تحصیل بیحاصل
نظام آموزش عالی چگونه در گرداب تحصیلات تکمیلی بیکیفیت گرفتار شد؟
معمولاً جواب سوالهای ساده دشوارتر از سوالهای سخت است. اینکه آیا باید آموزش عالی یا دورههای دکترای تخصصی گسترش یابد، از همین جنس سوالات ساده است.
معمولاً جواب سوالهای ساده دشوارتر از سوالهای سخت است. اینکه آیا باید آموزش عالی یا دورههای دکترای تخصصی گسترش یابد، از همین جنس سوالات ساده است. اگر این پرسش را با چند پرسش سلسلهوار سقراطی پیگیری کنیم بسیار زود به مرزهای ندانستگی خواهیم رسید. همانطور که همعصران سقراط فکر میکردند معنای واقعی واژههایی چون حقیقت، زیبایی، شجاعت و غیره را میدانند ولی سقراط به آنها نشان داد که چنین نیست. معنای سوال مذکور نیز برمیگردد به سوال وسیعتری به نام توسعه علمی که این سوال نیز با چند پرسش پی در پی به چنین جایگاهی خواهد رسید. از این دیدگاه علم و توسعه علمی در درون فضای بزرگتری بهنام توسعه اقتصادی قرار میگیرند. جستوجوی انسان برای یافتن راهحلهای سهلتر، زیستن و افزودن به دانش خویش برای برآورده کردن این نیاز از آنجا ناشی شده است که بتواند ابتدا نیازهای فیزیولوژیک خود را رفع کند و پس از آسوده شدن از آنها به کارهای بزرگتر بپردازد. اما چیستی نیازهای اساسی و نیازهای بزرگتر موضوع چالش بزرگی در اندیشهها و مکاتب متعدد فکری اعم از فلسفی، اقتصادی و اجتماعی است. علیایحال پاسخ بهتر به این سوال در گرو آشنایی با نظام آموزش عالی و چالشهای موجود آن است.
آموزش عالی کشور از مسائل عدیدهای رنج میبرد که طی سالیان متعدد مانع رشد و بالندگی آن شده است. مهمترین آسیب از نظام آموزش و پرورش ناشی شده است که ورودی سیستم آموزش عالی را تامین میکند. وجود نظامهای گوناگون در داخل آموزش و پرورش، مدارس کهنه و استیجاری، وجود مدارس متعدد با عناوین نمونه، غیرانتفاعی، شبانه و غیره، کتابهای درسی پرحجم و ناهمگون و کادر وسیع و کمتحرک این نظام درمجموع باعث شده است حاصل کار مدارس تنها به زحمات بیدریغ و شبانهروزی و اما منفرد انسانهایی شریف در قالب معلم یا کادر مدرسه محدود شود و نخبگانی که از این سیستم خارج میشوند نه حاصل یک نگرش و برنامهریزی دقیق علمی، بلکه ماحصل کار فردی دانشآموزان و معلمان و کادر تعدادی معدود از مدارس باشند. با این حال آموزش و پرورش ممکن است این موفقیتها را به خود منتسب کند و نظام ناکارآمد خود را پشت این چهرههای موفق پنهان کند. تا زمانی که این پرده کنار نرود و به این نظام بهطور جدی و بدون اغماض توجه نشود، نمیتوان از آن بهعنوان مجموعه بزرگی از ورودیهای مفید نظام آموزش عالی نگریست. ناگفته نماند عمده خروجیهای این نظام نه ورودی خوبی برای نظام آموزشی عالی هستند و نه ورودی خوبی برای مجموعه نظام اقتصادی کشور و شاید عمده مطالب آموختهشده به آنان هرگز در زندگی حرفهای و حتی شخصی آنان بهکار نمیآید و گویی میلیاردها سرمایه کشور اعم از فیزیکی و انسانی در طول 12 سال به هدر رفته است.
آسیب مهم و اساسیتر به خود نظام آموزش عالی بازمیگردد که متشکل از عوامل گوناگونی است که خود موضوع یک بحث تفصیلی و خارج از حوصله بحث حاضر است و من در اینجا تیتروار و خلاصه به برخی از مهمترین آنها اشاره میکنم.
- غیرقابل انعطاف بودن نظام علمی کشور و عدم انطباق و سازگاری آن با تحولات جهانی
- کمیتگرایی بهمنظور بالا نشان دادن رشد آن بهجای ایجاد مبانی و زیرساختهای فکری و سرمایهای
- غلبه فضای اداری و بوروکراسی بر فضای علمی دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی
- عدم ارتباط کافی مراکز تصمیمگیری با دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی
اتکا به آموزشهای کلاسیک بهجای اشتیاق ورود به عرصههای جدید
- اشغال کرسیها و جایگاههای کلیدی علمی از سوی گروهای خاصی از افراد که خود را در مقطعی خاص یا دورهای سیاسی از چرخه مورد قضاوت واقع شدن بیرون کشیدهاند و بیجهت بدون هیچ پشتوانه علمی در جایگاه قضاوت نشستهاند.
- چرخه بیمار مقررات که مانع رشد متناسب مجلات علمی، مقالات، طرحهای تحقیقاتی، اختراعات و ابداعات و سایر خروجیهای علمی میشوند.
- تمایل عجیب به حل مشکلات از طریق برگزاری سمینارهای متعدد، وقتگیر و پرهزینه که نیروهای علمی را درگیر مشغلههای آن میکند.
- مساله و معضل جدایی آموزش و پژوهش از یکدیگر که واقعاً از ناحیه پژوهش خوراکی برای انباشته شدن در خزانه علوم و ارتزاق بخش آموزش تولید نمیشود.
