فاما و هانسن اعتبار را به شیکاگو بازگرداندند
بازگشت نوبل به خانه
نسبت به لارس هانسن شناخت بیشتری در مقایسه با یوجین فاما دارم. هانسن و فاما این روزها سرشان بسیار شلوغ است… در شاخه اقتصادسنجی در دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو، سه درس اقتصادسنجی ۱،۲ و ۳ وجود دارد.
نسبت به لارس هانسن شناخت بیشتری در مقایسه با یوجین فاما دارم. هانسن و فاما این روزها سرشان بسیار شلوغ است... در شاخه اقتصادسنجی در دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو، سه درس اقتصادسنجی 1، 2 و 3 وجود دارد. هانسن به همراه اوهلیگ به همه ورودیهای جدید دانشکده در سال نخست تحصیلشان، درس اقتصادسنجی 2 را آموزش میدهد. در سال دوم نیز درس اقتصاد کلان کاربردی را با هانسن و سارجنت گذراندهام. با آقای یوجین فاما نیز درس فاینانس داشتهام. به نظر من هانسن یک نابغه است و واقعاً مستحق دریافت نوبل بوده و حتی خیلی زودتر از اینها نیز میبایست این جایزه به او تعلق میگرفت. بین دانشجویان دانشگاه شیکاگو مصطلح بود که «هانسن شایسته دریافت نوبل هست ولی چون خیلی باهوش است کسی متوجه ارزش کارهای او نمیشود و به همین دلیل شانسی برای نوبل ندارد». او فرد بسیار باهوشی است و شیوه تفکرش با افراد عادی فرق دارد. او نسبت به مسائل، نگاه بسیار جامعی دارد. افراد عادی برای فهم یک مساله سعی میکنند از شیوههایی همچون مثال زدن استفاده کنند تا متوجه آن شوند. ولی روش هانسن فرق دارد. او میخواهد مسائل را به صورت عمومی نگاه کند و راهحلهای عمومی نیز برای
آنها پیدا کند. برای بار اول فکر کردن به حالت خاص مسائل سختتر از فکر کردن به مساله کلی است. هم لارس هانسن و هم سایر برندگان نوبل در دانشگاه شیکاگو به طور قابل توجهی فروتن هستند. در مورد هانسن، چه قبل از بردن نوبل و چه بعد از آن، وقتی با او روبهرو میشوید، صفت تواضع و افتادگی در رفتارش مشهود است. به نظر من مهمترین مشخصه فاما نیز - که استاد دانشکده مدیریت ماست - رویکرد عملگرایانه اوست. در حقیقت فاما در مقایسه با هانسن، چندان به دنبال مباحث تئوریک نیست.
منشاء نوبل امسال
فکر میکنم برای فهمیدن داستان نوبل امسال، بهتر است به سالهای دهههای 1960 و 1970 میلادی برگردیم. در سالهای ابتدایی دهه 1970 میلادی، دو دانشجوی جوان از دانشکده مدیریت دانشگاه شیکاگو فارغالتحصیل شدند. نام این دو فرد، دیوید بوث (David Booth) و رکس سینکوفیلد (Rex Sinquefield) بود. آنها دانشجویان MBA دانشگاه شیکاگو بودند که در سال 1971 و 1972 از این دانشگاه فارغالتحصیل شدند. همان درس فاینانس را که من دو سال پیش با فاما گذراندم، آنها نیز در سال 1970 میلادی با او گذراندند. فاما در ابتدای این کلاس ادعا میکند که احتمالاً این کلاس کاربردیترین کلاس زندگیتان باشد و البته واقعاً هم همین طور بود. ایدهای که فاما مطرح میکند، از جنس ایدههای «دست نامرئی» آدام اسمیت است. ایده بسیار ساده و قابل فهم برای مخاطب معمولی است. برای درک خلاصه آن لازم نیست ریاضیات پیچیدهای بلد باشید. در حالی که فهمیدن کارهای سارجنت، سیمز و یا هانسن برای کسی که رشتهاش اقتصاد نیست بسیار مشکل است.
