ترجمه: مینا جوشقانی
شاید فکر کنید هر کسی که 30 سال حبس و 100 میلیون دلار جریمه نقدی در چشمانداز داشته باشد، آرام بگیرد و سربهراه شود. اما نه. شاید من تشنه مجازات باشم و شاید هم فقط بدترین دشمن خودم.
به هر حال، من گرگ والاستریت هستم. مرا به یاد دارید؟ همان بانکدار سرمایهگذاری که مثل ستارههای راک خوشگذرانی میکرد، همانی که زندگیاش جنون محض بود؟ مردی که با آن لبخند معصومانه به پسرکهایی آوازخوان در گروه کر کلیسا میماند و البته اعتیادی تفریحی داشت که میتوانست گواتمالا را نشئه کند؟ به خاطر که دارید! دوست داشتم جوان و ثروتمند باشم، به همین خاطر پریدم در یکی از قطارهای لانگ آیلند و به سمت والاستریت روانه شدم تا به دنبال اقبالم بگردم. چیزی هم نگذشته بود که فکر بکری به ذهنم رسید و مرا سر ذوق آورد تا نسخه جدیدی از والاستریت را به لانگآیلند ببرم.
عجب فکر بکری هم بود! قبل از تولد 27سالگیام یکی از بزرگترین شرکتهای دلالی در آمریکا را تاسیس کرده بودم. بهترین مکان برای جوانکهای بیسوادی که میخواستند آنقدر پول دربیاورند که در مخیلهشان هم نمیگنجید.
اسم شرکتم «استراتون اوکمونت» بود، اگرچه الان که به گذشته نگاه میکنم، میبینم بهتر بود اسمش را میگذاشتم «سدوم و عموره». به هر حال همه شرکتها در پارکینگ با قاچاقچیهای مواد مخدر مراوده نداشتند، در اتاق مدیریت با حیوانات عجیب و غریب تفریح و روزهای جمعه مسابقه پرتاب کوتوله برگزار نمیکردند.
وقتی سی و چند سالم بود هرچه مربوط به زندگی افراطی و تجملی والاستریت میشد دور و برم را گرفته بود- کاخ، قایق تفریحی، جت خصوصی، هلیکوپتر، لیموزین، نگهبان شخصی مسلح، تیم خدمه خانگی، ساقیهای مواد که شبانهروزی در خدمتم بودند، ماموران پلیس شیتیلبگیر، سیاستمدارهای حقوقبگیر و آنقدر ماشینهای محیرالعقول که میتوانستم بنگاه ماشین خودم را راه بیندازم و البته همسر دوم وفاداری با موهای طلایی به اسم نادین.
من و نادین زندگی عجیب و غریبی داشتیم. کمکم به این نتیجه رسیده بودم که این سبک زندگی ناکارآمد مختص پولدارهاست، یک نسخه افراطی، معتادانه، نشئهوار و لاابالی از رویای آمریکایی. با شتاب هرچه تمامتر داشتیم در جاده خاکی پایین میآمدیم، 300 کیلومتر بر ساعت سرعت داشتیم و فقط نوک انگشتمان به فرمان بود، راهنما نمیزدیم و هرگز هم به پشت سرمان نگاه نمیکردیم. (نگاه میکردیم که چه؟) تنها کاری که از ما برمیآمد این بود که دعا کنیم گذشته یقهمان را نگیرد. اما، گرفت!
در واقع پیش از اینکه یک ارتش کوچک از ماموران افبیآی به ملکم در لانگ آیلند هجوم بیاورند و مرا دستبند به دست ببرند، خودم داشتم بر لبه پرتگاه تلوتلو میخوردم. در یک عصر گرم پنجشنبه اتفاق افتاد، یک هفته قبل از روز کارگر؛ کمتر از دو ماه از تولد 36سالگیام گذشته بود. وقتی مامور جلب به من گفت: «جردن بلفورت، شما به خاطر 22 مورد کلاهبرداری در اوراق بهادار، دستکاری سهام، پولشویی و ممانعت از اجرای عدالت و... تحت تعقیب هستید» خودم تا ته خط را خواندم. به هر حال شنیدن سیاهه اعمالی که میدانستم مرتکب شدهام، لطفی هم نداشت. انگار آدم پاکت شیری را که رویش نوشته شده «شیر فاسد» بو کند.
