محور اصلی سیاستهای رضا نیازمند خرد و عقل جمعی بود
چهره بدون رتوش
تحولات زندگی خانوادگی و شرایط بیثباتی که ناشی از شرایط زمانه مهندس رضا نیازمند است در شکلگیری شخصیت او بسیار تاثیرگذار بود. نقش تربیت خانوادگی مادر ایشان و فقدان پدر در لحظههای حساس، شخصیتی از ایشان ساخته که فرصت اشتباه نداشته است لذا در هر مرحله از زندگی مجبور بوده تا تصمیم دقیق بگیرد.
تحولات زندگی خانوادگی و شرایط بیثباتی که ناشی از شرایط زمانه مهندس رضا نیازمند است در شکلگیری شخصیت او بسیار تاثیرگذار بود. نقش تربیت خانوادگی مادر ایشان و فقدان پدر در لحظههای حساس، شخصیتی از ایشان ساخته که فرصت اشتباه نداشته است لذا در هر مرحله از زندگی مجبور بوده تا تصمیم دقیق بگیرد. اینها مجموعاً از ایشان انسانی سختکوش و دقیق ساخته است؛ ویژگیای که بیشتر آن را در تیپ یک تکنوکرات ایرانی میبینم.
دورهای که ایشان به دنیا آمد، تربیت یافت، تحصیل و کار کرد، مهمترین دوره تاریخ معاصر ایران است. در همین دوره نوعی چرخش تاریخی از سنت به مدرنیسم را شاهد هستیم و در حقیقت ایشان نمونه فرد مدرنی است که برای آبادی و عمران این کشور خود را آماده ساخته و تربیت و تعلیم دیده است. او نمونه و نماد نسلی ترقیخواه است چون در مواجهه با مشکلات غیرقابل توصیفی زندگی کرده است. بیگمان، دکتر نیازمند فرزند انقلاب مشروطیت است.
پیش از اینکه بگویم او یک تکنوکرات باتجربه است باید بگویم او یک انسان واقعی است که به عمرم دیدهام. از این که بگذرم او شاخصه دورهای بینظیر در تاریخ ایران معاصر است که آن را شاخص دوره سلطه تکنوکراسی بر توسعه صنعتی ایران مینامم. وقتی او را شناختم از او روایتهایی شنیدم که در کمتر جایی ثبت شده بود. گویی روایتهای او گفتمانی را که ما از تاریخ دهه 1340 داشتیم فرو میریزد و سوالات بسیاری برای مطالعات جدید مطرح میکند. اما بیشک قبل از هر چیز او چهره تکنوکراسی نوظهور ایران دوره پهلوی را نشان میدهد.
خوشبختانه دکتر نیازمند خودشان اهل قلم هستند و کتب بسیاری در تاریخ و مذهب نوشتهاند. فهرستی از نوشتههای ایشان در کتاب من هم آمده است. اتفاقاً شیرینی روایت ایشان هم همین بود که بعد از ذکر روایت یک حادثه و اتفاق با ذهن تحلیلگری که دارد، خود و زمانهاش را مانند سوژهای مستقل پیش رو قرار میدهد و تحلیل میکند. من البته تلاش میکنم تحلیلهای ایشان را بعداً در کتاب دیگری منتشر کنم. منظور این است که اگر از ایشان در مورد خودش بپرسید بهتر از هرکس خودش را میشناسد. به عبارت دیگر انسانی بسیار بازاندیش است. این نمونه در کمتر کسی هست. اگر به کتاب هم نگاه کنید تقریباً به صورت خودنوشت است. به نظرم برای کوششگر تهیه تاریخ شفاهی خاطرات ایشان کار بسیار سادهای بود. وظیفه من تنها ایجاد رابطه بینالاذهانی بود.
از طریق این کتاب نهتنها بهتر میتوان ایشان را شناخت بلکه نگاه ایشان به دیگران از جمله شاه نیز جالب است. همین شخصیت تکنوکرات به تعبیر من، شخصیتی واقعگو هم هست. لذا میبینید در موارد زیادی در مورد جزییات فعالیت خودش وارد شده تا سوالات اصلی تاریخ معاصر را خواننده بتواند پاسخ بگیرد یعنی این سوال که تکنوکرات کیست و تکنوکراسی چیست؟ به نظرم سختی شناخت ایشان تا حدی هم برمیگردد به اینکه در تاریخ ایران ما انسانهای تکنوکرات یا فنسالار نمیبینیم. واقعیت این است که در ایران، تیپهایی مانند دکتر نیازمند بسیار نادر بودهاند تا شناخت بیشتری از آنها داشته باشیم. چرا که دوره کار و سلطه آنها بر اقتصاد و سیاست کوتاه بوده و در واقع سیاستمداران نمیخواستهاند این گروه رشد کنند.
