تله بیآبرویی سیاستگذار
شهرت و اعتبار سیاستگذار اقتصادی چگونه بر باد میرود؟
ادبیات اقتصادی مربوط به بحث شهرت و اعتبار سیاستگذار اقتصادی، ریشه در بحثهای مربوط به اقتصاد کلان سیاسی جدید دارد و مقاله ویلیام نوردهاوس در سال 1975 را میتوان شروعی بر این نظریه قلمداد کرد. با فراگیر شدن نظریه انتظارات عقلانی، رفتهرفته پای دیگر اقتصاددانان نیز به این بحث باز شد. رابرت بارو و دیوید گوردون را میتوان به نوعی آغازگر جدی این بحث دانست که در سال 1983 میلادی، مقالهای را تحت عنوان «قواعد، صلاحدید و شهرت، در مدلی مبتنی از سیاست پولی» منتشر کردند. این دو اقتصاددان در این مقاله ابعادی از موضوع را شکافتند. سپس در سال 1985 دو اقتصاددان به نامهای دیوید بکوس و جان دریفیل با انتشار مقالهای تحت عنوان «اعتبار و تعهد در سیاستگذاری اقتصادی»، سعی کردند با استفاده از نظریه بازی، تعامل میان سیاستگذاران و آحاد اقتصادی را به تصویر کشند. در سال 1986 میلادی، مجدداً رابرت بارو با انتشار مقالهای تحت عنوان «شهرت در مدلی از سیاست پولی با اطلاعات ناقص»، بحثهای جدید مطرح کرد. مرحوم آلبرتو آلسینا نیز اقدامات زیادی را برای تبیین نقش انتظارات عقلانی و گرایشهای حزبی در رفتار رایدهندگان و سیاستمداران انجام داد.
نقش انگیزههای حزبی در اجرای سیاست اقتصادی
اسنودون و وین در فصل دهم کتاب «اقتصاد کلان نوین»، بحث خود را به این شکل شروع میکنند که، در پی به کار بردن نظریه انتظارات عقلانی در مدلهای اقتصاد کلان، رویکرد غالب ادبیات نظری در زمینه سیاست اقتصادی، به نظریه بازی اختصاص پیدا کرد. سیاستگذاران مشاهده کردند که درگیر نوعی از بازی پویای پیچیده با کارگزاران اقتصادی بخش خصوصی شدهاند. عامل محرک برای شکلگیری این ادبیات، مقاله اولیهای بود که کیدلند و پرسکات (1977) تالیف کردند. کیدلند و پرسکات اقتصاددانانی بودند که مساله ناسازگاری زمانی سیاستهای اقتصادی را مطرح کردند. بر اساس مطالعات انجامشده از سوی این دو اقتصاددان، دولتهایی که بیقاعده (بیتعهد) عمل میکنند و در نتیجه توانایی استفاده از سیاستهای اقتضایی را پیدا میکنند، در متقاعد کردن آحاد اقتصادی نسبت به وفاداریشان به سیاستهای مبتنی بر تورم پایین، ناتوان خواهند بود. عاملان اقتصادی میدانند که اگر انتظارات تورمی را کاهش دهند، دولت انگیزه تقلب پیدا کرده و با خلق تورم غیرمنتظره، بهطور موقت اشتغال را افزایش میدهد. در یک تحلیل با پسزمینه نظریه بازی، شهرت یک بازیکن به راهی که از طریق آن بازی کرده و واکنشی که به وقایع گذشته نشان داده، بستگی خواهد داشت. آدمهای عاقل تنها آن دسته از سیاستمداران را باور دارند که پیشبینی سیاستهای اعلامشده از سوی آنها در مقام اجرا در واقعیت نیز بهینه باشد.
شهرت، اعتبار و سیاست پولی
رابرت بارو و دیوید گوردون اینگونه وارد بحث نقش شهرت و اعتبار در اجرای سیاست پولی میشوند که، در یک ساختار اقتضایی، مقام پولی میتواند نسبت به آنچه مردم انتظار دارند، مقدار بیشتری پول چاپ کرده و تورم خلق کند. منافع حاصل از این تورم غیرمنتظره، ممکن است شامل مواردی همچون توسعه فعالیتهای اقتصادی و کاهش ارزش حقیقی بدهیهای اسمی دولت شود. با این حال، به دلیل آنکه مردم متوجه انگیزههای سیاستگذاران میشوند، این نوع از سیاستهای غیرمنتظره- و منافع حاصل از آنها- نمیتوانند بهطور سیستماتیک در تعادل رخ دهند. مردم انتظارات تورمی خود را با هدف از بین بردن الگویی استوار از سیاستهای غیرمنتظره تعدیل میکنند. در این حالت، پتانسیل خلق شوکهای تورمی، بر اساس نتایج حقیقی، به این معناست که در حالت تعادل، میانگین نرخهای تورم و رشد پولی -و هزینههای مربوط به تورم- نسبت به حالت دیگر، بالاتر خواهد بود. تعهدات اجباری در مورد رفتار پولی، که در قوانین پولی یا قیمتها تجسم مییابد، پتانسیل موجود را برای سیاستهای غیرمنتظره حقیقی از بین میبرد. در نتیجه، نرخهای تعادلی تورم و رشد پولی میتواند کاهش یابد. این کاهش با توجه به آن رخ میدهد که یک انتقال از نهادهای پولی که اجازه اتخاذ سیاستهای صلاحدیدی را میدهند، به نهادهای پولی دیگری که بر اجبارهای قانونی تاکید دارند، صورت میگیرد. زمانی که قواعد پولی در دستور کار قرار گیرند، سیاستگذار در هر دوره زمانی این وسوسه را پیدا میکند که به منظور تامین منافع حاصل از شوکهای تورمی، به «تقلب» رو آورد. با این حال، گرایش به تقلب، حیات قواعد تعادلی را تهدید کرده و تمایل به آن دارد که اقتصاد را به سوی تعادل درجه دوم تحت صلاحدید هدایت کند. از سوی دیگر و به دلیل تعاملات چندبارهای که میان سیاستگذار و کارگزاران خصوصی رخ میدهد، توانایی حمایت نیروهای شهرتطلبانه از قواعد امکانپذیر میشود. این فقدان بالقوه شهرت -یا اعتبار- سیاستگذار را تحریک میکند که با استناد به قانون متوقف شود. سپس، سیاستگذار منافع کوتاهمدت را نسبت به شوکهای تورمی برای خود مقدم میداند تا بتواند عایدی حاصل از میانگین تورم پایین طی دوره بلندمدت را اطمینان بخشد.
