وابستگی به وابستگی
چه کسانی اندیشههای مکتب وابستگی را در ایران نهادینه کردند؟
میان سه شعار اصلی انقلاب 1357، یعنی «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» استقلال اولین و مهمترینشان بود که اساساً شعاری ناسیونالیستی بود. مخالفان رژیم سلطنتی، با خاطره کودتای 28 مرداد، اغلب بر این نکته اتفاقنظر داشتند که رژیم پهلوی دستنشانده قدرتهای امپریالیستی غرب بوده و هیچگاه استقلالی از آنِ خود نداشته است. اکثر آنها تحت تاثیر تئوریهای گوناگون «وابستگی» و نظریههای نئومارکسیستی مرتبط با آنها، که در دهههای 1950 تا 1970 درباره استعمار جدید رواج یافته بود، بر این مساله تاکید داشتند که استقلال موضوعی صرفاً سیاسی نیست و ارتباط بسیار نزدیکی با نظام اقتصادی در سطح ملی و بینالمللی دارد. تئوریهایی از این دست اغلب از سوی مارکسیستها بیان میشد و ریشه در نظریه معروف لنین در کتابی تحت عنوان «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایهداری» داشت که در آن سیاستهای استعماری و سلطهطلبانه قدرتهای سیاسی و نظامی بزرگ جهانی به موضوع اقتصادی مربوط به فرآیند تحول نظام سرمایهداری نسبت داده میشود. درونمایه نظریه لنین درباره امپریالیسم این بود که دنیا به ملتهای «سرکوبگر» سرمایهداری و ملتهای «تحت ستم» مستعمره و نیمهمستعمره تقسیم شده؛ و به نوعی جنگ طبقاتی در سطح جهانی میان این ملتها در جریان است. از اینرو، مبارزه انقلابی ملتهای تحت ستم علیه امپریالیسم برای پیروزی جهانی سوسیالیسم اهمیت حیاتی دارد. این نظریه لنینی پس از پیروزی انقلاب کمونیستی در روسیه در سال 1917 میلادی، به دکترین رسمی سیاست خارجی اتحاد شوروی و احزاب کمونیست وابسته به آن تبدیل شد.
پس از جنگ جهانی دوم، نظریه دیگری در خصوص روابط اقتصادی بینالمللی، بهویژه در کشورهای آمریکای لاتین مطرح شد که بهرغم غیرمارکسیستی بودن منشأ اولیه آن، در عمل قرابت زیادی با اندیشه لنینی داشت و بعداً به نظریه وابستگی مشهور شد. پس از پیدایی و رواج نظریه وابستگی از اواخر دهه 1950، طی کمتر از دو دهه، مفاهیم و سیاستهای برخاسته از آن به یکی از پررونقترین مباحث محافل دانشگاهی، روشنفکری و سیاسی جهان بدل شد و بهخصوص در جهان سوم، کشورهای توسعهنیافته و در میان اهل نظر و سیاستمداران انقلابی طرفداران فراوانی یافت. در آن زمان بسیاری از انقلابیون یا سیاستمداران مستقل تلاش میکردند که فهم خود از مسائل جهانی و شیوههای توسعه کشور خویش را بر اساس آن سامان دهند. در ایران نیز در ابتدای دهه 1350 و بهخصوص در دهه اول پس از پیروزی انقلاب، این نظریه مورد توجه جدی قرار گرفت و دهها جلد از کتابهای اصلی آن به زبان فارسی ترجمه و برخی از متفکران اصلی آن مانند آندره گوندر فرانک به ایران دعوت شدند، اگرچه امروز در آستانه سومین دهه از قرن بیست و یکم میلادی، بسیاری از نظریهپردازان نظریه وابستگی بنیاد فکری خود را تغییر دادهاند و امروز دیگر حتی برای واضعانش به تاریخ پیوسته، اما تاثیر آن اندیشهها هنوز و همچنان بر اقتصاد ما سایهای سهمگین افکنده است. متفکرانی همچون امانوئل والرشتاین، سمیر امین و آندره گوندر فرانک در آخرین دوران حیات فکری خود دیگر نامی از نظریه وابستگی به میان نمیآوردند و حتی برخی از مفاهیم بهجامانده از آن را در قالب جدیدی به نام «نظریه نظام جهانی» جای دادند.
