نظام ضدجهانی
اندیشههای امانوئل والرشتاین در گفتوگو با امیرحسین خالقی
مکتب وابستگی با کشورها چه کرد؟ این سوالی است که باید پاسخ آن را در سرنوشت کشورهایی نظیر الجزایر جستوجو کرد که سیاستمدارانشان پیرو اندیشمندان این مکتب بوده و با در پیش گرفتن سیاستهای انزواطلبانه تلاش کردند تجارت خود با جهان را محدود کنند. اندیشمندان مکتب وابستگی جهان را در نظمی دچار انسداد ارزیابی میکنند. نظمی که به موجب آن، روابط اقتصادی شکلگرفته بین کشورها بر مبنای استثمار کشورهای فقیرتر توسط کشورهای ثروتمند صورت گرفته و برای کشورهای فقیر مگر در موارد استثنا راه فراری نیست. با این حال تجربه پیشرفت و توسعه ببرهای آسیا نشان داده که این مکتب در موارد متعددی نمیتواند آنچه واقعاً در روابط اقتصادی بینالملل در جریان است را توضیح دهد. با این حال هنوز در برخی از کشورها تمایل به این مکتب به ویژه از سوی سیاسیون دیده میشود. در این زمینه امیرحسین خالقی، پژوهشگر اقتصادی، میگوید رویکرد مکتب وابستگی هدیهای از آسمان برای دولتهای کشورهای خامفروش و ثروتمند «جنوب» است. همیشه دشمنی خارجی برای توجیه ناکارآمدی وجود دارد و دست دولت را هم برای شکل دادن اجتماع و مداخله شدید در اقتصاد باز میگذارد. غریب نیست که خیلیها چنین نگاهی را بپسندند، به ویژه اگر نوعی بدبینی تاریخی نسبت به استعمار و قدرتهای بیگانه وجود داشته باشد. البته روشن است که بنا نیست نقش مداخلههای خارجی را ندیده بگیریم، مگر از به اصطلاح استعمارگر انتظاری جز استعمار و سلطهگری داریم؟ او همچنین به فرآیند رشد ببرهای آسیا اشاره میکند و میگوید: مدل توسعه شرق آسیا، اگر به وجود چنین مدلی قائل باشیم، به عبارتی ترکیبی از اقتصاد بازار با ارزشهای آسیایی است. در این کشورها نوعی از توسعه به اصطلاح سرمایهدارانه صورت گرفت که البته با حضور پررنگ دولت همراه بود. به طور خاص اقتضای جنگ سرد و جغرافیای آنها و البته همراهی ایالات متحده که به ویژه در مورد کره جنوبی و ژاپن بسیار چشمگیر بود هم بخش مهمی از کار بود.
♦♦♦
امانوئل والرشتاین جزو افرادی است که سهم گستردهای در فراگیری آموزههای مکتب وابستگی داشت. او و همفکرانش عامل اصلی شکست کشورهای جهان سوم را «پیرامونی بودن» آنها قلمداد میکردند. به این ترتیب که با ترسیم یک مدل نظام جهانی، تاکید داشتند که یک تقسیم کار بینالمللی صورت گرفته و این کشورها در این نظم دچار انسداد، به عقبماندگی محکوماند. چه نقدی بر این تحلیل وارد است؟ مشکل این کشورها دقیقاً چه بود؟ آیا میتوان روابط خارجی را تنها عامل ناکامی این کشورها قلمداد کرد؟
ایراد اساسی گسترش چنین نظریاتی در جاهایی که ما در آن زیست میکنیم این است که نوعی سرود یادِ مستان دادن به حساب میآید! وقتی به اصطلاح «لشکر اندیشه»، کارخانه تولید دشمن بهشدت فعالی دارند، توجیه نظری عقبماندگی تاریخی-جغرافیایی کشورهای پیرامون و تقسیم کار بهرهکشانه بینالمللی و سرمایهداری گلوبال، بعید است کمکی به بهتر شدن اوضاع کند و تنها میتواند به پیشبرد پروژههای سیاسی مخرب بینجامد.