فاما ادعا میکند بازارها کارا1 هستند و از تمامی اطلاعات موجود و در دسترس استفاده کرده و قیمت سهام2 را تعیین میکنند. بنابراین اگر بازاری وجود داشته باشد که؛ اولاً خرید و فروش در آن خیلی زیاد باشد و ثانیاً از تمام اطلاعات موجود استفاده کند، و ثالثاً تصمیمگیرندگان آن عقلانی تصمیم بگیرند، به سختی میتوان آن بازار را شکست3 داد. منظور از واژه شکست، توان غلبه کردن بر بازار و پیشبینی آن است. در حال حاضر بسیاری از افراد در بسیاری از بازارهای سهام دنیا - و از جمله در بازار سهام ایران - به دنبال این هستند که سعی کنند با استفاده از تحلیلهای موسوم به تحلیل تکنیکال، قیمت سهامهای گوناگون را پیشبینی کنند و از این طریق به سرمایهگذارها توصیه کنند چه زمانی چه سهامی را بخرند و چه زمانی آن را بفروشند. افرادی که از تحلیل تکنیکال استفاده میکنند، از این طریق حق مشاوره هنگفتی دریافت میکنند. حرف فاما این بود و دو دانشجویی که از آنها نام بردم، این حرف را به خوبی فهمیده بودند. بوث و سینکوفیلد نتیجه بسیار سادهای گرفتند. آنها گفتند اگر بپذیریم که بازار سهام کاراست و خیلی سخت میتوان رفتار آن را پیشبینی کرد، اساساً نباید به
دنبال پیشبینی کردن بازار سهام رفت. در ادامه این دو فرد شرکت سرمایهگذاریای تحت عنوان «Index Fund» یا «شاخص بودجه» را در مقابل «Actively Managed Mutual Fund» یا «صندوقهای مشترک فعال» معرفی کردند که در آنها افراد متخصصی را که مشاوره خرید و فروش سهام میدهند، استخدام میکنند تا به نحوی بتوانند بر بازار غلبه کنند. بوث و سینکوفیلد گفتند چون ما نمیتوانیم بازار را شکست دهیم، بنابراین به جای تمرکز بر پیشبینی بازار، تنها از بورس به عنوان ابزاری برای «Risk Sharing» یا تقسیم ریسک استفاده میکنیم. یعنی مثلاً به جای آنکه فرد تنها یک سهام مشخص را بخرد، سهام 500 شرکت نخست بورس را که داراییشان از همه بیشتر است انتخاب کرده و مقدار ثابتی از سهام همه این شرکتها را خریداری کند. به عبارت دیگر: «همه تخم مرغهایت را درون یک سبد نگذار»، بنابراین، سرمایهگذار سبد سهام بزرگی را در نظر گرفته و از همه سهامهای مهم در آن میریزد. بوث و سینکوفیلد در سال 1973 اولین شرکت سرمایهگذاری «شاخص بودجه» را با دارایی اولیه 10 میلیون دلار تاسیس کردند. در سال 1989 این شرکت 69 میلیارد دلار و در سال 1998 مبلغ باورنکردنی 565 میلیارد دلار را
مدیریت کرد. طبق گزارشی که والاستریت ژورنال در ژانویه 2008 اعلام کرد از میان هزاران شرکت سرمایهگذاری فعال تنها 31 شرکت توانستند در سالهای 1999 تا 2006 بهتر از S&P 500، که یک index fund است، عمل کنند. ممکن است منتقدان نظریه فاما فکر کنند پس این 31 شرکت روش بهتری برای سرمایهگذاری در اختیار داشتهاند. ولی از میان این 31 شرکت تنها 14 مورد توانستند در سال 2007 هم بهتر عمل کنند. این نتایج به نوعی تایید نظریه فاما در دنیای واقعی بود.
