محمد طاهری
«حمید بیگلری»، اقتصاددان 57ساله ایرانی-آمریکایی، دانشآموخته دانشگاه «کرنل» است و تجارت را زیر نظر «رابرت روبین»، وزیر خزانهداری اسبق ایالاتمتحده و «سندی ویل» آموخته است. او سالها در سطوح عالی «سیتیگروپ» مشغول به کار بوده، اما این روزها فارغ از تخصصهای علمی و تجربیات شغلیاش، به دلایلی تازه کانون توجهات رسانههای ایرانی و بینالمللی شده است. شبکه خبری بلومبرگ اخیراً او را «سلاح پنهان دولت روحانی در آمریکا» برشمرده و خبر داده است که «بیگلری با هدف بازگرداندن سرمایهگذاران به کشورش، بارها مقامات بانکداری و سرمایهگذاران ایرانی و خارجی را در محافل عمومی و خصوصی دور هم جمع کرده است.»
در گفتوگوی تازه «تجارت فردا» با او، تلاش کردهایم جریان ثروت جهانی را که از زمان وقوع بحران بزرگ مالی در سال 2008 با تغییرات مهمی روبهرو شده، تحلیل کنیم و از جمله، دلایل کوچک بودن سهم ایران از «نقشه گنج» جهان را دریابیم. بیگلری که معتقد است در بلندمدت، عامل جریان یافتن ثروت جهانی به سمت کشورها، تفکرات اقتصادی آنهاست، میگوید: «هر کشوری که میخواهد در مسیر توسعه اقتصادی حرکت کند، باید تن به قواعدی بدهد؛ مثل اینکه هیچ کشوری نیست که رشد اقتصادی داشته باشد اما با دنیا در ستیز باشد.» با این مقدمه، قائممقام سابق «سیتیگروپ» تاکید میکند که موفقیت ایران در مسابقه افزایش ثروت جهانی، «بستگی به این دارد که آیا دروازه اقتصاد ایران به روی سرمایههای جهانی باز خواهد شد یا خیر.» پاسخ این سوال هر چه باشد، دو دهه آینده از نظر بیگلری، برای ایران دورانی حیاتی و کلیدی است؛ دورانی که میتواند سرنوشت رشد و توسعه اقتصادی ایران را برای همیشه تغییر دهد.
پس از وقوع بحران جهانی به نظر میرسد، تغییراتی در روند آفرینش ثروت در جهان ایجاد شده است. با توجه به تجربه و نقشی که به دلیل تصدی در سیتیگروپ کسب کردهاید و شناختی که از اقتصاد جهان دارید فکر میکنید در شرایط کنونی، گرانیگاه ثروت در جهان کجاست؟ گزارش ثروت جهان که موسسه کردیت سوئیس منتشر کرده است روند تغییرات ثروت را در دنیا نشان میدهد، برداشت شما از این گزارش چیست؟
البته من این گزارش را به صورت سطحی نگاه کردهام. اما واقعیت این است که یافته قابل ملاحظهای از این گزارشها نمیتوان به دست آورد. شاید مهمترین عامل در روند تغییر در نقشه ثروت، میزان نرخ برابری ارزها باشد که در سال 2014 و 2015 دلار نسبت به بقیه ارزهای دنیا تقویت شد. بنابراین تا حد زیادی روی ثروت کشورها اثر گذاشت. عامل دوم البته بازارهای جهانی سهام است و کمترین اثر را ثروتهای غیرمالی از جمله ثروتهای مستغلات برجای گذاشت. بنابراین بررسی این تغییرات، چندان مفید نیست. برای مثال در بخشی از این گزارش میبینیم که ارزش بازار سهام چین در سال 2014 نسبت به 2015 تقریباً 5 /1 برابر شد. اما در سال جاری، این ارزش به میزان فوقالعادهای افت کرد. اگر این دو سال را با یکدیگر مقایسه کنید، در مییابید که ثروتسازی در چین، نوسان بسیاری داشته است. به همین دلیل فکر میکنم برای بررسی تغییرات ثروت در جهان باید بازه طولانیتری را مورد بررسی قرار داد. در این صورت، بیشتر، تفکرات اقتصادی کشورها مورد توجه قرار میگیرد.
