حسرت توسعه
چرا دنبال رئیسجمهور توسعهگرا نمیرویم؟
در حکایتی شبهتاریخی ذکر میکنند که در دوره ناصرالدینشاه قاجار شبی از شبهای ماه رمضان توپچی از شلیک توپ سحر خودداری کرد. امیر توپخانه او را احضار کرد و با خشم پرسید که چرا توپ در نکرده است و توپچی با خونسردی پاسخ داد: قربان به هزار و یک دلیل! اول اینکه باروت نداشتیم. امیر توپخانه فوری حرفش را قطع کرده و گفته بود که همین یک دلیل کافی است و لازم نیست هزار دلیل دیگر را بگوید. به سیاقی مشابه در پاسخ به اینکه چرا ما سراغ رئیسجمهور به اصطلاح توسعهگرا (با تمام گستردگی و ابهام این واژه) نمیرویم و آنها را انتخاب نمیکنیم، میتوان گفت دلیل اصلی از هزاران دلیل شاید این باشد که حالا جنس خوب و مرغوبی هم برای انتخاب عرضه نشده است که حسرت توسعهگراییاش را بخوریم! البته برای توسعه مملکت فرد آنقدرها مهم نیست که جمع و گروهی که وی متعلق به آنهاست، ولی در همین شرایط فعلی اگر نامزدی در قد و قواره بیسمارک ظاهر شد و کسانی به او رای ندادند، جا داشت نگران باشیم، ولی در میان اهالی سیاست هم مورد اکازیون موردی نادر است. انتظار البته این است که شبیه ممالک مترقی در حوالی ما هم سیاست بلندمدت باشد. در اینجا نیز احزابی با اصول و دستور کار مشخص سر کار باشند و به جای افراد با ایدهها و چشماندازها طرف باشیم، اما تا امروز که خبری نبوده است و چندان توفیقی نداشتهایم. دلیل آن البته بدطینتی و سرشت تباه اهالی سیاست نیست، به لحاظ تاریخی و فرهنگی به قول معروف جامعه ما «کوتاهمدت» است و به اصطلاح این روال را میپسندد.
اجازه دهید حتی ادعایی بزرگتر بکنیم؛ دستکم از دوران ظهور مکتب میشیگان در روانشناسی سیاسی به صورت علمی میدانیم که اغلب مردم، کموبیش در همهجا، حال و حوصله سروکله زدن با مفاهیم انتزاعی و غامضی مثل توسعه را ندارند. برای خیلیها مهم نیست نام علمی نگرش اقتصادی رئیسجمهور چیست یا از کدام مکتب فکری پیروی میکند، برای آنها به درستی چیزهای دیگری اهمیت دارد: معیشتش دچار تهدید نشود و بتواند کارش را بکند و پولی درآورد، ثباتی کموبیش مناسب را تجربه کند تا بتواند برای آینده خود و خانوادهاش برنامهریزی کند، اگر خواست سفری برود پاسپورت مملکتش معتبر باشد و احساس کند اوضاع اجتماعش در کل رو به بهبود و پیشرفت است.
در کشورهای توسعهیافته که سیاستورزی حزبی غالب است هم قضیه تفاوتی ندارد و درصد بسیار کمی از آدمها بر اساس ملاحظات نظری انتخاب میکنند.
کار احزاب تکرار صرف مواضع نظری خود نیست، بلکه در واقع دادن پاسخ «اصولی» به این دغدغههای ملموس شهروندان است و کار مداوم تا بتوانند سطح آموزش سیاسی جامعه را بالا ببرند، در ایران بدون وجود این احزاب البته کار بسیار سختتر است. تا یک ماه نزدیک به انتخابات معلوم نبود به طور دقیق چه کسانی بناست در مهمترین اتفاق سیاسی کشور رقابت کنند؛ رویکرد و نگرش کلی آنها به اوضاع و توسعهگرایی بماند. از یاد نبریم که ابهام و کلی حرف زدن رمز ماندگاری در فضای سیاسی ایران است، آدمهای سیاسی «زرنگ» در ایران اغلب سعی میکنند بیش از بیان اصول فکری مشخص خود و مباحثی پرمناقشه نظیر نگاه به توسعه حرفهای کلی بزنند و برای خود انگ نخرند. واقعیت این است که مرد سیاسی ایرانی در گذر زمان به فراست یاد میگیرد که اگر میخواهد دل از خلایق ببرد، باید دائم سعی کند وابستگی گروهی خود را کمرنگ کند و «مستقل» به نظر برسد.