نظریه وابستگی از ابتدا دو جریان اصلی داشت که با وجود نقاط مشترک، اختلافات اساسی در بنیادهای هستیشناختی و شناختشناسی داشتند. گروه نخست مارکسیستهایی بودند که ریشه عقبماندگی را در تضاد طبقاتی نهادینهشده در سرمایهداری میدانستند که به عرصه جهانی گسترش یافته و به استثمار کشورهای جهان سوم منجر شده است. پل باران و پل سوئیزی آغازگر این جریان محسوب میشوند و نظریهپردازانی چون آندره گوندر فرانک، سمیر امین، دوس سانتوس و آگیری امانوئل از مهمترین چهرههای آن بودند که در نهایت امانوئل والرشتاین توانست نگرش آنها را با دامنه وسیعی در محافل فکری و آکادمیک مطرح سازد. اما گروه دوم نگاه خود را بر بنیاد ماتریالیسم تاریخی و تضاد گریزناپذیر مارکسیستی قرار نداده بودند و اغلب در محافل سیاسی و روشنفکری فعالیت داشتند. این گروه به اصطلاح مکتب اکلا نامیده میشدند که نگاهی انتقادآمیز و ساختارگرایانه به نظام سرمایهداری داشته و آن را منشأ عقبماندگی میدانستند اما این نقد را بر مبانی مارکسیستی بنا نمیکردند. بنیانگذاران این نگرش رائول پربیش، سلسو فورتادو و آنیبال پینتو بودند که مکتب اکلا محصول تلاشهای نظری آنان است.1
انقلاب اسلامی در ایران زمانی شکل گرفت که تئوریهای گوناگون وابستگی، چه در سطح دنیا و چه در میان روشنفکران و فعالان سیاسی مخالف رژیم سلطنتی، سکه رایج بود؛ و نتایج تجربه متفاوت کشورهایی مانند کره جنوبی و تایوان هنوز آشکار نشده بود. مضافاً اینکه چین کمونیست تقریباً همزمان با انقلاب اسلامی در ایران گام در راه جدید خود نهاد. در چنین شرایطی، همه انقلابیون ایرانی، اعم از ناسیونالیستها، چپها و اسلامگرایان بر این نکته تاکید داشتند که استقلال سیاسی به تنهایی کافی نیست و دوام نمیآورد مگر اینکه با استقلال اقتصادی تکمیل شود. استقلال اقتصادی به معنی قطع وابستگی به نظام سرمایهداری جهانی، کوتاه کردن دست شرکتهای بزرگ فراملیتی از اقتصاد ایران، بازسازی اقتصاد ملی و بودجه دولتی بدون تکیه بر درآمدهای حاصل از صادرات نفتی و نهایتاً خودکفایی اقتصادی فهمیده میشد.
غربستیزی در ایران ریشه در ناسیونالیسمی داشت که 80 سال پیشتر در روزگار مشروطه شکل گرفته بود، آن هنگام که روشنفکران اوان مشروطه در پی تاسیس مفهوم «وطن»، نیاز به غیریتی در مقابل خویش پیدا کردند و در مقابل دیگرانی که در آن روزها بیشتر اعراب و ترکان بودند، سعی در توضیح عقبماندگی کشور داشتند. این ناسیونالیسم در دوران مدرنسازی رضاشاهی تحکیم شد و در دهههای بعد، تفسیری متفاوت یافت. فخرالدین شادمان در «تاثیر تمدن فرنگی» اندیشه بازگشت به خویش را در نیمه دوم دهه 20 مطرح ساخت و «غربزدگی» در اندیشههای احمد فردید، تجلی یافت.
جلال آلاحمد به عنوان یکی از جنجالیترین شاگردان فردید، مفهوم غربزدگی را از او وام گرفت و «غربزدگی» را در سال 1341 به رشته تحریر درآورد، علی شریعتی نیز در فضای رونق وابستگیها، «بازگشت به خویشتن» را منتشر ساخت که در آستانه انقلاب بدل به گفتمان غالب شد و تاثیری عمیق بر اتخاذ گزینههای توسعه نهاد. تاکید شریعتی بر اصالت اندیشه ایرانی و نسبت دادن تمامی مصائب و مشکلات به بیگانگان شباهتهای فراوانی با اندیشههای مکاتب وابستگی و اکلا داشت.
