خداحافظ مکتب
گزارش بررسی نوبل 2018در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران
اوایل اکتبر زمانی که اعلام شد جایزه نوبل امسال در علوم اقتصادی به دو اقتصاددان حوزه اقتصاد رشد رسیده است دوباره توجه دنیا به یک نکته اساسی جلب شد و آن اهمیت دستاوردهای حوزه اقتصاد رشد و سیری است که طی دهههای گذشته طی کرده است.
سیدمحمدامین طباطبایی: اوایل اکتبر زمانی که اعلام شد جایزه نوبل امسال در علوم اقتصادی به دو اقتصاددان حوزه اقتصاد رشد رسیده است دوباره توجه دنیا به یک نکته اساسی جلب شد و آن اهمیت دستاوردهای حوزه اقتصاد رشد و سیری است که طی دهههای گذشته طی کرده است. پل رومر و ویلیام نوردهاوس که هر دو از پیشتازان حوزه اقتصاد رشد محسوب میشوند، با تحقیقات خود به ترتیب بر روی مسائل و تغییرات تکنولوژیک و تاثیر آن بر رشد و همچنین دغدغههای زیستمحیطی و تغییر اقلیم و تاثیر آن در روند رشد بلندمدت سعی داشتند در دنیای درهمتنیده امروز ما را متوجه این نکته کنند که مسائلی که با آن مواجه هستیم صرفاً با کنش یک کشور قابل حل نیست و همکاری همه کشورها را میطلبد، در واقع اگر میخواهیم رشد پایدار داشته باشیم و فاصله میان کشورها را کمتر کنیم باید به این نکات بیش از پیش توجه کنیم. اما در حوزه آکادمیک شاید جای تعجب زیاد این بود که به دو تن از پیشتازان و غولهای این حوزه بالاخره جایزه نوبل تعلق گرفته است، به عبارت دیگر این نوبل تا حد زیادی قابل پیشبینی بود. به همین بهانه نشستی ۲۰ آبان ۹۷ در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران با حضور دکتر تیمور رحمانی دانشیار دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران و نیز دکتر حسین جوشقانی استادیار دانشکده اقتصاد و مدیریت دانشگاه صنعتی شریف در دانشگاه تهران برگزار شد که در آن اهمیت کار این دو اقتصاددان بیشتر مورد بحث و بررسی قرار گرفت. بخش اول صحبتها به دکتر رحمانی اختصاص دارد و سپس دکتر جوشقانی بحث را ادامه داده و به پایان میبرد. خلاصه این نشست در ادامه آمده است.
♦♦♦
دکتر رحمانی صحبتهایش را اینگونه آغاز کرد: همانطور که میدانید جایزه نوبل ۲۰۱۸ در علوم اقتصادی به ویلیام نوردهاوس و پل رومر به خاطر فعالیتهایی که در زمینه رشد اقتصادی انجام دادند تعلق گرفت، در واقع اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم رومر به دلیل تحقیقاتی که بر روی مساله تغییرات تکنولوژیک و تاثیر آن بر رشد اقتصادی انجام داد در حوزه اقتصاد کلان و اقتصاد رشد مشهور است.
او سعی کرد متوجه شود هنگامیکه بخش خصوصی در زمینه تغییرات تکنولوژیک فعالیت میکند تعادلی که ایجاد میکند تا چه اندازه بهینه است اما نوردهاوس آنگونه که در بیانیه نوبل آمده است برای پژوهشهایش در زمینه مسائل زیستمحیطی و تغییرات اقلیمی و تاثیر آن بر رشد اقتصادی شایسته این جایزه شناخته شده است.
اهمیت نوردهاوس
حال اگر بخواهم داستان را کمی دقیقتر توضیح بدهم باید بگویم به نظر من کار مهمتری که در کارنامه نوردهاوس دیده میشود مساله ریشههای سیاسی سیکلهای تجاری است، درواقع تا دهه ۷۰ میلادی هنگامیکه اقتصاددانان از سیکلهای تجاری صحبت میکردند بیشتر به این میپرداختند که چه چیزی این سیکلها را ایجاد میکند و این سیکلها چگونه پیش میروند و به انگیزههایی که میتوانند در پیدایش این سیکلها موثر باشند کمتر توجه میکردند.