وقتی مامورها مرا از کنار نادین بردند، لب بالایم را جمع کرده و زمزمه کردم «نگران نباش عزیزم. همه چیز درست میشه» او هم سر تکان داد: «میدونم عزیزم. قوی باش، به خاطر من و به خاطر بچهها. همه دوستت داریم.» و راهی شدم.
زندگینامه
نوشته بالا تکهای از کتاب خاطرات جردن بلفورت با عنوان «دستگیری گرگ والاستریت» است که به وقایع پس از دستگیری او توسط افبیآی میپردازد. جردن بلفورت، ملقب به «گرگ والاستریت» در دهه 90 میلادی از طریق شرکت سرمایهگذاریاش به نام «استراتون اوکمونت» توانست میلیونها دلار درآمد کسب کند. کتابچه خاطرات او اساس فیلم «گرگ والاستریت» است که در سال 2013 به کارگردانی مارتین اسکورسیزی ساخته شده که در آن لئوناردو دی کاپریو، شخصیت بلفورت را به تصویر میکشد.
«میدانم که خیلیها میگویند آدم پلیدی است، تا مغز استخوانش فاسد است، امیدوارم نابود شود. اما مردم میتوانند خودشان را اصلاح کنند. من اشتباهات زیادی مرتکب شدم اما یک یوزپلنگ هم میتواند خالهایش را عوض کند.»
جردن راس بلفورت، در 9 ژوئیه سال 1962 در محله کوئینز شهر نیویورک متولد شد. او که در دهه 80 میلادی در زمینه تجارت گوشت و غذاهای دریایی فعال بود، در همان سنین جوانی متوجه استعداد ذاتیاش در فروشندگی شد. بلفورت پس از انحلال آن کارخانه، از سال 1987 شروع به فروش سهام کرد و تا دو سال بعد توانسته بود شرکت دلالی سهام خودش را تاسیس کند. شرکتش به طور غیرقانونی و از راه کلاهبرداری از مشتریهایش میلیونها دلار سود کرد. کمیسیون اوراق بهادار و بورس تلاشش در راستای متوقف کردن راه و روشهای گمراهانه شرکت را از سال 1992 آغاز کرد.
بلفورت سرانجام در سال 1998 به اتهام کلاهبرداری در اوراق بهادار و پولشویی به دادگاه کشانده و در سال 2003 به چهار سال زندان محکوم شد، هر چند تنها 22 ماه از محکومیتش را سپری کرد. بلفورت برای اولین بار در سال 2009 خاطراتش را در قالب یک کتاب به نام «گرگ والاستریت» و سال بعد «دستگیری گرگ والاستریت» منتشر کرد.
سالهای اول زندگی و کار
جردن پسر یک حسابدار بود و در یک آپارتمان ساده در کوئینز بزرگ شد. استعدادش در فروشندگی ذاتی بود. سرانجام یک تجارت فروش گوشت و غذاهای دریایی به راه انداخت اما شرکتش خیلی زود ورشکسته شد. بنابراین جردن هم سوار یک قطار شد و به همراه همسرش «دنیز لومباردو» به والاستریت آمد و در والاستریت مشغول به کار شد. اما گویا جردن دست به طلا هم که میزد تبدیل به خاکستر میشد. بلفورت در سال 1987 تمام مهارتهای فروشندگیاش را جمع کرده بود تا در زمینهای دیگر پیاده کند. کار را در یک شرکت دلالی شروع کرد تا از چم و خم دلالی سهام سر در بیاورد. اولین روز کارش در والاستریت هم مصادف شده بود با 19 اکتبر 1987، یا همان «دوشنبه سیاه». وقتی وارد والاستریت شد، رئیس چربزبان و آسانگیرش رمز و راز کار در آن شهر عجایب را برایش آشکار کرد. روز اول کارش او را دعوت به ناهار کرد و آنقدر نوشیدنی سفارش داد که هر دو عقل از سرشان پرید. برای جردن از راه و روشهای کار در والاستریت گفت و از آنکه هیچکس نمیداند چه سهامی بالا و چه سهامی پایین و چه سهامی کجکی خواهد رفت. هر چند همه اینها فایدهای هم نداشت چرا که همان روز اول یعنی «دوشنبه سیاه» تمامی
سهامهای جهانی سقوط کردند و جردن نیز شغلش را از دست داد. او و همسر جوانش چیز زیادی نداشتند، جردن آن روز را به خانه رفت و در حالی که بلافاصله در قسمت آگهی روزنامهها شروع به جستوجو کرد، همسر فداکارش پیشنهاد کرد که میتوانند حلقه ازدواجش را گرو بگذارند.
