قدرت به طعم باروت
کشورهایی که تحت تاثیر افکار مائو قرار گرفتند
توضیح مائوئیسم ساده نیست. گرچه به طور گسترده از آن به معنای اندیشههای مائو تسه تونگ استفاده میشود اما سخت میشود به موارد خاصی که این فلسفه در تکامل انقلاب کمونیستی چین نقش داشته یا عمق نفوذ آن در فرهنگ و باورهای مردم چین اشاره کرد.
توضیح مائوئیسم ساده نیست. گرچه به طور گسترده از آن به معنای اندیشههای مائو تسه تونگ استفاده میشود اما سخت میشود به موارد خاصی که این فلسفه در تکامل انقلاب کمونیستی چین نقش داشته یا عمق نفوذ آن در فرهنگ و باورهای مردم چین اشاره کرد. مائوئیسم در چین به عنوان شاخه جدیدی از کمونیسم جوانه زد و ایدئولوژی آن برگرفته از آموزههای رهبر سیاسی چین، مائو تسه تونگ بود. در دهههای ۵۰ و ۶۰ رشد کرد و تا اواخر دهه 70 به عنوان اندیشه راهنما و اساسی سیاسی حزب کمونیست مورد توجه بود. یکی از تفاوتهای کمونیسم مائو با مارکس، تاکید مائو بر تغییرات ناگهانی «انقلابی» و خشونتبار بود. او میخواست جامعهای عاری از هرگونه طبقهبندی و متکی به کشاورزان مسلح دایر کند. این کشاورزان متحد باید بتوانند با جنگهای چریکی، حکومت فاسد کاپیتالیستی را از بین ببرند که البته این اتفاق در چین افتاد. از دید او انقلاب مسلحانه لازمه تغییرات سیاسی بود و در این راه هم از هیچ خشونت توجیهناپذیری علیه انسان و حیوان فروگذار نکرد چراکه معتقد بود «قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون میآید». مائوئیسم نه پرولتاریا (طبقه کارگر)، بلکه کشاورزان را نیروی انقلابی کلیدی میدانست که مقرر بود دنیا را از انحطاطی به نام کاپیتالیسم برهانند و البته بنا نهادن جمهوری خلق چین که در آغاز، نمونه موفق این ایدئولوژی بود کمک بسیاری به صدور آن به سایر کشورها کرد.
گرچه آمریکا و اروپا و آفریقا از آن در امان نماندند، اما هدف اصلی مائوئیسم در خارج از چین، جنوب و جنوب شرق آسیا و مستعمرههای تازه آزادشده پس از جنگ جهانی دوم بود.
صدور مائوئیسم
از سال ۱۹۶۲ به بعد حزب کمونیست چین رهبری مبارزه با سلطه شوروی بر جنبش جهانی کمونیسم را عهدهدار شد و همین موضوع منجر به تقسیم کمونیسم در سرتاسر جهان شد. در جنوب و شرق آسیا کشورهایی مانند کامبوج، هند، اندونزی، تایوان، تایلند و میانمار (برمه) از حزب کمونیستی چین حمایت کردند. در اروپا نیز آلبانی را میتوان پایگاه مائوئیسم دانست و در دنیای غرب، حزب کمونیست نیوزیلند تنها حامی حزب کمونیست چین بود. برخی نیز در غرب و مرکز آسیا با اتخاذ اندیشههای مارکسیستی-لنینیستی موضع میانهروانهتری پیش گرفتند و در عین حال از کمونیسم منسوب به شوروی اعلام برائت کردند. در قاره آمریکا کوبا نمونه جدی تفکرات کمونیستی بود که چندان از اندیشههای مائو دور نبود. گرچه فیدل کاسترو و چهگوارا هرگز قبول نکردند زیر پرچم مائوئیسم تشکیل حکومت دهند، اما نشانههای دنبالهروی این کشور از آموزههای مائو را نمیتوان نادیده گرفت.