- نداشتن تعاریف معین از مفهوم دانشگاه و انواع و کاربردهای آنها در جهان متغیر کنونی
- تغییر بیرویه مدیریتها و انتصابها بهجای انتخاب نگرشها و برنامهها
- دور ماندن از فرآیند جهانی شدن و انزوای اجباری اندیشمندان.
بد نیست اشاره کنم مرتباً در کشور بحث بیهوده و مکرری صورت میگیرد بر سر مهاجرت نیروی انسانی کارآمد. بیهوده از این منظر که بهجای فکر و اقدام برای ایجاد جاذبهها و عدم باور مفهوم سیستمهای باز و نقش کشورهای مختلف در فرآیند جهانی شدن، فقط صورت مساله را دردمندانه بهصورت درد دل بازگو میکنیم. غافل از اینکه صدور اندیشمندان داخلی و اجازه ورود آنها به جهان خارج، میتواند بهعنوان تعامل مثبت با جهان علم تلقی شود و با اتخاذ سیاستهای درست و ایجاد فرصتهای قانونمند برای افراد علمی، خروج بیبازگشت آنها را به مراوده علمی بسیار سودمند با جهان تبدیل کنیم.
بد نیست اشاره کنم که نظام آموزش عالی چه در کشورهای در حال توسعه و چه در کشورهای توسعهیافته با چالشهای جدی مواجه است که موجب بحرانهای هویت شناختی، هدفی و ارزشی در گستره آموزش عالی شده است. گرچه متخصصان حوزه آموزش عالی در دنیا، الگوهای متنوعی بر پایه تحصیلات بنیادی و کاربردی برای مواجهه با این چالشها ارائه کردهاند اما هنوز پس از گذشت بیش از یک و نیم دهه از قرن 21 نهتنها این دغدغهها به پایان نرسیده بلکه سرعت بروز پدیدهها و جریانهای تضعیفکننده اهداف و ارزشهای بنیادین آموزش عالی بیشتر هم شده است. از اینرو برای مدیریت منطقی و علمی آینده نظام آموزش عالی کشور باید علاوه بر دو آسیب اساسی که قبلاً اشاره کردم، به این مطلب یعنی چالشهای کنونی آموزش عالی مطرح در سطح جهانی هم توجه داشته باشیم و در مواجهه با این چالش از منابع و مآخذ علمی متنوع بهره ببریم. در پرانتز عرض کنم که یکی از این منابع مهم و واکاوی خصیصههای آموزش عالی در دوره شکوفایی تمدن اسلامی است و به تعبیری همان
مدرسهگری یا دانشگاهداری که میشود Islamic Scholasticism. امیدوارم این مطلب که از اوایل سال 1390 در دانشگاه آزاد اسلامی مطرح شده بود و برای آن یک پیشکنفرانس بینالمللی هم برگزار شد، ولی در اواخر سال 1390 با تغییر مدیریت دانشگاه فراموش شد، در آینده مورد توجه و عنایت بیشتری قرار گیرد.
نقش دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی
نقش و رسالت دانشگاهها با توجه به تحولات عظیمی که در دنیای پرتلاطم امروزی رخ داده است و بهویژه از دهه 80 به بعد در حال تغییر اساسی است.
دانشگاهها با بحرانهای متعدد روبهرو هستند و برای بقا در چرخه اقتصادی جهان، باید بتوانند در نقشهای خود در جامعه بازنگری کنند. جهانی شدن، یکی از مواردی است که برای دانشگاهها بهعنوان یک فرصت و هم بهعنوان یک تهدید وجود دارد. دانشگاهها، در یک محیط رقابتی و بهمنظور جهانی شدن، خواهناخواه باید دانشجویان را بهعنوان مشتری محسوب کرده و برنامههای خود را با نیازها و خواستههای آنان هماهنگ سازند. از اینرو چنانچه دانشگاهها بهعنوان بنگاههای اقتصادی محسوب شوند، روند جهانی شدن بر آنها نیز تاثیر خواهد داشت. کاهش نقش دانشگاهها در جهان آینده نگرانکننده است و آنها را بهسوی اخذ سیاستهای مشتریمحور سوق خواهد داد.
ایجاد سازمانهای موازی با دانشگاهها که میتوانند مدارک قابل قبولتری برای مراکز صنعتی و بازار کار با متقاضیان ارائه کنند، یکی دیگر از تهدیدهایی است که دانشگاهها با آن روبهرو هستند. کاهش طول دورههای تحصیلی، ارائه خدمات تحصیلی از راه دور، افزایش تنوع و تعداد دورههای عالی بهجای حضور در کلاسهای درس و مواردی از این نوع، نشانههای آشکار پذیرش و هماهنگی با تغییراتی است که در جهان امروز رخ داده است و روند آن روزبهروز سرعت بیشتری به خود میگیرد. اما دانشگاهها و بهطور کلی آموزش عالی میتوانند این تهدیدها را به فرصتهای جدید تبدیل کنند. کهنه شدن اندوختههای علمی در جهانی که با سرعت در حال تغییر است، باید دانشگاهها را بهسوی آموزش مادامالعمر مشتریان خود سوق دهد. از فناوریهای نوینی که در عرصه اطلاعرسانی و آموزش از راه دور پدید آمدهاند، میتوان بهعنوان یک فرصت استثنایی برای دانشگاهها نام برد. وسواس دانشگاههای رتبه اول در انتخاب اعضای هیات علمی، پذیرش دانشجویان دکترا و تقویت کتابخانهها و آزمایشگاههای مدرن، اکنون میتواند آنها را در پیوستن به جهان تازهای که دیرزمانی از تولد آن نمیگذرد، یاری کند. اگر این فرصتها بهدرستی شناخته نشوند و بهخوبی به کار نروند، سرنوشت دانشگاهها ممکن است مانند تلاش وسواسگونه چینیها برای محفوظ نگهداشتن راز تولید ابریشم یا دقت بینظیر ساعتسازان سوئیسی در توسعه نوین مینیاتوری ساعتهای مکانیکی، به هدر رود. توفان فناوریهای نوین با چنان هیبتی در حال نزدیک شدن به سنتهای رمزگونه دانشگاههاست که امکان حفظ آنچه طی چند قرن آموزش عالی در جهان پدیده آمده است را ناممکن میسازد.