اما جردن توجهش به یک آگهی مربوط به «مرکز سرمایهگذاری» واقع در یک مرکز خرید کوچک جلب شد. او برای مصاحبه کاری خودش را آماده کرده و با کت و شلوار به مرکز سرمایهگذاری میرود اما آنجا با تصوراتش زمین تا آسمان فرق میکرد. چند تیر و تخته این طرف آن طرف گذاشته بودند، چندنفری هم پشت میزها نشسته بودند و با چهرهای که در آن یأس پیدا بود، شماره مردم را میگرفتند. به زحمت میشد گفت کار این دفتر حرفهای است. البته همانقدر که دیدن آنجا حال جردن را گرفت، افراد دفتر نیز از دیدن ظاهر والاستریتی و چهره معصوم جردن جاخورده بودند. رئیس مرکز به عنوان آزمایش از جردن خواست تا برای یک شرکت پینک شیتز (سهام با ارزش پایین) سهام بفروشد و به او گفت از این کار 50 درصد کمیسیون میگیرد. او نیز با یک مشتری بالقوه تماس گرفت و طوری از آن شرکت تعریف کرد که گویی بهترین سهام متعلق به آنجاست. وقتی جردن خیلی موذیانه و با موفقیت این سهام را فروخت، همه افراد دفتر دست از کار خود کشیده و به او زل زده بودند. جردن با فروش سهام صناری یا همان «پنی استاک» کار را شروع کرد و کمکم شیوهاش در دفتر متداول شد.
جردن پول خوبی درمیآورد. در فیلم نشان داده شده روزی در حال صرف غذا مرد جوان کک مکی و تپلی به طرفش آمد و از او پرسید آیا ماشین جگوار دم در مال اوست؟ که در جوابش جردن تایید میکند و همین آغاز آشنایی جردن و دنی پروش بود که خیلی زود تبدیل به شراکت شد. اما در واقعیت بلفورت، طی سفرهای کوتاه روزانهاش در اتوبوس با همسر دنی آشنا شده بود که آنها را به هم معرفی میکند. به گفته همسر دنی، جردن همیشه جایش را در اتوبوس به او میداده است. اولین بار دنی بود که جردن را با مواد مخدر آشنا کرد. جردن بلفورت دو سال بعد، در آستانه 27سالگی، شرکت تجاری خودش به نام استراتون اوکمونت را راهاندازی کرده بود. گویا تنها دلیلش هم این بود که میخواستند اسم شرکتشان «دهان پرکن» باشد. شرکتی که بعدها به جرم دستکاری عرضه عمومی اولیه بیش از 34 شرکت، از جمله «استیو مدن»، «دوآلاستار تکنولوژی»، «پارامونت فایننشال» و... متهم شد.