مائوئیسم در جنوب آسیا
یکی از بیرحمانهترین نمودهای مائوئیسم خارج از چین که به همتای خارجی آن مشهور است، کامبوج بود. کشوری در جنوب شرق آسیا از قوم خِمِر. حزب کمونیستی کامبوج «خمر روژ» نام داشت به معنای خمرهای سرخ و رهبر آن «پل پوت» بود. خمرهای سرخ به رهبری پل پوت و با جنگهای داخلی چریکی توانستند حکومت کامبوج را که پادشاهی بود ساقط کنند. سرخها پادشاه وقت، سینگهام، را حصر خانگی کرده و به مدت چهار سال بر کشور حکومت کردند تا سرانجام با دخالت ویتنام و شوروی استبدادشان پایان یافت. اما در این دوران حدود ۲۵ درصد جمعیت کامبوج (دو میلیون نفر) به دلایل مختلف از جمله اعدام، گرسنگی، بیماری و فشار کار اجباری (بیگاری) از بین رفتند. از کشتار دولت حاکم مائوئیست کامبوج در آن دوران به هولوکاست کامبوج یاد میشود.
تقریباً بلافاصله پس از به قدرت رسیدن خمرهای سرخ در سال ۱۹۷۵، آنها 5 /2 میلیون نفر ساکن شهر پنومپن، پایتخت کشور را تخلیه کردند. کارمندان، معلمان و افراد حرفهای دیگر را بیکار کرده و مجبورشان کردند در راستای بازآموزی در مزارع بیگاری کنند. کسانی که از زیر کار در میرفتند، جیرههای غذایشان را مخفی میکردند یا قوانین را زیر پا میگذاشتند ابتدا در بازداشتگاهها شکنجه و سپس کشته میشدند. یکی از بدنامترین زندانهای خمر سرخ «اس ـ ۲۱» نام داشت که گفته میشود از مجموع ۲۰ هزارنفری که وارد آن شدند، تنها هفت نفر زنده ماندند. آنهایی که از بیغذایی یا رعایت نکردن بهداشت میمردند در گورهای دستهجمعی دفن میشدند.
حکومت سالوت سار معروف به پل پوت، تمامی ابعاد زندگی شهروندان را تحت نظر داشت. پول، املاک شخصی، جواهرآلات، قمار، بیشتر کتابها و خواندنیها و البته دین، خارج از قانون بودند. کشاورزی به شکل انبوه درآمد، بچهها را از خانوادهها جدا کرده و به خدمت سربازی فرستادند. قوانین سختگیرانهای درباره روابط جنسی، ادبیات مورد استفاده و پوشش وضع شد. حتی کشاورزان را وامیداشتند شالیزارهای برنج را بازسازی کنند و به سبک شطرنجی که در آرم حزب آمده بود آرایش دهند.
پُل پوت در ابتدا از پشت پرده رهبری میکرد اما در سال ۱۹۷۶ به سمت سیامین نخستوزیر کامبوج گماشته شد. در آن زمان در مرز ویتنام و کامبوج درگیریهای مستمری رخ میداد تا آنکه سرانجام در دسامبر ۱۹۷۸ ویتنام بیش از ۶۰ هزار نفر از نیروهایش را از طریق زمینی و یگانهای زرهی و هوایی به آن سوی مرز اعزام کرد. در ۷ ژانویه ۱۹۷۹ توانست پل پوت را وادار به عقبنشینی به طرف جنگل و پایتخت را تصرف کند. جنبش خمرهای سرخ در دهه 80 نفوذش را از دست داده بود و سرانجام در سالهای پایانی دهه ۹۰ میلادی بهطور طور کامل از بین رفت. پل پوت نیز در سال ۱۹۹۸ در خواب مرد.
جمهوری سوسیالیستی ویتنام در همسایگی کامبوج نزدیک به 10 سال بر کامبوج سلطه داشت. در بحبوحه جنگ داخلی ویتنام بین ویتنام شمالی و جنوبی حکومت مسلط بر ویتنام نیز کاملاً برگرفته از مائوئیسم بود؛ گرچه هرگز زیر بار آن نرفتند اما استراتژی و فلسفهشان بهطور واضح پیرو مائو و جنگهای چریکی داخلی آن بود.