دانشگاههای معتبر جهان طی قرنها تلاش توانستند آموزشهای خود را به یک مکتب علمی تبدیل کنند. آنها با ایجاد مکاتبی چون مکتب آکسفورد، امآیتی، گوتنیگن و غیره قصد داشتند نشان دهند آموزش در دانشگاههای آنها با سایر دانشگاهها متفاوت است و بهراستی چنین هم بود. اما وقوع پدیده جهانی شدن از مرحله سوم یعنی از دهه 80 به بعد، در حال از میان بردن این سیستمها و مکتبهاست. آموزشهای الکترونیک و کسب مدارک علمی همپایه با مدارک دانشگاههای معتبر از طریق اینترنت، پیکانی یکسویه ایجاد کرده است که عقبنشینی دانشگاهها را نشانه رفته است. پافشاری برخی از سیستمها و مکاتب دانشگاهی بر حفظ آنچه طی قرنها پدید آوردهاند، مانند پافشاری زمینداران بزرگ و کوچکی است که مانع عبور مسیر راهآهن از زمینهای خود شدند ولی توسعه جهانی بیرحمانه مانع از پافشاری و مقاومت آنها شد. امروزه توسعه جهانی و جهانی شدن بیرحمانهتر از قبل آماده است هرچه را در مسیر خود خرد و نابود کند. توسعهیافتگی همانقدر که نتایج شیرینی دارد از مسیرهای دردناکی عبور میکند که هیچ جامعهای بدون پذیرش تلخیها و دشواریهای آن نمیتواند طعم میوههای شیرین و لایتناهی آن را بچشد.
البته این بدان معنا نیست که باید از تمامی آن سنتهای باشکوه چشم پوشید و خود را به گردباد حوادث سپرد، بلکه برعکس راههای فراوانی به روی دانشگاهها از طریق جهانی شدن و انقلاب سیستمهای اطلاعرسانی و ارتباطی گشوده است که شناسایی و درک بهموقع آنها میتواند دانشگاهها را به مراتبی بالاتر از آنچه هستند ارتقا دهد و جایگاه آنها را در مسیر توسعه بیش از پیش بااهمیت کند.
دورههای تحصیلات تکمیلی در ایران
گرچه دانشگاه تهران در سال 1313 تاسیس شد اما تاسیس وزارتخانه مربوطه با عنوان وزارت علوم و آموزش عالی تا بهمن 1346 به طول انجامید. وقوع جنگ جهانی دوم سهم بسزایی در تحولات همهجانبه کشور ما داشته است. توجه جدی به توسعه آموزش عالی در کشور ما نیز متاثر از توجه جهانی به این امر است. وقوع انقلاب شوروی و نزدیکی و مجاورت با این کشور، موجی از نهضتهای آزادیخواهی و انقلابی را با رنگ و بوی مارکسیستی در ایران دامن زد. از اینرو نیاز به آموزش عالی بهعنوان یک ضرورت دیگر نمیتوانست از طریق اعزام افراد محدود به خارج از کشور تامین شود. لازم بود دانشگاهها در داخل کشور ایجاد شوند، وجود استادان خارجی در دانشگاهها برای راهاندازی این نظام ضروری بود و به این ترتیب گامهایی برای ایجاد و توسعه آموزش عالی و تاسیس دانشگاهها با تعاریف آن دوران برداشته شد.
ایجاد دورههای دکترای تخصصی از اقداماتی بود که پس از انقلاب اسلامی در کنار موج استقلالخواهی کشور شکل گرفت و با تردیدهای فراوانی آغاز بهکار کرد و بهرغم بیمهای زیاد و نغمهسرایی مخالفان این اقدام به پیش برده شد.
اکنون پس از گذشت بیش از 30 سال از ایجاد اولین دورههای دکترای تخصصی در کشور، زمان مناسبی است که این دورهها مورد ارزیابی قرار گیرد تا بتوان در مورد عملکرد آنها، ضرورت آنها و چگونگی همسو کردن آنها با تحولات جهانی بحث کرد.
با توجه به اینکه دورههای دکترای تخصصی در داخل نظام آموزش عالی کشور شکل گرفتهاند، ضروری است اول نگاهی به داشتههای خود در آموزش عالی کشور بیندازیم.
آموزش عالی کشور در دوره قبل از انقلاب اسلامی دارای جمعیتی حدود 150 هزار نفر بود و این جمعیت در حال حاضر به حدود چهار میلیون نفر افزایش یافته است که قریب نیمی از آن در
دانشگاههای غیردولتی تحصیل میکند و همین امر نشاندهنده یکی از مهمترین دستاوردهای کشور در زمینه خصوصیسازی و نشانگر آن است که به توسعه آموزش عالی بهعنوان یک ضرورت انکارناپذیر توجه شده است، بهطوری که در حال حاضر میلیونها مترمربع فضاهای آموزشی از کلاسهای درسی، کارگاهها و آزمایشگاهها گرفته تا فضاهای پژوهشی و دانشجویی و غیره ایجاد شده و بهموازات آنها نیز دهها هزار عضو هیات علمی نیز تربیت شدهاند. از اینرو توسعه کمی دانشگاهها و آموزش عالی کشور یکی از چشمگیرترین تحولات پس از انقلاب اسلامی بهشمار میرود و البته همانطور که قبلاً اشاره کردم آموزش عالی کشور دارای ضعفهای نهان و آشکاری است که بهدلیل عدم بازنگری دقیق در عملکردهای آن، ضعفها به بیماریهای مزمن تبدیل شده است.