به طور خلاصه نظریه efficient market ادعا میکند که غلبه بر بازارها ناممکن یا در بهترین حالت، بسیار مشکل است. در سال 2008 میلادی، آقای دیوید بوث و در بحبوحه بحران مالی آمریکا، 300 میلیون دلار به دانشکده مدیریت دانشگاه شیکاگو کمک کرد و در نتیجه هماکنون نام این دانشکده به افتخار دیوید بوث، به «دانشکده مدیریت بوث»4 تغییر کرده است. تمام آنچه به آن اشاره شد، نشاندهنده موفقیت و اثرگذاری نظریه فاما و به تبع آن نتیجهگیری بوث و سینکوفیلد است. جالب آن است که در همان سالن اصلی «Harper Center» که در سال 2008 دیوید بوث 300 میلیون دلار کمک خود را به دانشکده اعطا کرد، دو روز پیش (14 اکتبر) نیز جلسهای برگزار شد که در آن فاما و هانسن حضور داشتند و موفقیت خود را به مناسبت بردن جایزه نوبل جشن گرفتند.
انتقادها از مکتب شیکاگو
با بروز بحران مالی سال 2007 تا 2009 انتقادها از مکتب شیکاگو و تفکر اقتصاد آزاد بالا گرفت. به طوری که بارها افرادی مانند گری بکر، رابرت لوکاس و جان کاکرن در مصاحبهها و برنامههای عمومی سعی در توجیه این بحران و تطهیر تفکر شیکاگو داشتند. انتقادها به حدی زیاد بود که اعطای دوباره جایزه نوبل به استادان دانشگاه شیکاگو بسیار بعید به نظر میرسید. چرا که رسانهها و افراد معمولی بازارهای مالی را مقصر این بحران بزرگ میدانستند. دانشگاه شیکاگو با اقتصاددانانی چون فریدمن به عنوان طرفدار بازار شناخته میشود. اگر نظریه «دست نامرئی» آدام اسمیت را بنیانیترین نظریه این تفکر در اقتصاد بدانیم، نظریه فاما به عنوان مکمل آن، نقش و قدرت نهاد بازار را در اقتصاد مالی بیان میکند. به همین سبب است که دریافت این جایزه توسط فاما برای دانشگاه شیکاگو اهمیت مضاعفی داشته است. در جلسهای که به مناسبت بردن نوبل فاما و هانسن در دانشگاه شیکاگو برگزار شد، گری بکر، به عنوان یکی از مدافعان اقتصاد آزاد، سخنرانی کوتاهی داشت و طی آن از اینکه فاما برنده جایزه نوبل شده است، ابراز خوشحالی کرد.
رابرت لوکاس نیز در صحبتهایی که در گذشته با او داشتم، همیشه این دو نفر را شایسته نوبل میدانست.
مراسم دانشگاه شیکاگو
تنها ساعاتی پس از اعلام جوایز امسال در دانشکده مدیریت بوث شیکاگو برنامه شایستهای با حضور استادان و دانشجویان شیکاگو برگزار شد. نکته جالبی که در مورد این مراسم وجود داشت این بود که دانشکده مدیریت دانشگاه شیکاگو، برای برگزاری این قبیل مراسم امکانات و آمادگی بسیار خوبی داشت به طوری که چنین مراسمی را تنها چند ساعت از انتشار اخبار برگزار کرد. شاید اگر تنها یکی از استادان دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو برنده نوبل میشد، دانشکده اقتصاد به تنهایی قادر نبود برنامه بزرگداشتی به این وسعت برگزار کند. از طرف دیگر به نظر میرسد چون جایزهای که فاما برده به نوعی تاییدکننده تفکری است که با عنوان مکتب شیکاگو شناخته میشود، این مراسم پوشش خبری بیشتری پیدا کرد.
حضور فاما در کلاس درس
پس از اعلام جایزه نوبل، یکی از نخستین محلهای حضور فاما، کلاس درسش بوده است. اهمیت این موضوع از آن جهت است که به نظر من نباید فکر کرد که چون هانسن یا فاما جایزه نوبل را کسب کردند، این کار را انجام دادند. میتوان گفت وجدان کاری در دانشگاههای آمریکایی و به طور کلیتر در فضای کسب و کار آمریکا بسیار بالاست و شاید اگر هر اقتصاددان دیگری بود نیز همین کار را انجام میداد. در حقیقت از کسانی که موفق به بردن جایزه نوبل میشوند انتظاری غیر از این نمیرود. تمام زندگی این افراد وقف کلاسهای درس و بحثشان است و دغدغه دیگری ندارند. این مساله برای ما ایرانیها عجیب است، ولی برای یک آمریکایی شاید اصلاً جای سوال هم نداشته باشد. از نظر آنها اینکه یک نفر برنده نوبل بشود، منافاتی با حضور او در کلاس درسش ندارد و بنابراین میتوان گفت که این اتفاقی عادی بود.