نیازمند یک تکنوکرات واقعی است چون به خوبی تحصیلکرده و آموزش دیده بود و نگاهش معطوف به حل مشکلات صنعت و اقتصاد بود و همواره دانش خودش را ارتقا میداد و برای حل مشکلات بر محور علم و خرد استوار بود. در مدتی که در وزارت اقتصاد معاونت عالیخانی را بر عهده داشت با بوروکراتها نیز درافتاده بود؛ کسانی که به تحول اقتصادی دستبند میزدند و دائماً خط قرمز برای سرمایهداری تعیین میکردند. او تکنوکراتی بود که به اتفاق همکارانش جادهصافکن سرمایهداری ملی شد. برای همین هم وقتی کتاب را بخوانید روایتهای تلخ و شیرین از درگیری دکتر نیازمند تکنوکرات با بوروکراتها و سیاسیون میبینید. در این دوره کمترین اشتباهات در تصمیمگیریهای اقتصادی صورت گرفت و تصمیمات قاطع و مهمی اتخاذ شد که نسبت به دورههای قبل و پس از آن، که از استیلای تکنوکراتها کاسته شد، بسیار عقلانیتر و کمهزینهتر بود و به همین واسطه میتوان گفت تکنوکراتها میهنپرستتر هم بودند. او تکنوکراتی بود که البته نمیخواست مجری هر دستور و توصیه غیرخردمندانهای باشد لذا استعفا میداد. من پروندههای اداری ایشان را دیدهام چندین بار استعفا کرده؛ هرگاه او را مجبور به کاری
غیرعقلانی میکردند استعفا میداد و از این جهت با بسیاری از تکنوکراتها در آن زمان و این زمان متفاوت است. یکبار از ایشان پرسیدم چطور شاه در مقابل این استعفاها شما را تحمل میکرد؟ پاسخ ایشان این بود که شاید شاه نسبت به او توهم توطئه نداشت و درکش این بود که او تنها میخواهد کارش را بکند و برخی نمیگذارند. شاه تنها او و رضا امین را تکنوکرات تمامعیار میدانست که از پس هر کاری برمیآیند. این را به رئیس شرکت آناکوندا گفته بود. بهراستی او در زندگیاش بهجز آنچه در تخصصاش بود و بر عهدهاش گذاشته میشد انجام نداد. به تعبیر خود دکتر نیازمند در حالی که بوروکراتها تلاش میکردند با کاغذبازی سلطه خود را بر امور کشور بگسترانند او در فکر کارخانهسازی بود.
زندگی تکنوکراتیک دکتر نیازمند چندین مرحله دارد. یکی از مهمترین آنها دوره 1342 تا 1346 است که ایشان در تیم دکتر عالیخانی حضور جدی دارد. وقتی ایشان این دوره را روایت میکند گویی زبان همه افراد تیم است. اینها هر کدام با پیشینه تحصیلی و خانوادگی متفاوت در یک دوره تاریخی به هم رسیدند و پدیده سیاستگذاری اقتصادی موفق و بینظیر دهه 40 را رقم زدند. این در هیچ دورهای دیده نشده است، نه قبل و نه بعد. در این دوره سلطه تکنوکراتها هرچند کوتاهمدت اما در تمامی سطوح تصمیمگیری اقتصادی بود. دکتر عالیخانی بیشتر نظریهپرداز بود، دکتر یگانه واقعیت تجربی نظریات او را ارزیابی میکرد، اما وقتی قرار بود آنچه تصمیم گرفته شده پیاده شود تنها دکتر نیازمند از پس این کار برمیآمد. من البته تصویری انتزاعی بر فهم کار این تیم میدهم اما در حقیقت همه اعضای تیم در تمامی مراحل تدوین سیاستها با هم همفکری داشتند. ماهیت برنامههای اقتصادی بر اساس تقویت اقتصاد ملی تدوین شده بود و این از روحیه ملیگرایی آنها نشات میگرفت. اما اجرای موفقیتآمیز آنها مرهون آزادی عمل این تیم تکنوکرات در استفاده از بودجه دولتی، اختیارات اداری و تصمیمات
قانونگذاری و تایید سیاسی بود.