هند و نپال
در قرن ۲۱ جنوب آسیا نقطه تمرکز انقلابهای کمونیستی شد. هند و نپال هر دو جنبشهای مائوئیست انقلابی را تجربه کردهاند اما این جنبشها به مرور زمان در جهتگیریهای ایدئولوژیک و کاربردی از هم دور شدهاند. امروزه جنوب آسیا از منطقهای که میزبان مبارزات مسلحانه بود، به منطقهای تبدیل شده که تمرکزش را بر مبارزات ایدئولوژیک در کنار مبارزه برای آزادی گذاشته است. حزب کمونیست هند (مائوئیست) و حزب متحده کمونیست نپال (مائوئیست- که پیشتر حزب کمونیست نپال نام داشت) برای تحقق انقلابهای کمونیستی در قرن ۲۱ مبارزات پیچیدهای از سر گذراندهاند و زمانی فرارسیده که بیشترشان به این نتیجه رسیدهاند که کمونیسم چیزی نیست جز یک فلسفه فنا شده یا گیر افتاده در گوشه و کنار دانشکدههای غولپیکر غربی.
تاریخچه جنبشهای مائوئیستی در جنوب آسیا به اواسط دهه ۶۰ میلادی بازمیگردد. آن زمان که انقلابیون کمونیست از حزب کمونیست هند (مارکسیست) جدا شده و حزب کمونیست هند (مارکسیست-لنینیست) را به رهبری روشنفکرهای بنگال غربی تشکیل دادند. چارو مازومدار و کانو سانیال طرفدار مبارزات مسلحانه بودند و به راه قانونی عبور از مجلس برای دستیابی به قدرت تن ندادند. مانند قهرمان انقلابیشان مائو تسه تونگ آنها نیز معتقد بودند کشاورزان روستانشین (به جای پرولتاریای شهرنشین) نقش اصلی را در انقلاب برای سرنگونی دولت ایفا میکنند. مسیر مائوئیستی که آنها دنبال میکردند آشکارا ایدئولوژی سیاسی را به استراتژی نظامی مرتبط میدانست. هدف آنها این بود که یک «جنگ مردمی» بین کشاورزها به راه بیندازند و قدرت را از روزنه لوله تفنگ بیرون بکشند. از شورش ناکسالباری سال ۱۹۶۷ هند اغلب به شروع جنبش مائوئیستی هند یاد میکنند. مازومدار و سانیال از روستای ناکسالباری در بنگال غربی یک قیام خشونتبار را رهبری کردند که طی آن کشاورزان به زمیندارها حمله کردند، مزارعشان را اشغال کردند، سوابق را سوزانده و بدهیها را صفر کردند. بر اساس آنچه در برنامه حزب کمونیست هند (م.ل.) در سال ۱۹۷۰ آمده که بعدها در برنامه حزب کمونیستی هند (مائوئیست) در سال ۲۰۰۴ بر آن تاکید شده، هدف کلی تشکیل مناطق آزاد و حاشیه بوده که به محاصره و اشغال شهرها منجر میشده. حزب «ناکسالیت» هند از همین شورش برخاست.
آنها دادگاههایی تشکیل دادند تا زمینها را تقسیم و توزیع کرده و عدالت را بر سرزمین بگسترانند. همچنین برنامههایی برای بسیج تودهای فقرای حاشیهنشین تبیین شده بود. این دستاوردها با نوعی مبارزات طبقاتی همراه بود که مستلزم استراتژی تاکتیکی «نابودی دشمنان طبقاتی» بود: انحلال طبقهای که ناکسالیت آن را «طبقه فئودال» مینامید و شامل مالکان، کشاورزان متمول، کارمندان دولت، اعضای حزب رقیب یا هرکسی که ظن آن میرفت خبرچین یا مامور پلیس باشد میشد.
تاریخچه مائوئیسم در نپال به شدت با هند نزدیکی دارد. پشت پرده و پنهان از حکومت خودکامه خاندان رانا در نپال، حزب کمونیست نپال در سال ۱۹۴۹ در کلکته هند تاسیس شد. در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی در میان حزب کمونیست هند اختلافاتی افتاد که منجر به ظهور شاخههای چندگانه در حزب کمونیست نپال شد. یکی از مهمترین گروههایی که در این سوی مرزها بلافاصله از تحولات ناکسالیت هند تاثیر پذیرفت، «گروه جاپلی» بود که از مهمترین جناحهای نوظهور در دهه ۷۰ محسوب میشود.
