آتش بر روی خط فقر
آیا با افزایش جمعیت زیر خط فقر، احتمال بازگشت به سال 1384 وجود دارد؟
احساس اینکه داریم روزبهروز فقیرتر میشویم، حالا دیگر قابل کتمان نیست. کافی است همان مبلغی را که مثلاً چهار ماه پیش در جیب یا کارت بانکمان داشتیم همراهمان کنیم و به میدان ترهبار شهرداری برویم، قصدمان هم خرید همان چیزهایی باشد که چهار ماه قبل خریدهایم. یقیناً قبل از اینکه به دوسوم کالاهایی که چهار ماه پیش خریدهایم، برسیم، پولمان تمام میشود. حس بدی پیدا میکنیم. خلقمان تنگ میشود. بعضی از چیزهایی را که خریدهایم با کالاهای ضروریتر عوض میکنیم و با سگرمههای تویهمرفته به خانه برمیگردیم.
1- احساس اینکه داریم روزبهروز فقیرتر میشویم، حالا دیگر قابل کتمان نیست. کافی است همان مبلغی را که مثلاً چهار ماه پیش در جیب یا کارت بانکمان داشتیم همراهمان کنیم و به میدان ترهبار شهرداری برویم، قصدمان هم خرید همان چیزهایی باشد که چهار ماه قبل خریدهایم. یقیناً قبل از اینکه به دوسوم کالاهایی که چهار ماه پیش خریدهایم، برسیم، پولمان تمام میشود. حس بدی پیدا میکنیم. خلقمان تنگ میشود. بعضی از چیزهایی را که خریدهایم با کالاهای ضروریتر عوض میکنیم و با سگرمههای تویهمرفته به خانه برمیگردیم.
2- لابد شما هم وقتی دارید سریال دلخواهتان را از تلویزیون تماشا میکنید، وقتی زمان پخش آگهی فرامیرسد، بیش از آنکه کالایی که تبلیغ میکند به چشمتان بیاید، سبکی از زندگی را توی چشمتان فرو میکند که وقتی با درآمد خودتان مقایسه میکنید و حتی پساندازتان را هم میشمارید، برای کسب آنچه در صفحه تلویزیون دیدهاید فاصلهای بین زمین تا آسمان دارد. صحنههای بقیه سریال از جلوی دیدتان میگذرد اما شما هنوز در خیال آن هستید که برای رسیدن به زندگی لاکچری آدمهای آگهی، چقدر کم دارید؟
3- اتومبیلتان وسط خیابان از نفس میافتد. در گرمای 40 درجه با اعصابی خطخطی با کمک چند نفر، به کنار خیابان میرانید و نزدیکترین تعمیرکار را خبر میکنید. آنقدر کلافهاید که قیمت لوازم یدکی و دستمزد را قبل از آنکه شروع بهکار کند، نمیپرسید. کار که تمام میشود از مبلغ هزینه مطلع میشوید، سراغ گوشی موبایلتان میروید. آقای تعمیرکار میفهمد در حال مکالمه با یکی از نزدیکانتان هستید که وجهی به حسابتان بریزد تا بتوانید از پس خرج حادثه غیرمنتظره برای ماشینتان برآیید.
4- «فقر» با «احساس فقر» یکی نیست. ما اگر در روستایی با امکانات محدود زندگی کنیم، توقعمان به تدریج با همروستاییهایمان هماهنگ میشود. هوس پیتزا نمیکنیم، روزی چند گیگ اینترنت نمیسوزانیم. نوشیدنیهای متنوع نمیخواهیم. استخر نمیرویم. با یکی، دو نوع میوه سیر میشویم و... اگر درآمدمان مانند سایرین باشد، با آنکه فقیریم اما احساس فقر نمیکنیم.
