و به نمایندگی قدح در مجلس نمایندگان برگزیده شد. از اولین اقدامات وی به عنوان وزیر آموزش، گستراندن چتر کنترل حکومت بر سر دانشگاهها و محدود کردن فعالیتهای سیاسی دانشجویان بود، آنچه بهرغم مخالفت شدید جامعه دانشگاهی سرانجام حاصل شد.
در 1975 ماهاتیر به معاونت ریاست یومنو رسید. یک سال بعد که عبدالرزاق درگذشت، حسین اون جایش را گرفت و ماهاتیر محمد به معاونت نخستوزیری منصوب و همزمان وزارت آموزش و سپس وزارت صنعت و تجارت (1981-1978) را نیز عهدهدار شد. موفقیت در هر دو پست بر حسن شهرت وی افزود. با این حال روابط غیرحسنه میان ماهاتیر و اون سبب رد شدن برخی از مهمترین سیاستگذاریهای ماهاتیر شد. اما هنگامی که حسین اون در سال 1981 به علت ناتوانی جسمی از قدرت کناره گرفت، ماهاتیر محمد بلامنازع به نخستوزیری ارتقا یافت تا سکان هدایت مالزی را برای بیش از دو دهه در دست گیرد. از همان آغاز کار سیاسی ایدههای مشتاقانه ماهاتیر محمد در خصوص چگونگی تبدیل مالزی به کشوری مدرن و صنعتیشده پایان نداشت، اما به کسی اجازه نمیداد طرحهایش را زیر سوال ببرد. بهرغم اینکه دکتر ماهاتیر برخلاف بسیاری از سردمداران دیگر جنوب شرق آسیا اقدام به از میان بردن و کشتن مخالفان و دشمنان خود نکرد، اما به سبک اقتدارگرایانه حکومت کرد. وی در شرایطی از نخستوزیری کناره گرفت که در خلال 22 سال صدارت وی، مالزی از کشوری استعمارزده و در حال توسعه، گامی خیرهکننده به سمت توسعهیافتگی و رفاه برداشت.