استیو مدن یکی از بنیانگذاران کارخانه «استیو مدن» بود که به تولید کفش میپرداخت. او از دوستان کودکی دنی پروش بود و علاقه این دو به الکل و مواد مخدر آنها را دوباره به هم پیوند داد. در فیلم آمده که استیو مدن در کارش موفقیتی نداشته زیرا کفشهایی که تولید میکرد برای «پیرزنهای چاق» مناسب بودند. مدن تصمیم گرفت تا سهام کارخانه کفشش را به «استراتون اوکمونت» عرضه کند. به محض اینکه سهام برای عموم در دسترس قرار گرفت، شرکت بلفورت شروع به فروش آنها به مشتریهای بیچاره کرد و به این ترتیب کارخانه «استیو مدن» تبدیل شد به داغترین سوژه والاستریت. دلالهای بلفورت نیز قیمتها را بالا بردند و متعاقباً وقتی قیمتها در بالاترین حد بودند و پیش از آنکه سقوط اجتنابناپذیر سهام اتفاق بیفتد، استیو مدن تمام سهامش را فروخته بود. جردن بلفورت معتقد است استیو مدن سعی کرده بود سهمش را از او بدزدد. در هر حال بلفورت موفق شد در عرض دو ساعت حدود 23 میلیون دلار از سهام شرکت «استیو مدن» را به جیب بزند که بزرگترین معامله شرکت «استراتون اوکمونت» به حساب میآید. شخص استیو مدن هم بعدها به دلیل همکاری با بلفورت و شرکتش در این کلاهبرداری کلان
دستگیر و به 41ماه زندان محکوم شد. در نتیجه این محکومیت، مدن مجبور به استعفا از سمت ریاست شرکت شد و از عضویت در هیات مدیران نیز کنارهگیری کرد. اگرچه هرگز پایش را به طور کل از کارخانه بیرون نکشید و با عنوان «مشاور خلاقیت» که به خودش اعطا کرد، حتی در دوران حبسش نیز درآمد زیادی داشت.
گرگ والاستریت
بلفورت دقیقاً در استراتون اوکمونت چه میکرد که غیرقانونی بود؟ جردن و دنی برای راهاندازی شرکتشان یک گاراژ پیدا کرده و گروهی از دوستان و آشنایانشان را که در میانشان حتی فروشنده مواد نیز بود، استخدام کردند. آنها نیز مانند «دیزنی» و «ایتیاندتی» کارشان را با سهام درخشان شروع کردند. هرچند لازم به ذکر نیست که بیشتر اتفاقاتی که در استراتون اوکمونت میافتاد غیرقانونی بود، از جمله خرید و فروش سهام. بلفورت و شریکش دنی پروش با استفاده از حقه «پامپ اند دامپ» کیسهکیسه پول درمیآوردند. روششان این بود که به دروغ قیمت سهام بیارزشی را در چشم خریداران بالا برده و به آنها میفروختند. طبق قوانین کمیسیون بورس و اوراق بهادار، این کار غیرقانونی است. فروشندههای شرکت سهام را به زور و طبق متن از پیش آماده شدهای که بلفورت برایشان تهیه کرده بود، به مشتریهای از همهجا بیخبرشان میفروختند که موجب بالا رفتن قیمت سهام میشد، سپس شرکت میتوانست داراییهای خودش در این سهام را با سود بالا به فروش برساند. هرچند هم که غیرقانونی، از همین راه پول زیادی به جیب میزدند. درآمد و خرجهایشان حد و حساب نداشت. اما این ولخرجیها به
خریدن ماشینهای رنگارنگ و لباسها و مهمانیهای آنچنانی ختم نمیشد. اعتیاد جردن به مواد مخدر هر روز بیشتر میشد و هیچ اتفاق عجیب و غریبی نبود که در شرکت استراتون اوکمونت نیفتد. خوشگذرانی در شرکت استراتون اوکمونت تعریف دیگری داشت. انواع مواد مخدر و تفریحهای غیراخلاقی از جمله استخدام کوتولهها در مهمانیهای دفتر و پرتاب کردن آنها در هوا.
طولی نکشید که عواقب سبک زندگی جدید جردن به ازدواجش نیز سرایت کرد. جردن در یکی از مهمانیهای آنچنانیاش با دختر زیبای بلوندی به نام نادین آشنا شد. اوایل یک رابطه یواشکی ساده بود اما خیلی زود دیوانهوار عاشق هم شده بودند. جردن تصمیم گرفت از دنیز، همسر اولش جدا شود و با نادین ازدواج کند. حاصل ازدواج دومش دو فرزند بود. دختری به نام چندلر و یک پسر به نام کارتر.