دغدغههای جلال در خصوص توسعهنیافتگی ایران در کتاب غربزدگی منعکس شده است. اگرچه جلال از وابستگی و نظریات آن به صراحت نام نمیبرد؛ اما در همان سالهایی که او دغدغه وابستگی به غرب را داشت، نظریات وابستگی و مباحث شمال و جنوب در سطحی گسترده در جهان مطرح بود.2 غربزدگی بهزعم او از بیرون آمده و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده: «غربزدگی، دو سر دارد: یکی غرب و دیگر ما که غربزدهایم... برای من، غرب و شرق نه معنای سیاسی دارد و نه جغرافیایی، بلکه دو مفهوم اقتصادی است. غرب یعنی ممالک سیر و شرق یعنی ممالک گرسنه»3، «غربزدگی مشخصه دورانی از تاریخ ماست که به مقدمات ماشین یعنی علوم جدید دست نیافتهایم، مشخصه دورانی از تاریخ ماست که به جبر بازار و اقتصاد و رفت و آمد نفت ناچار از خریدن و مصرف کردن ماشینیم».4
ریشههای غربزدگی در خودباختگی است. بر اساس همین خودباختگی است که انسانهای غربزده به جای احساس رقابت به احساس درماندگی مبتلا میشوند و در مقابل غرب احساس بندگی میکنند و در نتیجه نهتنها خود را مستحق یا برحق نمیدانند، بلکه به این باور میرسند که... نفت ما را میبرند چون حقشان است و چون ما عرضه نداریم، سیاستمداران را میگردانند چون خود ما دستبستهایم، آزادی را گرفتهاند، چون لیاقتش را نداریم.5
یکی دیگر از کتابهای تاثیرگذار بر تفکر اقتصادی فعالان سیاسی سالهای پیش از انقلاب، رسالهای است به نام «اقتصاد به زبان ساده»، نوشته محمود عسکریزاده که در سال 1347 تدوین یافته و هدف آن آموزش مبارزان سیاسی مخالف رژیم سلطنتی با «اصول اولیه علم اقتصاد»، به منظور کمک به «امر مبارزه با سرمایهداری و ارتجاع داخلی» برای تحقق بخشیدن به آن سیستم اقتصادی و سیاسی است که «دربرگیرنده منافع طبقات محروم اجتماع و حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش» باشد.6 پیام اصلی کتاب برانداختن نظام سلطه سرمایهداری در عرصه داخلی و خارجی و ایجاد نوعی حکومت کارگری است. سرمایهداران انحصار مالکیت ابزار تولید را در اختیار دارند و کارگران فاقدِ ابزار تولید ناگزیرند برای آنها کار کنند. در این میان سرمایهداران بخشی از ارزش یا درآمد ایجادشده از سوی کارگران را به آنها نمیدهند و آن را غصب میکنند.
نویسنده با درآمیختن تصورات نامربوطی از مارکسیسم و اسلام به این نتیجه میرسد که سرمایهداری مانع پیشرفت و حرکت در مسیر آفرینش است و لذا از میان برداشتن آن طبیعتاً واجب شرعی است. او با تلقی سادهانگارانهای از تئوری اضافه تولید مارکس مبنی بر اینکه سرمایهداران هر موقع سود خود را در خطر ببینند از تولید صرفنظر کرده و محصولات خود را به آتش میکشند، سرمایهداری را برخلاف ناموس حقیقی خلقت میداند و متذکر میشود، «پس آن چیزی که مانع تکامل بشر است سیستم سرمایهداری است. یعنی سیستمی که عدهای معدود مالک ابزار تولیدند و نهتنها خود در مسیر آفرینش گام برنمیدارند بلکه از رفتن دیگران هم جلوگیری میکنند. سیستم سرمایهداری بزرگترین سد راه تکامل است (یصدون عن سبیلالله)». پس اگر همه مصائب اخلاقی، اجتماعی و حتی دینی ناشی از نظام سرمایهداری است، «بزرگترین کار و خدمت به بشریت» از بین بردن سیستم سرمایهداری است.7 او از این هم فراتر میرود و اینگونه استدلال میکند که اگر ریشه همه آسیبهای اجتماعی در فقر است و فقر ذاتی نظام سرمایهداری است، پس وظیفه انسانی یک کار بیش نیست و آن از میان برداشتن نظام طبقاتی سرمایهداری است. او به نقل از ابوذر غفاری تذکر میدهد، «در شگفتم از کسی که فقر را در خانه میبیند لیک با شمشیر بر مردم نمیشورد».8 اما سرمایهداری، از منظر نویسنده، یک مساله صرفاً داخلی نیست بلکه یک معضل جهانی یا بینالمللی به نام امپریالیسم است، از اینرو دست یافتن به استقلال واقعی نیز در گرو مبارزه با آن است.