به عبارت بهتر آنچه در دهه ۱۹۶۰ میلادی از سوی فریدمن و دیگران مطرح و بسط داده شد که سیاستگذاران پولی با انگیزههای سیاسی عامل اصلی بیثباتی در زمینه پولی هستند توسط نوردهاوس به تکامل و بلوغ رسید. در واقع او سعی کرد ما را به این نکته آگاه کند که سیاستگذاران تحت تاثیر انگیزههای سیاسی در سیکلهای تجاری و حتی در رشد بلندمدت نیز میتوانند اثرگذار باشند. این مباحث با مقالات جدیدی در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ با کارهای معروفی از سوی نوردهاوس و دیگر اقتصاددانان همراه بود.
نوبل نوردهاوس
با این حال ظاهراً برای کمیته نوبل این بخش از پژوهشهای نوردهاوس کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در واقع همانطور که اشاره شد پژوهشهای او در زمینه محدودیتهای رشد با اشاره به قیود زیستمحیطی و تغییرات اقلیمی دلیل دریافت جایزه نوبل بوده است. پژوهشهایی که به تبع آن تحقیقات به جریان افتادند میخواستند ما را متوجه این مساله بکنند که با توجه به محدودیت منابع و دغدغههای زیستمحیطی به معنی تخریبی که در نتیجه فرآیندهای تولید در محیط زیست اتفاق میافتد رشد بلندمدت چگونه تحت تاثیر قرار میگیرد. سپس با توجه به این مساله سیاستگذار تا چه حد باید با مداخلههایی همچون مالیاتستانی و برخی مشوقها و یارانهها اثر این تخریب را کم کند و موانع بر سر راه رشد بلندمدت را کاهش دهد.
جمعبندی کارهای نوردهاوس به این صورت بود که میزان حساسیت سیاستگذار به این مسائل و لزوم مداخله یا عدم مداخلهاش را آشکار سازد، در برخی موارد هم حتی به این نتیجه میرسید که آنچنان هم که این مساله این روزها اهمیت پیدا کرده است ممکن است در بلندمدت مانع رشد نشود اما به هر حال لزوم سیاستگذاری با توجه به تغییرات اقلیمی دستاورد تحقیقات افرادی همچون نوردهاوس و دیگران است.
اهمیت رومر
در مورد پیشینه کارهای رومر که میدانم بیشتر برای همگان آشناست توضیحات کوتاهی لازم است. همه دانشجویان در مقطع کارشناسی با مدل رشد نئوکلاسیک آشنا میشوند که به دهه ۱۹۵۰ میلادی مربوط میشود. اساساً تعبیری که در اینگونه مدلها برای رشد وجود دارد این است که تکنولوژی را به صورت یک عامل برونزا در نظر میگیرند.
در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به دلیل رشد بالای اقتصادی که وجود داشت عملاً تحقیقات گستردهتری در زمینه رابطه رشد و تکنولوژی صورت نگرفت چراکه همه چیز خوب به نظر میرسید اما سیکلهای تجاری همواره به عنوان دغدغه اصلی اقتصاددانان مطرح میشد، همچنان که به دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میرسیم با متوقف شدن رشد و اینکه اقتصاددانان متوجه شدند مدت نسبتاً طولانی است که نرخهای رشد مثل دهههای قبل ادامه ندارد به این سمت رفتند که دوباره در مدلهای خود بازنگری کنند و منشأ رشد را بیشتر و بیشتر پیدا کنند. در این زمان یعنی اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی همان موقعی است که رومر مقالات خود را در زمینه درونزا مطرح میکند، کارهایی که با تحقیقات لوکاس و سپس دوباره در دهه ۱۹۹۰ با تحقیقات خود رومر ادامه مییابد. در واقع مهمترین تاثیری که رومر بر علم اقتصاد نهاده است تعریف کردن انگیزههای خصوصی در دنبالهروی از تحقیق و توسعه برای رشد اقتصادی است و اینکه چگونه این مساله رشد بلندمدت را تحت تاثیر قرار میدهد. یادآوری این نکته در اینجا ضروری است که بازارهایی که در اینگونه مدلها بحث میشوند بازارهای نارقابتی یا بدون رقابت کامل هستند. در واقع اساساً اگر در این بازارها رقابت کامل حکمفرما باشد بخش خصوصی انگیزه این را ندارد که برای تحقیق و توسعه وارد کار شود و بنابراین انگیزههای بخش خصوصی به دلیل بهرهمند نشدن از مزایای نوآوری و ابتکار میتواند تحت تاثیر قرار بگیرد.