در مرحله بعد که دکتر نیازمند سازمان گسترش و نوسازی صنایع را راهاندازی کرد اگرچه فکر تاسیس آن یک تصمیم سیاسی بود در تمامی مراحل تدوین اساسنامه و سیاستهای اقتصادی دخالت داشت و برنامه را به تمامی اجرا کرد. دو مرحله بعد نیز مس سرچشمه و شرکت یوریران در زمینه خرید اورانیوم بود. همه این کارها تقریباً از صفر آغاز شد و هیچ تجربه قبلی در آن وجود نداشت. به نظرم همین چیزها او را از دیگران متمایز میکرد.
یکی از خدمات برجسته نیازمند تاسیس گسترش و نوسازی صنایع بود. بر اساس روایتهای دکتر نیازمند اهمیت تاسیس این سازمان از چند زاویه مورد توجه قرار گرفت. اول سازمانی تاسیس شود که دولت و سازمان برنامه دست و پایش را نبندد و مستقل از دولت باشد، دوم سازمانی که صنایع ورشکسته بخش خصوصی را سروسامانی دهد و سوددهشان کند. سوم اینکه سازمانی تاسیس شود که به تولید داخلی کالاهای بادوام کمک کند و امکان تحقق استراتژی توسعه صادرات را ممکن کند.
بنابراین، وقتی تیم عالیخانی در دهه 40 تشکیل شد و توسعه سرمایهداری ملی در دستور کار قرار گرفت کمکم متوجه شدند که بعد از اجرای استراتژی جایگزینی واردات و تاسیس صنایع بخش خصوصی تاسیس صنایع سنگین هم از الزامات اولیه صنعتی شدن کشور و مکمل استراتژی جایگزینی واردات است یا توسعه صادرات. چون خیلی از صنایع کوچک و متوسط که تاسیس شده بودند به صنایع سنگین وابسته بودند و الزاماً باید در اطراف صنایع سنگین تاسیس میشدند و در ضمن بخش خصوصی هم نمیتوانست سالهای طولانی صنایع سنگین تاسیس کند. اهمیت تاسیس این سازمان دوچندان شده بود. نظریه اقتصادی هم بر این استدلال بودند که بخش خصوصی نمیتواند صنایع سنگین -مانند صنعت آهن و پتروشیمی- تاسیس کند و لذا این کار وظیفه دولت بود و سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران تاسیس شد تا محور تاسیس صنایع سنگین کشور شود.
به نظرم اگر افزایش ناگهانی قیمت نفت در منطقه رخ نمیداد ظرفیت بهرهبرداری از کسانی همانند نیازمند دوصدچندان میشد.
تاثیر افزایش درآمد نفت بر برنامههای اقتصادی چیزی است که تا به حال در مقالات زیاد و تحقیقات بیشماری مورد تایید قرار گرفته است. مساله مهمی که باید با توجه به روایتهای دکتر نیازمند مطالعه شود این است که این افزایش که همواره و در همه زمانها ما با چالش با آن روبهرو هستیم چه بر سر تکنوکراتهایی میآورد که خرد و عقل را در تصمیمگیریها پیشه میکنند. تقریباً تمامی تکنوکراتها از این افزایش صدمه دیدند. مثلاً خداداد فرمانفرماییان به دستور شاه از سازمان برنامه اخراج شد. چون وقتی قیمت نفت افزایش یافت شاه به خداداد دستور داد چون پول داریم برنامه پنجساله را دو برابر کنید و او تلویحاً از این کار امتناع کرد چون برنامه پنجم تدوین شده بود. بعد هم مدیران اجرایی نتوانستند برنامهها را اجرا کنند. پیامد تزریق این درآمدها در بودجههای عمرانی و جاری فساد در دستگاههای اداری بود. لذا سازمان بازرسی شاهنشاهی تشکیل شد و همه را به محاکمه کشید. روزها تلویزیون محاکمه مدیران اجرایی و وزرا را نشان میداد. خشک و تر با هم سوختند. دکتر نیازمند شرح این بازرسی و پیامدهای آن را بهخوبی روایت کرده است. نتیجه این بود که علیه تکنوکراتهایی
مانند یگانه و خود دکتر نیازمند پروندهسازی کنند.