او همواره تحت تاثیر مواد بود و یک بار هم همسرش نادین را مورد ضرب و شتم قرار داد. طبق کتاب خاطراتش، در حالی که دخترش را در آغوش گرفته بود، همسرش را با لگد روی پلهها هل داده و او نیز «با شدت زیاد» روی پهلو و پایین پلهها فرود آمده بود. اما جنون جردن به اعمال خشونت علیه همسرش محدود نمیشد. بعد از درگیری با همسرش او را تهدید کرده بود که دخترشان را میبرد و از او جدا میکند. رفتار خارج از کنترل و نامعقول بلفورت یک بار جان فرزندش را نیز به خطر انداخت. او دختر خردسالش، چندلر را بدون بستن کمربند ایمنی روی صندلی جلو قرار داد و با نهایت سرعت شروع به رانندگی کرد و با برخورد به ستون سنگآهکی دومتری کنار گاراژ متوقف شد.
اعتیاد، زندگی عیاشانه و کلاهبرداریهای روزانه در «استراتون اوکمونت» تا مدتی ادامه داشت و در همین اثنی بود که افبیآی و کمیسیون اوراق بهادار و بورس، تحقیقاتشان را روی استراتون اوکمونت آغاز کردند. گریگوری کولمن، مامور افبیآی به «سیانبیسی» گفته بود «رفتارهای خیرهکننده و خودسرانه، روشهای خودنمایانه و پرزرق و برقشان، تماسهای سرخود با مردم و تعداد قربانیانی که روزانه از آنها شکایت میکردند، عواملی بود که توجه مرا به این شرکت جلب کرد».
گریگوری کولمن درباره اینکه اعتیاد و رفتارهای غیرعادی افراد این شرکت در فیلم تا چه حد واقعیت دارد، به نیویورکتایمز گفته بود: «من به مدت 10 سال این افراد را زیر نظر داشتم، هر چیزی که [بلفورت] در کتابش نوشته، واقعیت دارد.» اگرچه، دنی پروش خیلی از وقایع به تصویر کشیده شده در فیلم را رد کرده است. به عنوان مثال، پروش گفته: ما هرگز مردان کوتوله را به دفتر نیاورده و پرتاب نمیکردیم. یا اینکه: هرگز میمون یا هیچ حیوان دیگری به شرکت نیاورده بودیم و من هرگز علیه حیوانات خشونت به خرج نمیدهم. به گفته پروش بدترین عملی که در استراتون اوکمونت مرتکب شده بودند، تراشیدن سر یکی از کارمندان خانم بوده است. هر چند خود دنی پروش هم به خوردن ماهی قرمز یکی از افرادش اعتراف میکند. پروش به کارمندش گفته بود: «اگه کارت رو بهتر انجام ندی، ماهی قرمزت رو میخورم. این کار رو هم کردم.»
جردن در اسکناس غوطهور بود و یک زندگی تجملاتی داشت. ولخرجی میکرد، کاخ خریده بود، ماشینهای مسابقه و هر جور اسباببازی گرانقیمتی که فکرش را بشود کرد. هرچند اعتیادش هم بیشتر شده و مخصوصاً طرفدار متاکوآلن بود. بلفورت به خاطر مصرف مواد چند بار دچار سانحه شده بود، از جمله یک بار که با هلیکوپتر در حیاط خانه خودش تصادف کرد و قایقش که غرق شد، قایقی که روزی متعلق به طراح لباس معروف، کوکو شنل بود و جردن به عنوان هدیه به همسرش تقدیم کرده بود و اسمش را نیز «نادین» گذاشته بود.
پس از دستگیر شدن بلفورت، پلیس افبیآی، همسرش نادین را نیز مورد بازجویی قرار داد. اتهامات وارده به جردن، گشوده شدن چشمان نادین بر روی حقایق و اینکه پیشتر از سوی او مورد خشونت فیزیکی قرار گرفته بود، شوک آخری بود که او احتیاج داشت تا جردن را ترک کند. نادین پس از اینکه به وکیل جردن برای تهیه وثیقه 10 میلیون دلاری کمک کرد و او را از بازداشت بیرون آوردند، به او گفت میخواهد طلاق بگیرد و حضانت کامل فرزندانشان را نیز میخواهد.