اقتصاد آمریکا و اقتصاد رشد
نکته دیگری که سبب شد در آن زمان بحث منشأ این رشد مغفول بماند و کمتر به آن توجه شود این بود که تحقیقات بسیاری در مورد سیکلهای تجاری و سیاستهای پولی به دلیل شرایط خاص اقتصاد آمریکا در پیش گرفته شد که بررسی مدلهای رشد را از صدر مقالات دور کرد. به عبارت بهتر انگیزههای بخش خصوصی را هم اینگونه در مدل رشد درونزای خود توضیح میدهد که تولیدکنندگان دانش و نوآوری و ابتکار نوعی قدرت انحصاری یا قدرت قیمتگذاری در بازار دارند و این بازار دیگر رقابتی نیست، بنابراین بخش خصوصی به سمت تولید دانش پیش میرود و همین مساله
در رشد بلندمدت تاثیرگذار خواهد بود. به علاوه اگر به ادبیات رشد درونزا و آنچه در حداقل دو دهه یا سه دهه اخیر تولید شده است نگاه کنیم به وضوح تاثیر پیشتاز بودن رومر در این زمینه را میبینید. از همینروست که او شایسته دریافت جایزه نوبل شناخته شده است.
جنجال رومر
پایان صحبتهای دکتر رحمانی با نکتهای قابل تامل همراه بود: «نکته جالبتر درباره رومر مقاله جنجالی است که دو سال قبل درباره مشکل اقتصاد کلان نوشته است به گونهای که به فضای آکادمیک و یافتههای شاخه علمی خود نیز انتقاد میکند. اینکه رومر همچنان با وجود این انتقادات به فضای کاری خود مقاله منتشر میکند و حتی برنده جایزه نوبل نیز میشود از نکات جالب توجه نوبل امسال است.»
♦♦♦
دکتر جوشقانی صحبتهایش را با یک پیشمقدمه آغاز کرد: «شاید چیزی که در ابتدای صحبتم میخواهم بگویم به جایزه نوبل امسال چندان مربوط نشود اما مساله مبتلابه این روزهای محافل اقتصادی ایران در دانشگاههای ایران است و آن هم بحثی است که تحت عنوان مکتبگرایی در ایران شناخته میشود. در اینجا سعی میکنم مثال کوتاهی بزنم از اینکه درک کنیم آیا این مباحث در دانشگاههای روز دنیا جای دارند یا خیر. نوبل سال گذشته را احتمالاً به خاطر دارید، جایی که ریچارد تیلر از دانشگاه شیکاگو به خاطر تلاشهایش در شاخه اقتصاد رفتاری برنده جایزه نوبل شد، در ایران دانشگاه شیکاگو را به عنوان دانشگاه نئولیبرال یا طرفدار بازار آزاد میشناسند که افرادی مثل تیلور را با بحثهای اقتصاد رفتاریاش در خود جای داده است با این توضیح که همه میدانیم اقتصاد رفتاری از فرضهای پایه اقتصاد آزاد و طرفدار بازار که همان انتظارات عقلایی یا بازارهای رقابتی و کامل بودن آنهاست عملاً پیروی نمیکند و شرایطی را بررسی میکند که این پیشفرضها وجود ندارد، بنابراین چگونه میشود دانشگاه شیکاگو که خود از سردمداران این مساله است به استادانی در این سطح طراز اول فضا داده باشد تا بتوانند حرفهای خود را بزنند و جایزه نوبل را هم ببرند؛ این یکی از بزرگترین نکاتی است که به ما یادآوری میکند جدالهای مکتبی به معنیای که امروز در ایران شناخته میشود عملاً در دانشگاهها و محافل علمی در طراز اول دنیا سالهاست که وجود ندارد.
