بازی با احساس رایدهندگان یا ارائه آمار و ارقام؟
دوگانه آمار-احساس
با دقت در جریان مناظرهها و کارزارهای انتخاباتی کشورها در همین یک سال اخیر میتوان دو گفتمان اصلی را تشخیص داد که بارها در تقابل با هم قرار گرفتند؛ در گفتمان اول، اعداد و ارقام برجسته میشوند و تلاش آن است که برای متقاعد کردن مخاطب و قابل باور کردن صحبتها، آمار ارائه شود. در مقابل، گفتمان «احساس» قرار دارد که تلاش میکند آمارها را مخدوش، نارسا یا نادرست نشان دهد و ادعا میکند واقعیتها نه انعکاسیافته در اعداد و ارقام بلکه در احساس و «تلقی عمومی» جلوه پیدا میکنند.
با دقت در جریان مناظرهها و کارزارهای انتخاباتی کشورها در همین یک سال اخیر میتوان دو گفتمان اصلی را تشخیص داد که بارها در تقابل با هم قرار گرفتند؛ در گفتمان اول، اعداد و ارقام برجسته میشوند و تلاش آن است که برای متقاعد کردن مخاطب و قابل باور کردن صحبتها، آمار ارائه شود. در مقابل، گفتمان «احساس» قرار دارد که تلاش میکند آمارها را مخدوش، نارسا یا نادرست نشان دهد و ادعا میکند واقعیتها نه انعکاسیافته در اعداد و ارقام بلکه در احساس و «تلقی عمومی» جلوه پیدا میکنند. در آمریکا یکی از موضوعات مورد جدل دو سوی انتخابات ریاستجمهوری آن بود که یک طرف با بیان میزان رشد اقتصادی آن کشور و کاهش نرخ بیکاری به نزدیک پنج درصد از عملکرد جریان حاکم حمایت میکرد و کاندیدای حزب دیگر آمار را گمراهکننده خواند و ادعا کرد میزان بیکاری بسیار بیشتر از آن چیزی است که در آمارها پیدا میشود. موارد مشابهی را نیز میتوان در همهپرسی خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا یا در کارزارهای انتخابات رئیسجمهوری در فرانسه سراغ گرفت که یکسو آمارها را پشتوانه ادعای خود میکند و سوی دیگر اعداد و ارقام را «دروغ» دانسته و ادعای خود را متکی به درک میدانی و آوردن شاهد مثالهایی از «کوچه و بازار» برمیشمارد. این دو رویکرد به روشنی در این روزها و در جریان انتخابات ریاستجمهوری در کشور ما نیز در حال شکلگیری و پررنگ شدن هستند. کاهش نرخ تورم از بالای 40 درصد به کمتر از 10 درصد، ایجاد 600 هزار شغل در هر سال و افزایش رشد اقتصادی از 8 /6- درصد به بالای پنج درصد بخشی از آمارهایی است که دولت حسن روحانی برای دفاع از کارنامه خود بیان میکند. در مقابل، گفتمان اصلی جناح مقابل آن است که این اعداد جایی در زندگی «واقعی» نداشته و وضع معیشت مردم نهتنها بهبود نیافته بلکه بسیار بدتر هم شده است.
قضاوت اینکه کدامیک از این دو رویکرد بازتاب بهتری از واقعیت و وضع موجود به دست میدهند، نیازمند واکاوی بیشتری در نحوه شکلگیری آنهاست. دادههای آماری در طول زمان گردآوری میشوند و اطلاعات مبتنی بر این دادهها محصول مقایسه و مشاهده تغییرها بین مقاطع زمانی مختلف هستند. وقتی گفته میشود نرخ تورم کاهش یافته یا میزان صادرات غیرنفتی افزایش پیدا کرده است، این تغییرات در یک دوره زمانی مورد نظر هستند. برای مثال، میزان واقعی متوسط درآمد هر خانوار ایرانی در سال 95 نسبت به سال 92 بهبود داشته است و در همین حال این درآمد نسبت به آنچه در سال 86 بود، همچنان کمتر است. در نتیجه در بحث آماری، نکته بسیار بااهمیت دوره و نقاط مرجع هستند. در مقابل، آنچه به عنوان احساس و درک از وضعیت کنونی از آن یاد میشود، به برداشتی در یک زمان خاص که حال حاضر است، مربوط است. برای نمونه یک روز گرم و آفتابی در زمستان برای اکثر افراد لذتبخش خواهد بود و همین شرایط آب و هوایی در روزهای تابستان همان افراد را بیتاب میکند. در واقع قضاوت لحظهای افراد در مورد خوب بودن هوا در زمستان یا تابستان، با توجه به شرایطی که به طور مقطعی سپری کردند، تفاوت خواهد داشت. این قضاوت مبتنی بر تجربه بسیار اخیر و حافظه کوتاهمدت افراد بوده که برای ایشان ملموس و به سادگی قابل یادآوری است. بنابراین، در حالی که رویکرد آماری به طور عمده تغییرات درازمدت و غیرقابل به یادسپاری را ممکن میکند، مراجعه به احساس و ادراک تنها برای مقایسه با شرایط بسیار اخیر و در یک بازه زمانی محدود قابل اتکا خواهد بود.