بلفورت رفتارهای بیمحابا را در میان کارمندانش تشویق میکرد. او با میکروفن جلوی کارمندانش میایستاد و برایشان سخنرانیهای انگیزشی میکرد گرچه گفته میشود بخش زیادی از سخنرانیاش خودستایانه بود. استفاده از مواد، رفتارهای ناهنجار و شوخیهای خشونتآمیز در دفاتر لانگ آیلند و نیویورک استراتون اوکمونت، عادی به شمار میرفت. حتی یک بار یکی از دستیارانی که در دفتر کار میکردند قبول کرد تا همکارانش در ازای 10 هزار دلار سرش را بتراشند. کارمندان همگی مجبور بودند با شعار شرکت زندگی کنند: «تلفن را تا زمانی که مشتری خرید کرده یا مرده قطع نکن.» تاکتیکهای فروششان در مدت زمان کوتاه بازدهی داشت. همانطور که بلفورت به «نیویورک پست» گفته بود، «سریع پولدار شدن وقتی از قوانین پیروی نکنی، راحتتره».
درگیری با قانون
میلیونها پولی که بلفورت به طور غیرقانونی درآورده بود نظر افبیآی را جلب کرده بود. اما او برای رهایی از این خطر تصمیم گرفت در سوئیس به نام عمه نادین، همسر دومش، یک حساب بانکی باز کند. عمه نادین شهروند انگلیسی بود و دولت آمریکا در برابرش اختیاری نداشت. آنها از طریق بستگان دوستش که گذرنامه اروپایی داشتند، پولها را به سوئیس منتقل میکردند.
دنی و دیگر همکارشان، تاد گرت، با هم در ملاءعام درگیر شدند که منجر به دستگیر شدن تاد شد. خواسته تاد این بود که دنی دیگر با حالت نشئه و بعد از استفاده از مواد سر جلسههای کاری حاضر نشود، هرچند گوش کسی بدهکار نبود. در همین میان جردن پی میبرد که افبیآی مکالمات تلفنیاش را ردیابی میکرده است. پدر جردن که نگران فرزندش بود از او خواست تا مدتی استراتون اوکمونت را ترک کند و جایی آفتابی نشود تا وکیلش اوضاع را آرام کند و او را از زندان رفتن نجات دهد. اما جردن از این کار سر باز زد.
در جریان یکی از همین انتقالات پول به سوئیس، کمیسیون اوراق بهادار و بورس در سال 1992 در صدد جلوگیری از عملیات غیرقانونی استراتون اوکمونت برآمد. ادعایشان این بود که شرکت از مشتریانش کلاهبرداری و قیمت سهام را دستکاری کرده است. دو سال بعد بلفورت به خودش آمد و دید از تجارت سهام خارج شده است. استراتون اوکمونت نیز با کمیسیون اوراق بهادار و بورس به توافق رسیده بود که در نتیجه آن بلفورت تا آخر عمرش از کار کردن در صنعت اوراق بهادار محروم شد و شرکت نیز به پرداخت جریمه محکوم شد.
پریشانیهای قانونی دیگری نیز در انتظار بلفورت بود. سال 1996 اتحادیه ملی بازرگانان اوراق بهادار شرکت «استراتون اوکمونت» را از اتحادیه بیرون کرد و شرکت هم سال بعد از آن مجبور شد برای پرداخت جریمههای متعدد، سهامش را تبدیل به نقدینگی کند. در سال 1998، بلفورت به خاطر کلاهبرداری در اوراق بهادار و پولشویی گناهکار شناخته شد.
