چرا لوکسسواری تبدیل به یک نمایش شده است؟
ماشین لوکس، کارت ویزیت جامعه بیهویت
ذات لوکسسواری بر اساس نمایش شکل میگیرد؛ اگر فکر کنیم کارکرد اصلی ماشین امری ضروری در زندگی محسوب میشود، وقتی نسبت لوکس و تجملیشدن را به خود میگیرد، یعنی از کارکرد اصلی خود خارج شده است.
ذات لوکسسواری بر اساس نمایش شکل میگیرد؛ اگر فکر کنیم کارکرد اصلی ماشین امری ضروری در زندگی محسوب میشود، وقتی نسبت لوکس و تجملیشدن را به خود میگیرد، یعنی از کارکرد اصلی خود خارج شده است.
اکنون باید این موضوع را بررسی کنیم که چه عواملی باعث شده استفاده از ماشینهای لوکس در شهرهای ایران بهخصوص تهران رواج پیدا کند. برای این منظور در زمینه کلیتری به عوامل آن توجه میکنیم؛ یکی از این عوامل بیهویتی است. بیهویتی افراد باعث میشود آنها در جامعه برای خود به دنبال هویت جدید بگردند. جامعه کنونی ایران را جامعه در حال گذار مینامیم؛ جامعهای که در آن ارزشهای قدیمی منسوخ شده و ارزشهای جدید به جای آنها نیامده است. در حال حاضر هنجارهای قدیمی از بین رفته و هنجارهای جدید جای آنها را نگرفته است. در نتیجه ما با جامعهای آنومیک یا به قول دورکیم بیهنجار روبهرو هستیم.
در چنین وضعیتی اصولاً نمایش، گرایش افراد به کپیبرداری از سبک زندگی طبقه بالای جامعه، رفاه و تجملاتی که در آن شیوههای زندگی وجود دارد برای طبقه متوسط و پایین جامعه تبدیل به یک آرزو میشود و این افراد همواره به نوع زندگی طبقه بالای جامعه نگاه میکنند و شیوههای زندگی آنها تبدیل به الگویی ثابت در جامعه میشود. در چنین جامعهای بیتردید پدیده سوارشدن بر ماشینهای تجملی و لوکس رواج پیدا میکند و نوعی هویتیابی مجدد برای افراد جامعه محسوب میشود. قطعاً وقتی افراد از طریق افتخار به مقامهای فرهنگی، شهروند جامعه مدنی بودن، شرافتمندانه زندگی کردن، افتخار به تلاش در راه اهداف درست مثل دانشجو، استاد دانشگاه یا حتی یک کاسب معمولی احساس هویت نمیکنند، نهتنها این ارزشها از دست میرود بلکه از طریق آنها مورد تمسخر هم قرار میگیرند. در چنین جامعهای راههای رسیدن به اهداف مشخص نیست و تناسبی با آن اهداف ندارد یعنی کسی که تحصیل میکند تا به موقعیت و جایگاه درستی برسد از راهی که طی میکند، مطمئن نیست و گاهی ممکن است تصمیمش را در میانه راه تغییر دهد و مثلاً از دانشگاه انصراف دهد. فکر میکنم با تغییر سبک زندگی مواجه نیستیم بلکه با خلأ هنجارها و نبود ارزشهای جدید مواجه شدهایم. ارزشهایی مانند دغدغههای زیستمحیطی، توجه به کودکان کار، رشوه ندادن و نگرفتن و قانونگرایی ... ضد ارزش شده، مورد تمسخر است و گاه فرد درستکار «هالو» فرض میشود. در این صورت چگونه میتوان به جوانان ارزشهای جامعه مدنی را آموزش داد؟ از همین رو ثروتهای بادآورده و یکشبه نماد افتخار جامعه میشود و افراد برای کسب مال همواره به جای تلاش و هدفگذاری صحیح، از راههای میانبر استفاده میکنند.
همین است که شاهد نوعی هویتیابی مجدد در خلأ ارزشهای واقعی جامعه هستیم. ارزشهای واقعی به ارزشهایی گفته میشود که قرار است جامعه بر آنها استوار باشد. وقتی در میان این ارزشها خلأ دیده میشود و آنها برای بروز و ظهور بیشتر تشویق نمیشوند، ماشین لوکس، کارت ویزیت افراد میشود؛ هویتی که افراد به واسطه آن خودشان را تعریف میکنند.
در این میان عواملی وجود دارند که این شکل از هویتیابی را تشدید و تشویق میکنند. تحقیر شدن افرادی که در فضاهای شهری ماشین ندارند، چرخهای کوچک را میچرخانند یا حتی پیاده هستند.
