سوءمدیریت، کمآبی را به بحران تبدیل میکند
گفتوگو با حجت میانآبادی درباره نگرش حاکمیت و مردم به کمبود آب
حجت میانآبادی میگوید: سیاستهایی که در ایران برای تحقق آرزوی توسعهیافتگی اجرا میشود، کپیبرداری کاریکاتوروار از سیاستهای کشورهای بهظاهر توسعهیافتهای است که اقلیم آنها با اقلیم ایران بسیار تفاوت دارد.
حجت میانآبادی، پژوهشگر هیدروپولتیک و سیاستگذاری منابع آب به کار بردن صفت «بحران» برای «کمآبی» در ایران را فاقد وجاهت علمی میداند. استدلال او این است که ایران بیش از هزار سال است در اقلیمی خشک و نیمهخشک واقع شده و آنچه «کمآبی» را به «بحران» تبدیل میکند، سوءمدیریت است. میانآبادی در گفتوگو با تجارت فردا به مواردی اشاره میکند که مصداق سوءمدیریت آب در سطح خرد و کلان در حوزههای مختلف است؛ از ایجاد فضای سبز وسیع در کلانشهرهایی که با کمبود آب مواجه هستند تا اعمال سیاستهایی که به تمرکز جمعیت در این شهرها منجر شده است. او میگوید: «نوع سیاستگذاریها در کشور نشان میدهد که متاسفانه در وهله نخست، مسوولان و بعد از آن، مردم نپذیرفتهاند که ایران در منطقه خشک و نیمهخشک واقع شده است. یعنی پیش از مردم، مسوولان و سیاستگذاران باید بپذیرند که ایران کشوری کمآب است.»
♦♦♦
از نگاه بسیاری، نخستین قدم در مواجهه با یک بحران، اطلاع یافتن از وجود بحران و سپس شناخت آن است. با این وصف، فکر میکنید مردم و حاکمیت پذیرفتهاند که ایران با مساله کمآبی مواجه است؟
پیش از پاسخ به این پرسش، لازم است این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم که اساساً، آیا ایران با «بحران کمآبی» مواجه است؟ به معنای سادهتر آیا «کمآبی» یک «بحران» است یا باید آن را به عنوان یک پدیده طبیعی نگریست؟ یا اینکه ایران مانند بسیاری از کشورها، در یک اقلیم خشک و نیمهخشک قرار گرفته، این به معنای بحران تلقی میشود؟ پاسخ به این پرسشها بسیار مشخص است. کمآبی یک پدیده طبیعی است و نمیتوان آن را به ذات بهعنوان بحران در نظر گرفت. اما آنچه کمآبی را به بحران آب تبدیل میکند، سوءمدیریت است. بنابراین نباید بگوییم، کشور با «بحران کمآبی» یا با «بحران بیآبی» مواجه است. این عبارت از نظر علمی فاقد وجاهت است و اگر نگرشی علمی به مساله آب وجود نداشته باشد، مسیر سیاستگذاری نیز تغییر میکند. برای مثال، اگر بپذیریم که کمآبی یک بحران است، راهکار جبران آن، پروژههای انتقال آب یا طرحهای شیرینسازی آب خواهد بود. حال اگر ایران به کشوری پرآب تبدیل شود، احتمالاً از نگاه سیاستگذاران، کشور از بحران خارج شده است. چراکه ما کمآبی را به عنوان یک بحران قلمداد کردهایم نه بهعنوان پدیده طبیعی که این خاک و این اقلیم، هزاران سال با آن مواجه بوده است. بنابراین، سیاستگذاران، آن را به عنوان یک بیماری میشناسند و دارویی که برای درمان این بیماری تجویز میکنند، «تامین آب» است. از اینرو خروجی این رویکرد، «مدیریت عرضه» یا «مدیریت تامین آب» میشود. یعنی به جای مدیریت تقاضا، مدیریت عرضه مبنا قرار میگیرد. از اینرو مجدد تاکید میکنم که کمآبی یک پدیده کاملاً طبیعی بوده که بیش از هزاران سال است، نهتنها ایران بلکه بسیاری از کشورهای مختلف دنیا با آن کنار آمدهاند. ADB ا(ASIAN DEVELOPMENT BANK) هر سال گزارشی با عنوان «چشمانداز آب در آسیا» (Asian Water Outlook) منتشر میکند و در این گزارشها، مکرر روی این مساله تاکید دارد که آنچه موجب شده، کشورهای آسیایی با بحران آب مواجه شوند، کمبود فیزیکی منابع آب نیست، بلکه «سوءمدیریت» و «حکمرانی بد» است.