وضعیت آینده دانشگاه شیکاگو
نکته مهمی که وجود دارد و باید به آن پرداخت این است که بیاییم بررسی کنیم و ببینیم آیا باز هم همچون گذشته، امکان اینکه از دانشگاه شیکاگو کسی جایزه علم اقتصاد را کسب کند، وجود دارد یا خیر؟ اگر چه خیلی زود است برای قضاوت ولی برداشت شخصی من این است که میان نسل قدیم و جدید دانشگاه شیکاگو فاصله قابل توجهی به وجود آمده است. البته این درست است که نسل جدیدی که وارد دانشگاه شیکاگو شدهاند نیز از میان افراد قوی در رشته اقتصاد انتخاب شدهاند، ولی احساس میکنم دانشگاههای دیگر نسبت به دانشگاه شیکاگو در جذب استادان قوی موفقتر عمل کردهاند. در نتیجه در دانشگاه شیکاگو میان استادان نسل جدید و نسل قدیم، فاصله به وجود آمده است. برندگان امسال جایزه علم اقتصاد دانشگاه شیکاگو، به خاطر کارهای 30 تا 40 سال قبل خود موفق به بردن این جایزه شدند. در نتیجه این نگرانی وجود دارد که اگر روند جذب استادان تغییر نکند، شاید ظرف 10 تا 20 سال آینده جایزههای نوبل کمتری به دانشگاه شیکاگو اختصاص یابد. در سال 2013 میلادی، دو نفر از نوبلیستهای دانشگاه شیکاگو، یعنی رونالد کوز و فوگل فوت
کردند. اما در عین حال در روز 14 اکتبر امسال، دو نفر جدید نوبل گرفتند و در نتیجه تعداد دارندگان نوبل ثابت ماند و میتوان امیدوار بود طی 10 تا 20 سال آینده تعداد نوبلیستهای این دانشگاه کم نشود. ولی در مورد استادان جدید این نگرانی وجود دارد که نتوانند برنده جایزه نوبل شوند. با این حال استادانی هستند که نسبت به سایرین عملکرد و کارنامه بهتری دارند و کارهایشان در حدی بوده که استحقاق دریافت نوبل را داشته باشند. جایزه نوبل، یک جایزه به شدت رقابتی است و در عین حال تعداد کارهای خوب بسیار زیاد است. در نتیجه هیچ تضمینی در زمینه بردن جایزه نوبل وجود ندارد. در مورد کار هانسن مشاهده میکنید این کار متعلق به فعالیتهای دهه 1980 میلادی او بوده است، ولی تازه الان جایزه نوبل را برده است. اگر بخواهم نظر خود را در مورد افراد دیگری از دانشگاه شیکاگو، که احتمال نوبل گرفتنشان وجود دارد، بیان کنم، باید از جان کاکرن5، جان لیست6و یا داگلاس دایموند7 نام ببرم. جان لیست کسی است که در مورد اقتصاد تجربی کار کرده و همچنین کار او نسبتاً جدید به حساب میآید. این سه نفر از کسانی هستند که به نظر من ممکن است طی 20 سال آینده جایزه نوبل علم
اقتصاد را کسب کنند. علاوه بر اینها استادان دیگری مانند راگورام راجان8 و کوین مورفی9 اگرچه پتانسیل دریافت چنین جایزهای را دارند ولی به علت دور شدن از محیط دانشگاه شانس خود را کاهش دادهاند. برای مثال راگورام راجان استاد هندیتبار دانشکده مدیریت شیکاگو که امسال سمت ریاست کلی بانک مرکزی هند را پذیرفت کارهای بسیار اثرگذاری در حوزه بانکداری انجام داده است.
پینوشتها:
1- Efficient market
2- به طور کلی داراییها مورد نظر است.
3- Beat the market
4- Booth School of Business
5- John Cochrane
6- John List
7- Douglas Diamond
8- Raghuram Rajan
9-Kevin Murphy
دیدگاه تان را بنویسید