امپریالیسم سعی دارد تمام منابع مالی و انسانی دنیا را به خدمت خود درآورد و برای عملی کردن این منظور حکومتهای دستنشانده را در کشورهای مختلف سر کار میآورد ... امپریالیسم خوی جهانخواری دارد. امپریالیسم فزونطلب است و تا دم گور این صفت را خواهد داشت.9 نقشه امپریالیسم «کوبیدن نهضتهای آزادیبخش خلقهای جهان» است لذا هدف «علم اقتصاد خلقها»، در حال حاضر بایستی بسیج نیروهای مادی و معنوی خلق برای از بین بردن دشمنان خلق باشد. «... هرکس جز این کند و هرکس تولید و ابزار تولید را در جهت اقتصاد مصرف به کار اندازد خائن است و به خلقهای جهان خیانت کرده است.»10
عسکریزاده در واقع به سادهلوحترین شکل همان شعارها و آرمانهایی را مطرح میکند که اکثر نیروهای مخالف رژیم سلطنتی، از چپگرایان و ملیون گرفته تا اسلامگرایان، در دو دهه پیش از انقلاب اسلامی به انحای مختلف بیان میکردند. این اندیشهها که امروزه در عصر جهانی شدن نظام بازار و تبدیل شدن کشوری مانند چین به دومین قدرت اقتصادی دنیا با بیشترین میزان صادرات کالا و سرمایه، سخنی پوچ و مضحک به نظر میرسد، در سالهای پیش از انقلاب اسلامی در ایران، از اعتقادات جزمی اکثریت مبارزان سیاسی و روشنفکران نهتنها در کشور ما بلکه در بسیاری از کشورهای جهان سوم بود.
به نظر میرسد یکی از علل مهم مطرح شدن اینگونه اندیشههای افراطی که راهحلهای خود را عملاً در ایدئولوژیهای مارکسیستی پیدا میکردند فضای خفقان و سرکوبی بود که رژیمی سلطنتی پس از تحکیم پایههای قدرت خود بعد از 28 مرداد 1332 و بهویژه از اوایل دهه 1340 به بعد برقرار کرد. با بسته شدن کموبیش کامل فضای سیاسی در ایران، بخشی از منتقدان و مخالفان رژیم شاه مبارزات خود را به خارج از ایران منتقل کردند. در این میان تشکلهای دانشجویی در اروپا و آمریکا نقش برجستهای ایفا کردند. این تشکلها بعدتر در «کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی، اتحادیه ملی» گرد هم آمدند و سازمان واحدی را تشکیل دادند که بهرغم اختلافهای درونی و انشعابهای گوناگون در آن، تا فروپاشی نظام سلطنتی در سال 1357 دوام آورد. «کنفدراسیون» که در آغاز در قالب تشکلی صنفی ظاهر شده بود و تقاضا داشت که از سوی دولت ایران به رسمیت شناخته شود، به فاصله یک سال، از دیماه 1341 تا دیماه 1342، تبدیل به سازمانی شد که هدفی جز سرنگونی رژیم حاکم نداشت.11 علت این امر را شاید بتوان در نفوذ جریانهای سیاسی (ملیون و چپگرایان) در تشکلهای دانشجویی دانست، که درصدد استفاده ابزاری از این تشکلها بودند. اما در هر صورت از همان آغاز، جنبش دانشجویی بهشدت متاثر از ناسیونالیسم مصدقی و چپگرایی ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی بود. در کنگره موسس کنفدراسیون در دیماه 1340، «سیاست درهای باز» که به نفع اقتصاد غرب است محکوم شده بود.12 موسسان «کنفدراسیون» عمدتاً طرفداران جبهه ملی بودند، اما با گردش به چپ ملیگرایان مصدقی در خارج از کشور، که در دومین کنگره جبهه ملی در اروپا، در تابستان 1342 به وضوح آشکار شد، تمایلات چپگرایانه و مارکسیستی در درون کنفدراسیون نیز طبیعتاً تشدید شد.
