ورطه خطرناک
بررسی علل افزایش نسبت طلاق به ازدواج در گفت وگو با نیره توکلی
نیره توکلی میگوید: در جامعه ما مشکلات، نابرابریها، تعهدات و مسوولیتها در خانواده به قدری بالاست و در مقابل حمایتهای اجتماعی و قانونی از خانوادهها در سطحی نازل است که خانواده و ازدواج را به یک بنبست تبدیل میکند که کسانی که وارد این قرارداد میشوند میخواهند هرچه زودتر خود را نجات دهند.
نیره توکلی، جامعهشناس، معتقد است در بررسی عوامل افزایش طلاق نباید معلولها را با علتها اشتباه گرفت. او با اشاره به اینکه حمایت نکردن از خانوادهها در جامعه ایرانی اصلیترین عامل گسترش طلاق است، راهکار اصلی را برای کاهش این مساله اعتمادسازی، حمایتهای قانونی، ایجاد فضای امن و حمایتهای اجتماعی برای زنان و خانوادهها میداند. توکلی با اشاره به مسائل اقتصادی و اجتماعی که برای خانوادهها ناامنی و بیثباتی ایجاد میکنند، میگوید: در شهرهای پرخطری که ما زندگی میکنیم یک زن امنیت ندارد و اگر باردار باشد یا فرزند کوچکی داشته باشد نمیتواند از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کند. اساساً فکری هم برای امنیت و آرامش خانوادهها نمیشود. همه این مسائل بر افزایش نسبت طلاق به ازدواج تاثیرگذار است چراکه به طور طبیعی در شرایط ناامنی افراد بیشتر ترجیح میدهند هرچه سریعتر خودشان را نجات دهند تا اینکه به تشکیل و حفظ خانواده فکر کنند.
♦♦♦
آخرین آمارها بالا رفتن نسبت طلاق به ازدواج در کشور را نشان میدهد. به نظر شما علت اصلی افزایش نسبت طلاق به ازدواج در جامعه ایرانی چیست؟
من علت اصلی را حمایت نکردن از خانواده میدانم. واقعیت این است که خانواده برای زندگی کردن در این جامعه امنیت کافی ندارد. قوانین نابرابری که وجود دارد باعث میشود ازدواج به معضلی هم برای مرد و هم برای زن تبدیل شود. برای زن از این لحاظ که با امضای قرارداد ازدواج در یک بیحقوقی محض قرار میگیرد و آزادی تحصیل، آزادی اشتغال، حق سرپرستی فرزندان احتمالی و حتی امنیت مالی خود را از دست میدهد چراکه ازدواج و خانواده ممکن است مانع استقلال اقتصادیاش شود. برای مرد نیز از این جهت که با قرارداد ازدواج زیر بار تعهدات مالی میرود که ممکن است توانایی عمل به آنها را نداشته باشد بهویژه در شرایطی که به دلیل مسائلی مانند بیکاری، بیثباتی و ناامنی شغلی این وضعیت دشوارتر میشود. از سوی دیگر هرچند وقت یکبار در این کشور بحرانهایی مانند زلزله رخ میدهد که متاسفانه برای حفاظت از خانوادهها در برابر آن چندان فکری نمیشود. با اینکه کشور ما زلزلهخیز است، شاهد هستیم که همچنان روی گسلها برج میسازند، با ساختوسازهای بیرویه شهرها را به محیطهایی بسیار ناامن برای خانوادهها تبدیل میکنند و کمترین اهمیت را برای امنیت و آرامش شهروندان قائل نیستند. در شهرهای پرخطری که ما زندگی میکنیم یک زن امنیت ندارد و اگر باردار باشد یا فرزند کوچکی داشته باشد نمیتواند از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کند. اساساً فکری هم برای امنیت و آرامش خانوادهها نمیشود. همه این مسائل بر افزایش نسبت طلاق به ازدواج تاثیرگذار است چراکه به طور طبیعی در شرایط ناامنی افراد بیشتر ترجیح میدهند هرچه سریعتر خودشان را نجات دهند تا اینکه به تشکیل و حفظ خانواده فکر کنند. بههرحال تشکیل خانواده مسوولیتهایی به دنبال دارد که آزادی تصمیمگیری اقتصادی و ایمنی افراد را محدود میکند. در بین آشنایان میبینیم جوانانی که به خارج از کشور مهاجرت کردهاند، با اینکه از لحاظ اقتصادی مشکلاتی دارند، بچهدار میشوند و فکر میکنم این موضوع به دلیل حمایتهایی است که در آن کشورها از خانوادهها میشود. در جامعه ما مشکلات، نابرابریها، تعهدات و مسوولیتها در خانواده به قدری بالاست و در مقابل حمایتهای اجتماعی و قانونی از خانوادهها در سطحی نازل است که خانواده و ازدواج را به یک بنبست تبدیل میکند که کسانی که وارد این قرارداد میشوند میخواهند هرچه زودتر خود را نجات دهند.
آیا میتوان بخشی از افزایش طلاق را ناشی از آگاهی بیشتر زنان از حقوق خود دانست؟
بسیاری از افراد موضوع را ساده میکنند و مشکل را در توانمند کردن زنان از لحاظ آگاهی، تحصیلات، اشتغال و امکانات اقتصادی زنان به شمار میآورند. درحالیکه اتفاقاً توانمند کردن زنان میتواند باعث افزایش تمایل به ازدواج و تداوم آن شود اگر این توانمندی به صورت حمایت از آنها باشد در جهت اینکه از ازدواج نترسند، بدانند جامعه از آنها حمایت میکند و قرار نیست آنها همه چیزشان را فدای زندگی خانوادگی کنند و در مقابل از نظر اقتصادی، حقوقی و شأن اجتماعی کمترین جایگاه را داشته باشند. اینکه زنان وادار میشوند همه چیزشان را در قراردادی بگذارند و با مشکلات مالی، بیماریهای روانی و اعتیاد مردان در معرض سوءاستفادههای مختلف قرار بگیرند، به خطرناک بودن قرار گرفتن در این رابطه اضافه میکند. البته اینکه برخی زنان امروز حاضر نیستند هر شرایطی را تحمل کنند ناشی از رشد موقعیت، جایگاه و آگاهی آنهاست. چراکه در گذشته طبیعی بود که مردان زنان را مورد خشونت قرار دهند، اما امروز دیگر چنین رفتارهایی طبیعی شمرده نمیشود. درباره اعتیاد و بیماریهای روانی نیز آگاهی بیشتر شده بنابراین بسیاری از اینها تحمل نمیشود و در بسیاری موارد ازدواج چنین افرادی تداوم ندارد، درحالیکه در گذشته شاهد تداوم خانوادههایی بودیم که در آنها زنها یا بچهها خوشبخت نبودند، زنان شرایط خوبی نداشتند و به کودکان هم خدمات بسیار اندکی ارائه میشد. در آن شرایط ازدواجهایی هم که به هر دلیلی با وجود تعدد زوجات و خشونت شدید علیه زنان و کودکان تداوم داشت، لزوماً به معنی موفقیت خانوادهها نبود. به طور کلی من فکر میکنم برخلاف این تصور که توانمند شدن زنان باعث شده خانواده ضعیفتر شود، درواقع توانمند شدن مردان و زنان و گسترده شدن چتر حمایت اجتماعی از طریق بیمهها و مراقبت از سلامت مادران و کودکان باعث دوام خانوادهها میشود.
گاهی گفته میشود تابآوری اجتماعی ما کم شده است. به نظر شما کاهش صبر و مدارا به مفهوم مثبت آن، چه نقشی در افزایش طلاق دارد؟
وقتی گفته میشود تابآوری پایین آمده، باید توجه کرد که همین موضوع خود میتواند معلول مسائل اجتماعی باشد. درواقع کاهش تابآوری نتیجه ناتوانمندی افراد است. از سوی دیگر مشاهده تجربههای منفی نیز بر تصمیم افراد برای تشکیل خانواده و فرزندآوری تاثیر میگذارد. مشاهده مادران و پدرانی که تمام زندگی خود را صرف پرورش فرزندان کردهاند، اما الان در خانه سالمندان هستند یا به حال خودشان رها شدهاند و بهخصوص زنان کهنسال که هیچ حمایت اجتماعی از آنها نمیشود، باعث میشود مردم به این نتیجه برسند که بیشتر به فکر امنیت و آینده شخص خودشان باشند تا اینکه به خانواده فکر کنند. مردان نیز به دلیل بحرانهای اجتماعی، مسائل اقتصادی و دشواری به دست آوردن شغل نمیتوانند به زندگی خانوادگی فکر کنند. خدمت سربازی هم برای مردان مشکلی است که دو سال تمام آنها را از بازارهای اقتصادی و علمی دور میکند. در این دوره مردان جوان نهتنها نمیتوانند خانوادهای را اداره کنند، بلکه حتی نمیتوانند هزینههای شخصی خودشان را تامین کنند و بهشدت به خانواده وابسته میشوند. بنابراین ناتوان شدن مردان و زنان از عوامل متعددی نشات میگیرد و در نهایت نیز باعث بروز مشکلات بسیار زیادی برای خانوادهها و جامعه میشود. درباره کاهش تابآوری نیز باید به این نکته توجه کنیم که درواقع این سنگینی مسوولیتهاست که تابآوری افراد و جامعه را کم کرده است. در گذشته اگر فرزند خردسال مادری بیمار میشد یا از دنیا میرفت یا مادری فرزند خردسالش را تنها میگذاشت، دیگران کمتر از امروز آن مادر را سرزنش میکردند. امروز توقعات و مسوولیتها بیشتر شده است. وقتی مسوولیتها افزایش مییابد، ترس از ناتوانی در انجام مسوولیتها هم شدت میگیرد. من فکر میکنم بهجای اینکه ریشه مساله گسترش طلاق را در کاهش تحمل مردم یا در بالا رفتن توانمندیها و آگاهیهای زنان ببینیم، باید مسائل اصلی مثل تبعیضها را حل کنیم که آستانه تحمل مردم را پایین میآورند. راهکار اصلی حل چنین مشکلاتی است. درحالیکه اگر بحث اخلاقی مطرح باشد، قاعدتاً ما باید در مقایسه با کشورهای غربی جامعه اخلاقیتری باشیم و در آن کشورها باید مساله حادتر باشد، ولی میبینیم که این جامعه ماست که در آن دوام خانوادهها و میزان تمایل زوجهای جوان به فرزندآوری کاهش پیدا کرده است. علت این است که کشورهای توسعهیافته غربی از خانواده حمایت میکنند و برای خانواده احترام و ارزش بسیاری قائل هستند.
معمولاً یکی از اتهامهایی که برای فضای مجازی مطرح میشود این است که گسترش شبکههای اجتماعی باعث سست شدن بنیان خانوادهها شده و سهم عمده بار افزایش طلاق بر عهده فضای مجازی و تلگرام و اینستاگرام است. به نظر شما فضای مجازی چه سهمی در مشکلات خانوادهها دارد؟
وقتی رسانه ملی و رسانههای رسمی نتوانند منعکسکننده زندگی و مشکلات واقعی مردم باشند، مسلماً فضاهایی مورد توجه قرار میگیرند که هیچ نظارتی بر آنها نیست؛ منظورم نظارت ایدئولوژیک نیست، بلکه نظارت علمی نخبگان است. به عنوان مثال پیش از این در دانشگاه نخبگانی تدریس میکردند و گروههای مرجع بودند، اما اکنون در فضای مجازی که گروههای نخبه مرجع نیستند و حرف همه به یک اندازه فرصت انتشار دارد، راه برای انواع و اقسام کارکردهای غلط باز و عامیگری شایع میشود به طوری که حتی در شرایط پیچیده فعلی، محتواهای عجیب و مسخرهای در این فضاها مطرح میشود مثل حمایت از حمله کشورهای غربی به سوریه. به قدری عامیگری و یکجانبهنگری در این فضا دیده میشود که تعجببرانگیز است. چون از این طرف یکجانبهنگری هست، از آن طرف هم یکجانبهنگری رشد میکند. وقتی صداهای مردم به صورت مستدل و منطقی در رسانه ملی و رسانههای رسمی مطرح نمیشود، شبکههای ماهوارهای پرمخاطب میشوند که بعضی از آنها به شدت خطرناکاند و به عنوان مثال اعتیاد و مصرف تنباکوی جنسی را تبلیغ میکنند که روانگردان هستند، انواع و اقسام داروهای خطرناک را برای لاغری و خیلی چیزهای دیگر تبلیغ و عرضه میکنند و با خرافات و خواندن تصنیفهای عادی به عنوان وردهای معجزهبخش مدعی شفا دادن بیماران از راه دور میشوند. عامهگری، خرافهپرستی و تبلیغات غیرمنصفانه و بیرحمانه علیه دولت و مردم ایران در این فضاها دیده میشود. البته اینکه مسائلی مثل گسترش طلاق را به فضای مجازی ربط بدهیم و بخواهیم به این بهانه شبکههای اجتماعی را محدود کنیم، پاک کردن صورت مساله است. ما باید گروه مرجع مطمئنی در داخل کشورمان داشته باشیم که بیطرف و حرفهای، با انعکاس نظرات مردم و رسیدگی به مطالبات واقعی آنها اعتمادسازی کند. در این صورت اگر اعتمادسازی و تقویت فرهنگ مورد توجه قرار گیرد، عامیگری دیگر جایی در بین مردم نخواهد داشت.
یکی از عواملی که برای گسترش طلاق در جامعه ایرانی برشمرده میشود نارضایتیهای جنسی است. خانم مولاوردی، معاون وقت رئیسجمهوری در امور زنان و خانواده، سال قبل گفته بود بر اساس گزارشهای منتشرشده، یکی از دلایل اصلی طلاقها، نارضایتی جنسی است. به نظر شما نارضایتی جنسی چه نقشی در افزایش طلاق دارد و راه حل این مساله چیست؟
به نظر من صحبت ایشان کاملاً درست است. هرچند نارضایتی جنسی تمام موضوع نیست، اما این مساله هم نقشی بسیار مهم در طلاقها دارد. وقتی در جامعهای نمایش خشونت، چاقوکشی، اسلحه و کشت و کشتار مجوز دارد، ولی محبت زن و شوهر مجوز ندارد و حتی تصویر نمیشود که زن و شوهر میتوانند دست همدیگر را بگیرند یا مادر و فرزند میتوانند یکدیگر را نوازش کنند، خانوادهها آموزش درستی دریافت نمیکنند و دچار بحران میشوند. در آغوش کشیدن یکدیگر که باعث افزایش مهر و آرامش افراد میشود، مدام در فیلمهای خارجی نمایش داده میشود، ولی در فیلمهای ایرانی نهتنها چنین تصاویری نداریم، بلکه بیشتر نمایش خشونت مجوز میگیرد و دیده میشود. وقتی فرهنگ خشونت تبلیغ میشود و فرهنگ عشق ورزیدن و محبت به طور کلی نادیده گرفته میشود، وقتی انتظار داریم زن و شوهر ناگهان زیر یک سقف بروند و یکشبه همه چیز را درباره اطمینان کردن به یکدیگر و عشق ورزیدن یاد بگیرند، مسلماً مشکلات بسیاری پیش میآید. به ویژه سالهای اول زندگی مشترک که سالهای بحرانی است، اگر با آموزش درست و تدریس عشق، محبت و اعتماد توام نباشد، طبیعی است که چنین بحرانهایی هم در خانوادههای ایرانی ایجاد میشود.