از ربع سوم قرن بیستم اقبال اهالی فرقه وابستگی آغاز شد، زمینه و زمانه یار آنها بود و استقلالطلبی و ملیگرایی اقتصادی هوادار داشت. چهره نامدار آغازین رائول پِرِبیش آرژانتینی بود که پای روابط نابرابر کشورهای محور و پیرامون را پیش کشید و از سیاستهایی نظیر جایگزینی واردات سخن گفت. در واقع پیشفرض آنها نقد مزیت نسبی و اقتصاد باز بود و جبران این عقبماندگی تاریخی را مداخلههای جدی دولت با هدف رشد ارگانیک اقتصاد ملی میدانستند. ادعا میشد با حاکم بودن مناسبات سرمایهدارانه، کشورهای پیرامون رنگ توسعهیافتگی را نخواهند دید. همچنین میدانیم که پیش از اینها در مانیفست کمونیست و در ایدههای امثال رودولف هیلفردینگ و رزا لوکزامبورگ و لنین هم مایههای آن وجود داشت. و حرف از محرک سرمایهدارانه امپریالیسم و کشورهای متروپل که پیرامونیها را استثمار میکنند شنیده میشد.
این به اصطلاح نظریه بیشتر با تاکید بر تجربههای آمریکای جنوبی و در بررسی پدیده استعمار پا گرفت، ولی شواهدی در تایید دیدگاهها و توصیههای آن به ویژه در جاهای دیگر دنیا به دست نیامد. از یک طرف، دیدیم که نمونههایی مانند ببرهای آسیا و چین درست با به اصطلاح باز کردن اقتصاد خودشان و صادراتمحوری به رشد اقتصادی مناسب رسیدند، از طرفی دیگر، بسیاری از کلونیهای سابق در آمریکای جنوبی و آفریقا با ملیگرایی اقتصادی و راه توسعه غیرسرمایهداری به مصیبت خوردند که در این فقره اخیر غنا و تانزانیا با رهبران مشهورشان نکرومه و نایرره (و طرح بامزهاش اوجاما، Ujamaa) نمونههای جالبی به شمار میآیند. ضعف اساسی دیگر شاید این باشد که در این نگرشها چنان نیروهای خارجی و مناسبات سلطه و استثمار پررنگ است که دیگر جایی برای بررسی عمیقتر و دقیقتر نهادها و مناسبات داخلی و پویایی آنها نمیماند.
اندیشمندان مکتب وابستگی معمولاً سیاستمداران کشورهای در حال توسعه را تشویق میکردند که هرگونه پیوند با «بازار جهانی امپریالیستی» را قطع کنند و اقتصاد و معیشت خود را، با تکیه بر «آنچه خود دارند»، تنها در چارچوب مرزهای ملیشان سازمان دهند. اجرای این سیاستها برای کشوری مانند الجزایر چه نتیجهای داشت؟ در جهان نمونه موفقی در اثر اجرای این سیاست داشتهایم؟
قرار هم نبود با این خیالاندیشیها و جاهطلبیهای سیاسی نمونه موفقی به چشم بیاید. خیالپردازیهای بیمبنا که نقض اصول پایهای اقتصاد است شاید به کار حرفدرمانی بیاید، ولی بعید است روی زمین اثرات مثبتی ایجاد کند. به ویژه فقره الجزایر که زمانی در ایران کسانی نظیر علی شریعتی در شوق آن میسوختند و کتابهای فرانتس فانون را ترجمه میکردند عبرتآموز بود. بعد از حماسه استقلال و بیرون راندن فرانسویها این کشور غنی از نظر مواد معدنی و نفت و گاز اوضاع غمانگیزی داشت. توصیفی بهتر از گفته داریوش همایون فقید از اوضاع الجزایر ندیدم: برای بسیاری از چپگرایان ایرانی، الجزایر نقطه اوج آرزوهای انقلابی و سوسیالیستی است. پس از یک نبرد خونین ضداستعماری، الجزایر پیروزمند با منابع هنگفت کانی و کشاورزی و با سرزندگی انقلابی به ساختن یک جامعه سوسیالیستی پرداخت. کمتر از یک نسل پس از آن، کشوری که از نظر کشاورزی خودبسنده بود امروز ۷۰ درصد خواربارش را وارد میکند. در حالی که نیمی از جمعیت در روستاها بهسر میبرند تولید کشاورزی تنها هفت درصد تولید ناویژه ملی را تشکیل میدهد. بیشتر جوانان از روستاها به شهرها ریختهاند، همراه گروههای سنی دیگر، و خیل بیکاران زاغههای شهرهای بزرگ را پر کردهاند.