اینکه چرا چندان متوجه این کاستیها و نقاط ضعف نشدهایم، بخش عمدهای از آن برمیگردد به تفکر کمیتگرایی صرف ما در بررسی و تحلیل مسائل. بهدلیل این تفکر کمیتگرایی دچار نوعی کجفهمی از آمارها و شاخصهای درست یا غلط شدهایم که در اصطلاح آماری آن را کژتابی آمارها مینامیم (misunderstanding).
این امر موجب فریب ما شده و باعث شده وضعیت خود را بهدلیل اندازه این کمیتها یا خوب و عالی بپنداریم و از اینرو به فکر چارهاندیشی نیفتیم، یا اینکه وضع را آنچنان بدتر از آنچه هست تصور کنیم که کاملاً باعث یأس و دلسوزی و بیتوجهی شده است. اما آیا کشور همچنان به توسعه دورههای دکترای تخصصی نیاز دارد؟ به نظر نگارنده، بله. صدالبته که نیاز به گسترش دورههای دکترای تخصصی داریم، به متخصصانی که بتوانند مسائل و مشکلات جامعه را در همه سطوح درک کنند، آنها را به مسائل علمی تبدیل کرده و سپس آنها را حل کرده و نتایج را در اختیار مسوولان امور در هر حوزه قرار دهند. لیکن باید با دقت بیشتری اهداف روشن و تبیین شوند و با اهداف و انتظاراتی که ارائه میدهیم، توسعه نظام آموزشی عالی کشور درک و هدایت شود. در ذیل بهطور خلاصه به چند مورد از این اهداف میپردازیم.
هدف اول: نحوه گزینش
در انتخاب و گزینش این دورهها باید دقت بیشتری شود. باید روی محتوای آزمونهای کتبی و نوع آزمونها بررسی کارشناسی و موشکافانهای صورت گیرد. بسیاری از سوالات مناسب برای سنجش دانش افراد نیستند یا مواردی را میسنجد که ارتباطی با حوزه تخصصی و مورد نیاز برای ادامه تحصیل داوطلب ندارد. در آزمونهای شفاهی نیز با توجه به اینکه وزن و اهمیت آزمون شفاهی اندک است، در برخی دانشگاهها و بهویژه در دانشگاه آزاد اسلامی عملاً نقش اساسی در گزینش ایفا نمیکنند. ناگفته نماند در مواردی نیز آزمونهای شفاهی ممکن است منجر به اعمال سلیقه ممتحنان در ارجحیت دادن به دانشجویان، طبقهبندیهای پنهان دانشگاههای محل تحصیل دانشجویان و نگرش خاص به استادان راهنما و مشاور داوطلبان در دوره کارشناسی ارشد در فرآیند مصاحبهها شود.
این مشکلات در نحوه گزینش، باعث شده تحصیل در دورههای دکترای تخصصی به ارزشی تبدیل شود که در نظام آموزش عالی جهان فاقد معنی است.
هدف دوم: نحوه آموزش
افراد گزینششده باید بهخوبی آموزش دیده و در جریان تحصیل کارآزموده شوند. متاسفانه دورههای دکترای تخصصی در موارد فراوانی، بهگونهای سپری میشوند که چندان خروجیهای مفید و مورد انتظاری عاید نمیشود.
بخش عمدهای از زمان تحصیل دانشجویان دورههای دکترا با نشستن در کلاسهای سخنرانی دانشجویان دیگر تلف میشود. تعداد دروسی که باید گذرانده شوند، فقط دانشجویان را به درس خواندن ترغیب کرده است و پروژههای مربوط به رساله دانشجویان در اغلب موارد وابسته به در اختیار داشتن دادههای حاضر و آماده در موسسات دیگر یا تحقیق از طریق روشهای آماری و ارائه پرسشنامههای مختلف از سوی آنها شده است. در حالی که باید هر دانشجوی دکترا از ابتدا زیر نظر یک استاد به کار مشغول شود و دروس جبرانی وی نیز از سوی همان استاد و در جهت انجام یک طرح تحقیقاتی مرتبط با رساله دانشجو پیشنهاد شوند. وجود کلاسهای عمومی، به تحصیل در دورههای تخصصی ارتباط ندارد، اما در کشور ما با سماجت بر آنها تاکید میشود و تلقی عمومی این است که اگر دانشجویی حداقل پنج سال در دوره دکترا میخکوب شود و تعداد معینی واحد درسی را بگذراند، حتماً باسوادتر و کارآمدتر از دانشجویان دیگر خواهد بود. مخالفت آموزش عالی کشور با دورههای دکترای تحقیقاتی و دورههای ترددی و مشترک با دانشگاههای دیگر، عموماً به خاطر تعصبی بوده است که در نظام آموزش عالی کشور بر اجرای سنتی این دورهها وجود دارد. به همین دلیل است که کوچ عظیمی از سوی جوانان به خارج از کشور صورت گرفت و کشورهایی چون هندوستان، مالزی، استرالیا و اخیراً برخی از کشورهای آسیای میانه و تازه استقلالیافته شوروی سابق توانستند این دانشجویان را جذب کنند و متاسفانه وزارت علوم نیز بهرغم محدودیتها، نهایتاً مدارک این دانشگاهها را معتبر ارزیابی کرده است. حاصل همه این تحولات نشانه وجود سیستمی درونی و زنده در درون نظام اجتماعی کشور است که خود را به نظام آموزش عالی تحمیل کرده است. مشتریمحور نبودن آموزش عالی به دلیل وجود یک تفکر برتر در این نظام نیست، بلکه عموماً حاصل بیبرنامگی و عدم درک تحولات جهان حاضر در عرصه آموزش عالی است. ایجاد دورههای دکترای تخصصی اقدامی بسیار مهم و حیاتی است ولی مدیریت صحیح این دورهها بهمنظور کسب نتایج، به دانش و تجربهای نیازمند است که اگر نباشد اساس ایجاد دورهها مخدوش خواهد شد.