پشیمانی بلفورت
در ژوئن سال 1996، جردن و دنی به اتفاق همسرانشان با قایق تفریحی نادین به یک سفر تفریحی میروند. در میان خوشگذرانیشان وکیل جردن با او تماس میگیرد و به او خبر میدهد که استیو مدن وقتی از مشکل قانونی بلفورت باخبر شده، سعی کرده سهمش را بیرون بکشد. در همین حال نادین گریان نزد جردن میآید و به او خبر میدهد عمهاش بر اثر حمله قلبی فوت کرده است. بیشتر نگرانی جردن از این بود که 20 میلیونداراییاش در حساب عمه جان بلوکه شده است. جردن با برقراری یک تماس درمییابد که عمه او را به عنوان جانشین حساب نامبرده است. تنها کاری که باید میکرد آن بود که بلافاصله خودش را به سوئیس برساند. بهرغم اصرار نادین برای رفتن به انگلیس و شرکت در مراسم خاکسپاری عمهاش، جردن به سرعت به طرف کاپیتان قایق میرود و از او میخواهد مسیر را به سمت سوئیس کج کند. باوجود اینکه کاپیتان به او هشدار میدهد ممکن است گرفتار توفان شوند، جردن بر تصمیمش اصرار میورزد و بههرحال وارد آبهای خطرناک میشوند. حتی در چنین شرایط خطرناکی نیز، جردن دست از استفاده از متاکوآلن برنمیدارد. متعاقب تماس جردن برای درخواست کمک، یک هلیکوپتر نیروی دریایی ایتالیا آنها
را نجات میدهد. آنها را به درون قایق دیگری میبرند. جردن میگوید یک مرغ دریایی به درون موتور هلیکوپتر کشیده شد و باعث انفجار موتور شد. بلفورت میگوید اینها نشانهای از طرف خدا بوده و تصمیم میگیرد اعتیادش را ترک کند.
دو سال بعد، بلفورت که دیگر از مواد مخدر پاک شده در آگهیهای تلویزیونی در حال تبلیغ سمینار پولسازی جدیدش، «استریت لاین» (Straight Line) دیده میشود. جردن در حال ضبط این آگهی بود که توسط گریگوری کولمن و چند مامور دیگر دستگیر شد. بانکدار سوئیسی که در نقل و انتقالات غیرقانونی به بلفورت کمک میکرد، ژان ژاک هاندالی، به خاطر اتهامات دیگر در سوئیس دستگیر شده و جردن را لو داده بود.
مجازات بلفورت چه بود؟
جردن بلفورت در سال 1998 دستگیر شد. او با افبیآی معامله کرد که در ازای تخفیف در مجازاتش، او نیز با پوشیدن یک میکروفن مخفی در شرکت، به آنها کمک میکند از اعمال خلافی که در استراتون صورت میگیرد آگاهی پیدا کرده و سایر شرکا و افراد متخلف را نیز پیدا کنند. سرانجام در سال 2003 به چهار سال زندان و به شخصه به پرداخت 110 میلیون دلار جریمه محکوم شد. او 22 ماه از مدت محکومیتش را در زندان فدرال کالیفرنیا سپری کرد و همانجا بود که به نوشتن علاقه پیدا کرد. تامی چانگ کمدین، که یکی از همسلولیهای بلفورت بود، در طول این مدت دلال سهام سابق را به پیاده کردن تجربیاتش روی کاغذ ترغیب کرد.
استراتون اوکمونت چند کارمند داشت و لقب «گرگ» از کجا آمد؟
اینطور که شواهد نشان میدهد استراتون اوکمونت در اوج خود در دهه 90 میلادی هزار کارمند داشته است. طبق گفتههای دنی پروش، شریک او در وبسایت مادر جونز (MotherJones.com)، حداقل او به خاطر ندارد که در شرکت کسی او را «گرگ» صدا زده باشد. پروش میگوید این هم یکی از چندین نکته اغراقآمیز در کتاب بلفورت و فیلم «گرگ والاستریت» است.
بعد از زندان بر او چه گذشت؟
جردن راس بلفورت، سال 2008 کتاب خاطراتش را به نام «گرگ والاستریت» منتشر کرد؛ عنوان کتاب برگرفته از یکی از القاب خودش بود. کتاب صعود زودگذر و سقوط انفجاریاش را در دنیای مالی توصیف میکند. یک سال بعد، بلفورت نسخه دوم کتاب خاطراتش به نام «دستگیری گرگ والاستریت» را منتشر کرد که بازگوی جزییات زندگیاش پس از دستگیری بود. در سال 2013 نیز با اقتباس از این کتاب و به کارگردانی مارتین اسکورسیزی فیلم موفقی به نام «گرگ والاستریت» ساخته شد. نقش جردن بلفورت را در این فیلم لئوناردو دیکاپریو ایفا کرد.