افق سیاست در ایران کوتاهمدت است، آدم بهواقع «اصولگرا» خیلی دوام نمیآورد و در حاشیه میماند، اهل سیاست میآموزند که خود را درگیر مرزبندیهای معمول نکنند تا در حوادث پیشبینینشده آینده جایی برای مانور داشته باشند. در این حال و هوا آیندهنگری زیاد چهبسا خطرناک باشد و امکان بهرهبرداری از فرصتها را از آدمها بگیرد.
برای ناظر بیرونی شاید غریب به نظر برسد، ولی در قاعده بازی سیاست ایرانی حتی این پنهانی عمل کردن و اعلام نامزدی در انتخابات در آخرین لحظه هم توجیه دارد: آدم «زرنگ» برای رئیسجمهور شدن خیلی زود اعلام تمایل نمیکند، زیرا رندان رقیب وقت کافی برای پیدا کردن شواهد مناسب برای منصرف کردنش خواهند داشت!
از طرفی بیاعتمادی و بدبینی تاریخی مردم و اهل سیاست کار را دشوارتر میکند، کسی از اهل سیاست حرف حساب هم داشته باشد و به واقع به دنبال «توسعه» باشد، بعید است خود مردم هم او را خیلی جدی بگیرند و باور کنند. در جامعه کوتاهمدت همه چیز کوتاهمدت است و افراد دنبال نتایج فوری و در دسترساند. ایدههای درست اگر نتوانند پیروزیهای سریع کسب کنند، شکست میخورند و بختی برای بقا ندارند. این هم مربوط به امسال و پارسال نیست و از قرار ریشه تاریخی دارد، روزنامهنگار پیشکسوت ایرانی، محمد قائد شرفی، خاطرهای از دوران پهلوی در این باب آورده است که ذکرش خالی از لطف نیست: «وقتی جمشید آموزگار، نخستوزیر، گفت مگر مردم مجبورند خیار را در اسفندماه نوبر کنند، در مطبوعات حملههای تندی به او شد و باز ابتدای تابستان ۵۷ بر سر قیمت انگور یاقوتی نوبر کیلویی ۹۰ تومان (۱۳ دلار) صدای اعتراض برخاست. آموزگار بیشتر اقتصاددان بود تا اهل سیاست، و با ماموریت سفت کردن کمربندها مامور تشکیل کابینه شد. اما پاسخ سیاسی که جامعه شهرنشین ایران را خشنود کند آن است: گشایش اعتبار شده و انشاءالله با ورود محمولههای خیار و انگور این کمبود هم رفع خواهد شد و ملت شریف و عزیزمان بیش از پیش در رفاه خواهد بود!» باید اضافه کرد در اینجا و اکنونی که ما به سر میبریم از جهاتی اوضاع بدتر هم شده است.
در حال حاضر یک ایرانی بیشتر دغدغه این را دارد که با این پایین و بالا رفتنهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادیِ موجود فردا وضعش خیلی بدتر از امروز نشود. طبیعی است که در چنین شرایطی خواسته اولیهاش ثبات و پیشبینیپذیری است و بعید است برایش مفاهیمی تفننی! مثل توسعه خیلی جذابیتی داشته باشد. در دوران شوک و تحولات سریع انتظار داریم که خواست توسعه تبدیل به کالای لوکس شود. در میانه این مصیبتها، اگر کسی هم از صندوق قهر نکند، بیشتر خواهان این است که کسی بیاید که نگذارد اوضاع خیلی بدتر شود، رشد و تحول پیشکش!
به معجون بالا باید ناکارآمدی نهادهای کنش جمعی در فضای عمومی (سازوکارهایی نظیر سمنها، رسانهها، تشکلها و انجمنها و...) را هم اضافه کرد. افراد که به تنهایی انگیزه یا دانش ندارند، باید همین نهادها نقش قابلهگری ایدههای نو را بر عهده گیرند تا چیزی به نام توسعه برای مردم موضوعیت پیدا کند. کار آنها این است که اندیشهها و ایدههای پیشرو را طرح و ترویج کنند تا به اصطلاح تقاضای سیاسی کافی برای آنها پیدا شود. در این صورت میتوان انتظار داشت اهالی سیاست برای جلب نظر مردم هم که شده است به این ایدهها به شکل جدیتر توجه کنند. وقتی چنین نهادهایی به دلایل متعدد موثر عمل نمیکنند و محدودیتهایی دارند، میتوان انتظار داشت که اندیشه توسعهگرایی چندان با اقبال روبهرو نشود.
با آنچه گفتیم به نظر میرسد اگر این وسط آدمی توسعهگرا ظهور کرد باید تعجب کنیم، والا با این فرمان که میرویم جز پوپولیسم افراطی بعید است چیزی را شاهد باشیم، والله اعلم.