بنابراین پرسش خود را اصلاح میکنم؛ آیا مردم و حاکمیت ما به این مساله واقف شدهاند که ایران یک کشور خشک و نیمهخشک است؟
نوع سیاستگذاریها در کشور نشان میدهد متاسفانه در وهله نخست، مسوولان و بعد از آن، مردم نپذیرفتهاند که ایران در منطقه خشک و نیمهخشک واقع شده است. تاکید من این است که پیش از مردم، مسوولان و سیاستگذاران باید بپذیرند که ایران کشوری کمآب است. در غیر این صورت، سیاستگذاریهایی که مسوولان به انجام میرسانند، با «توهم توسعه» صورت میگیرد. متاسفانه در کشور، نوعی برداشت غلط و نادرست از مفهوم توسعه حاکم است که به «توهم توسعه» تعبیر میکنم. در واقع اینگونه تصور میشود که توسعهیافتگی به معنای آن است که هرآنچه و هر اقدامی که یک کشور پرآب غربی بهخصوص در منطقه اروپای غربی انجام میدهد، ما هم باید در کشور انجام دهیم. از اینرو معضل و چالش اصلی که شواهد مکرری آن را تایید میکند، این است که مسوولان هنوز کمآب بودن کشور را نپذیرفتهاند و دلیل این عدم پذیرش، درک و شناخت ناصحیح و ناصواب از مفهوم به اصطلاح «توسعهیافتگی» است. جالب اینکه، اگر در ایران، کمبود آب به عنوان یک چالش تلقی میشود، در برخی کشورهای اروپایی، وفور آب به یک معضل تبدیل شده است. حال، سیاستهایی که در ایران برای تحقق آرزوی توسعهیافتگی پیاده میشود، کپیبرداری کاریکاتوروار از سیاستهای کشورهای بهظاهر توسعهیافتهای است که اقلیم آنها با اقلیم ایران بسیار متفاوت است. از اینرو، شواهد و مصادیق فراوانی وجود دارد که نشان میدهد پیش از مردم، سیاستگذاران اصلاً به این باور نرسیدهاند که کشور ما در یک اقلیم خشک و نیمهخشک قرار گرفته است. زمانی که کارخانهای فولادی در دل کویر راهاندازی میشود و نام «فولاد کویر» بر این کارخانه نهاده میشود، این دو، یکی از تناقضهای بسیار اسفناک و زننده در سیاستگذاری است. فولاد یک صنعت بهشدت آببر است که برخی از کشورها به دلیل مصرف بالای آب در این صنعت، زیر بار آن نمیروند. اما در ایران که دارای اقلیمی خشک و نیمهخشک است، صنایع فولادی در دل کویر احداث میشود و البته نام کارخانه را هم با جسارت و شجاعت کامل «فولاد کویر» میگذاریم. یعنی شکلگیری کارخانهای به نام فولاد کویر، نشاندهنده آن است که ما عملاً مسالهای به نام سیاستگذاری، مسالهای به نام اقلیم و مسالهای به نام کمآبی را نه درک کردهایم و نه شناختهایم. یا در حاشیه شهر قم که شهری کویری و کاملاً خشک است، دریاچهای مصنوعی ایجاد شده که مردم منطقه بتوانند در آن، قایقسواری یا تفریحات آبی کنند. پرسش مهم و قابل تامل این است، که در کجای دنیا چنین اقداماتی صورت میگیرد؟
معمولاً، جاذبههای گردشگری در مناطق خشک و بیابانی، مبتنی بر همان ذات بیابانوار بودن آن است. آیا مسوولان نمیدانند که مردم عزیز قم میتوانند برای چنین تفریحاتی به شمال کشور سفر کنند؟ یا در نمونهای دیگر، دولت با صرف هزینهای سنگین، قصد دارد، طرح توسعه کشاورزی را در منطقه سیستان و بلوچستان اجرا کند و هزینه 350 میلیوندلاری این طرح قرار است، از صندوق توسعه ملی تامین شود. این در حالی است که منطقه سیستان بهشدت دچار مساله کمبود آب بوده و دچار تنش آبی بسیار شدید است. اما قرار است طرح کشاورزی موسوم به طرح 46000 هکتاری در منطقه به شدت مشکلدار سیستان از این استان اجرا شود، با این توهم که سیستان پیش از این، انبار غله غرب آسیا بوده و دولتمردان، اکنون قصد دارند، برای مثال این منطقه را مجدد به انبار غله غرب آسیا تبدیل کنند. در حالی که فراموش کردهاند که شرایط کنونی سیستان از نظر اقلیمی و بهخصوص اقدامات بالادست افغانستان با شرایط سدههای گذشته آن بسیار تفاوت کرده است. لذا سوال اصلی که اینجا باید به آن پاسخ داده شود این است که محور توسعه استان به شدت مشکلدار سیستان و بلوچستان چه باید باشد. البته تاکید میکنم این به معنای تعطیلی کشاورزی در کشور و زیر سوال بردن بحث بسیار مهم امنیت غذایی در کشور نیست که بحث مجزای مفصلی میطلبد.