از طرفی شهر تهران از نظر مهندسی بهگونهای نیست که بتوان در آن پیاده تردد کرد. پیادهروها نابسامان است و موقعیت برای رفت و آمد افراد پیاده فراهم نیست. این در حالی است که باید شهر برای پیادهها ساخته شود نه برای ماشینها. به جای ساخت پیادهروها و مسیرهای رفت و آمد آسان برای افراد پیاده، هر روز اتوبان و بزرگراهها را وسیعتر و مهندسیشدهتر میبینیم. از همین رو امکان تردد پیاده در شهر وجود ندارد یا افرادی که با چرخهای کوچک و پیاده رفت و آمد میکنند، تحقیر میشوند. مدام سیاستهای شهری بر اساس تشویق مردم به استفاده از اتومبیل است. افرادی که میخواهند از حمل و نقل عمومی استفاده کنند با ترافیک سرسامآوری مواجه میشوند که برای رهایی از آن مسیرهای میانبر را انتخاب میکنند، هر چند در سالهای اخیر مسیرهای میانبر هم تنگتر شده است و دیگر جوابگو نیست. اما به هر حال برای رهایی از ترافیک، مردم چارهای جز افزودن بر ترافیک ندارند و ترجیح میدهند با ماشین شخصی تردد کنند. اکنون کارکرد ماشینسوارشدن در تهران تا جایی اهمیت پیدا میکند که به نوعی هویت و شأن افراد را تعریف میکند. در همین حال افرادی که دنبال هویتیابی مجدد برای خود هستند ماشین برای آنها حکم کارت ویزیت پیدا میکند، با خرید و سوارشدن ماشین آخرین مدل و لوکس نمایش بیشتری میدهند و متعاقباً احساس بهتری را تجربه میکنند.
اگر مهندسی و سیاستگذاری شهر بهگونهای بود که استفاده از ماشین شخصی برای تردد آسان و امن تا این حد مهم نبود و پر و بال نمیگرفت، افراد گزینههای دیگری هم برای به سرعت رسیدن به مقصد داشتند. از طرفی نهادهای جامعه مدنی ضعیف هستند، شکایات مردم به جایی نمیرسد، مدام میشنویم که افراد جامعه بهواسطه انجمنها و تشکلهای مدنی میگویند محیط زیست، فضای سبز و فضا برای پیادهروی، ورزش و تنفس سالم لازم داریم اما کسی توجه نمیکند. حریمهای عمومی با حریمهای خصوصی تداخل پیدا کرده و انگار برجها و ساختمانهای بلند قرار است شهر را مصادره کنند. حین ساخت برجها در کوچه پسکوچههای شهر در نظر گرفته نمیشود که پیادهروها اشغال میشوند. از طرفی وقتی در یک معبر تنگ و تاریک مجوز ساختن برجهایی که هزار واحد مسکونی گنجایش دارد، داده میشود، کسی این موضوع را در نظر نمیگیرد که هر کدام از این واحدها قطعاً یک ماشین در پارکینگ دارند که کار را سختتر میکند. بهویژه ساختمانهایی که در قسمتهای گرانقیمت شهر ساخته میشوند که بیش از یک ماشین در پارکینگ دارند، هر کدام از اعضای خانواده به ازای روزهای فرد و زوج ماشین دارند که مدام به ترافیک شهر اضافه میکنند.
مقدم دانستن امنیت عابران پیاده، حفظ فضاهای سبز، محیط زیست و لغو هرگونه مجوز برای ساخت برجهای جدید و فروش زمین، زیرزمین، کوه و باغ برای ساختوساز. این زمینها و مسکنها هیچ کمکی به تهیه مسکن شهروندان نمیکند و نوعی لوکسفروشی و کالایی کردن فضای شهر محسوب میشود. فضاهای سبز را در اختیار بخشی از جامعه میگذاریم که شاید یک درصد جمعیت را تشکیل میدهند ولی به نحو بیرحمانهای 90 درصد شهر را اشغال میکنند. اتوبانها و معابری که برای عبور و مرور ماشین ساخته شده و توجهی به اینکه استفاده از ماشین میتواند راهحلی برای شهروندان جامعه باشد به خصوص زنان، کودکان، سالمندان و معلولان و همه کسانی که به نحوی ماشین دارند، ندارد. پدیده جایگزینی ماشینوند به جای شهروند پدیده بسیار خطرناکی است و افراد به جای اینکه به ماشینوندی افتخار کنند میخواهند بهترین و لوکسترین ماشین را داشته باشند. از طرفی واردکردن ماشینهای لوکس هم بیتقصیر نیست.
امروز مساله ماشین آخرین مدل و دوردور کردن وجود ندارد. مساله اصلی این است که جوانان و مردم تصور میکنند این ماشینها بدون شک از طریق شیوههای نادرست و رانت خریداریشده و از درآمد مشروع به دست نیامده است. به همین علت امکان دارد نفرت کور جای مبارزه با ریشههای اصلی نابسامانیها را بگیرد و توجه به راهکارهای اساسی را تحتالشعاع قرار دهد. برای همین باید به دنبال قانونمداری برویم. قوانین نباید چنان با جرم و مجازات بیتناسب باشد که همه به دنبال نقض یا نادیده گرفتن جرائم باشند. باید این تصور را در شهروندان ایجاد کرد که برای گرفتن خدمات خودشان هم باید قانونمند باشند.
سالهاست تعبیر «جامعه در حال گذار» برای کشور ما به کار میرود و گویا هیچگاه قرار نیست کشور ما از «در حال گذار بودن» عبور کند. مثل ساخت و سازهای شهر تهران که همیشه در حال کندن خیابانها و کوچهها هستند و هیچوقت تمام نمیشود. در حال گذار، هویت ابدی ما شده، در حالی که انگار برای ما توجیهی برای موقتی دانستن همه چیز و جدی نگرفتن راهکارها و برونرفتها شده است.