ما و ابرچالشها
کدام چالشها اقتصاد ایران را زمینگیر کرد؟
هایک ترسیم «راه بردگی» را که به اتمام رساند یک نسخه آن را برای کینز فرستاد. در راه بردگی هایک نشان داده بود چگونه برنامهریزان، جامعه و شهروندان را به گروگان میگیرند.
دفتر اول: اخلاق برنامهریزی یا برنامهریزی اخلاقی
هایک ترسیم «راه بردگی» را که به اتمام رساند یک نسخه آن را برای کینز فرستاد. در راه بردگی هایک نشان داده بود چگونه برنامهریزان، جامعه و شهروندان را به گروگان میگیرند. کینز کتاب را خواند و در نامهای برای هایک نوشت: «آنچه نیاز داریم، بازگشت به تفکر اخلاقی صحیح (بازگشت به ارزشهای صحیح اخلاقی در فلسفه اجتماعی) است. ... در جامعهای که فکر و احساس درستی دارد، کارهای پرخطر میتوانند به خوبی انجام گیرند و اگر همین کارها از سوی کسانی که فکر و احساس غلطی دارند انجام میشدند، راهی را به سوی جهنم باز میکردند.» «اگر آنهایی که برنامهریزی اعتدالی را پیاده میکنند، در ذهن و قلبشان به راستی به این موضوع اخلاقی پایبند باشند، این برنامهریزیها پایانی خوش خواهند داشت. این نکته به واقع همین حالا درباره برخی از این افراد صدق میکند. اما مایه گرفتاری ما این است که بخش مهمی از آنها هم هستند که تقریباً میتوان گفت که وجود برنامهریزی را میخواهند، اما نه برای بهرهمندی از ثمرات آن، بلکه به این خاطر که ایدههایشان در باب اخلاق دقیقاً مخالف ایدههای شما [هایک] است و به همین خاطر به جای آنکه در خدمت خداوند باشند بنده شیطان میشوند.»
کینز تصور میکرد اگر انسانهای خوب بر صدر باشند زندگی شیرینتر خواهد بود و لابد باید طرحی اندیشید که در همیشه بر این پاشنه بچرخد!
دفتر دوم: خیرخواهیهای نافرجام
در کشاکش رسیدن به بیشترین رفاه و چشیدن طعم زندگی خوب، دو آغاز پیشنهاد شده است. مسیر نخست از استقرار دولت خیرخواه میگذشت. دولتی که باید هنگام هزیمت پیشقدم باشد و مددکار. هرجا کمی و کاستی است تکمیل کند و با حضور خود اجازه ندهد نارسایی بر گرده مردم فشار آورد. اوست که بگوید چگونه باشد و برای که باشد.
در مقابل نگاه خوشبینانه به دولت، رویکرد بدبینانهای وجود داشت و دارد که میگوید خیرخواهان نقابدار، بوروکراتهایی هستند که فقط جیب خود را پر میکنند؛ در باغ سبزی که دولت به مردم نشان میدهد ورودی بهشت نیست بلکه دروازه جهنم است.
مواجهه معرفتی که پیش روی رویای آدمی بود سالها ادامه داشت آنان که با باور به فضلیتهای اخلاقی و ذهنیت خیرخواهانه به دنبال ایجاد یک نظم برساخته بودند و گروهی که با تکیه بر خودمداریهای بشر بر نظم خودجوش تاکید داشتند.
گروه اول به دنبال ایجاد ضابطههای ارزشی رفتند تا با استفاده از آن عدالت به ارمغان آورند، امکانات را عادلانه توزیع کنند و مواهب را به درستی میان آحاد مردم تقسیم کنند. ماموریت این گروه بر حسب ارزشها تعیین میشود و برای آنکه ارزشها مشخص شود باید نظام قضاوتی ایجاد شود که در آن حسن و قبح را تعیین کنند. یا در مواجهه با دوراهیها بگوید کدام بهتر است.
اما دیدگاه دوم اعتقادی به ماهیت دوگانه رفتار انسانها ندارد و نمیپذیرد که انسانها بسته به موقعیت مبنای تصمیمگیریشان فرق کند.
از این منظر مردم در رفتار فردی و اجتماعی منافع خود را در نظر میگیرند، بنابراین چه بوروکرات باشند چه غیربوروکرات علایق و خواستههای خود را تعقیب میکنند. بنابراین در این چارچوب نمیتوان برای ارزشها، معیار واحدی در نظر گرفت. بنابراین بهجای دیکته خواسته و قضاوتها باید اجازه داد در یک سیر تدریجی و تکاملی افراد با انگیزههای مختلف کنار یکدیگر کار کنند تا دشمنان تبدیل به دوستان شوند.