محور اصلی سیاستهای نیازمند خرد و عقل جمعی بود. او ذهن تحلیلگری دارد به همین جهت استفاده از این اصول با مقتضیات زمانی صورت گرفته است. لذا برخلاف بسیاری مدیران نوعی عقل ابزاری را کنار میگذارد. سیاستهای مدیریتیاش بر این فرض بوده است که قدرت محاسباتیاش محدود است لذا دنیای واقعیاش را میشناخت و تصمیم میگرفت. مثلاً او میدانست اگر کارهای مبتنی بر عقل و خردش را مرحله به مرحله به شاه گزارش کند همانطور که بسیاری میکردند ممکن است او بدون تفکر دستوری بدهد که مانع برنامههایش شود. لذا وقتی کارها تمام میشد از شاه برای بازدید دعوت به عمل میآورد. او یک نهادگراست که تصمیم خود را به مقتضیات زمان میگرفت و میتوان گفت عقلی که او به کار میگرفت عقل اجتماعی هم بود. البته این نوع تصمیمگیری مبتنی بر عقل که نهادها را در نظر میگرفت تنها از کسانی مانند او برمیآمد که اوضاع اقتصادی و نهادها را میشناختند چون او مدیری بود که جیک و پوک صنایع را میشناخت. لذا همین دانش نظری و تجربه اجتماعی در بسیاری موارد به داد ایشان میرسید و سیاستها و تصمیماتی میگرفت که بیسابقه بود. در خرید اورانیوم، در راهاندازی سازمان گسترش،
در مس سرچشمه و بستن قرارداد با آمریکاییها، در نوسازی صنایع بخش خصوصی، در کمک به توسعه صنعتی همین منوال بود. البته ایشان به سبب ایمانی که دارند بسیاری از این ابداعات در تصمیمگیری و مدیریت را سروش عالم غیب میدانند اما با نگاه جامعهشناسی اینها را به نوعی نهادگرایی و تکیه بر عقل اجتماعی تفسیر میکنم.
یکی از ویژگیهای ممتاز او، بهرهبرداری و همراهی با کارآفرینان خلاق بود. او روایت میکند که چقدر چهرههایی مانند حاج برخوردار و خسروشاهیها گل سرسبد بودند چون هر چه بر زمین آنها اعتبار و کمک فنی و اداری میریختند محصول میداد. اساساً در تمام کشورهای در حال توسعه باید تکنوکراتها با کارآفرینان واقعی کار کنند تا نتیجه حاصل شود. لیاقت و کارایی برخی مدیران صنایع را نمیتوان منکر شد و دکتر نیازمند نیز منکرش نبود.
اگر به عقاید اقتصادی رایج در آن دوره توجه کنید به طور کلی ترقیخواهی و پیشرفت اجتماعی وجود داشت و اعتقاد بر این بود که کشور لازم است صنعتی شود و اکثریت جمعیت کشور در صنایع مشغول به کار شوند. برای به وجود آوردن صنایع و دادن امکان رشد به آنها اقتصاددانان و تکنوکراتها عقیده داشتند که باید در مرحله اول صنایعی به وجود بیایند که به جای واردات اجناسی را که وارد میشدند خودمان بسازیم و برای اینکه این صنایع بتوانند رشد کنند لازم است دولت با جلوگیری از واردات از طریق وضع حقوق گمرکی یا مقررات دیگر از آنها حمایت کند. امید این بود که در مرحله بعد صنایع دیگری هم به وجود بیایند که مواد اولیه گروه اول را تامین کنند یا کالاهای دیگری را نیز تولید کنند. این الگویی بود که این تکنوکراتها پیشرو داشتند. برای پیاده کردن تز فوق تکنوکراتها میتوانستند راساً اقدام کنند یا اینکه ایجاد صنایع را به بخش خصوصی واگذار کنند. اما تصمیم این بود که برنامه صنعتی کردن کشور توسط بخش خصوصی و دولتی به طور مخلوط صورت گیرد. بخش دولتیاش را باید مدیون اقدامات دکتر نیازمند و افرادی مانند رضا امین بود. بخش خصوصی هم نخست با احترام نسبی به مالکیت