در واقع نکته اصلی من اینجا این است که اینکه دانشگاههای اصلی و مادر کشور مثل دانشگاه شریف، دانشگاه تهران و دانشگاه علامه را به داشتن یک گرایش واحد اقتصادی متهم کنیم
و اجازه ندهیم نظریههای رقیب در آنها رشد کنند نکتهای چندان منطقی به نظر نمیرسد. آنچه علم اقتصاد را در طول شش دهه گذشته پیشرفت داده است مباحثه توام با عقلانیت و مبتنی بر منطق و استدلال است در ایران نیز ما باید به دور از این برچسبگذاریها همین رویه را در پیش بگیریم و بهجای آنکه به افراد و شخصیتها توجه کنیم به گفته آنها دقت کنیم و استدلالشان را بسنجیم.»
افق زمانی
با این مقدمه میتوانم به سراغ مدل رشد نئوکلاسیک و همینطور ابتکاری بروم که منجر به دریافت نوبل برای رومر شد. کار اصلی رومر با مقاله ۱۹۸۶ او و در زمانی که شاگرد لوکاس، از بزرگان دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو بود آغاز میشود. سپس در سال ۱۹۸۸ خود لوکاس مقاله دیگری مینویسد و نهایتاً در سال ۱۹۹۰ مقاله انقلابی پل رومر در زمینه رشد درونزا منتشر میشود و مبنای کار اقتصاددانهای بعدی در این حوزه قرار میگیرد.
پیش از آنکه وارد جزئیات فنی مدلهای رشد و کار اصلی او بشویم لازم است مقدمهای را درباره مفهوم رشد بیان کنیم. اساساً هنگامیکه گفته میشود کشوری چند درصد در طول یک دوره زمانی رشد داشته است منظور ما چیست. مساله اصلی که در ادبیات اقتصادی مطرح است اینجا افق زمانی است که ما درباره آن صحبت میکنیم. اساساً سیکلهای تجاری و نوسانات ماهیتی از جنس کوتاهمدت یا نهایتاً میانمدت دارند در حالی که هنگامیکه از رشد اقتصادی صحبت میکنیم منظورمان افق زمانی بلندمدت است. با این مقدمه میتوان دقیقاً به سراغ تاثیر اصلی پالمر در ادبیات اقتصادی ادبیات اقتصاد رشد رفت البته پیش از آن ضروری است نکتهای را تذکر دهم تا تفاوت اصلی برونزا و درونزا برای ما به خوبی روشن شود.
اقتصاددانها برای توضیح جهان واقعاً شروع به مدلسازی میکنند و این به خود توسعهدهنده مدل بستگی دارد که متغیرهایی را که برای توضیح دنیای پیرامون انتخاب میکند به صورت برونزا یا درونزا در نظر بگیرد، در واقع این طراح مدل است که تصمیم میگیرد چه متغیرهایی بر روی خروجی نهایی مدل او تاثیر بگذارد.
ادبیات اقتصاد رشد در دهه ۵۰ و ۶۰ بدینصورت بود که تغییرات حاصل از رشد را از یک سطح به بعد درونزا در نظر میگرفت که عموماً شامل تغییرات تکنولوژیک میشد، چیزی که تحت عنوان باقیمانده سال نیز مطرح شده است، اما داستان مدلهای درونزا و ایدهای که رومر را مشهور ساخت از مساله سرریز دانش نشات میگیرد جایی که اگر من محقق سعی کنم آن مقاله به راحتی در دسترس شما قرار میگیرد و شما میتوانید از دانشی که من تولید کردهام استفاده کنید، بدین معنی که دانش نیز به صورت یک نوآوری و خلاقیت محسوب میشود که پس از آنکه به وجود آمد استفاده از آن به سادگی صورت میگیرد.
تفاوت درونزایی
نکته دیگری که لازم میدانم در اینجا به آن اشاره کنم تفاوت لفظ درونزا در مدلسازی اقتصادی به معنی که پیشتر گفته شد با لفظ درونزاست که در فرهنگ اقتصادی این روزهای کشورمان در ادبیات روزنامهها و جراید به آن برمیخوریم. آنچه سیاستگذاران تحت عنوان اقتصاد درونزا از آن یاد میکنند چیزی از جنس خوداتکایی و متکی بودن به منابع داخلی است، به عبارت بهتر این نوع درونزایی از نوع باید و نباید است اما آنچه در مورد مدلسازی اقتصادی و تصمیم مدلساز برای انتخاب متغیرهایش توضیح داده شد نکتهای است که به حوزه باید و نباید مربوط نمیشود و به حوزه اثباتی برمیگردد.
سرریز دانش
پس از این تذکر اجازه دهید دوباره به مساله سرریز دانش بازگردم. با تعریفی که در بالا ارائه شد سرریز دانش یک نوع پیامد خارجی محسوب میشود که عمدتاً میتواند مثبت تلقی شود، چیزی که در ادبیات اقتصادی از اولین مفاهیمی است که دانشجویان اقتصاد با آن آشنا میشوند. ابتکارهایی که در دنیای واقع صورت میگیرند که درآمد و به تبع آن رشد را در اقتصاد زیاد میکنند، چیزی از جنس همین اثرات خارجی هستند. از درسهای پایهای اقتصاد همچنین به خاطر داریم که یکی از مواردی که بازار نمیتواند در آنها تخصیص بهینه را انجام دهد همین مساله پیامدهای خارجی است. به عنوان یک نکته حاشیهای میتوانم در همین جا اشاره کنم که پیامدهای خارجی میتوانند نوع منفی هم در بحث ما داشته باشند که در واقع همان محدودیتها یا موانع بر سر راه رشد در بلندمدت هستند که نوردهاوس به بررسی آنها پرداخته بود.
در اینجا شاید بد نباشد که به مساله سرریز دانش در فضا و محافل آکادمیک کشور خودمان هم اشاره کنیم. اگر بخواهم به آن نکته ابتدایی بازگردم میتوانم بگویم که چیزی که در ادبیات اقتصادی تحت عنوان سرریز دانش شناخته میشود، میتواند به عنوان یک منش و رویکرد علمی در کشور ما هم در پیش گرفته شود، فارغ از آنکه در چه دانشگاهی و در چه دانشکدهای درس میخوانیم. در علم اقتصاد دنیا در نیمقرن گذشته هر اثر علمی نگاشته میشود مورد نقد قرار میگیرد و به همین ترتیب دیگران از سرریز دانش آن منتفع میشوند و خود آن دیگران هم سعی میکنند در فرآیند جلو بردن این مرزهای دانش سهیم شوند. این همان فرهنگی است که در کشور ما متاسفانه کمتر دیده میشود.
دلالت سیاستی
حال اگر دوباره بخواهیم به رومر بازگردیم میتوانیم بگوییم که اساس کار ما در واقع یک نوع دلالت سیاستی است که توجیهی را برای مداخله دولت به همراه میآورد، بدین ترتیب که آنچه تحت عنوان پیامدهای خارجی مثبت یا منفی شناخته میشود، سبب میشود بازار در تخصیص بهینه خود شکست بخورد و بنابراین در اینجا جایی است که دولت باید وارد عمل شود و با مقرراتگذاری کاری کند تا انگیزههای تولید دانش و نوآوری و مشارکت در تولید همچنان بالا باقی بماند.
نکته قابل توجه دیگر در نوبل ۲۰۱۸ این است که هر دو اقتصاددانی که برنده این جایزه شدهاند به نکاتی در ادبیات اقتصادی اشاره کردهاند که دلالتهای همهجایی و جهانشمول دارد به این معنی که به یک کشور خاص مربوط نمیشود. اگر دقت کرده باشید مساله تغییر اقلیم و اثرات زیستمحیطی و همچنین مساله سرریز دانش و خلاقیت که منشأ تولید رشد در مدلهای درونزا تلقی میشود و مساله مهارت همه اینها مواردی هستند که به یک کشور خاص اختصاص ندارد در واقع پیامد خارجی تولیدشده در نتیجه فعالیتهای اقتصادی به محیط زیست و همه ما آسیب میزند.
شکست هماهنگی
البته این نکته که دلالتهای سیاستی نوبلیستهای امسال همگی فراگیر و جهانشمول هستند این مساله را به ذهن متبادر میکند که چگونه باید با این مسائل به صورت بینالمللی برخورد بکنیم، به عبارت بهتر هنگامیکه یک کشور شروع به آلوده کردن محیط زیست یا آلودگی هوا میکند، این آلودگی متوجه همه کره زمین و نهفقط آن کشور خاص میشود و در واقع برای رفع این آلودگی تعداد بیشتری از کشورها باید همکاری کنند اما میدانیم که در واقع اگر بخواهیم صرفاً یک کشور را وادار بکنیم که این کار را انجام بدهد مساله سواری مجانی به وجود میآید. چراکه هنگامیکه یک کشور به بهینهسازی خود بپردازد بقیه کشورها نیز از آن منتفع خواهند شد، بنابراین در اینجا اصطلاح دیگری در ادبیات اقتصادی مطرح میشود که تحت عنوان شکست هماهنگی شناخته میشود.
آنچه در صحنه بینالملل در دهههای اخیر سعی به انجام آن صورت گرفته است، برطرف کردن این شکست هماهنگی از طریق مکانیسمهای متعددی است که البته در اینجا موضوع بحث ما نیست.
نوآوری و مقرراتگذاری
اگر کمی به عقب بازگردیم آنچه سولو در مدل برونزای خود انجام داد که به عنوان یکی از پایهایترین مدلهای اقتصاد شناخته میشود این است که متغیر تغییرات تکنولوژیک را که میدانست مسلماً در رشد اقتصادی تاثیرگذار است به صورت برونزا فرض کرد، بدین معنی که دانش توسط متغیرهای درون مدل انتخاب و تغییر نمیکند. اما آنچه رومر به آن اشاره میکند این است که سرریز دانش، مهارت و فناوری باید به گونهای در مدلسازی وارد شود که از طریق متغیرهای درون مدل بتواند تغییر پیدا کند. این تفسیر میتواند به دنیای واقعی نزدیکتر باشد. برای اینکه بحث نوآوری و خلاقیت در تولید را بهتر مورد توجه و بررسی قرار دهیم لازم است که از دو خصوصیت کلیه کالاها که همان رقابتناپذیری و استثناناپذیری است یاد کنیم که قاعدتاً میتواند در مورد کالاهای خصوصی یا عمومی در انواع مختلف آن مطرح شود. در صورتی که کالاها یکی از این دو ویژگی را داشته باشند مکانیسم بازار برای تخصیص بهینه یا قیمتگذاری روی آنها دچار مشکل میشود این همان جایی است که به طور دقیقتر دولت باید مداخله در بازار انجام دهد. یکی از معروفترین مثالهای آن هم دقیقاً در حوزه نوآوری و اختراعات است؛ جایی که اگر دیگران هم بتوانند از اختراعی که یک نفر انجام داده است به صورت مجانی بهرهمند شوند دیگر انگیزهای برای انجام اختراعات باقی نمیماند پس در اینجا دولت باید با وضع مقرراتی، یک انحصار نسبی را برای شخص تولیدکننده فراهم آورد تا بتواند از عوایدی که مدنظر اوست بهرهمند شود.
بازدهی مقیاس
در زمینه رشد اقتصادی تکنیک تولید یک محصول خاص تولید داروهای مختلف و همچنین پیشرفتهای تکنولوژیک به خوبی از این قاعده پیروی میکند. نکته دیگر اینکه از دروس اولیه اقتصاد خرد به یاد داریم که بازدهی تولید میتواند شرایط مختلفی به خود بگیرد و نکته قابل توجه اینجاست که بازدهی تولید در مواردی همچون این پیشرفتهای تکنولوژیک از نوع بازدهی نزولی نسبت به مقیاس است؛ بدین معنی که تولید اولین دارو ممکن است بسیار سخت باشد اما بعد از آن داروهای بعدی با اتکا به دانش اولیه در مدت زمان کوتاهتر و با کیفیت بهتری تولید میشوند. این ابتکارات و سرریز دانش همان چیزی است که میتواند بسته به میزان بهکارگیری نهادههای تولید در درون مدل میزان رشد ما را تعیین کند.