هدف سوم: جذب به بازار کار
هدف سوم این است که امکان جذب دانشآموختگان این دورهها در نهادها و کسبوکارهای مناسب مهیا شود. مقدمتاً اشاره کنم مشکلات بازار کار برای جذب افراد متخصص ناشی از عدم تفکر نظام آموزش عالی در عرصههای اقتصادی نیست چراکه نظام آموزش عالی در طرف تولید و عرصه دانشآموخته قرار دارد و اصولاً مشکل گسستگی میان دانشگاه و صنعت عمدتاً از ناحیه اقتصاد نشات میگیرد و نه صرفاً از ناحیه نظام آموزشی و علمی کشور. یعنی باید مشکلات را در عدم مطالعه نیازهای آینده کشور از سوی دستگاهها و سازمانهای مختلف جستوجو کرد. وظیفه دانشگاهها تربیت فوری افراد برای بازار کار نیست هرچند که نمیتوان آنها را از مطالعه نیازمندیهای کشور فارغ دانست. افراد تحصیلکرده خودبهخود با مشکلات کمتری در جامعه روبهرو خواهند بود و میتوانند خود بهعنوان منشأ ایجاد شغل محسوب شوند ولی اگر فارغالتحصیلان فاقد کارآمدی و دانش کافی باشند، هرگز نمیتوانند به این مقصود نائل شوند. مطالعه آگهیهای استخدام در روزنامهها و جراید نشان میدهد کشور تا چه حد به تخصصهای مختلف نیاز دارد ولی متاسفانه اکثر این فراخوانها به جذب متخصص مورد نظر ختم نمیشوند.
هدف چهارم: ماندگاری
هدف چهارم این است که این امکان فراهم شود که این دانشآموختگان بتوانند برای دورههای طولانی در سیستمی که جذب شدهاند باقی بمانند.
اکثر متخصصان زن پس از یافتن شغل در محل کار خود باقی میمانند مگر اینکه در شرایط خاص مثل تغییر شهر محل کار همسر یا مهاجرت فرزندان و... مجبور به انتقال بهجای دیگر شوند. اما متخصصان مرد همیشه آمادگی دارند به محلی بروند که در آن پرستیژ، احترام و درآمد بیشتری وجود دارد. البته تمایل زنان به کار در یک محیط ثابت لزوماً به دلیل رضایت شغلی نیست و دلایل دیگری دارد که موضوع این بحث نیست.
بهطور کلی به نظر میرسد سازمانها معمولاً نمیتوانند نیروهای متخصص خود را برای مدت طولانی حفظ کنند. دلایل این موضوع چیست؟ شاید مهمترین موضوع فقدان محیط شایستهسالار در سازمانها و ادارهها باشد. تخصص افراد، معمولاً کمتر مورد توجه است و شاید تنها در کارخانهها و مراکز صنعتی است که افراد بر اساس نیاز آن دستگاه، استخدام میشوند و بنابراین تخصص آنها بیشتر مورد توجه است. افرادی که تحصیلات بالاتری دارند، معمولاً توجه بیشتری به شایستگی مدیران خود دارند و عدم شایستگی را زودتر درک میکنند. دانشگاهها بیشتر بر
آموزشهای تخصصی تکیه دارند. اما در کنار آن باید به متخصصان یاد دهند که چگونه در محیط کار از مهارتهای خود استفاده کنند. پذیرش زندگی اجتماعی بهعنوان یکی از حقایق انکارناپذیر جوامع کنونی، مهارتهای کنار آمدن با تغییرات روزافزون در اهداف سازمانها بهعنوان یکی از مهمترین اثرات جهانی شدن، پذیرش رقابتهای شغلی بهعنوان بخشی از ضرورتهای محیطهای کاری، درک بیعدالتیهای ناشی از عدم شایستهسالاری در سازمانها و موارد متعدد دیگری از این نوع، از جمله عواملی هستند که میتوانند به متخصصان در پذیرش محیط کار، جامعهپذیری و وفاداری به اهداف سازمانی که در آن مشغول به کار هستند، یاری رسانند. لیکن آموزش این موارد در دستور کار هیچیک از مراکز آموزشی از ابتدایی تا عالی قرار ندارند و همگان در یک سکوت جانفرسا، گمان میکنند این موارد به آنها ارتباط نداشته و هر فرد باید خود به این مهارتها مسلط شود. در حالی که چنین نیست و زندگی پرآشوب حال حاضر نیازمند یادگیری مهارتهای متعدد و از جمله مهارت زیستن در کنار یکدیگر و تبدیل کردن تهدیدها به فرصتهای جدید است.
هدف پنجم: مهمترین هدف
مهمترین هدف یا انتظاری که از دانشآموختگان دکترای تخصصی میرود این است که بتوانند به تولید علم کشور و متعاقباً ایجاد ارزش افزوده از این منبع کمک کنند.