در اینجا میتوان به اهمیت دوره زمانی و نقطه مرجع در مقایسهها که یکی از تمایزهای کلیدی تحلیل مبتنی بر آمار در مقابل گفتمان «احساسمحور» است بیشتر پرداخت. برای هر فرد درک شرایط موجود بسیار آسانتر و ملموستر از یادآوری شرایط گذشته و مقایسه کردن با آن است. تقریباً همه میتوانند در مورد سیر شدن با غذایی که در آخرین وعده خوردهاند، با اطمینان اظهارنظر کنند اما اگر از آنها پرسیده شود غذایی که یک هفته یا یک ماه پیش در همین موقع از روز خوردند بیشتر یا کمتر سیرشان کرد، تقریباً هیچکس چنین حضور ذهنی ندارد و نمیتواند مقایسهای انجام دهد. چه آنکه اگر این مقایسه برای دوره زمانی چند ماه یا چند سال باشد، امکان ملموس بودن و درک این مقایسه برای افراد بسیار بعید است. در مواردی مثل رشد یا کاهش نرخ تورم، میزان اشتغال یا درآمد خانوار نیز به همین صورت مقایسه در طول دورههای زمانی طولانی بدون رجوع به آمار دشوار خواهد بود. به عنوان نمونهای بارز با اینکه ثبات در بازار ارز و طلای دو سال اخیر برای همگان به امری عادی تبدیل شده است، دشوار خواهد بود فضایی را تداعی کرد که کمتر از پنج سال در کشور حاکم بود و نرخ ارز اگر به طور روزانه نوسانهای چند صد تومانی را هم تجربه میکرد کسی خرده نمیگرفت. توجه به این موضوع به خصوص در مورد نرخ تورم که بهطور ماهانه افزایش قیمتها را منعکس میکند، اهمیت مضاعف دارد. در حالی که بین نرخ تورم 8 /0 تا 8 /1 درصد تنها یک درصد اختلاف وجود دارد، تداوم رشد 8 /1 درصدی شاخص قیمتها تنها در شش ماه از میزان قدرت خرید فردی با درآمد ثابت بیش از 10 درصد میکاهد در حالی که با تورم 8 /0درصدی در همین مدت کاهش قدرت خرید به کمتر از سه درصد میرسد. این تغییرات با توجه به اینکه تدریجی، آهسته و بدون جهش هستند، به راحتی قابل بازیابی ذهنی، تجزیه و تحلیل نیستند. تنها رجوع به دنبالههای زمانی از دادههای آماری این امکان را فراهم میکند که بتوان مقایسههایی صحیح انجام داد و از محدودیتهای حافظه و خطاهای ذهنی در امان ماند.
این محدودیت یادآوری و دشواریهای ذهن افراد برای تحلیل بلندمدت نقطه آسیبپذیری است که عدهای میتوانند با آن سطح تحلیلگری را تنزل داده و خواسته یا ناخواسته دوراندیشی را تضعیف کنند. راهبرد کلی این عده در وهله اول برجسته کردن شرایط نامطلوب فعلی است که عموم آن را متوجه میشوند و در وهله بعد با ترویج رویکرد کوتاهمدت، برای تغییر جهشی و لحظهای امیدواری داده و پافشاری میکنند. اما جالب آنجاست که هم این عده که آمارها را مخدوش دانسته و صحت ادعاهای خود را مبتنی بر مشاهدات شخصی و «زبان حال مردم» برمیشمارند، خود برای دفاع از برنامههایشان به دادن اعداد و ارقام میپردازند. حال این سوال را میتوان پرسید که اگر آمارها قابل اعتماد و اتکا نیستند، چگونه عملکرد و کارنامه این افراد در آینده قابل سنجش خواهند بود؟ به بیان دیگر چهبسا حتی عملکرد موفق آنها با همین استدلال که آمارها مخدوش هستند توسط عدهای دیگر کمرنگ و نادیده گرفته شود. در واقع به این ترتیب و با تضعیف جایگاه مقایسههای دقیق علمی و آماری، ساختاری شکل میگیرد که عملکرد افراد غیرقابل سنجش شده و پیوسته در معرض نگاههای با سوءظن و تخریب از یکسو و تمجیدهای مبالغهآمیز از سوی دیگر قرار میگیرند.
در آخر باید دوباره تاکید کرد که مراجعه به اعداد و ارقام و داشتن رویکرد علمی و مبتنی بر شواهد نهتنها برای تحلیل عملکرد گذشته اهمیت دارد که تنها رویکرد قابل اتکا برای برنامهریزی نیز هست. بدون چنین رویکردی به وعدهها و برنامههای آینده نه میتوان و نباید اعتماد کرد. در غیر این صورت برداشتهای ذهنی و تلقیهایی که محصول مراودهها و برخوردهای اشخاص با یکدیگر هستند، شاخصی برای تدوین برنامههای اقتصادی و دادن وعدههای انتخاباتی قرار میگیرند. این برداشتها چنان که گفته شد آماج خطاهای برداشتی بوده و در برابر محدودیتهای حافظه و ذهن بسیار آسیبپذیر هستند. این برداشتها بیش از آنکه ناشی از تحلیل و تعقل باشند، نتیجه احساسات آنی و گذرا هستند. در واقع محصول شاخصهای احساسی، برنامههای احساسی خواهند بود که حتی در کوتاهمدت هم برای جامعه مطلوب نخواهند بود. در مقابل ترویج رویکرد علمی و مبتنی بر شواهد نیازمند پشتکار، آگاهی دادن و آموزش و همچنین تحمل دشواری و در بسیاری مواقع مهار احساسات و عواطف آنی است؛ روندی که باورپذیری جامعه به تغییرات تدریجی اما عمقی افزایش پیدا کرده و در مسیر رشد پایدار قرار میگیرد.