باز هم یادآوری میشود در اینجا منظور رشد یکسال و دو سال نیست و روند بلندمدت اقتصاد یک کشور را مدنظر قرار میدهیم؛ برای مثال در پنج دهه آینده بسیاری از اقتصادها بر پایه درآمدزایی ناشی از پیشرفتهای تکنولوژیک حرکت میکنند و به فروش دانش به دست آمدهشان اتکا میکنند. اگر قوانینی وجود نمیداشت تا از این حق انحصاری پدیدآورندگان حفافظت کند هیچ کشوری تمایل نداشت که به سمت اینگونه پیشرفتها حرکت کند اما خبر خوب اینجاست که انتقال تکنولوژی میتواند با هزینه نسبتاً پایینتری از تولید آن صورت گیرد و همین منطق کشورها را بر آن میدارد که به یک تعادل منطقی در زمینه تولید دانش یا بهکارگیری و دریافت آن از دیگر کشورها بسته به پتانسیلهای موجود در کشورشان برسند.
رومر و سولو
اگر بخواهم به دستاورد اصلی سولو به عنوان یک پایه مدلهای اقتصاد رشد که در ادبیات اقتصادی مطرح میشود اشاره بکنم باید بر تبیین سادهای که او از مساله رشد در بلندمدت ایجاد کرد تاکید کنم.
سولو در واقع تبیین سادهای از انباشت سرمایه در طی بلندمدت میزانی که بناست سرمایهگذاری صورت بگیرد ارائه داد اما اینکه نسبت سرمایهگذاری را ثابت فرض کرد چیزی است که در دادههای واقعی دیده نمیشود و اتفاقاً این همان جایی است که نشان میدهد هنگامیکه اوضاع اقتصادی خوب است کشورها بیشتر سرمایهگذاری میکنند، هنگامیکه بد است کمتر بنابراین سرمایهگذاری تقریباً از نوسانات زیادی برخوردار است اما این مساله باعث نشد که اثربخشی نیروی کار و تغییرات تکنولوژیک و مهارتی که سولو به عنوان منشأ اصلی رشد در بلندمدت میشناخت کارایی مدل او را زیر سوال ببرد.
در واقع به دلیل همین مدل خوب برنده جایزه نوبل شد. بعدها دانشمندان دیگری سعی داشتند ایرادات مدل سولو را برطرف کنند، از جمله رمزی و دیگران تا اینکه نوبت به رومر رسید و او اصرار داشت که بتواند نحوه صورت گرفتن این تغییرات را در درون مدل خود توضیح دهد. سوال رومرهم اساساً مثل دیگران در اقتصاد رشد این است که کشورها چگونه در بلندمدت رشد میکنند و البته با فضایی که بعد از جنگ جهانی دوم و برنامههای توسعهای در ذهن داریم میتوان به این پرداخت که کشورها چگونه میتوانند به یک سمت همگرا شوند و مسیر رشد پایدار را در بلندمدت طی کنند. این سوال اصلی بود که مدلهای رشد را به پیش میراند.
دستاورد اصلی تمامی این ادبیات رشد فارغ از پیچیدگیهای فنیشان این است که به ما توضیح بدهد کشورها چه زمانی میتوانند رشد کنند و تحت چه شرایطی این امر محقق میشود. اگر بخواهم به صحبتهای اولیه بازگردم میتوانم بگویم که کار اصلی او این بود که به ما ثابت کرد انباشت سرمایه تا یک سطح مشخص میتواند شما را در رشد جلو ببرد و بعد از آن عوامل دیگری در این زمینه دخیل هستند؛ آنچه سالهاست از آن تحت عنوان تغییرات تکنولوژیک یا همان به اصطلاح باقیمانده سولو در مدل سولو یاد میشود.