فراموش نکنیم مهمترین هدف دورههای دکترای تخصصی این است که فارغالتحصیلان این دورهها بتوانند بهعنوان یک سرچشمه تولید علم مطرح شوند. مهمترین فرصت دانشجوی دورههای دکترا، رساله پایان دوره وی است که در کشور ما جز در برخی موارد فاقد هرگونه نوآوری ارزشمند
است. دانشجوی دوره دکترا در کنار صدها گرفتاری شغلی و خانوادگی خود، گرفتار تهیه رساله است که کمتر به اهمیت آن بهعنوان یکی از مهمترین هدف آموزش خود میاندیشد. وجود سازمانهایی که رساله را تعریف و تحریر میکنند یکی از تلخترین پیامدهای یک آموزش عالی بیهدف است. سازمانهایی که مقاله ترجمه میکنند، نمودار میکشند، مدل میسازند، داده
جمعآوری میکنند، همبستگی میان دادهها را مییابند و رساله تحریر میکنند و به این ترتیب دورههای دکترای دانشگاهها را در اغلب موارد به یک بازی خطرناک تبدیل کردهاند. در همین زمینه
مسوولیتپذیری استادان راهنما و مشاور کاهش یافته است.
اصولاً اینکه خواسته میشود از رساله، مقاله یا مقالههایی استخراج شود هدف آن است که به تولیدات علمی کشور افزوده شود اما ظاهراً هدف این شده که اسباب ارتقای درجه علمی برخی از استادان راهنما فراهم یا شرایط لازم برای دفاع رساله تامین شود.
عدم نگرانی دانشجو از ارائه نتایج نادرست، عدم کنترل واقعی یافتهها از سوی برخی از استادان، عدم پایبندی به اصالت یافتهها و ایجاد مسیرهای نوین علمی، توجه به حجم رساله بهجای محتوای آن، رقابت در میان اعضای دانشکدهها برای انحصاری کردن رسالهها و موارد بسیار دیگر، چون یک بیماری مزمن به درون جامعه علمی راه یافته است و موضوع تولید علم را در ردیف آخرین اولویتهای دانشجویان این دورهها قرار داده است. علم بهعنوان لذت اکتشاف ناشناختهها، تشکیک در کار گذشتگان و فهم جدید از پیچیدگیهای شگرف طبیعت و حل مشکلات پیچیده بهتدریج کمرنگتر میشود و بهجای آن کسب سریعتر مدارک علمی و بهکارگیری فوری آنها در ارتقای درجات شغلی و مدیریتی مورد توجه قرار گرفته است. تولید علم که باید بهعنوان یک تخصص پس از پایان تحصیلات متعارف فرد تلقی شود، به مطالعات معمول و ساده آماری، نمونهگیریهای عادی و استفاده از نرمافزارهای آماری تبدیل شده است.
از اینرو در جامعهای که اندیشهها در معرض آزمون قرار نمیگیرند و دقت علمی در ارائه مطالب فاقد معناست، نمیتوان انتظار داشت که متخصصان بهجای کار همراه با وسواس در آزمایشگاههای تخصصی و تدوین پرسشنامههای دقیق، به رقابت برای کسب جایگاههای سهلتر متمایل نشوند.
نگاهی ساده به گزارشهای متعددی که در مورد مقالات ISI ایران ارائه شده است، بیانگر نگرانی بخش کوچکی از جامعه علمی است که سطح علمی مجلات منتشرکننده این مقالات را تعقیب میکنند. مدتهاست فریادهای مختلفی برخاسته است که در مورد چاپ مقالات در مجلات هند و پاکستان هشدار میدهند. وجود جوایز و افتخارات تصنعی در داخل کشور، موجب گرایش نویسندگان مقالات خارجی به چاپ مقاله خود در ازای پرداخت پول به این مجلات شده است و دانشگاهها این تحولات را در سکوتی غمانگیز دنبال میکنند. رخوت ایجادشده در بخش عمدهای از جامعه علمی بر حساسیت افراد مسوولیتپذیر و اصیل علمی نیز تاثیر گذاشته و آنها را منزوی کرده است. وقتی افزایش کمیت بر کیفیت غالب شود، معیارهای ارزیابی افراد نیز به ترازو تبدیل شوند و حجم کارهای افراد را بهجای کیفیت کار و تولیدات آنان مورد توجه قرار دهند، این معامله ساده فقط به زیان اصیلترین اندیشهها تمام خواهد شد. اضافه کنم وجود این مسیرهای نادرست بهخودیخود به معنی ناصحیح بودن مسیر رشد علمی کشور نیست، باید توجه داشت توسعه علمی در درون توسعه اقتصادی اتفاق میافتد. بنابراین همه فراز و نشیبهای موجود را باید بهنوعی در قانون عرضه و تقاضا و رقابتی شدن سیستم توسعه اقتصادی مورد بررسی قرار داد. وجود این رابطه میتواند با توجه به مکانیسمهای پنهان و آشکار بازار اصلاح شود. نمیتوان انتظار داشت اخلاق علمی با همان سرعتی که مکانیسمهای بازار به پیش میروند، توسعه یابد. در هر حال، همانطور که پیش از این نیز تاکید شد توسعه از مسیرهای بیرحمانهای عبور میکند و در بسیاری از موارد، اخلاق اولین و معصومترین قربانی آن است. آنچه در این فرآیند نگرانکننده است، عدم استفاده از پیامها و سیگنالهای ارسالی از درون این سیستم است که ممکن است بهعنوان بازخوردهای سیستم مورد توجه قرار نگیرند و موجب اصلاح مسیر رشد سیستم نشوند. اخلاق علمی از یادگارهای باارزش مکاتب علمی اصیلی است که تاکنون جامعه علمی را در سراسر جهان هدایت کردهاند. این مکاتب، منادی اصالتی هستند که درستکاری را بیش از هر چیز ارج مینهد ولی کالای آنها مانند سکههای اصحاب کهف، دیگر خریداری ندارد و در حال از دست دادن جایگاه خود هستند.
هدف و انتظار دیگر این است که استادان و فارغالتحصیلان جدید دورهها بتوانند منشأ تحولات بعدی در عرصههای علمی و تحقیقاتی شوند.