امروزه بلفورت در لسآنجلس، کالیفرنیا زندگی میکند تا به دو فرزندش، چندلر و کارتر، که از ازدواج دومش داشت، نزدیک باشد. اکنون شرکت خودش را راهاندازی کرده که کارش آموزش فروش و برنامههای آموزشی استریتلاین با هدف ثروتمند شدن است. بلفورت به عنوان یک سخنران انگیزشی گاه 30 هزار دلار دریافت میکند. بر اساس وبسایت شخصی بلفورت، او میتواند به شرکتها در زمینههای «استراتژی تجارت، آموزش فروش، اخلاق کاری و سرمایهگذاری مخاطرهآمیز» مشاوره دهد. بلفورت ادعا میکند راه زندگیاش را عوض کرده است. او طی یک مصاحبه با «دیلی میل» گفت: «من همان گرگ هستم، فقط بیشتر نیکاندیش شدهام.» گزارشها حاکی از آن است که بلفورت 14 میلیون از 110 میلیون دلار جریمهاش را پرداخته است.
سیستم «استریت لاین» بلفورت به او این اجازه را میدهد که بیاعتنا به سن، جنسیت و نژاد، پیشینه تحصیلاتی و موقعیت اجتماعی فرد، و بدون فدا کردن اخلاقیات او را به موفقیت و ثروت فراوان برساند.
جردن بلفورت در سپتامبر سال 2014 به جمعیت حاضر در سالن مدرسه حقوق دانشگاه نیویورک گفت: «من خودم را اصلاح کردهام. هر روز کار درست را انجام میدهم. تمام پولی را که عایدم میشود به افرادی میدهم که سرمایهشان را از دست دادهاند.»
لئوناردو دیکاپریو، بازیگر نقش جردن بلفورت در فیلم، در یکی از ویدئوهای سخنرانی انگیزشی خودش میگوید: «جردن بلفورت مثال درخشانی از خصوصیتهای تغییرپذیر جاهطلبی و سختکوشی است؛ در این زمینهها او واقعاً انگیزهبخش است.»
بلفورت از کتابها و فیلمش چقدر درآمد کسب کرد؟
طبق تحقیقاتی که وبسایت «هیستوری ویاس هالیوود»
(historyvshollywood.com) انجام داده است، جردن بلفورت به خاطر دو کتابش یک میلیون دلار خالص به عنوان پیشپرداخت از انتشارات «رندوم هاوس» دریافت کرد. در ازای فروش حق کتابش به تهیهکنندگان فیلم نیز یک میلیون دلار دیگر کسب کرد. او در جواب منتقدان به این درآمدها، در صفحه فیسبوکش منتشر کرد: «دولت از من خواسته بود 50 درصد سودی را که از این کتابها به دست میآورم به آنها بپردازم، در حالی که من کل 100 درصد درآمدم از کتابها و فیلم را به آنها دادم. یعنی من از این دو کتاب و فیلم حتی یک پنی نیز پول درنیاوردهام.» طبق گفتههای جردن، این پول صرف بازپرداخت میلیونها دلار بدهیاش به افراد فریبخورده توسط استراتون اوکمونت میشود.
فیلمهای دیگری که از داستان بلفورت اقتباس شدهاند
در سال 2000، فیلم «بویلر روم» با اقتباس آزاد از داستان جردن بلفورت ساخته شد. کارگردانی این فیلم را بن یانگر بر عهده داشت و در آن جووانی ریبیسی، فان دیزل، بن افلک و... نقشآفرینی کردهاند. در این فیلم بن افلک که نقش جیم یانگ را بازی میکند، شخصیتی شبیه به بلفورت دارد و به کارمندهایش روش «پامپ اند دامپ» را برای فروش سهام آموزش میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید