نگاهی به دستاوردهای اقتصاددان هندی در زمینه توضیح مساله فقر و توسعهنیافتگی
اطلاعات در خدمت توسعه
آبهیجیت بنرجی، یکی از اقتصاددانان مطرح در زمینه اقتصاد توسعه است که در دانشگاه امآیتی مشغول به تدریس اقتصاد است. این اقتصاددان هندی که دکترای خود را در سال ۱۹۸۸ از دانشگاه هاروارد و با دفاع رسالهای با عنوان «مقالاتی در اقتصاد اطلاعات» دریافت کرده است، در سالهای اخیر به یکی از پرتلاشترین اقتصاددانان در حوزه توسعه تبدیل شده است.
آبهیجیت بنرجی، یکی از اقتصاددانان مطرح در زمینه اقتصاد توسعه است که در دانشگاه امآیتی مشغول به تدریس اقتصاد است. این اقتصاددان هندی که دکترای خود را در سال 1988 از دانشگاه هاروارد و با دفاع رسالهای با عنوان «مقالاتی در اقتصاد اطلاعات» دریافت کرده است، در سالهای اخیر به یکی از پرتلاشترین اقتصاددانان در حوزه توسعه تبدیل شده است. در این نوشتار به معرفی نحوه نگرش این محقق در اقتصاد توسعه میپردازیم که در واقع از پژوهشهای او در زمینه اقتصاد اطلاعات نشات گرفته است.
بسیاری از نظریههای اقتصادی پیشفرضی اساسی تحت عنوان برابری اطلاعات و استعدادها و مهارتها را به صورت پذیرفتهشده در نظر میگیرند، حال آنکه پژوهشهای تجربی انجام شده در دنیای واقعی حاکی از آن است که برخی از این فروض که گاه به صورت افراطی مورد توجه قرار میگیرند، حتی در کشورهای پیشرفته و توسعهیافته نیز به طور کامل برقرار نیستند. البته مساله مورد بحث ما در اینجا زیر سوال بردن این نظریات نیست بلکه به دنبال رویکرد و روشی هستیم تا بتوانیم مسائل دنیای پیرامون خود را به شکلی واقعبینانهتر تجزیه و تحلیل کنیم. هنگامی که صحبت از کشورهای در حال توسعه به میان میآید، با نگاهی گذرا به ویژگیهای آنها به آسانی میتوان فهمید زیرساختهای لازم برای پیادهسازی نظریات متعارف کمتر در آنها یافت میشود. با پذیرش این نکته به سوالی اساسی برمیخوریم: برای نیل به توسعه در کشورهای یادشده چه باید کرد؟ آبهیجیت بنرجی همانند دیگر اقتصاددانان پیش از خود، که در حوزه توسعه به تحقیق و پژوهش مشغول بودهاند، ابتدا سعی در بررسی و شناسایی مشکلات کشورهای در حال توسعه دارد و سپس به توضیح و تشریح راهحل در این زمینه میپردازد. اما توضیحات و
رویکرد او در این زمینه تا حد زیادی واقعبینانهتر به نظر میرسد. در ادامه به برخی از این مشکلات به طور مختصر اشاره شده است. نکته قابل ذکر اینکه در تمامی موارد زیر به نحوی معضل ایجادشده را میتوان ناشی از عدم تقارن اطلاعات در بازارها دانست که به ویژه در کشورهای در حال توسعه به وفور مشاهده میشود.
1-مشکلات ناشی از قراردادها: بنرجی مثال جالبی در این زمینه میزند، او میگوید: «استعداد مانند سیب نیست که مستقیماً به بازار برده شود، دیده شود، روی قیمتش توافق بشود و پرداخت هم در همان زمان صورت گیرد و تمام. بلکه مجموعهای از مشکلات در این بازارها (کشف و پرورش استعدادها و مهارت) وجود دارد که باعث میشود تمام ظرفیتها مورد استفاده قرار نگیرند. به عنوان مثال در بازارهای سرمایه وامدهنده از تواناییها و استعدادهای وامگیرنده بیخبر است؛ یا اینکه نمیداند وامگیرنده چه مقدار برای به ثمر رساندن پروژهای که وام برایش گرفته شده تلاش خواهد کرد، یا اینکه آیا او مقداری از پول را برای مصرف خود هم به کار خواهد گرفت یا اینکه اگر وامگیرنده ادعا کرد پروژه شکست خورده است، ممکن است حتی دادگاه هم به راحتی نتواند ادعای او را بررسی کند.
2-شکست هماهنگی: بر هیچکس پوشیده نیست که استعداد وقتی میتواند شکوفا شود که بقیه عوامل و نهادهها هم مهیا باشند. به عنوان مثال میتوان به هماهنگی نهادههای مختلف در تولید یک کالا اشاره کرد که حتی در بعضی موارد، اشتباه تنها یک عامل باعث میشود تولید صورت نگیرد.
3-اقتصاد سیاسی: طی دهههای گذشته به وفور دیده شده است که دولتها معمولاً بر سر راه افرادی که میتوانند کاری را به نحو احسن و بهینه انجام دهند مانعتراشی میکنند و همین مساله به قدرت گرفتن و تصدیگری دولت و کوچک شدن بخش خصوصی به تبع آن منجر میشود.
4-یادگیری: مردم ممکن است ندانند چهکاری بیشترین ارزش و منفعت را برای انجام دادن به همراه میآورد؛ مثلاً در بخش کشاورزی، بسیاری از کشاورزان نمیدانند باید چه محصولی کشت یا از چه نوع بذری استفاده کنند.