آنها باید کسانی بشوند که بتوانند تحولات علمی جهان را درک و سپس به تحولات علم کشور کمک کنند. باید خود در ابتدا در چنان جایگاه علمی قرار داشته باشند که از حصار تنگ محیطهای آموزشی خارج شده و نظرگاههای گستردهتر و افقهای دورتری را ببینند. از
فارغالتحصیلان این دورهها انتظار میرود در جدیدترین ایدههای علمی رشته خود غوطهور باشند و ضرورت ایجاد رشتههای جدید، سرمایهگذاری موارد خاص، ایجاد مراکز تحقیقاتی تخصصی، انتشار مجلات معتبر علمی در آن زمینه و مواردی از این قبیل را درک کنند. متاسفانه در حال حاضر این فرصت در اغلب موارد در اختیار آنان نیست. وجود انحصارهای پنهان و آشکار در برخی از رشتهها موجب شده است بسیاری از ایدههای جدید در نطفه خفه شوند. نوآوریهای علمی نیاز به فضایی دارند که باید در دانشگاهها مهیا شود. تغییر بسیاری از سرفصلهای دروس، کاری ضروری و لازم است و تقریباً همگان بر تغییر آن اتفاقنظر دارند ولی بهرغم اختیاراتی که از سوی وزارت علوم به تعدادی از دانشگاهها داده شده است، هنوز این کار با دشواریهای فراوانی روبهروست. علت این امر نیز وجود همان انحصارهایی است که با تغییرات مخالفت میکنند.
آیا باید دورههای دکترا را محدود کرد؟
منظور از طرح مباحث فوق محدود کردن دورههای دکترای تخصصی نیست. با توجه به ظرفیتسازیهایی که در کشور و بهویژه در دانشگاه آزاد اسلامی هم بهصورت سرمایه فیزیکی و هم سرمایه انسانی صورت گرفته، فکر میکنم اتفاقاً این بار قیف را مناسب و درست تعبیه کردهایم و فرصت دادهایم که هر کس که توان و استحقاق ادامه تحصیل دارد به دورههای تخصصی ورود کند. فقط نکته این است که خروج آنها ساده و آسان نباشد. باید این دورهها با موازین، اهداف و انتظاراتی که اشاره کردم برگزار شود و درجه سختگیری منطقی به حدی باشد تا کسانی که توان علمی ندارند و فقط بر اساس امیال و آرزو و لازمههای ارتقای شغلی و با اعمال انواع ترفندهای مختلف غیر از بضاعت علمی وارد این سیستم
میشوند، نتوانند از فیلترهای علمی تعبیهشده عبور کنند و در یک فرآیند سیستماتیک از گردونه خارج شوند. نقش استادان محترم در این فرآیند هم از نظر علمی و هم از نظر اخلاق و تقوای علمی میتواند بسیار حیاتی و کارساز باشد. سختگیری و جدیت علمی آنهاست که میتواند سرنوشت آینده علمی کشور را رقم بزند و بالاخره در پایان برمیگردم به این مطلب که نظام آموزش عالی در درون نظام بزرگتری به نام جامعه اقتصادی قرار دارد. بدین معنا که تولید علم و توسعه علمی بهصورت انتزاعی و تجریدی نمیتواند رخ دهد بلکه باید در درون نظام توسعه اقتصادی و بهعنوان زیرسیستمی از سیستم توسعه اقتصادی رشد و شکوفایی یابد. پیامهایی که از سوی جامعه اقتصادی صادر میشوند، از سوی همه سازمانها و نهادهای کشور و از جمله نظام آموزش عالی نیز دریافت میشوند. این پیامها از سوی بخشهای مختلف و با توجه به کارکردهای آن بخش، تعبیر و تفسیر میشوند و ممکن است به تصمیمگیریهایی نیز ختم شوند. از آموزش عالی انتظار میرود پیامهای جامعه اقتصادی را نهتنها دریافت کند، بلکه آنها را به شکل مسائل علمی بازتعریف کند و در جهت پاسخگویی منطقی و علمی به این نیازها تلاش کند. در واقع نظام آموزش عالی باید بهعنوان مبدل و صافی عمل کند و این تعبیر و تفسیرها بهعنوان مسائل و دادههای ملی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند یا بهعنوان مساله به محققان و بهخصوص دانشجویان دوره دکترای تخصصی ارائه شوند. چنانچه طرحهای کاربردی را بهعنوان مسالهیابی، تبدیل مساله به موضوعی علمی و قابل تحقیق به شیوه علمی و در نهایت حل مساله و ارائه پیشنهاد و راهحل تعریف کنیم، از دانشجوی دوره دکترا انتظار میرود که بتواند مسائل را خود تعریف، فرمولبندی و حل کند. به این ترتیب خروجیهای نظام آموزش عالی و بهخصوص خروجیهای دوره دکترا باید بتوانند دو کار کلی انجام دهند:
- کمک به بهبود عملکردهای سیستم آموزش عالی بهطور خاص
- کمک به بهبود عملکردهای سیستم جامعه بهطور کلی.
همانطور که انتظار نمیرود همه عملکردهای آموزش عالی منحصراً از سوی تحقیقات دوره دکترا سامان یابند، به تبع آن انتظار نمیرود تمام عملکردهای سیستم جامعه از سوی آموزش عالی و بهخصوص دورههای دکترا سامان یابند. اما در دورههای دکترا، خصوصیتی وجود دارد که انتظارات از آن را برای بهبود عملکردهای سیستم آموزش عالی افزایش میدهد. این خصوصیت ویژه آن است که در آن افراد پس از فراغت از تحصیل بهعنوان یک ورودی تغییر شکلیافته مجدداً وارد سیستم آموزش عالی شوند و بخشی از این فارغالتحصیلان از دانشجوی سابق به استاد فعلی تغییر ماهیت دهند، وقتی این افراد بهعنوان یکی از بازخوردهای سیستم به آن بازگشتهاند، میتوانند موجب حافظهدار شدن سیستم شوند و به اصلاح روند رشد سیستم کمک کنند.