باید تاکید کنم مساله بسیار مهمی که حتماً باید در بررسی عوامل طلاق در نظر گرفته شود این است که ما نباید معلولها را با علتها اشتباه بگیریم. فضای مجازی علت گسترش طلاق نیست، عوامگرایی و ترویج خرافات در این فضا معلول است و ما باید بهجای تمرکز بر معلول به علتهای اصلی توجه و رسیدگی کنیم. راهکار اصلی نیز اعتمادسازی، حمایتهای قانونی، ایجاد فضای امن و حمایتهای اجتماعی برای زنان و خانوادههاست. واقعاً در حال حاضر در فضاهای عمومی و وسایل حمل و نقل عمومی چه تدابیری برای امنیت و آرامش زنان، کودکان، خانوادهها و معلولان فراهم است؟ آیا اتوبوسها در فضای همسطح میایستند؟ آیا شرایط برای بالا و پایین رفتن معلولان و جابهجایی کالسکه و وسایل بچه فراهم است؟ آیا جایی که به زنان و کودکان داده میشود جای مخصوص و مناسبی است یا اینکه کمترین فضای ممکن به زنان تعلق میگیرد بدون اینکه امکاناتی مثل جایی برای بند کردن کالسکه یا وارد شدن با بچه یا ساک خرید فراهم باشد؟ ما کمترین امکانات لازم را هم برای خانوادهها فراهم نکردهایم و در فضای اجتماعی و فضای فیزیکی شهرها به خانوادهها هیچ احترامی نمیگذاریم. در این شرایط انتظار داریم زن یکتنه تمام مسوولیت فرزندپروری و اداره خانواده را بر عهده بگیرد و مرد یکتنه تمام مسوولیتهای مربوط به تامین رفاهی خانواده را بر عهده بگیرد؛ برای خانوادهاش ماشین بخرد تا بتوانند رفتوآمد کنند و کلیه مخارج آنها را هم بپردازد. اینها ازدواج را برای مردان و زنان به یک ورطه خطرناک تبدیل میکند که یا نمیخواهند وارد آن شوند، یا میخواهند از آن خلاص شوند یا با کمترین مسوولیت آن را ادامه دهند مثلاً بچهدار نشوند. از نظر فرزندآوری وضعیت تغییر کرده و این روزها دیگر بهندرت خانوادههایی با چند فرزند میبینیم. معمولاً خانوادهها یا تکفرزندی هستند یا بدون فرزند. اینها میتواند خطرناک باشد. وقتی متولدین دهه 60 به سن دانشگاه رسیده بودند، در همه شهرها واحدهای دانشگاهی در حال تاسیس بود، در حال حاضر جمعیت جوان نسبت به پیشبینیها رو به کاهش است، تعداد متقاضیان دانشگاهها بسیار کم شده و برخی واحدهای دانشگاهی رو به تعطیلی هستند. در آینده نزدیک نیز ما با رشد جمعیت سالمند روبهرو خواهیم بود که مسائل دیگری را به دنبال دارد.
بخشی از افزایش نسبت طلاق به ازدواج هم ناشی از همین تغییرات جمعیتی است. درواقع متولدین دهه 60 از سن ازدواج گذشتهاند و جمعیت جوانانی که باید جایگزین دهه شصتیها شوند و ازدواج کنند کمتر شده است.
همینطور است. اگر هم جمعیت جوانی وجود داشته باشد، بچههایی هستند که با مخارج بسیار زیاد رشد کردهاند و خانوادهها نمیخواهند آنها گرفتار مشکلات شوند. خانوادهها هزینههای آنها را تامین کردهاند تا فوق لیسانس گرفتهاند و هنوز آیندهشان معلوم نیست چون باید به سربازی بروند. مشخص نیست که باید این دو سال را چگونه بگذرانند درحالیکه هیچ درآمدی هم ندارند و در همین دو سال از بازار اقتصاد و علم کاملاً عقب میافتند. حداقل اگر شرایطی بود که افراد دوران سربازی را به عنوان کارآموز در جایی طی کنند و بتوانند بعداً در همان جا آینده شغلیشان را جستوجو کنند، این مساله تا این حد مشکلساز نمیشد. برای دوام خانوادهها باید هم زنان و هم مردان مورد حمایتهای اجتماعی و حقوقی قرار گیرند، نه اینکه زنان را از حق و حقوق طبیعی محروم کنند و همه امور حقوقی را به مردان بسپارند و مردان هم زیر بار تعهداتی باشند که شرایط و توانمندی لازم را برای انجام آنها نداشته باشند و نتوانند مطابق قانون از همسر و خانواده خود حمایت و رفاه آنها را تامین کنند.