خصوصی شروع شد. میگویم احترام نسبی چون برنامههای شاه این احترام را حداقل در دو نوبت تحت تاثیر قرار داد؛ اول برنامه توسعه مالکیت واحدهای خصوصی و دوم برنامه مبارزه با گرانفروشی. بنابراین چارچوب توسعه بخش خصوصی یک تصمیم سیاسی بود که تکنوکراتها بهخوبی آن را انجام دادند. دشمن هم بخش خصوصی و هم تکنوکراتها ساختار به جا مانده بوروکراسی کشور بود. بنیانگذاران صنایع از فرصتی که تکنوکراتها به وجود آوردند بهخوبی استفاده کردند. وقتی تصمیم گرفته شد این سیاست دنبال شود تکنوکراتها با انواع سیاستها از جمله وضع حقوق گمرکی و مقررات دیگر جلوی وارداتی را که ممکن بود با صنایع داخلی رقابت کند گرفتند، بانکهای تخصصی اعتبار ارزانقیمت در اختیار صنایع گذاشتند و علاوه بر این با اعطای معافیت مالیاتی به صنایع، افراد را به ایجاد آن تشویق کردند. تمام این تصمیمات لازمه استقرار سیاستی بود که در مورد آن تصمیم گرفته شده بود. اما این رابطه بهخوبی پیش رفت تا اینکه درآمدهای نفتی باعث تشدید سرعت رشد صنایع شد. به علاوه عوامل دیگری نیز بودند مانند رشد جمعیت کشور و جوانی جمعیت. اینجا دیگر آن تصمیم سیاسی عاقلانه نبود. بنابراین نمیتوان به
آسانی اعتبار صنعتی شدن را به یک طرف داد. به طور کل رابطه موثر و تعامل آنها در دوره وزارت عالیخانی بینظیر بوده است. البته شما میتوانید استثناهایی از هر دو طرف مشاهده کنید. مثلاً صنایعی مانند گروه صنعتی ارج خیلی قبل به وجود آمده بودند و اصلاً کاری با تکنوکراتهای دهه 1340 نداشتند. در عوض صنایعی هم بودند که اگر تکنوکراتها نبودند سرپا نمیماندند.
به نظرم اگر منصفانه قضاوت شود در این سالها بخشهایی از حق و حقوق کسانی همانند دکتر نیازمند مورد اجحاف قرار گرفت. شاهد مثال آنکه، پس از انقلاب که به پروندههای تمام وزرا و مدیران عامل و معاونان رسیدگی میشد پرونده ایشان نیز در شورای انقلاب طرح شد و اتفاقاً این پروندهها به جهت حساسیت توسط سران نظام مورد موشکافی قرار میگرفت. پس از بررسیهای اولیه، پرونده ایشان به آیتالله بهشتی محول شد و او که اقدامات ایشان را دیده بود به ویژه نامه 9 میلیون دلار ایشان را که بابت کارمزدش در شرکت یوریران به سازمان انرژی اتمی برگردانده بود، روی پرونده ایشان نوشت «این شخص قابل تعقیب نیست». من فکر میکنم در آن جو انقلابی صدور چنین حکمی بیشتر ناشی از روشن بودن خدمات صادقانه تکنوکراتیک ایشان بود. این حکم جان ایشان را نجات داد اما هیاتهای پاکسازی ادارات حقوق مسلم ایشان را نادیده گرفتند و وقتی برای دادخواهی به دیوان عدالت اداری میروند به او میگویند دیر آمده است. او که بیش از سه دهه در امر قرآنپژوهی است میگوید در تمام قرآن چیزی ندیدهام که حقی زمانمند و قابل چشمپوشی باشد. به عبارت دیگر، قانون اسلامی عطف بماسبق
ندارد. به علاوه ایشان قبل از کار در شرکت یوریران که شرکتی خصوصی بوده که برای سازمان انرژی اتمی خرید اورانیوم میکرده، بازنشسته دولت بوده و معنای بازنشستگی این است که بخش اعظمی از حقوق بازنشستگی کسورات طول خدمت است.
دیدگاه تان را بنویسید