گردش به چپ جنبش دانشجویی که کنفدراسیون نمایندگی آن را در شرایط اختناق داخلی به عهده گرفته بود در سالهای بعد نیز ادامه یافت. اگر دیدگاههای اقتصادی کنفدراسیون را خلاصه کنیم کموبیش به همان رویکرد غالب انقلابیون ایران در آغاز انقلاب اسلامی میرسیم.مضافاً اینکه برخی از فعالان سیاسی ضدرژیم سلطنتی مقیم خارج که پس از انقلاب به ایران بازگشتند و بعضاً مقامهای کلیدی مهمی را به عهده گرفتند از رهبران کنفدراسیون بودند، مانند ابوالحسن بنیصدر که در کنگره 1343 کنفدراسیون از اعضای دبیرخانه بود و پس از انقلاب اسلامی نخستین رئیسجمهور ایران شد. بنیصدر در مقالات اقتصادیاش ادعا میکرد که شرکتهای چندملیتی اقتصاد کشور را به دست گرفتهاند و «بورژوازی آلت دست دولت»، ذخیرههای گرانقدر کشور را برای خرید کالاهای تجملی و مصرفی هدر میدهد و صنایع مدرن به ویژه صنایع مونتاژ، وابستگی کشور به غرب را بیشتر میکند. برای پایان دادن به این وضعیت اسفبار، ایران باید از وابستگی به غرب رها شود، به خودکفایی به ویژه خودکفایی در تولید مواد غذایی دست یابد، به ایجاد صنایع بومی بازگردد و در زمینه نظری «اقتصاد اسلامی» را تدوین کند.
اندیشههای مکتب وابستگی و نفی سرمایهداری امپریالیسم در تدوین قانون اساسی نیز تبلور یافت و گفتمان غالب در سالهای آغازین انقلاب بود. عزتالله سحابی شرایط آن دوره را چنین تصویر میکند: «در اوایل انقلاب در حوزه اقتصاد بیشتر دغدغهها بر این بود که چه خط اقتصادی انتخاب شود، آیا خط سرمایهداری انتخاب شود یا خط ضد سرمایهداری و سوسیالیستی، تمام انقلابیون قبل از انقلاب به جز نهضت آزادی نظرشان گرایش اقتصادی چپ بود. گروههای مارکسیستی و چپهای سنتی هم که جای خود را داشتند. نیروهای مذهبی هم که طی 10 سال قبل از انقلاب به صحنه آمده بودند، خواه مجاهدین خلق و خواه هفت گروهی که بعدها جمع شدند و مجاهدین انقلاب اسلامی نام گرفتند، از نظر اقتصادی چپ و حتی چپ رادیکال بودند. در میان روحانیون نیز آن دسته از روحانیونی که در سطح رهبری انقلاب بودند و در سال 57 و قبل از پیروزی انقلاب از طرف امام به عنوان اعضای شورای انقلاب منصوب شده بودند، تفکر اقتصادی چپ داشتند.»
روغنیزنجانی رئیس سازمان برنامه و بودجه در دوران جنگ، در همین زمینه میگوید: «آن موقع تصور بر این بود که باید تمام چالشهای کشور در بخش اقتصاد را در این زاویه مورد نقد قرار داد: اگر مشکل اختلاف طبقاتی، فقر و عدم کارایی وجود دارد، همه اینها ناشی از نظام اقتصادی است که آمریکا یا تحصیلکردههای آمریکا تحت حمایت آمریکا و نظام سیاسی آمریکا در ایران پیاده کردهاند.»
اعتقاد به اندیشههای وابستگی در تدوین قانون اساسی نیز سایه افکند و در مقدمه قانون اساسی با عنوان «اعتقاد به حرکت جهانی علیه سرمایهداری»، نفی هرگونه ستمگری و ستمکشی و سلطهگری و سلطهپذیری، قسط، عدل، استقلال سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی (اصل سوم)، طرد کامل استعمار (اصل سوم)، گسترش حجم دولت (اصل 44) و تامین خودکفایی در علوم و فنون (اصل سوم) تبلور یافت.