دفتر سوم: ابرچالشها
«کمکهای دولتی مرئی هستند اما آسیبی که این کمکها میزنند نامرئی»
مسعود نیلی اقتصاددان و گروه همکارانش مدتها روی مسائل اقتصاد ایران و راهکارهای برونرفت از آن بحث و گفتوگو کردند. آنان در فرآیند کار به شش ابرچالش پیش روی اقتصاد ایران رسیدند؛ «بحران منابع آب کشور»، «مسائل زیستمحیطی»، «صندوقهای بازنشستگی»، «بودجه دولت»، «نظام بانکی» و «بیکاری».
واژه ابرچالش از آن رو انتخاب شد تا حد و عمق مساله به نخبگان و عموم منتقل شود. ریشه تمامی این ابرچالشها به یک توهم بازمیگردد: دولت خود را متصدی تمام امور اقتصادی و جامعه ارائه منابع ارزان از سمت دولت را یک وظیفه بدیهی میداند. این توهم که دولت و جامعه را اسیر خود کرده است سبب مخارج افراطی دولت و مصرف بیرویه و نظم ذهنی و رفتاری شده و اجازه نداده در هیچ دورهای چرخه تخریب شکسته شود. دولتها کریمانه به دنبال تامین نیازها بودند و سخاوتمندانه ثروتهای زیر زمین و روی آن را توزیع کردند. تولد، تکثیر و رشد این ابرچالشها نه محصول تحمیل استعمار و استکبار بوده نه ناشی از خیانت و رذالت مسببان آن.
اتفاقاً پیدایش بسیاری از این مسائل در پرتو نگاه خیرخواهانهای بوده که یا به دنبال ساختن غولهای صنعتی بودهاند یا سودای احیای تمدن داشتهاند یا استقرار عدالت اجتماعی را تعقیب کردهاند. اما اجرای هر اندیشهای بیش از آنکه مرهمی بر درد باشد نمکی بر زخم بوده که البته آثار منفی آن سالها بعد رویت شده است.
این ابرچالشها از محیط سیاست و اجتماع به اقتصاد تحمیل شد و قطعاً اگر چارهای برای آن اندیشیده نشود بازتاب خود را در همان محیطها به نمایش خواهد گذاشت.
دفتر چهارم: چه باید کرد
باز به نقطه اول رسیدهایم. چه باید کرد؟ آیا برای عبور از ابرچالشهایی که هست باید برنامهریزی کرد و این بار انسانهای دیگر یافت که نیکخواهتر باشند تا ما را از هفتخوان ابرچالشها به سلامت عبور دهند و از سعایت به سعادت برسانند.
یا باید طرحی دیگر در انداخت. نیلی که خود واضع ابرچالشهای اقتصادی است میگوید باید شناسنامه ابرچالشها را پیدا کرد.
به باور او «گام نخست به منظور اعمال سیاستهای صحیح در جهت حل مسائل، پذیرفتن اشتباهات گذشته بوده و نیاز است در یک فضای مسالمتآمیز و به دور از خطکشیهای سیاسی، این پرسش مورد واکاوی قرار گیرد که ما چگونه خودمان به دست خودمان این ابرچالشها را به وجود آوردهایم. هیچیک از این مشکلات بزرگ دفعتاً اتفاق نیفتادهاند و برعکس همگی بسیار آرام و به تدریج رشد کردهاند. چنانچه بدون ارزیابی آسیبشناسانه و پذیرفتن اشتباهات گذشته سراغِ به اصطلاح «راهکار» برای حل مشکلات برویم، خطاهای استراتژیک مجدداً تکرار خواهند شد.»
نیلی پیشنهاد میدهد اصل کمیابی منابع در اقتصاد به رسمیت شناخته شود و این اصل مبنای تعریف رابطه دولت و مردم شود.
اما در مزایدههای بازار سیاست چگونه میتوان این اصل را به رسمیت شناخت و مانع از حضور مردمفریبانی شد که اتفاقاً این بار برای بالا رفتن از نردبان قدرت دست بر ضعف معیشت میگذارند.
او خواستار اجماع است اما در فضای متنوع و تشت آرا آیا این اجماع ممکن است.
