تناقضات سیاستگذاری
ریشههای اجتماعی اعتراضات مردم چیست؟
هر دم از این باغ بری میرسد/ تازهتر از تازهتری میرسد
کلکسیونی از اعتراضات که بهطور معمول هیچکدام آنها به صورت بنیادی حل نمیشوند؛ زیرا به راحتی آن را دسیسه و توطئه دشمنان معرفی میکنند در حالی که اگر واقعاً موضوع اعتراض، ساختگی و ناشی از دشمنی است، در این صورت چرا دشمن تا این حد قادر به مسالهسازی صوری و غیرواقعی است؟ از آن مهمتر اینکه چرا مردم یا حداقل عدهای قابل توجه از مردم به این مسالهسازی لبیک میگویند؟ و مهمتر از هر دو این است که چرا جامعه با آنان همدلی و همراهی میکند یا حداکثر این است که مخالفت نمیکند و بیتفاوت است؟ آیا همین وضعیت، خودش یک مساله اساسی و ریشهای نیست که حکومت باید نسبت به حل آن حساسیت نشان دهد؟
هنگامی که در سال 1396 اعتراضات در سراسر کشور شکل گرفت، فوری بحث شد که؛ بله، باید امکان اعتراض قانونی و مسالمتآمیز برای مردم فراهم شود. حتی بحث درباره جای آن نیز در هر شهر بالا گرفت. اما نتیجه چه بود؟ فراموشی آگاهانه.
اصولاً از نظر ساختار رسمی هرگونه اعتراضی، اعتراض علیه اسلام و انقلاب تلقی میشود و پیشاپیش غیرقانونی و محکوم است. حاضر هم نیستند بگویند که پس به چه چیزی میتوان معترض بود؟
مساله ایران از سطح تحلیلهای عمیق و جامعهشناختی عبور کرده است. قضیه بسیار روشن است. اراده رسمی و جاری، قابل نقد و بحث و گفتوگو نیست و از آنجا که شمول این اراده بسیار گسترده است، تقریباً جای چندانی برای نقد و اعتراض باقی نمیماند. از سوی دیگر ساختار رسمی نه فقط قادر به شناخت جامعه نیست و نمیتواند خود را با آن هماهنگ کند، بلکه از شناخت و ارزیابی عملکرد خود نیز عاجز است. تاکنون حتی نتوانسته است به سادهترین پرسشها درباره عملکرد خود پاسخ دهد. از جمله اینکه خروجی نظام آموزشی موجود که به شدت کنترل شده است، چیست؟ به اقرار خودتان اغلب معترضان جوانان و نوجوانان زیر ۱۸ساله هستند که نه فقط خودشان که پدر و مادرشان هم در ساختار آموزشی و رسانهای شما بزرگ و تربیت شدهاند.
بنابراین خروجی شما در نظام آموزشی رسمی و با معیارهای رسمی زیر صفر است اما بسیار ساده این شکست فاحش و آشکار را نادیده میگیرید و در سازمان ملل برای سند 2030 یونسکو خط و نشان میکشید. از یکسو با غرور تمام از مدیریت جهانی و شقالقمر سخن میگویند و از سوی دیگر در اولین گام اینترنت را قطع میکنند. از یکسو بر مردمی بودن حکومت تاکید موکد میکنند و اما در عمل توجهی ندارند که مردم موردنظر آنان غایب از خیابان برای دفاع از حکومت هستند.
ریشههای اجتماعی و سیاسی وضع موجود در تناقضات سیاستگذاریهای رسمی است. به این معنا که حکومت در مسیری حرکت میکند و الزامات تاریخی و جهانی جامعه ایران در مسیر متفاوتی حرکت میکنند. هر روز که میگذرد این شکاف بیشتر میشود، شکافی که در گذشته به سه علت کمتر بروز مییافت: علت اول اینرسی انقلاب و تعلقخاطر مردم به آن بود. گمان میکنم که این اینرسی بهطور کامل مستهلک شده است. علت دوم درآمدهای نفتی بوده و هست که بار عوارض چنین سیاستهای ناکارآمدی را تا حدی کاهش میداد. این ویژگی در دهه 1390 روند کاهشی پیدا کرد و در مقاطعی به حداقل ارقام قابل انتظار رسید و بالاخره تنها عاملی (سوم) که کماکان مانع بروز اعتراضات و تقابل است، عقلانیت جامعه ایران نسبت به عوارض ناشی از یک تقابل تمامعیار است. عوارضی که میتواند تمام حیات اجتماعی ایرانیان از سیاست تا اقتصاد و دین و فرهنگ و حتی تمامیت ارضی را تحت تاثیرات منفی خود قرار دهد. این عامل نهتنها تضعیف نشده بلکه تقویت هم شده است. ولی عوارض ناشی از تناقضات سیاستگذاریها و حذف نیروها از عرصه عمومی همچنان رو به تزاید است و چهبسا ممکن است دیر یا زود بر این عامل نیز غلبه کند.