بررسی وضعیت ثروت جهان نشان میدهد در آمریکا رشد ثروت کماکان افزایش یافته است اما در اروپا این رشد کاهش داشته است. به چه دلیل؟
آمریکا و اروپا هر دو دارای اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد هستند. حال اگر وضعیت اقتصادی این دو را باهم مقایسه کنید، احتمالاً این پرسش در ذهن شما ایجاد میشود که به چه دلیل رشد آمریکا نسبت به اروپا بیشتر بوده است؟ دلیل این تفاوت به فلسفه سیستم سرمایهداری حاکم بر اروپا و آمریکا برمیگردد. من میتوانم به چند مورد از این تفاوتها اشاره کنم. اول اینکه تاکید اقتصاد آمریکا بر رشد ثروت است، اما در اروپا بر توزیع ثروت تاکید میشود. در عین حال، میزان دریافت مالیات در اروپا بیش از آمریکاست. به این دلیل که هدف اصلی سیستم سرمایهداری اروپا، ایجاد رفاه اجتماعی است اما هدف اصلی در مدیریت نظام اقتصادی آمریکا اصلاح ساختار کاری متغیر و پربازده است. از این منظر، فلسفه آمریکا و اروپا با یکدیگر متفاوت است. نکته بعد، تاکید آمریکا بر ایجاد فرصت ثروتسازی است؛ اما اروپا بر ایجاد امنیت مالی تاکید دارد. اختلاف دیگری که میتوان از آن یاد کرد، تعادل میان کار و زندگی در اروپاست.
معمولاً در اروپا بر کار کمتر و زندگی آرامتر تاکید میشود اما در آمریکا تاکید بسیار زیادی بر میزان کار وجود دارد. بنابراین وقتی این دو نظام اقتصادی را در مقام مقایسه قرار میدهیم میزان بیکاری در اروپا را تقریباً دو برابر میزان بیکاری در آمریکا خواهیم یافت. یا میزان بیکاری جوانان در کشورهای اروپایی سه تا پنج برابر بیش از میزان بیکاری جوانان آمریکایی است. بنابراین تمام این مشوقهای اقتصادی در داخل و بطن یک سیستم سرمایهگذاری باعث اختلافات بسیاری میان این دو سیستم میشود. نکته دیگری که در مورد این تفاوتها میتوان مورد اشاره قرار داد این است که فرهنگ پاسخگویی و مسوولیتپذیری در آمریکا نسبت به اروپا قویتر است. این مساله را در واکنش این دو جغرافیا به بحران مالی سال 2008 میتوانید مشاهده کنید. با وقوع این بحران، آمریکا توانست واکنش بسیار سریعی نشان دهد و زیان را به فوریت پذیرفت. بانک مرکزی آمریکا، حدود دو تریلیون دلار نقدینگی را به سرعت به جریان انداخت تا اقتصاد به حرکت درآید. در عین حال آمریکا، بسیار با احتیاط و با قدمهای کوتاه به این بحران پاسخ داد. اروپا اما زمانی که در رکود فرو رفت، پس از سال 2008، حدود 18
ماه در رکود باقی ماند. اروپا حتی در سالهای 2011 و 2014 هم در رکود بود. یعنی میزان رکود در این منطقه بسیار قویتر بود. این تفاوتها به دلیل تفاوت بین رشد ثروت در آمریکا و رشد ثروت در اروپاست.
ضمن اینکه سیستم کاپیتالیسم آمریکا بر مبنای این است که دولت کوچکتر شود و هرچقدر کمتر در اقتصاد فعالیت داشته باشد بهتر است. نقش دولت در اقتصاد آمریکا به نسبت نقش دولت در اروپا بسیار اندک است. بنابراین بازار رقابت در آمریکا به همان نسبت بسیار قویتر از بازار رقابت بخش خصوصی در اروپاست. این اختلافات سبب میشود که بار دیگر به ریشه ریسکپذیری، قوانین ورشکستگی و احیای سرمایه در آمریکا برگردیم که به همان اندازه اهمیت دارد. احیاسازی شرکتها در قوانین آمریکایی اهمیت بسیاری دارد و این باعث میشود که کارآفرینان آماده برداشتن ریسک بالاتری باشند. بنابراین نقش دولت کاملاً در این دو جغرافیا متفاوت است.
به طور مشخص، موتور محرک تولید ثروت در آمریکا و اروپا چیست؟ به بیان دیگر، نیروی پیشرانی که سبب میشود افراد به تولید ثروت بیشتر علاقه پیدا کنند، چیست؟
ریشههای فرهنگی که به آن اشاره کردم در واقع محور اصلی است. قوانینی که برای تشویق ریسکپذیری در آمریکا وجود دارد، مبتنی بر فرهنگ رقابتی است و قوانین زیربنایی و قوانین مالکیت، مالیات پایین در آمریکا نسبت به اروپا برای شرکتسازی و فعالیتهای اقتصادی، در شکلگیری تمایل به تولید ثروت موثر است. تمام این موارد حکم مشوق را در ایجاد ثروت دارد. بنابراین یکی از مسائلی که این گزارش نشان میدهد و به نظر من جالب توجه به نظر میرسد، تعداد میلیونرها در آمریکا نسبت به بقیه دنیاست.