دفتر پنجم: دیگران چه کردند
«اجماع» در مسیر حرکت کشورها به سمت توسعه چگونه حاصل شده و چه اثری بر مسیر توسعه اقتصادی کشورها داشته است؟
«آنکی هوگولت» پژوهشگر توسعه اقتصادی در کتاب «دولتهای توسعه در آسیا» در خلال بررسی تجربه توسعه در هشت کشور آسیایی (سنگاپور، چین، کره جنوبی، تایلند، اندونزی، مالزی، هنگکنگ و تایوان) پس از سال 1960، تلاش کرده است به این سوال پاسخ دهد. هوگولت ایجاد همگرایی بر سر مسائل اصلی را به عنوان یکی از محرکترین تغییرات در مسیر توسعه این کشورها معرفی کرده است. توافقی که در برخی از کشورها مانند سنگاپور از طریق فرماندهی متمرکز اقتصادی از سوی معمار اقتصادی این کشور و در کشورهایی مانند کره جنوبی با ایجاد شورای برنامهریزی اقتصادی (EBP) حاصل شده است. نقطه اشتراک جالب توجه دیگر در بررسی تجربه این کشورها استارت برنامه اصلاح اقتصادی در اکثر قریب به اتفاق این کشورها پس از عبور از دامنههای مخرب یک وضعیت بحرانی است.
داستان یک سفر: سفر سنگاپور به سمت توسعه در حالی آغاز شد که این کشور تازه استقلالیافته حتی در تامین منابع آب آشامیدنی خود نیز ناتوان بود و تنوع نژادی و تضاد سیاسی «همگرایی نیروهای اجتماعی» در جهت اهداف اقتصادی را به آرزویی بعید در این کشور تبدیل کرده بود. اما با روی کار آمدن «لیکوانیو» مختصات فضای سیاسی و اقتصادی این کشور به کلی تغییر کرد. یو برای ایجاد همگرایی در گروههای سیاسی و اجتماعی، شروط نژادی برای تصدی صندلی پارلمان در این کشور را ملغی کرد. افزون بر این یو برای نخستینبار سه وزیر هندو برای کابینه خود انتخاب کرد تا بتواند اقلیت هندو را به عنوان بخشی از سرمایه اجتماعی با خود همراه کند. یو از همان آغاز تاکید فراوانی بر توسعه انسانی داشت، به همین جهت تلاش کرد شفافیت در تصمیمگیری مقامات را به عنوان یک حق عمومی نهادینه کند. پیامد تصمیمگیری در محیط شفاف افزایش وزن منافع عمومی در تصمیمات سیاستگذاران در مقابل کاهش انگیزههای سیاسی و حزبی در تصمیمات اقتصادی بود. روندی که در نهایت باعث تبدیل کشور فقیر سنگاپور به کشور میلیونرها طی چهار دهه شد.
روحیه جمعی: کره جنوبی نیز نخستین برنامه توسعه اقتصادی خود را در وضعیتی بحرانی و در حالی آغاز کرد که طی سه سال ابتدایی دهه 1960 سه دولت مختلف در این کشور بر سر کار آمده بودند. در آغاز دهه 60 کره جنوبی با درآمد سرانه 450دلاری در دهک پایینی کشورهای کمدرآمد قرار گرفته بود و سایه تهدیدآمیز همسایه شمالی کماکان بر سر این کشور بود. با وجود این در دهه 1960 برخی از اصلاحات ساختاری و تغییر رویکردها آغازگر مسیر توسعه این کشور شد. طی آن روزها بحث بر سر بودجه نظامی کره و نقش دولت در اقتصاد این کشور محل اصطکاک داغی بین کارشناسان اقتصادی بود. به همین دلیل در یکی از نخستین گامهای تدوین برنامه توسعه در این کشور در سال 1961 مجموعهای از کارشناسان اقتصادی در قالب «شورای عالی برنامهریزی اقتصادی» تشکیل شد، تا نخستین برنامه توسعه را با چشمپوشی از تهدید همسایه شمالی و با پیروی از روند توسعه همسایه شرقی کره آغاز کند. به این ترتیب با وجود تلاطم سیاسی شدید طی سالهای 1963 تا 1980، برنامه توسعه اقتصادی در این کشور بر مبنای «اصول مشترک هدفگذاریشده» از سوی این شورا که شامل مجموعهای از سیاستها از جمله «سیاستهای حامی صادرات»، «حمایت هدفمند از صنایع نوزاد» و «توسعه تجارت با جهان» بود تداوم یافت. در یک دهه آغازین دوران اصلاحات اقتصادی، رشد اقتصادی کره جنوبی همواره بالاتر از شش درصد بود، این در حالی است که طی پنج سال منتهی به دهه 60 رشد اقتصادی این کشور در محدوده منفی دو تا دو درصد قرار داشته است. نتیجه مسیر اقتصادی کره جنوبی افزایش درآمد سرانه این کشور به حدود 30 هزار دلار در سال 2015 بود. تغییری که حس اثر آن، باعث تقویت نقشآفرینی و همراهی سرمایههای اجتماعی با برنامه توسعه در این کشور شده است. البته در از خاک برخاستن اقتصادی کره نباید روحیه جمعی مردم آن کشور را از قلم انداخت.