جامعه ایران دچار شکافهای گوناگونی شده است. شکافهایی که در شرایط عادی میتوان برخی از آنها را نادیده گرفت ولی در ایران به علت برداشت و تعبیری که از موضوع این شکافها میشود، آنها را به بازیهای صفر و یک تبدیل کرده است. ریشه این ماجرا در فقدان رواداری نسبت به دیگران است. سیاست را چنان در قالب یک امر فراگیر و کلی تعریف کردهاند که همه وجوه حیات اجتماعی را پوشش میدهد. دین، خانواده و سبک زندگی، ازدواج و فرزندآوری، ورزش، علم و هنر و سرگرمی، فعالیت داوطلبی، آموزش، اشتغال، مدیریت رسانه، حقوق و... همه و همه تحت سیطره برنامهریزی از بالا میخواهد شکل بگیرد و گویی همه باید در خدمت قدرت باشند، در حالی که جامعه در لایههای زیرین خود به شدت متکثر و متنوع است. این تعارض میان بالا و پایین، روند طبیعی جامعه را دچار اختلال کرده و حتی بسیار بیشتر از آنچه حکومت نگران است، موجب شکاف میان این دو میشود. نمونه آن بحث مذهب است.
هدف غایی و اصلی حکومت افزایش تعلقات مذهبی و ارزشها و نگرشها و رفتارهای دینی است اما در عمل نتیجه عکس به دست میآید و جامعه در مسیر سکولاریسم یا لائیسیته و حتی ضدخدایی حرکت میکند و مهمتر اینکه بخش مهمی از مخالفتها و انتقادها به وضع موجود از منظر گروه بزرگی از دینداران است.
بهطور خلاصه کشتی سیاست جاری کشور مخالف مسیر رودخانه مردم در حرکت است و هرچه جلوتر میرویم شیب و سرعت آب این رودخانه بیشتر میشود و نیروی زیادی را باید کشتی حکومت صرف خنثیسازی آن کند. چه کار میتوان کرد؟
اول اینکه رودخانه به دشت آرام برسد و حرکت در خلاف مسیر آن کمهزینه و ممکن شود. دوم اینکه کشتی تغییر جهت دهد و در مسیر تاریخ حرکت کند. سوم اینکه شیب و سرعت آب بیشتر و در نهایت به تقابل و خستگی طرفین و بهطور مشخص استهلاک کشتی منجر شود. حالت اول رخ نمیدهد. تغییرات فناورانه، مشکلات اقتصادی و معیشتی، مسائل جهانی و... موجب میشود که جریان رودخانه مردم تندتر شود و نه حتی آهستهتر. حالت دوم به سود همگان است اما هیچ نشانه امیدوارکنندهای از تغییر مسیر دیده نمیشود. تصورات خام صاحبان قدرت که کاپیتان کشتی دولت را عامل ناتوانی در ادامه مسیر میدانستند موجب این مشکل شده است زیرا همین برداشت آنان را به سوی یکدستی سوق داد و ساختاری کاملاً ناکارآمد را جایگزین قبلی کرد اما از این یکدستی ساختاری بهرهبرداری لازم را نکردند، نه در ماجرای برجام، نه در حل مساله حجاب و... بنابراین چارهای نمیماند جز اینکه تصور کنیم مسیر موجود همان ادامه وضع موجود یا حالت سوم است.
فقط باید نگران بدترین سناریوها در این حالت بود و از آن پرهیز کرد. این خود موضوع مهم دیگری است که باید جداگانه بحث شود.