جنگ سرد
همانطور که دکتر رحمانی در صحبتهایشان بیان کرد میتوانم بگویم که دهههای 50 و 60 شروع ادبیات اقتصاد رشد محسوب میشود. در این دهه آمریکا و شوروی در دوران جنگ سرد به سر میبرند و رقابتهای شدید در همه حوزهها با یکدیگر دارند؛ دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ دهههای رشد شگفتانگیز شوروی است، جایی که آمریکا طبق معمول خود با حدود دو تا سه درصد رشد میکرد اما شوروی با نرخ سه یا چهار برابر این رقم رشد میکرد.
همین نرخ رشد شگفتانگیز شوروی در فضای رقابتی آن دوران آمریکاییها را به این فکر واداشت که واقعاً رشد از کجا حاصل میشود بنابراین مدلهای مختلفی شروع به گسترش کردند اما در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ که مصادف شد با مشکلات داخلی اقتصاد آمریکا نگرش ادبیات اقتصادی بنا به آنچه در دنیای پیرامون میگذشت تا حد زیادی تغییر کرد و آنچنانکه باید به مدلهای رشد پرداخته نشد تا دوباره در اواخر دهه ۱۹۸۰ این مساله مورد توجه قرار گرفت و همان مقالاتی که در مورد رومر بیشتر به آن اشاره شد به چاپ رسید.
جمعبندی
در پایان به عنوان جمعبندی صحبتهایم مایلم بگویم که درسهای بسیاری را میتوان از آنچه اقتصاد در نیمقرن گذشته به خود دیده است گرفت. این درسها هم در زمینه رویکرد آکادمیک و هم در زمینه توسعه عملی در اقتصاد کشور قابل توجه هستند. در واقع حرف اصلی رومر و نوردهاوس و دلالتهای جهانشمول پژوهشهایشان نکته مهمتری را به ما یادآوری میکند و آن اینکه ایدهها و خلاقیتها باید برای تولید محصول و در راستای رفاه مردم به کار گرفته شود در این صورت است که میتواند در درآمدزایی و رشد اقتصادی موثر باشد. این نکته برای کشورهای در حال توسعه به ویژه در کشور خودمان نیز بسیار قابل توجه است که باید سعی کنیم ایدهها را به محصول نهایی تبدیل کنیم و صرفاً در دنیای آکادمیک باقی نگذاریم.
در مورد دلالتهایش به دنیای آکادمیک میتوانم در ادامه آنچه در مورد جدالهای مکتبی گفتم اضافه کنم که ما اقتصاددانها در دنیای آکادمیک به ویژه در ایران باید سعی کنیم از آنچه دنیا طی کرده است درس بگیریم. در واقع روند علمی به این صورت بوده است که اقتصاددانها به یکسری واقعیتها توجه کردند سپس بر اساس آنها سعی کردند مدلی را طراحی کنند که تا حد ممکن دنیای واقع را توضیح دهد. این مدلها با نقد مواجه شدهاند و همین نقد کردن سبب پیشرفت شده است. این دقیقاً همان چیزی است که جای خالیاش به شدت در فضای آکادمیک ما حس میشود.
به عبارت بهتر بحث و نظراتی که مطرح میشود کمتر روی کاغذ میآید، به مقاله تبدیل میشود و در بسیاری اوقات صرفاً فقط گفته میشود و از آن عبور میکنند. درصورتی که من
گوینده و نقدکننده باید ابتدا وقت بگذارم آن چیزی را که در ذهن دارم روی کاغذ بیاورم و ببینم اصلاً برای خودم قابل قبول و سازگار است یا نه.
هنگامیکه از محکم بودن استدلال مطمئن شدم و اینکه قابل دفاع است سپس میتوانم آن را مطرح کنم. مطرح کردنش هم باید در قالب چاپ مقاله باشد تا دیگران بیایند و به آن پاسخ دهند و به این ترتیب است که علم پیشرفت میکند. در واقع فرقی نمیکند استاد دانشگاه تهران، شریف یا علامه باشید باید آنچه در علم اقتصاد روز دنیا و در دهههای گذشته به عنوان ادبیات اقتصادی انباشته شده است را مطالعه کنید بدون آنکه قضاوت کنید فلان نظریه لیبرال است یا نهادگراست یا چیز دیگر. آنگاه ببینیم آنچه برای پیشرفت اقتصاد ایران مناسب است از آن بهره بگیریم و سعی کنیم آن را توسعه دهیم.