5-رویکرد رفتاری: در آخرین مورد نیز اینگونه استدلال میشود که افراد به وسیله قیود روانشناختی یا هنجارهای اجتماعی خود احاطه و محدود شدهاند، درنتیجه قادر نیستند تصمیم بهینه را برای خود اتخاذ کنند.
اقتصاد فقیر
بنرجی و همکارش دوفلو در یکی از ارزشمندترین و جدیدترین کارهای عملی خود اقدام به تالیف کتابی با عنوان «اقتصاد فقیر» کردهاند که سعی در پاسخگویی به اهم مسائلی دارد که تاکنون درباره کشورهای در حال توسعه مطرح شده است. رویکرد کتاب مذکور نیز بر این است که از پرسشهای بزرگ در اقتصاد توسعه (مانند اینکه چقدر باید به بازار آزاد در کمک به فقرا باور داشته باشیم؟ و آیا اساساً کمک جهانی نقشی در این زمینه ایفا میکند؟) فاصله بگیرد و به پرسشهای کوچکی مانند چطور با مالاریا یا اسهال بهتر مبارزه کنیم؟ چگونه نرخ مدرسهروی کودکان فقیر را افزایش دهیم؟ بپردازد. از همین رو رویکرد این کتاب را میتوان نگاهی اقتصاد خردی به مساله کمتر توسعهیافتگی دانست، امری که در چند سال اخیر در حوزه اقتصاد توسعه مرسوم شده است. در این کتاب بنرجی و دوفلو نشان میدهند که چرا فقرا گاه از فرصتهای برابر استفاده نمیکنند یا چرا فرزندان فقرا گاه حتی با وجود دسترسی به مدارس رایگان، تحصیل نمیکنند و نهایتاً اینکه برای افزایش استفاده از فرصتها چه میتوان کرد. بنرجی و دوفلو در پژوهشهای خود برای مطالعه کارایی سیاستهای
مداخلهگرایانه در گسترهای از مسائل بهداشتی، آموزشی و کشاورزی با تحلیل دقیق مجموعهای از شواهد قوی از روش سنجشهای کنترلی تصادفیشده استفاده کردهاند. در توضیح این روش که ماهیتی اقتصادسنجی دارد باید گفت سنجشهای کنترلی تصادفی شده، اثربخشی سیاستها را مانند ارزیابی اثر داروها در بنگاههای داروسازی بررسی میکنند بدینصورت که یک نمونه به لحاظ آماری تصادفی انتخابشده، معمولاً به دو گروه، شاهد و آزمایش، تقسیم میشود که از همه نظر با هم یکسان هستند، اما تنها گروه آزمایش درمان مورد نظر را دریافت میکند. به این ترتیب میتوان با کنترل سایر عوامل احتمالی موثر، تغییر معنادار متغیر وابسته را در مقایسه با گروه شاهد تنها به اثر علی متغیر مستقل نسبت داد. اقتصاد توسعه با استفاده از این دست سنجشها در سالهای اخیر نهتنها تولدی دیگر یافته است بلکه بسیاری از توانمندترین اقتصاددانان را به خود جلب کرده و به بستری برای آزمون نظریههای بنیادین علم اقتصاد و منشایی به منظور پرورش ایدههای جذاب و نوآورانه بدل شده است.
اهمیت سیاستگذاری
سوال مهمی که باید از خود بپرسیم این است که آیا واقعاً حوزه اقتصاد توسعه به همین بحثهای اقتصادی و اجتماعی ختم میشود یا به اقدامات دیگری نیز در این زمینه نیاز است. تجربه نشان داده است این الگوها و نظریات بدون وجود سیاستگذاری مناسب عملاً ابتر و بینتیجه خواهد ماند. سیاستگذاری توسعه چیزی فراتر از کنار هم قرار دادن مجموعهای از فروض برونزا، اگرچه شهودی و تعدادی ادعای ابطالناپذیر، اگرچه چشمگیر، برای به دست آمدن نتایجی از پیش مشخص (مانند انسان کلید توسعه است) است که بهسادگی از صورتبندی مساله به دست میآیند. تا زمانی که شرایط ابطال فرضیه مشخص نشده باشد، قدرت توضیحدهندگی آن اساساً نامشخص است و هنگامی که یک نظریه قدرت توضیحدهندگی نداشته باشد طبیعی است که نمیتوان از آن راهکار و توصیه سیاستی استخراج کرد. به طور مختصر میتوان گفت این کتاب نشان میدهد دلیل شکست بسیاری از سیاستهای مبارزه با فقر در سالهای گذشته، فهم نادرست مساله بر پایه شواهد سست و نامعتبر بوده است. شیوه نگاه بنرجی و دوفلو در سراسر این کتاب، توجه به جزییات، درک روش تصمیمگیری مردم و تمایل به
تجربه و آزمایش است. درنهایت پیام اساسی این کتاب را میتوان این گزاره دانست که یک راهحل طلایی کلاننگر برای مبارزه با فقر وجود ندارد و نخستین قدم بهمنظور اصلاح روشهای پیشین، فهم دوباره ماهیت فقر است. بنابراین بنرجی و دوفلو بدون کلاناندیشی در مورد سیاستهای مبارزه با فقر، به شکل خرد به راهحلهای ممکن آن فکر کردند و نشان دادند وقتیکه سیاستهای بهدقت طراحیشده، زمینه فرهنگی-اجتماعی خاص زندگی جامعه هدف خود را لحاظ کند، حتی تغییراتی کوچک در ساز و کار ارائه کمک جهانی میتواند بهطور چشمگیری کارایی آن را متحول سازد.
دیدگاه تان را بنویسید