بنا بر دکترین چارو مازومدار در ناکسالباری، جاپلیها در واقع مائوئیستهایی بودند که به محض آنکه پنج تن از اعضایشان دستگیر و کشته شدند، هرگونه ارتباطشان با ناکسالیسم را انکار کردند. جاپلیها هسته مرکزی حزب کمونیست نپال (مارکسیست-لنینیست) را در سال ۱۹۷۸ تشکیل دادند که به بزرگترین گروه کمونیستی اصلی به نام حزب کمونیستی نپال (متحد مارکسیست-لنینیستی) تبدیل شد. حزبی که در انتها حزب کمونیستی نپال (مائوئیست) یا همان سیان پی (م) نام گرفت.
عدالت با چاشنی باروت
بهرغم تفاوتهای میان کمونیسم نپالی و کمونیسم هندی، دلایل محکمی وجود دارد که بخواهیم با آنها یکسان برخورد کنیم. نخست آنکه مائوئیستهای نپالی از گفتمانهای نزدیک با همتایان هندیشان برخاستند و بسیاری از رهبران مائوئیست نپالی در دانشگاههای هند تحصیل کرده و همانجا بوده که درگیر سیاستهای رادیکال شده بودند. در وهله دوم تکهتکه شدن و اختلافات داخلی جنبش مائوئیست در هر دو کشور، خصوصاً در هند، به این معنی است که شاید شباهتهای بزرگتری میان برخی جناحهای خاص فعال در کشورهای دیگر باشد تا همان کشور. برای مثال حزب کمونیست آزادی هند (م.ل) با دقت تحولات نپال را زیر نظر دارد تا از آن برای دیدگاههای سیاسی آیندگان درس بگیرد. سوم آنکه هر دو کشور حدوداً در یک زمان سیاستهای آزادسازی اقتصادی را اتخاذ کردند (اواخر دهه 80 در نپال و اوایل ۹۰ در هند)؛ همان دورانی که مائوئیسم در هر دو کشور نفوذ کرده بود. نکته چهارم این است که این دو همسایه از نظر فرهنگی و تاریخی با هم وجه مشترک دارند. تاریخنگاران تقریباً اطمینان دارند اتفاقی بوده که نپال به کشوری جدا تبدیل شد. از اینرو هر دو ملت با مسائل اجتماعی مشابهی مانند اختلاف طبقاتی دست به گریبانند. یعنی پربیراه نیست که هر دو کشور را از این وجه قیاس کنیم. قومیت و طبقهبندی جامعه مسائل مهمی برای جنبشهای مائوئیستی این دو کشور بوده است و نکته آخر اینکه آغازگر هر دو جنبش مائوئیستی، رهبرانی با تحصیلات عالی و از طبقه متوسط و اغلب از پیشینه شهری بودند (که البته شبکههای گستردهای در سطح روستا داشتند).
مائوئیسم آلبانی (خوجائیسم)
حزب کمونیست آلبانی که در سال ۱۹۴۱ تاسیس شد و در ۱۹۴۸ به حزب کارگر تغییر نام داد، در ابتدا تحت تاثیر یوگسلاوی بود. این حزب در تشکیل ساختار اولیه حزب بلگراد نقش اساسی ایفا کرد. در سال ۱۹۴۴ زمانی که کشور از اشغال نازیها آزاد شد، مباشران یوگسلاو تقریباً در تمامی مسائل کشوری بهشدت دخیل بودند. در واقع از نظر تماشاگر خارجی اینکه آلبانی نیز سرانجام به عضویت جمهوری یوگسلاوی درآید واقعیت قطعی میرسید. در آن زمان «انور خوجا» و رفقایش به خوبی واقف بودند که در روابط با بلگراد دست پایین را دارند.
بعد از شکاف چین- شوروی، آلبانی طرف چین را گرفت. انور خوجه، رهبر حزب کمونیست آلبانی تا اواخر دهه 70 و پیش از مرگ مائو به طور رسمی با او اظهار اتحاد میکرد. در دهه ۶۰ و تا زمان مرگ مائو در ۱۹۷۶، خوجه چین را به عنوان کشوری تحت ساختوساز سوسیالیستی و مائو را «مارکسیست-لنینیست» تعریف میکرد. پس از مرگ مائو و توقف کمکهای چین به آلبانی، حملات خوجه به میراث مائو شروع شد. همان میراثی که روزگاری ارج مینهاد. در سال ۱۹۷۹ خوجه در ملأعام انقلاب فرهنگی (1976-۱۹۶۶) را به باد انتقاد گرفت و به جای تفسیر
«مارکسیست-لنینیست» که پیشتر در رابطه با مائو به کار برده بود، او را یک شخصیت ترقیخواه و ناسیونالیست توصیف کرد.