چرا اغلب سیاستگذاران ما دچار این قرائت اشتباه از وضعیت آبی و از توسعه کشور هستند؟ یعنی هر کسی که در جایگاه سیاستگذاری قرار میگیرد، قرائت دیگری از توسعه دارد و به تنگناهای اقلیمی کشور توجهی ندارد؟ آیا سیاستگذاران در تله ملاحظات سیاسی گرفتار میشوند؟
مساله این است که هنوز شاخصها و معیارهای توسعهیافتگی با توجه به شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و اقلیمی در کشور تعریف و تبیین نشده است. اگر این پرسش را خطاب به مدیران و سیاستگذاران ارشد و حتی مدیران شهری در کلانشهرها مطرح کنید که ملاکهای توسعهیافتگی از منظر شما چیست، به طور حتم، ملاکهای توسعهیافتگی را با یک تصور کاملاً غلط با «بتونیسم» گره میزنند؛ یعنی از نظر آنها، هنوز احداث اتوبان، پلهای چندطبقه، تقاطعهای غیرهمسطح، سازههای عجیبوغریب، برجها و سدهای چندصدمتری، عناوینی چون بلندترین سد دنیا یا هفتمین برج بلند دنیا و بزرگترین پل طبقاتی خاورمیانه معیار توسعهیافتگی است. غافل از اینکه، تصورات ذهنی مدیران ایرانی، در همان کشورهای توسعهیافته، در بسیاری موارد ضدتوسعه قلمداد میشود. برای مثال، شما میبینید که کلانشهری مهم در ایران، سعی میکند خود را به دوبی شبیه کند. یعنی بیشتر سعی میکنیم، ادای توسعهیافتگی را دربیاوریم.
مکرر این مثال را گفتهام. برای نمونه، در شهری مانند مشهد که از نظر منابع آب در وضعیت بحرانی قرار دارد، پروژههای متعدد انتقال آب اجرا میشود. پروژه انتقال آب از کوهها و رشتهکوههای هزارمسجد با بیش از دو هزار میلیارد تومان بودجه و همچنین پروژه انتقال آب از دریای عمان با بیش از 15 هزار میلیارد تومان بودجه که البته، این رقم اولیه است؛ اما ظاهراً تصوری که مدیران شهری این شهر از توسعهیافتگی دارند، مشابه تصویری از توسعهیافتگی در برخی کشورهای توسعهیافته اروپایی، نظیر هلند است. اما سطح گلکاری و چمنکاریای که در سطح شهر مشهد مشاهده میشود، بسیار بیشتر از سطح چمنکاری و گلگاریای است که در شهرهای هلند بهعنوان یک قطب بزرگ گل در دنیا صورت گرفته است. از اینرو از طرفی میبینید که به بهانه و توجیه بحران کمآبی یک پروژه انتقال آب با بیش از دو هزار میلیارد تومان هزینه از رشتهکوههای هزارمسجد را که قرار است در فاز نخست، نزدیک به 25 میلیون مترمکعب آب برای این شهر تامین کند تصویب و به مرحله اجرا میبرند ولی از طرف دیگر، طبق آمار منتشرشده تنها در سال 1393 بیش از 20 میلیون مترمکعب آب صرف آبیاری چمن و گلوگیاه در مشهد میشود. البته یقیناً این رقم در سال جاری بیشتر شده اما شهرداری و مسوولان متاسفانه آگاهانه این آمارهای بهروز و متقن را منتشر نمیکنند. حال سوال این است مگر مشهد، شهر بحرانی از نظر کمبود آب نیست؟ مگر ظاهراً، وضعیت آب در مشهد چنان بحرانی نیست که دولت قرار است، آب دریای عمان را شیرین کند و بیش از هزاران کیلومتر با کلی تبعات سیاسی، اجتماعی به مشهد انتقال دهد. حال، چگونه است که این شهر معادل یک خط انتقال آب را صرف کشت گل و چمنی میکند که به ضرس قاطع میگویم، این میزان گل و چمن در شهرهای اروپایی از جمله هلند در سطح خیابانهایش وجود ندارد. هلندی که یکی از معضلات اصلی مدیریت شهری در آن، «جمعآوری و دفع آبهای سطحی بسیار زیاد حاصل از بارندگی» است. البته، اینها مصادیقی از سیاستگذاری در سطح خرد و در مدیریت شهری است. در حوزه سیاستگذاریهای کلان نیز مثالهای بسیار متعددی وجود دارد که برای مثال میتوان به موضوع «پراکنش جمعیت» اشاره کرد.
در پراکنش جمعیت، کلیه امکانات در کلانشهرهایی چون مشهد و تهران و اصفهان و تبریز توزیع میشود. اما در نوار ساحلی جنوب از سواحل مکران تا بندرعباس که به منابع آب آزاد بینالمللی دنیا دسترسی دارند، دو کلانشهر بزرگ یا حتی یک شهر ایجاد نشده است. اما مشاهده میشود که در شهرهای خشکی مانند مشهد، تهران و در منطقه بحرانزدهای مانند اصفهان جذابیتهایی ایجاد شده که جمعیتهای چندمیلیونی در آنها استقرار یافته است. دقت کنید دولت حاضر است، بیش از 30 هزار میلیارد تومان، بودجه برای پروژههای انتقال آب از جمله دریای عمان به مشهد هزینه کند اما حاضر نیست، همین بودجه را به توسعه و رشد مناطق ساحلی تخصیص دهد تا جمعیت به این مناطق انتقال پیدا کند. بنابراین این پرسش قابل طرح است که آیا راهحل، صرفاً انتقال آب به مناطق خشک است؟ یا انتقال جمعیت یا صنعت به مناطقی که از آب برخوردار است نیز میتواند مورد توجه قرار گیرد؟ آیا این راه پروژههای انتقال آب، تبعات سیاسی، اجتماعی، قومیتی، زیستمحیطی و اقلیمی نیز به دنبال نخواهد داشت. از اینرو میبینید که متاسفانه هنوز به این ابتداییترین سوالاتی که پاسخهای واضح و مبرهنی هم دارد پاسخی داده نشده است. همچون این پرسش بسیار مهم که «معیارها و شاخصهای توسعهیافتگی چیست؟»
در چنین شرایطی، مردم و حاکمیت طی چه فرآیندی به این واقعیتها آگاه خواهند شد؟ پرسش دیگر اینکه، این آگاهیبخشی وظیفه چه کسانی است؟
من فکر میکنم، سه ضلع مردم، دولت و دانشگاه در این آگاهیبخشی موثر هستند. البته چالشهای آب در کشور نیز عمدتاً از ناحیه این سه ضلع برخاسته است. ضمن آنکه، این سه گروه، مرتکب غفلتهای جدی شدهاند که آب و محیط زیست در ایران به وضعیت کنونی دچار شده است. برخلاف رویکردی که اکنون دولتیها دارند، ما نمیتوانیم شکلگیری چالش آب را صرفاً به گردن مردم بیندازیم. یا بهرغم رویهای که دانشگاهیان در پیش گرفتهاند، فقط دولت را مقصر بدانیم. چراکه دانشگاهیان نیز در این زمینه مقصر هستند. در عین حال، نمیتوان این تقصیر را فقط متوجه دولت و دانشگاه دانست، برخلاف نگرشی که در میان مردم رایج است. متاسفانه اینجا، هر گروهی، توپ کمکاری و غفلت را به زمین گروههای دیگر پاس میدهد. همانگونه که مشاهده میشود، همواره انگشت اتهام هدررفت آب در بخش کشاورزی، به سوی کشاورزان نشانه میرود. یعنی یک متهم به نام کشاورز وجود دارد که