نقش انگیزههای شهرتطلبانه
بارو همچنین در مقاله دیگری در سال 1986 اشاره میکند که تحقیقات مشترکش با دیوید گوردون در سال 1983، بر پایه کار کیدلند و پرسکات در سال 1977 و دیگران شکل گرفته است. او همچنین میافزاید که هدف تحقیق مشترکش با گوردون، برجسته کردن قواعد در برابر صلاحدید در سیاست پولی بوده است. زمانی که سیاستگذار توانسته تعهدات الزامآوری (قوانینی) را درست کند، دستیابی به نرخ تورم پایین، قابل دسترسی بوده است. این نتیجه نسبت به حالت در دسترسی که در آن تعهدی وجود ندارد (صلاحدید)، مقدم و ارجح است. در حالت عدم تعهد، تورم گرایش به بالا بودن دارد، اما نه آنکه این بالا بودن بخواهد به گونهای غیرمنتظره رخ دهد. به دلیل انگیزههایی که برای خلق تورم حقیقی غیرمنتظره وجود دارد، تنها تورم بالاست که برای انگیزه سیاستمداری که از سوی قاعده محدود نشده، سازگار و مطلوب است. پس از تحقیقات کیدلند و پرسکات و در برخی کارهای بعدی صورتگرفته از سوی بارو و گوردون (1983)، این دو اقتصاددان - همچنان که پیشتر گفته شد- نیروهای شهرتطلبانهای را که ممکن است جایگزین قواعد رسمی شوند، لحاظ میکنند. زمانی که انتظارات تورمی آینده به اقدامات حال حاضر وابسته شده، سیاستگذاری که عملکردش مبتنی بر صلاحدید است، تحریک شده تا تورم را پایین نگه دارد. در نتیجه، بارو و گوردون دریافتند دستیابی به یک تعادل مستلزم تورم پایینتری است که بر اساس میانگینی وزنی محاسبه میشود. این میانگین وزنی شامل هر دو حالت مبتنی بر قاعده و صلاحدید است. با این حال، این رویکرد دو نقص دارد. نخست آنکه، امکان شهرتطلبانه به یک افق بینهایت وابسته است (در غیر این صورت، تضمین استفاده از تقلب در دوره پایانی منجر به بیاثر کردن راهحل میشود). دوم آنکه؛ تعادل یکتا نبوده است. از نقطهنظر مثبت استفاده از مدل برای پیشبینی رفتار سیاستگذار -و در نتیجه پیشبینی رشد پولی و تورم- این ویژگی پایانی حداقل مایه تاسف است. کرپس و ویلسون (1982) و میلگرام و رابرتز (1982) با مشکلاتی شبیه به آنچه گفته شد، در حوزه سازماندهی صنعتی برخورد داشتهاند. این برخورد آنها در مورد معرفی عدم اطمینان از اهداف یکی از بازیگران بود. در زمینه فعلی نیز میتوان این عدم اطمینان را در مورد ترجیحات سیاستگذار یا تکنولوژی مورد استفاده او جهت ایجاد تعهد به کار برد. در کل، اقدامات سیاستی فعلی بر این احتمال تاثیر گذاشته و در نتیجه بر مسیری که مردم تحت آن میآموزند که گونه درست سیاستگذار کدام است، تاثیر میگذارد. علاوه بر این، سیاستگذار نیز زمانی که میخواهد در مورد چگونگی عملکردش تصمیمگیری کند، فرآیند این آموزه را به کار میبندد. در کنار توجهی که این رویکرد نسبت به شهرت و آموزش دارد، مزیت دیگرش عدم وابستگی آن به افق بینهایت و آنچه گاهی رسیدن به یک تعادل کامل یکتاست، محسوب میشود.
نتیجهگیری
در عمل، اینکه بخواهیم شهرت و اعتبار سیاستگذار یا مقام پولی را به اجرای سیاست پولی از سوی او ربط دهیم، به مطالعات و آزمونهای تجربی بیشتری نیاز دارد. اما توجه به یک نکته، به نظر ضروری میرسد و آن نیز نقش کنترل انتظارات عاملان اقتصادی در اجرای بهتر سیاست پولی است. به این معنا که به نظر میرسد هر عاملی که باعث شود تا انتظارات عاملان اقتصادی انطباق بیشتری با انتظارات سیاستگذار و مقام پولی پیدا کند، دستیابی به وضعیت هدف نیز امکانپذیرتر میشود. خواه این عامل شهرت و اعتبار سیاستگذار یا مقام پولی باشد، خواه هر عامل دیگری.