حالا فرض کنید در روستایی زندگی میکنیم که هر روز مرغ و بره میخوریم. سبزی و میوه تازه هم در باغچه خانهمان در دسترس است. لبنیات را هم گوسفندها و بزهای خانه تامین میکنند. مساحت خانهمان هم مثلاً 600، 700 متر است. نه نیازی به مترو و اتوبوس و تاکسی داریم، نه به تفریح خاصی احساس نیاز میکنیم. هوای سالم هم استنشاق میکنیم و به اندازه کافی با خانه و باغچه و... سرمان گرم میشود.
دست بر قضا، یک بیماری برای عضوی از خانواده عیشمان را تباه میکند و برای مراجعه به پزشک یا بیمارستان ناگزیر از سفر به شهری بزرگ میشویم. از همان ابتدای کار، کمبودها مثل پتک توی سرمان کوبیده میشود. هزینه جابهجایی با وسیله نقلیه، هزینه اقامت، خرج ویزیت پزشک و دارو و بستری شدن در بیمارستان و... ناگهان از آدم مرفهی که در روستا احساس تمول میکند، یک فرد فقیر و ندار میسازد.
مثالهای بالا را عمداً ساده انتخاب کردم و قبول دارم که ممکن است علمی هم نباشد و در مواردی، آگراندیسمان شده باشد. اما به گمانم برای تبیین نگرانیهای جامعه از معیشتشان، خیلی زود در ذهن مینشیند.
کارشناسان اقتصادی و نیز مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی آمارهایی نگرانکننده ارائه دادهاند و ابراز نگرانی کردهاند که خط فقر در حال طی کردن پلکان ترقی! و رسیدن به دهکهای میانی جامعه است.
هرچند که این رقمها بیشتر به طبقات پایین و دهکهای یک تا پنج آلارم میدهد اما سایر دهکها هم شاخکهایشان نسبت به اوضاع اقتصادی حساستر میشود و کمبهره شدن خود از رفاه را به نوعی به معنای نزدیک شدن به خط فقر تصویر میکنند.
به عبارت روانتر، احساس مشکلات اقتصادی شامل ضربالمثل «مرگ حق است، اما برای همسایه» نمیشود! اگر کالایی گران شود که مثلاً 50 درصد جامعه آن را مصرف نمیکنند، فقط در مصرفکنندگانش ایجاد نگرانی نمیکند بلکه سایرین هم دچار تشویش میشوند. نمونهاش بنزین است و سیگار. بیماشینها و غیرسیگاریها وقتی خبرهای بالا رفتن قیمت این کالاها را میخوانند شانه بالا نمیاندازند که به ما چه. نمیگویند «هرکه خربزه میخورد پای لرزش هم مینشیند» و...
مدتی قبل، چند نفر از دوستان کارشناس، در یک نظرسنجی نهچندان گسترده (جامعه آماری 50 نفره در مناطق مختلف شهر تهران) از پرسششوندگان سوال کرده بودند، با افزایش قیمتها، کدام هزینههای خود را کاهش میدهند؟ عجیب بود که هزینههای سلامت، اولین یا دومین گزینهای بود که اکثریت آنها به عنوان هزینهای که خیلی زود به کاهش آن اقدام میکنند بیان شده بود. تفریحات و تحصیل اعضای خانواده، در ردههای بعد قرار داشت.
ناگفته پیداست که چنین یافتههایی میتواند بحرانهای اجتماعی را رقم بزند. هرچند بحرانهای اجتماعی گاهی به شکل معضلات امنیتی جلوه میکند، اما حتی اگر به آنجا هم نکشد و در سطح افسردگی و کمشادمانی هم باقی بماند، آثارش از بحرانهای امنیتی کمتر نیست و چهبسا به دلیل آنکه ماندگارتر است، تاثیر تخریبش بر جامعه بیشتر هم باشد.
پاسخ دولتمردان به چنین وضعیتی، روشن است. پاسخهای آنها تشکیل شده است از چند کلیدواژه و چند فعل و اسم که بتواند آن کلیدواژهها را به هم بچسباند و ربط منطقی بدهد.