نمونه آن در ژانویه 2009 بود که رئیس اتاق بازرگانی کره و رئیس اتحادیه کارفرمایان آن کشور مشترکاً درخواست کردند نشستی اضطراری برای مقابله با بحران جهانی برگزار شود.
ظرف یک هفته نشست برگزار شد و توافقی چهاربندی حاصل شد: هیچکس از کار اخراج نشود، میزان حقوق و دستمزدها ثابت بماند، کارگران عضو اتحادیه با هم همکاری کنند و شرکتها متعهد پیگیری راههای بهبود و سودآوری با یکدیگر هستند.
یک ماه بعد مشخص شد شش هزار شرکت که یکچهارم اعضا بودند توانستهاند راههایی برای کاهش هزینه بیابند. آنان با به اشتراک گذاشتن درد کمک کردند در مواجهه با مشکلات اقتصادی مشارکت همگانی اتفاق بیفتد.
در دهه 90 نیز جنبشی به راه افتاد تا به حل بحران بدهی خارجی کشور کمک کند، جنبشی که به جمعآوری حدود یک و نیم میلیارد دلار طلا منجر شد که گرچه سهم چندانی در پرداخت بدهی نداشت اما نماد مشارکت جمعی بود.
برخی میگویند به لحاظ اقدامات داوطلبانه باید نام مردم کره در کتاب رکوردها ثبت شود، روحیهای که اجازه نداده مشکلات آنها را از پای دربیاورد.
تجربه متفاوت شیلی: البته حضور «اجماع گروههای اجتماعی» در فصل ابتدایی داستان توسعه محدود به کشورهای آسیایی نمیشود. بررسی تجارب جهانی نشان میدهد که اجماع احزاب بر اصول توسعه پس از حکومت میلیتاریستی پینوشه در شیلی نیز یکی از اثرگذارترین تغییرات در شتابگیری روند توسعه در این کشور بوده است. اگرچه شیلی در دهه پایانی حکومت ژنرال پینوشه، توانسته بود به موفقیتهای اقتصادی عظیمی دست پیدا کند، اما خلأ در ساختار سیاسی این کشور در عمل مانع شکلگیری اجماع عمومی بر مسیر توسعه شد. قیممآبی دولت در اقتصاد و سیاست در عمل باعث از بین رفتن منافع اقتصادی مشترک دولت و مخالفان شده بود. در نتیجه حکومت میلیتاریستی پینوشه از سرمایه اجتماعی منسجم به عنوان پیامد انسجام سیاسی در سطوح بالای حاکمیت برخوردار نبود.
بررسی تجربیات جهانی نشان میدهد که اجماع بر سر اصول توسعه، نهتنها یکی از مهمترین پیشزمینههای حرکت به سمت پیشرفت است بلکه خلأ آن میتواند به سیاهچاله توان اقتصادی یک کشور توسعهیافته نیز بدل شود.