در حال حاضر سیستم آموزش عالی نتوانسته است نقش مبدلی را که در بالا و در بخشهای قبل به آن اشاره شد، ایفا کند. نقش فیلترکننده آن نیز نتوانسته است بهخوبی عمل کند. به این معنی که آنچه در جامعه اقتصادی بهعنوان نیاز مطرح میشود، در نظام آموزش عالی نیز بدون کموکاست وارد میشود و این سیستم قادر نیست نیازها را به سطحی بالاتر و با نگاهی آمیخته به فرهیختگی تبدیل کند. نیازهای ساده در جامعه اقتصادی به همان شکل به سیستم آموزش عالی راه مییابند و از اینرو سیستم، قدرت پاسخگویی منطقی به سیگنالهای دریافتشده از اجتماع را ندارد و نمیتواند موجب تغییر در عملکردها شود. با توجه به اینکه خروجیهای نظام آموزش عالی در
دورههای دکترای تخصصی به دلایلی که اشاره شد از کارایی لازم برخوردار نیستند، سیستم آموزش عالی در بهترین حالت سعی میکند عوارض خشن جامعه اقتصادی و توسعه اقتصادی را از طریق القای اخلاق علمی به بدنه خود، تعدیل کند. اما به دلیل نقص در عملکردهای کلی، این ترفند از سوی جامعه مخاطب بیپاسخ میماند یا کمرنگ خواهد شد.
شش پیشنهاد
برای حل مشکلاتی که برشمرده شد، میتوان برخی پیشنهادها را مطرح کرد:
1- نظام آموزش عالی و به تبع آن دورههای دکترا باید از طریق درک روند جهانی شدن و توسعه فناوریهای نوین اطلاعاتی و ارتباطی اصلاح شود. باید دانشگاههای کارآفرین، آموزش مادامالعمر شهروندان بر اساس الگوهای جوامع یادگیرنده و کمک به توسعه اقتصادی از طریق توسعه علمی بهعنوان اصول اساسی برای اصلاح آموزش عالی مدنظر قرار گیرد.
2- توسعه علمی باید در درون توسعه اقتصادی کشور نگریسته شود. نمیتوان توسعه علمی را بهطور یکجانبه به پیش برد و این مفهوم باید برای مسوولان مربوطه به یک تفکر عام تبدیل شود. طبیعی است پیامهای حاصل از توسعه اقتصادی به درون اقشار جامعه نفوذ پیدا کند. اگر در اغلب موارد اخذ مدارک بالاتر از سوی افراد به دلیل افزایش جایگاه اقتصادی و اجتماعی آنها صورت میگیرد، این پیام از سوی جامعه اقتصادی ارسال شده است و نمیتوان مردم را در این زمینه مقصر دانست که چرا ارزش و اعتبار مدارک علمی بهجایگاه اقتصادی صاحبان آنها وابسته شده است. اصلاح نظام اقتصادی و گردش صحیح این سیستم میتواند محتوای پیامهای آن را نیز اصلاح کند.
3- اصلاح سیستم اقتصادی میتواند موجب سرمایهگذاری بخشها و بنگاههای اقتصادی در آموزش عالی و بهخصوص ارتقای سطح دانش فارغالتحصیلان دانشگاهها شود. باید چرخه اقتصادی با استفاده از سیستمهای باز و پذیرش روند جهانی شدن اصلاح شود. بهگونهای که مراکز صنعتی و بنگاههای اقتصادی بتوانند تربیت تعدادی از تخصصهای مورد نیاز خود را به دانشگاهها سفارش داده و هزینههای تحصیل آنها را تقبل کنند. این موضوع بهخصوص برای دورههای دکترای تخصصی بسیار اهمیت دارد. به این ترتیب مطلوبیت کارکرد فارغالتحصیلان در بنگاههای اقتصادی و صنایع میتواند بهعنوان معیاری برای ارزیابی عملکرد آموزشی و پژوهشی دانشگاهها محسوب شود. سفارش تربیت نیروهای کارآمد از سوی مراکز صنعتی و بنگاههای اقتصادی به دانشگاهها میتواند به موضوع اشتغال فارغالتحصیلان نیز تا حد زیادی سامان دهد.
4- باید تعامل دانشجویان و استادان با فضای علمی خارج از کشور بهعنوان یک ضرورت مورد توجه قرار گیرد. گسترش دورههای مشترک، گذراندن برخی از دروس دورههای دکترا در دانشگاههای معتبر خارجی، گسترش فرصتهای مطالعاتی استادان و دانشجویان دکترا در دانشگاههای معتبر و مواردی از این نوع میتوانند بهعنوان بازخوردی برای اصلاح سیستم آموزش عالی و بهخصوص دورههای دکترای تخصصی تلقی شوند.
5- اصلاح آموزش زبانهای خارجی و بهخصوص انگلیسی در دانشگاهها برای تسهیل ارتباطات خارجی دانشگاهیان و بهخصوص دانشجویان دورههای دکترای تخصصی باید جدی تلقی شود و همچنین آموزش روشهای تحقیق در حوزههای مختلف علمی، مقالهنویسی، استخراج اطلاعات از رسانهها و تبدیل آنها به کتاب و مقاله (به زبانهای فارسی و انگلیسی) موجب خواهد شد تا تعاملات دانشگاهیان با خارج افزایش یابد.
6- اولویتهای تحقیقاتی کشور باید از درون برنامههای توسعه اقتصادی کشور استخراج شوند تا بتوان این اولویتها را در اختیار دانشجویان دورههای دکترا قرار داد. به این ترتیب، تعاملی مثبت میان مراکز توسعه اقتصادی و توسعه علمی به وجود خواهد آمد.