خلاصه آن توجیه و توضیح این است: «تحریم و فشارهای اقتصادی از ناحیه آمریکا و اروپا توانسته است حتی صادرات نفت کشورمان را مختل سازد.»
واقعیت این است که این توجیه، گزارهای درست و مبتنی بر واقعیتهای اقتصادی است. با این حال مدیران کشور، ترجیح میدهند با امیدبخشی به مردم، آنها را از فهم درست اتفاقات، تا حدی دور کنند. با این حال امیدبخشیها گهگاه به دلیل اینکه به واقعیت نپیوسته به ضد خود تبدیل شدهاند. امید به ثابت نگه داشتن نرخ ارز و قیمت خودرو سرنوشت خوبی نداشت و در مقطعی وضع بازار را چنان متشنج کرد که سیستم اقتصادی دولت دستپاچه شد و به سختی توانست آن را مهار کند.
طرفه آنکه وقتی جامعه دچار التهاب اقتصادی میشود، روانش به هم میریزد، عنان از کف میدهد و امکان برانگیختگی برایش فراهم میشود.
طبقات فرودست و فقیر فقط با حرفهای امیدبخش، به آرامش نمیرسند، بهخصوص اگر همانطور که در بالا اشاره شد، گاه با وعدههای محققنشدنی روبهرو شوند. جامعه نیاز به اعتماد دارد یا بهتر بگویم حس اعتماد. اگر شهروندان بتوانند اوضاع دو، سه دهه قبل را رصد و تحلیل کنند، میتوانند نقشه راه زندگی خود را ترسیم کنند. کشور ما چه در دوران دفاع مقدس و چه پس از آن بارها با بحرانهای بزرگ اقتصادی روبهرو شده و در تمام موارد توانسته است به صورت کامل یا نسبی بر مشکلات فائق آید.
اگر مدیران جامعه بتوانند این احساس اعتماد را احیا کنند و برای نسل امروز، نه با شعار که با نمونههای قبلی، توانمندی خود را به رخ بکشند، میتوانند آرامش مورد نیاز را به متن جامعه تزریق کنند.
امروزه توقع از مردم برای بازگشت به سبک و سطح زندگی 30 سال و حتی پنج سال قبل منطقی نمینماید. شاید به همین دلیل است که ارشادگران مردم هم در سالهای اخیر، زبان به نصیحت درباره قناعت و کاهش مصرف نمیگشایند. بلکه بهعکس، زبان و قلم خود را علیه سیاستگذاران و دولتها تیز میکنند. دلیلش هم روشن است. علیه این و آن حرف زدن، خیلی نیازمند سواد و داشتن اطلاعات نیست. حرف زدن هم به قول عامه مالیات ندارد. کافی است احساس و تجربه شخصی خود را درباره یک موضوع بیان کنیم و کمی هم کنایه و طعنه قاطیاش کنیم و بر موج نیازمندیهای مردم سوار شویم.
سوار شدن بر موج نیازهای اقتصادی فقیران، با اهداف سیاسی از جمله کارهایی است که از سالهای دور در کشور ما سابقه دارد و معمولاً در آستانه انتخابات اوج میگیرد و با وعدههای خوشآبورنگ، جذابتر میشود. محصول این فرآیند، شاید در کوتاهمدت، سوپاپی باشد که از آن التهاب جامعه و نارضایتیها در اندازهای کنترلشده بیرون بزند و از فشارهای بزرگتر جلوگیری کند اما عملاً گردابی است برای تولید بحرانهایی بزرگتر که هماکنون از آن غافلیم. بحرانهای اقتصادی، اگر تبدیل به بحران اجتماعی شوند خطرآفرین میشوند. بهخصوص اینکه در فضای احساسی شکل بگیرند. وقتی موجسواریهای اجتماعی اوج میگیرد، کسی گوشش به حرفهای علمی بدهکار نیست. حرفهای پوپولیستی است که برجسته میشود و چهبسا همان چیزی را تکرار کند که 14 سال پیش در سال 1384 تجربه کردیم.