صدها کارخانه «سیاسی» که با پول دولت و بیتوجه به سودآوری برپا شدهاند با چیزی نزدیک به ۳۰ درصد ظرفیت کار میکنند. بیشتر نیروی کار، غیرماهر و گریزان از کار است. اما توصیف وی برای راه درست تصحیح اوضاع هم جالب است: البته اکنون الجزایریها رهبری تازهای دارند که میکوشد محتاطانه ندانمکاریهای ایدئولوژیک و احساساتی را در یک فضای سیاسی انباشته از شعارها تصحیح کند. در این باره این شوخی در الجزایر بر سر زبانهاست که راننده اتومبیل «شاذلی بنجدید»، رئیسجمهوری، از او میپرسد چه مسیری را برگزیند و پاسخ میشنود که علامت طرف چپ را بزند و از راست برود!. این گفته البته جدید نیست، ولی هنوز بعد از آن همه سال که به الجزایر مینگریم کشوری را میبینیم که بیش از 90 درصد صادراتش نفت و گاز و فرآوردههای نفتی است، از بستهترین اقتصادهاست و با حدود 40 میلیون جمعیت تولید سرانهای حدود چهار هزار دلار دارد. البته شاید این را هم بتوان به نفوذ ایدهها و عوامل بیگانه نسبت داد!
به هر حال نظرات مکتب وابستگی به طور مشخص روشنفکران ایرانی را تحت تاثیر قرار داد و باعث شکلگیری سیاستهای خودکفایی، جایگزینی واردات و بستن درهای اقتصاد در کشور شد. چرا این مکتب در ایران هوادار پیدا کرد؟ مکتب وابستگی چه تاثیری در حرکت ایران در مسیر توسعه اقتصادی داشت؟ خروجی این روند در ایران چه بوده است؟
اجازه دهید حدسی بزنم. رویکرد مکتب وابستگی هدیهای از آسمان برای دولتهای کشورهای خامفروش و ثروتمند «جنوب» است. همیشه دشمنی خارجی برای توجیه ناکارآمدی وجود دارد و دست دولت را هم برای شکل دادن اجتماع و مداخله شدید در اقتصاد باز میگذارد. غریب نیست که خیلیها چنین نگاهی را بپسندند، به ویژه اگر نوعی بدبینی تاریخی نسبت به استعمار و قدرتهای بیگانه وجود داشته باشد. روشن است که بنا نیست نقش مداخلههای خارجی را ندیده بگیریم، مگر از به اصطلاح استعمارگر انتظاری جز استعمار و سلطهگری داریم؟ اما نقش آنها را به دلایل مشخص بسیار پررنگ کرده و میکنند. خودکفایی و جایگزینی واردات البته بیشتر اندرزهایی سیاسی برای استقلالاند تا یک سیاست اقتصادی برای افزایش حداکثری ثروت! اگر خودکفایی در قلعه سلطانی «انور خوجه» در آلبانی جواب داد، در ایران و جاهای دیگر هم کارساز خواهد بود، به ویژه در شرایط خاص جنگ و در جهانی دوقطبی زیاد تبلیغ میشد. با این حال، در این روزها کسی این حرفها را جدی نمیگیرد، این ایدههای ویرانگر که مبنای اقتصادی هم ندارند بعد از شکستهای فراوان دیگر بعید است رگی را بجنبانند. امروز ایدههای هوشمندانهتر و سبک تازهتری برای توجیه مداخلهگرایی وجود دارد.