بسیار شبیه به رفیق قدیمیاش مائو، رهبری تئوریک و عملی خوجه در آلبانی، با همان میزان خشونت، کشتار، اردوگاههای کار اجباری و اعدامهای دستهجمعی، کاملاً غلط بود و دیری از مرگش نگذشته بود که حکومتش سقوط کرد. زمانی که فوت کرد او را با عزت و احترام دفن کردند و چندی بعد رامیز آلیا، دبیر وقت حزب کارگر تاریخ مرگش را از روی مزارش پاک کرد؛ با این استدلال که چنین مردی هرگز نمیمیرد (این دست شعارها را امروز بیش از هرجا از پیونگیانگ میشنویم).
مائوئیسم کیوی
حزب کمونیست نیوزیلند که در سال ۱۹۲۱ تاسیس شد، یک گروه قدیمی کمونیست است که در ابتدا با اقبال خوبی روبهرو شد اما به تدریج افول کرد. وابستگی ایدئولوژیک این حزب اول به استالینیسم نزدیک بود و بعد از شکاف چین- شوروی، مائوئیسم را برگزیدند و بدین ترتیب اولین کشور جهان اول با گرایشهای مائوئیستی بودند. از آخرین خارجیهایی که مائو را در زمان حیات دید، نخستوزیر وقت نیوزیلند بود. پس از مرگ مائو از انور خوجه (آخرین سنگر کمونیسم به اعتقاد آنها) پیروی کردند. هرچند پس از مرگ خوجه تمام این ایدئولوژیها را رها کرده و به تروتسکیسم روی آورد. اما از دل این حزب شکستخورده یک حزب سیاسی مائوئیست دیگر به اسم حزب کمونیستی آ.او. ته. آ.روآ (جزیره شمالی) در سال ۱۹۹۳ بیرون آمد. این حزب هم از اواسط دهه ۹۰ مشغول رایزنی با یک حزب مائوئیست دیگر بود که از حرب کارگر نیوزیلند جدا شد و «سازمان اتحاد مارکسیست» نام داشت. اما تا امروز اطلاعیه رسمی درباره این ادغام صادر نشده است. در هر حال به نظر میرسد از سال ۲۰۰۲ حزب کمونیستی آ.او. ته. آ.روآ هم به تعلیق درآمده باشد.
تجربه آمریکایی مائوئیسم
حامیان مدل مارکسیست-لنینیستی کمونیسم که در چین تبلیغ میشد به مدت چند سال در دهه ۷۰ توانستند پویاترین و بزرگترین حزب چپ سوسیالیست را در آمریکا به راه بیندازند. اتفاقی که به تعبیر خودشان «جنبش کمونیستی نوین» بود (در آن زمان استفاده از اصطلاح مائوئیست خوشایند نبود)، عمدتاً از سوی جوانانی خلق شده بود که در آشوب و هیاهوی دهه ۶۰ دچار رادیکالیسم شده بودند. مائوئیسم آمریکایی در بهترین حالت توانست ۱۰ هزار عضو فعال جذب کند. حامیانی که به غایت اصلی حزب یعنی ساختن یک حزب پیشرو و «حقیقتاً انقلابی» و نوین وفادار بودند.
سربداران ایران
اتحادیه کمونیستهای ایران یا همان «سربداران» هم یک گروه مائوئیست بودند. این حزب در سال ۱۹۷۶ (۱۳۵۴) پس از آنکه چند گروه مائوئیست در ایران دست به عملیاتهای نظامی زدند، تاسیس شد. گرچه طی سالیان دچار چند بحران ایدئولوژیک شده و تحولات استراتژیک و تاکتیکی زیادی را تجربه کرده، همیشه روی خطمشی اصلی مائوئیسم باقی مانده است و همیشه نیز بر این باور بوده که ایران نه یک جامعه کاپیتالیست، بلکه نیمهاستعماری-نیمهفئودالی است.
در سال ۲۰۰۱ اتحادیه کمونیستهای ایران به «حزب کمونیست ایران» (مارکسیست-لنینیست-مائوئیست) تغییر یافت.