دولت و مسوولان، همیشه سعی میکنند توپ را به زمین آنها پاس داده و خود را از اتهام سوءمدیریت مبرا میدانند. جامعه ما در امور مختلف، گرفتار این آفت است. به همین سبب برای آگاهیبخشی، باید هم دانشگاه، هم دولت به معنای نظام حاکمیت، و هم مردم در این آگاهیبخشی سهیم شوند و یکی از ابتداییترین شرط آگاه شدن نیز آن است که از آن تصورات و توهمات غلط توسعهیافتگی دست بردارند. اگر مردم بدانند که توسعهیافتگی به ارتفاع سد یا به ارتفاع برج نیست. اگر مردم بدانند که فلان پل سهطبقه یا تقاطع غیرهمسطح چهار طبقه، لزوماً معیار توسعهیافتگی شناخته نمیشود، دیگر این موارد را در شمار اقدامات مثبت کارنامه مدیران قرار نمیدهند. مدیران نیز دیگر، به دنبال آن نخواهند بود که بلندترین سد دنیا یا هفتمین برج بلند دنیا در خاورمیانه را به نام خود ثبت کنند و این موارد در نگاه مردم از هنجار به ناهنجار تبدیل میشود. دستیابی به چنین نگرشی، مستلزم تلاش دانشگاهها، متخصصان، خبرگان و همچنین رسانههاست که باید روی آن تاکید و مانورهای جدی بدهند. رسانهها به واقع، وظیفه بسیار سنگینی در این آگاهیبخشی بر عهده دارند. اما متاسفانه عملکرد رسانهها صرفاً به بیان هشدارها محدود شده است. در این میان، آسیب دانشگاه بعضاً بسیار بیشتر از رسانه است. اما یک نکته مهم و مغفولمانده آن است که به واسطه این هشدارهای مکرر با عنوان نادرست بحران بیآبی، مردم لزوماً آگاه نمیشوند، بلکه ممکن است در برابر این معضل، سر و بیحس شوند.
برای مثال، مردم تهران بیش از 10 سال است که این هشدار جدی را میشنوند که تهران با بحران بیآبی مواجه است و در تابستان احتمال جیرهبندی آب وجود دارد. حال فرض کنید که من بهعنوان یکی از شهروندان تهرانی، حدود 10 سال است که این هشدار را میشنوم و جالب است که در این 10 سال، اتفاقی که برای من رخ نداده هیچ، حتی مشاهده میکنم، استخر آب همسایهام همیشه پُر است. از اینرو این هشدارها بدون آگاهیبخشی صحیح مخاطبان، مردم را ممکن است بیتفاوت کند. اگرچه، اکنون فضاسازی خوبی برای بحران آب پیش آمده، اما سمتوسوی این فضاسازی مناسب و کارآمد نیست.
پیشنهاد شما چیست؟ یعنی اگر بخواهید دو راهکار مشخص برای کارآمد شدن این فضاسازی ارائه کنید، به چه مواردی اشاره میکنید؟
مسائل مربوط به کمآبی در اصطلاح به عنوان مسائل بدخیم یا Wicked problems خوانده میشود. حال آنکه، مسائل Wicked problems را نمیتوان به سادگی و با ارائه دو یا حتی 10 راهحل برطرف کرد. بلکه باید مشخص کرد، پیشنهادمان برای دانشگاهیان، دولتمردان، رسانهها، مردم وNGOها چیست؟ هر یک از این حوزهها بحث بسیار مفصل و مجزایی را میطلبد. برای مثال ما اکنون در دانشگاه اقدامات در حوزه آب را که به نظر میرسد، تاکنون مورد غفلت دانشگاهیان واقع شده کلید زدهایم و تغییرات مثبتی هم در دو تا سه سال اخیر رخ داده است که ماحصل چندان چشمگیر نیست اما نتایج آن به مرور ظاهر خواهد شد.