اما در حالی که 46 درصد میلیونرهایی که بیش از 50 میلیون دلار ثروت دارند، آمریکایی هستند و این نسبت شش برابر کشور چین است. در این کشور نابرابری هم به همین نسبت بزرگ است؟
دقیقاً. با وجود اینکه نابرابری توزیع ثروت نیز در آمریکا بالاست، وجود این تعداد ثروتمند در آمریکا نیز جالب توجه است. بخشی از دلایل بالا بودن تعداد ثروتمندان به فرهنگ ریسکپذیری، کارآفرینی و قوانین احیاسازی در صورت شکست بازمیگردد. مساله دیگری که همه در مورد آن سوال میکنند، این است که اگرچه آمریکا از نظر فلسفه اقتصادی بسیار موفق بوده اما چطور میشود که تا این حد نابرابری در این کشور وجود دارد؟ برای این تناقض چند دلیل میتوان برشمرد. یکی از دلایل، فرآیند جهانیشدن است. بسیاری از اشخاصی که از نظر مهارت کاری، بازده پایینتری در آمریکا داشتهاند، کسب و کارهایشان را از دست دادهاند. شرکتهای آمریکایی زمانی که به سایر کشورهای دنیا رفتند، کارمندانی را که حقوق پایینتری دریافت میکردند، استخدام کردند به جای اینکه آن کار را به کارمندان آمریکایی بدهند. پس یکی از دلایل، همین فرآیند جهانیشدن است. دلیل دوم رشد تکنولوژی در آمریکاست.
سطح بالای تکنولوژی سبب شده، اشخاصی که از نظر مهندسی یا از نظر میزان دانش تکنولوژی در ردههای بالاتری هستند به همان نسبت سهم بیشتری نصیبشان شود. برای مثال اگر به سیلیکونولی (Silicon Valley) که منطقهای در حومه کالیفرنیای آمریکا و محل استقرار کمپانیهای فعال در زمینه فناوریهای پیشرفته است، توجه کنید درمییابید که افراد بسیار جوان با استفاده از میزان استعداد و درک قابل توجهی که دارند، به سرعت به ثروتهای هنگفتی دست پیدا میکنند. این یک تغییر بسیار اساسی در سیستم اقتصادی دنیاست که از آمریکا کلید خورده و به سایر کشورهای دنیا سرایت خواهد کرد و آن نقش تکنولوژی است. اقتصاد تکنولوژی پس از اقتصاد صنعتی که در 100 سال گذشته وجود داشته، حاکم خواهد شد. 200 سال پیش هم که اقتصاد کشاورزی متداول بوده است. بنابراین از اقتصاد کشاورزی به سوی اقتصاد صنعتی و اکنون به سمت اقتصاد تکنولوژیکی حرکت میکنیم. در اقتصاد تکنولوژیکی کسانی که دارای تحصیلات بالاتر باشند، بسیار زودتر به ثروت میرسند تا هر زمان و هر کار دیگری. مساله سوم از نظر نابرابری ثروت در آمریکا میزان مهاجرت بالا به این کشور است.
در بین تمام کشورهای دنیا، آمریکا تعداد مهاجران بیشتری را میپذیرد و تعداد زیادی از افرادی که برای مثال از مکزیک یا کشورهای نوظهور، به آمریکا مهاجرت میکنند، از نظر میزان درآمدی، از نظر میزان دانش و به اصطلاح از نظر مهارت کافی، در رده و بازده پایینتری نسبت به آمریکا هستند. عامل چهارم پدیدآورنده نابرابری، ضعف نهادهای مدنی و اتحادیههای کارگری است. به دلیل آنکه ساختار بازار کار آمریکا، بر مبنای انعطاف شکل گرفته بنابراین، اتحادیههای کارگری ظرف 50 سال گذشته بسیار ضعیف شدند و این باعث شده که از نظر انعطاف کاری، کارآفرینان دست بازتری داشته باشند. هم از نظر تولید کار و هم در صورتی که شرکتهایشان به مرز ورشکستگی رسید، بتوانند افراد را بیکار کنند. این چهار عامل باعث نابرابری نسبتاً زیاد ثروت در آمریکا شده است. در این فضا، از یکسو، اشخاص متمول و ثروتمند زیادی رشد میکنند و از سوی دیگر، اشخاصی در جامعه وجود دارند که متاسفانه از نظر میزان ثروت در سطح بسیار پایینتر قرار میگیرند. تمام اینها، به فلسفه سیستم سرمایهداری در این کشور بازمیگردد. این بستگی به فرهنگ هر کشور دارد. مردم کشورها باید تصمیم بگیرند که کدام یک
از این سیستمها را ترجیح میدهند. اروپاییها رفاه بیشتر را ترجیح دادند. آمریکاییها ارجحیت خود را در شاخصهای دیگری قرار دادند و نتیجه توزیع ثروت میان دو جغرافیا را بر مبنای این فرهنگها میتوان تشخیص داد.