با این حال به نظر میرسد این نگرش هنوز در ایران طرفدار دارد. چرا؟
به آن سبک و سیاق قبلی بسیار کمتر میشنویم. اما جذبه سیاسی مکتب وابستگی آنقدر هست که با واژههای تازه منطق کلیاش را بازتولید کنند. به قول جوانها «برای یک سامورایی همهجا ژاپن است»، یک سیاستمدار هم به هر حال نظریه و مکتبی پیدا میکند که به کار اهدافش بیاید. چنانکه تاکنون نیز چنین بوده است. از نظر سیاسی این نگرشها هم یک دشمن تاریخی حاضر و آماده عَلَم میکنند و هم مداخله گسترده دولتی را با اهداف ملیگرایانه تجویز میکنند. برای کشوری که دیدگاه تجدیدنظرطلبی در سیاست بینالملل و ضدیت با امپریالیسم و استکبار را به طور رسمی ترویج میکند، طبیعی است که چنین ایدههایی بسیار جذاب خواهد بود. حدس میزنم نظریههای متاخر مثل نظام جهانی والرشتاین که محتوای تجویزی کمتری دارند و از واحدهای سیاسی رسمی دولت-ملت کنونی فراتر میروند حتی کشش بیشتری ایجاد کنند.
ایده خودکفایی که تاکنون زیاد از سوی سیاسیون مطرح شده، چه ثمرهای برای کشور داشته است؟
خودکفایی به مفهوم اتارکی (autarky) و اقتصادی که همه چیزش را خودش تولید میکند واژهای مربوط به گذشته است. استدلالهای آن نیز اغلب با مفاهیمی همچون حمایت از صنایع نوزاد و درونزا کردن اقتصاد و اقتصاد قدرتمند ملی یا حتی سیاست صنعتی بیان میشود. چنین سیاستهایی شاید در آغاز روی اعداد اسمی موثر باشد، ولی حتی در میانمدت به کاهش توان ثروتآفرینی اقتصاد، فساد، بیکاری منابع اقتصادی و هزار مصیبت دیگر میانجامد که فقط یک چشمه آن را پیشتر درباره الجزایر توضیح دادم. در این شرایط غریب نیست انتظار بر هم خوردن نظم خودجوش اجتماع و تلاش برای مهندسی همهجانبه زندگی اجتماعی را داشته باشیم که میدانیم سرانجامش به کجا میرسد. پیشنیاز این قبیل سیاستهای ملیگرایانه یک دولت عاقل و بیخطاست که همه جای دنیا و به ویژه در به اصطلاح جهان سوم چیزی در مایههای «مربع سهضلعی» قلمداد میشود و در واقع غیرممکن است!
چه تحلیلی روی وضعیت کشورهایی مانند کره جنوبی، تایوان، هنگکنگ، سنگاپور و حتی در سالهای اخیر چین دارید که با ادغام در اقتصاد جهانی برای خود بازارهایی پیدا کردهاند؟ وجه اشتراک این کشورها را چه تشخیص میدهید؟ چین به ویژه از چه طریقی به بازارهای سراسر جهان راه یافت؟
مدل توسعه شرق آسیا، اگر به وجود چنین مدلی قائل باشیم، به عبارتی ترکیبی از اقتصاد بازار با ارزشهای آسیایی است. در این کشورها نوعی از توسعه به اصطلاح سرمایهدارانه صورت گرفت که البته با حضور پررنگ دولت همراه بود. به طور خاص اقتضای جنگ سرد و جغرافیای آنها و همراهی ایالات متحده که به ویژه در مورد کره جنوبی و ژاپن بسیار چشمگیر بود هم بخش مهمی از کار بود. چین داستان پیچیدهتری دارد که میتوان در کتاب خواندنی رونالد کوز، «چین چگونه سرمایهداری شد؟» دلایل رشد و پیشرفت آن را جستوجو کرد. ولی دستکم اگر بخواهیم مسیری را که این کشورها رشد کردند بررسی کنیم، در وجود یک عامل موثر تردید نداریم و آن صادراتمحوری و سیاست گشودگی و ارتباط با جهان و خود را در تعاملات بینالمللی جای دادن است که در تمامی آنها مشترک بوده است. حتی یک نمونه از کشوری که با بستن خود توانسته باشد شاهد توسعه را به آغوش کشد سراغ نداریم. البته یادمان نمیرود که «روی پای خود ایستادن» و خودکفایی هیچ ربطی به یکدیگر ندارند و ارتباط با دنیا به معنای وادادگی نیست.
برخی میگویند برای کشوری که در ابتدای مسیر توسعه است، شاید بهتر آن باشد که ولو برای مدتی با سیاستهای تعرفهای از تولید داخل حمایت کنند. چه نظری دارید؟
این همان استدلال صنایع نوزاد است. نوع دیگر آن این است که دستکم در زیرساختها و صنایع پایه و استراتژیک حمایت دولتی شدید وجود داشته باشد تا دیگر بنگاهها بتوانند با قدرت بیشتر چرخ توسعه را بچرخانند. شواهد تاریخی بسیاری هم موید این است که کموبیش در همه جای دنیا در کشورهای توسعهیافته سرمایهداری دولت نقش مهمی را در مسیر پیشرفت ایفا کرده است. اما از آن دغدغه همیشگی به دلیل یا بهرغم حضور دولت که بگذریم، به نظر سوال اصلی این نیست که دولت حمایت کند یا نکند. نکته مهمتر این است که به طور دقیق چه زمان میخواهد دست از حمایت بردارد؟ چه زمان آن صنایع نیازمند حمایت، از حالت نوزادی خارج میشوند؟ نمونههای وطنی نشان میدهد که چقدر پاسخ به این پرسش میتواند دشوار باشد.
بسیاری از اهالی مکتب وابستگی استدلال میکنند که با توجه به وضعیت کشورهای توسعهنیافته هرگونه ارتباط آنها با جهان بینالملل به استثمار منتهی میشود. کشورهای در حال توسعه در جریان برقراری روابط اقتصادی چه باید بکنند و چه میتوانند بکنند؟
مفاهیمی مثل استثمار و بهرهکشی واژههایی مبهم و گشوده به تفسیرند. قدرت کشورها برابر نبوده و طبیعی است که در هر ارتباطی، یک طرف قدرت نسبی بیشتری دارد و چهبسا این به استثمار تعبیر شود. ماهیت قدرت تلاش برای تغییر رفتار دیگران به سود خود است. دیگر مستعمرهداری به سبک گذشته صرفه اقتصادی ندارد و نوع مناسبات اقتصادی تحولی جدی پیدا کرده است. دریافتهایم که میتوان با تجارت و مبادله به ثروت بیشتری رسید. قدرت یک کشور هم در کنار نظامیهایش با صنعتگران و تجار آن مشخص میشود. اینکه باید چه کرد؟ بسیار پیچیده است و نیاز به بحث دارد. این موضوع به عوامل متعددی بستگی دارد. ولی بدون مکث میتوان گفت راهش چسبیدن به برخی اندیشههای ظلمانی نظیر همین مکتب وابستگی و بستن درهای یک کشور به روی جهان نیست. به عنوان گواهی بر این نکته شاید کافی است نظری به دو سوی مدار 38 درجه یعنی کره شمالی و جنوبی بیندازیم.