نمونه معکوس ایتالیا: تجربه ایتالیا پس از دهه 1960 به خوبی نشاندهنده روی تاریک نبود اجماع در هرم سیاستگذاری یک کشور است. یعنی جایی که واگرایی احزاب حاکم دامن اقتصاد پرشتابترین کشور صنعتی وقت را گرفت و ریشههای بروز بحران ورشکستگی دولت در این کشور را به وجود آورد. در حالی که اقتصاد ایتالیا از میانه دهه 1940 در اثر همگرایی سیاستگذاران بر تحدید نقش دولت در اقتصاد، یک دهه توسعه اقتصادی چشمگیر را پشت سر گذاشته بود، در دهه 1960 در چرخه مخرب تضاد سیاسی تصمیمگیران اقتصادی بسیاری از دستاوردهای خود را از دست دادند. با روی کار آمدن حزب چپگرا در این کشور در سال 1962 نوعی تفاوت دیدگاه نسبت به مخارج و نحوه حضور دولت در اقتصاد پدید آمد. مسیر صعودی پرشیب پیمودهشده در دهه طلایی باعث کاهش حساسیت برخی از سیاستگذاران نسبت به افزایش مخارج دولت شده بود. به این ترتیب موضوعاتی مانند «اجازه برای افزایش هزینه دولت»، «اعطای یارانه دولتی» و «احداث مسکن دولتی» به موضوع چانهزنی در پارلمان این کشور تبدیل شد. در نتیجه این فرآیند چانهزنی پارلمان ایتالیا مجبور به پذیرش برخی از پیشنهادهای دولت در مقابل لغو تصمیماتی چون احداث مسکن دولتی شد. از جمله اینکه به دولت اجازه داده شد برای رفع کسری بودجه اوراق منتشر کند. تصمیمی که سرآغاز مبارزه جناحهای سیاسی برای تشکیل دولت رفاه و رویکرد پوپولیستی در سیاستگذاری اقتصادی این کشور بود. نتیجه این مبارزه مخرب، افزایش 400درصدی بدهی دولت ایتالیا و تبدیل سریعترین موتور توسعه صنعتی به قعرنشین لیست کشورهای صنعتی از نظر رشد اقتصادی طی سه دهه شد.
انتخاب ما: ما در دوراهی تازه قرار داریم یا با مسائل مواجه شویم یا صبر کنیم تا بر سرمان فرود آید. برخی میگویند باید بر روی مخرج مشترکی توافق کنیم برخی میگویند تاریخ ما در تفرق تعریف شده است. بین اجماع یا یک مصلح مقتدر و غیور در کشاکش هستیم اما زمان به سرعت در حال اتمام است. بهمن چالشها از نوک قله سرازیر شده و سرعت آن روبه فزونی است.
دفتر ششم: افسانه آه
افسانه آه روایت بیوهای ثروتمند اما افسرده است که به شدت احساس پوچی میکرد و قصد خودکشی داشت. وی در گذشته بین یک خواستگار ثروتمند و یک خواستگار هنرمند، مرد ثروتمند را ترجیح داد. از سر دلتنگی آهی میکشد و «آه» در هیبت جوانی سفیدپوش و گیسوبلند ظاهر میشود و آرزوی زن را که قرار گرفتن در جای مستخدمه خانهاش است، برآورده میکند. زن مستخدم نیز با مشکلات فراوان زندگیاش دستبهگریبان است، ولی دلش میخواهد که به جای خواهر ترکمنش باشد و فکر میکند که زندگی و شرایط او بهتر است. آه ظاهر میشود و او را به خواهرش تبدیل میکند. زن ترکمن نیز هزار و یک مصیبت دارد. پسر سوارکارش را از دست میدهد. در این هنگام چند دختر دانشجو و محقق که در حال بررسی زنان آن ناحیه کشورند با زن ترکمن آشنا میشوند. زن ترکمن دردمند و افسرده از آه میخواهد که به جای یکی از آن دختران دانشجو باشد. دختر دانشجو روابط خوبی با استادش ندارد. او نیز از وضع خود ناراضی است و از آه میخواهد که او را به جای دوست نویسندهاش که بسیار موفق هم هست، قرار دهد. آه آرزوی دختر دانشجو را نیز برآورده میکند و او را به زن نویسنده تبدیل میکند. زن نویسنده نیز با مشکلات فراوان زندگیاش روبهروست. همسرش را از دست داده، در وضعیت نامناسب مالی است و ناشران زحمات او را به ثمن بخس میخرند. او دو خواستگار داشته، یک جوان ثروتمند و یک جوان هنرمند که وی هنرمند را ترجیح داده است. زن نویسنده از آه میخواهد که کاش به جای زنی بود که مرد ثروتمند را انتخاب کرده است. دست آخر زن نویسنده به همان زن ثروتمند اول ماجرا تبدیل میشود. زن تصمیم میگیرد به جای خودکشی به زن مستخدم خانهاش کمک کند و هزینه بیمارستان و زایمان دخترش را تقبل کند و با امید به دنیا بنگرد.
در مسیر ابرچالش میتوانیم همانند قصه آخر آه بکشیم و هر روز در پی سودایی باشیم، یک روز به دنبال نادر باشیم و یک روز به دنبال اسکندر. یک روز سودای رشد داشته باشیم روز دیگر سودای عدالت.
میتوانیم تصمیم بگیریم میخواهیم خودمان باشیم و به جای خیالات آسمانی در جستوجوی مائدههای زمینی باشیم و بدانیم اگر خیرخواهان و برنامهریزیهایشان میتوانستند کمکی کنند تا حال کمک کرده بودند.