پیش از این، مساله تحریمها برای ایران مانع بزرگی بود که اکنون به نظر میرسد در حال رفع شدن است؛ اکنون مساله برمیگردد به اینکه خود کشور سرنوشت خودش را در چه میبیند و آیا میخواهد درهای سرمایهگذاری را باز کند یا میخواهد بسته نگه دارد. این تصمیمی است که دولت باید بگیرد و از آن دفاع کند.
پس از بحران مالی رشد، ثروت در حال افزایش بود اما در چند سال اخیر این رشد به خصوص در کشورهای نوظهور کند شده است. این کاهش رشد را ناشی از چه میدانید؟
اگر به کشورهای رده بازارهای نوظهور نگاه کنید، میبینید که در سالهای 2000 تا 2008 تقریباً تمام این بازارها، دورانی طلایی داشتهاند. این سالها دورانی بود که ثروت زیادی در کشورهای پیشرفته تولید و انباشت شد. به این ترتیب، سیل سرمایه از کشورهای توسعهیافته حرکت کرد و در بیشتر بازارهای نوظهور جاری شد. ولی وقتی به روند این بازارها در سالهای 2009 تا 2015 نگاه میکنیم، به دلایل مختلف، به خصوص به دلیل وقوع بحران مالی که در کشورهای توسعهیافته رخ داد، از حجم سرمایهگذاری در بازارهای نوظهور کاسته شد. این روند چه نتیجهای به دنبال داشت؟ نتیجه این بود که راه ورود سرمایه به بازارهای نوظهور تا حدودی بسته شد و عرضه سرمایه به شدت کاهش یافت و رقابت سختی میان اقتصادهای نوظهور برای جذب سرمایه در گرفت.
و نتیجه چه بود؟
وقتی عرضه سرمایه کاهش یافت، از آن سو تقاضا برای جلب سرمایه افزایش پیدا کرد. نتیجهاش این بود که همه بازارهای نوظهور نمیتوانستند سرمایههای بینالمللی را جذب کنند برای اینکه روال عرضه و تقاضا به هم خورده بود. این روند باعث شد که اقتصادهای نوظهور برای جذب سرمایه اندکی که وجود داشت، با هم رقابت کنند. وقتی این موج فروکش کرد، نشان داد که این کشورها به اصطلاح چند مرده حلاجاند. به همین دلیل مدتی بعد مشخص شد که پیشبینیها درباره خیلی از این کشورها اشتباه بوده. چون زمانی، همه تحلیلگران احتمال میدادند که این کشورها قابلیت حضور در رده پر رشدترین یا موفقترین کشورهای نوظهور را دارند، اما بعدها دیدیم اینگونه نیست و آنگونه که همه فکر میکردند، این کشورها کشورهای موفقی نبودند.
به طور مشخص به کدام کشورها اشاره میکنید؟
به طور مشخص میتوان به کشورهای بریکس اشاره کرد. برزیل، روسیه، هندوستان و چین. به چین نگاه کنید. این کشور بعد از آمریکا دومین و مهمترین کشور و شاید هم از بعضی جهتها، مهمترین اقتصاد دنیا باشد. در حال حاضر اقتصاد چین دچار مشکلات زیادی شده است. این کشور در یک دوره طولانی به دنبال رشد بالا بود و در این زمینه موفق هم عمل کرد. درآمد سرانه در این کشور از سطح پایین به سطح متوسط رسید اما امروز، ادامه این روند برای چین مقدور نیست. ضمن اینکه این کشور باید به جای مقدار رشد به کیفیت رشد هم توجه کند. برای اینکه به کیفیت رشد توجه کند، اولاً میزان رشد اقتصادی پایینتر میرود. در حال حاضر میزان رشد اقتصادی چین 9 /6 درصد اعلام شده ولی کسانی که خیلی دقیق به این مسائل نگاه میکنند، به نظرشان این آمار باید خیلی پایینتر باشد. حدس من این است که در حال حاضر اقتصاد چین بیشتر از پنج درصد رشد اقتصادی ندارد.
این کشور باید سیستم کاپیتالیسم دولتی را به سیستم رقابت بازار آزاد تغییر دهد. باید به بخش خصوصی بیشتر بها بدهد. اما برای دولت چین، چنین اصلاحاتی مشکل است. برگردیم به برزیل، فساد عمیق و ژرف از یکسو و ناکارآمدی دولت در برزیل کاملاً واضح است. برزیل کشوری است که بر مبنای منابع طبیعی در دنیا موفق بوده و این مسالهای است که در مورد خاورمیانه هم به آن اشاره خواهم کرد. ولی وقتی رشد اقتصادی در کشوری مثل چین که بزرگترین متقاضی منابع زیرزمینی دنیا به شمار میرود کاهش پیدا میکند، کشورهایی که صادرکننده منابع هستند، به همان نسبت، از این روند تاثیر میپذیرند. و برزیل تحت تاثیر این روند قرار گرفته است. زمانی که مشکل رشد اقتصادی کمرمق را با فساد عمیقی که در این کشور وجود دارد، نگاه میکنید و همچنین ضعف سیستم دولتی آن را در نظر میگیرید، نشاندهنده این است که چرا برزیل، الان از نظر اقتصادی به این شرایط دشوار رسیده است.
وجود تنشهای بالا در دولت مرکزی هندوستان هم، نشاندهنده ضعف این کشور است. البته رئیسجمهور جدید هندوستان، خیلی خوب این مسائل را درک میکند. و جالب است که او نخستین فرد قدرتمندی است که بعد از چند دهه، واقعاً دارد سعی میکند سیستم غلط گذشته را تغییر دهد. من امید زیادی دارم که ظرف چند سال دیگر هندوستان وضعیت بهتری پیدا کند. البته مشکل تاریخی هندوستان یعنی سیستم ضعیف اقتصادی این کشور همچنان پابرجاست. اگر از هند به روسیه سفر کنیم، متوجه میشویم مشکل این کشور همچنان فساد بالا و متمرکز بودن سیستم اقتصادی است. روسیه کشوری است که از دوره طلایی قیمت نفت، بهرهای نبرد. وقتی قیمت نفت به بالای 140 دلار رسید، از این منابع برای بهبود اقتصاد خود استفاده نکرد. این کشور حتی میتوانست سرمایهگذاریهای قابل توجهی در دیگر کشورها داشته باشد اما از این فرصت بهره نبرد. در مقابل، امروز اقتصاد روسیه با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند. کاهش شدید قیمت نفت و فشار تحریمها، اقتصاد روسیه را دچار مشکلات زیادی از جمله رکود کرده است. میبینید چهار کشوری که اسم بردم، در دورهای، جزو کشورهای مطرح برای سرمایهگذاری بودند و بیشتر تحلیلگران
از این کشورها به عنوان فرصتهای طلایی بازارهای نوظهور یاد میکردند. ولی در حال حاضر جزو کشورهایی هستند که مشکلات اقتصادی زیادی دارند.
چه تحلیلی درباره انباشت ثروت در خاورمیانه دارید؟ هرچند در سالهای اخیر، انقلابها و جنگهای زیادی در این منطقه رخ داده اما در هر حال، جذب سرمایه توسط بیشتر کشورهای این منطقه قابل توجه نیست.
اگر به کشورهای خاورمیانه کمی دقیقتر نگاه کنیم، میبینیم این کشورها به صورت عمده بر مبنای منابع زیرزمینی، به خصوص نفت، اداره میشوند. در دورهای قیمت نفت تا 140 دلار رسید و درآمد ناشی از فروش نفت در این کشورها به شدت افزایش یافت. پیش از این، درباره روسیه اشاره کردم که از دوران طلایی افزایش قیمت نفت بهره نبرد. بیشتر کشورهای خاورمیانه هم از این فرصت بهره کافی نبردند. گذشته از آن، در بیشتر کشورهای خاورمیانه رانتهای اقتصادی مانع شکلگیری بازار رقابتی بخش خصوصی و اقتصاد مبتنی بر بازار شده و این کشورها را عقب نگه داشته است. ضمن اینکه بیشتر این کشورها از بیماری هلندی رنج میبرند. و در نهایت اینکه افت قیمت نفت منجر به کاهش رشد اقتصادی و تشدید مشکلات در بیشتر این کشورها شده است. به این ترتیب، فضای کسب و کار و کارآفرینی در بیشتر کشورهای خاورمیانه تیره و تار است و اگر جنگها و انقلابهای عربی اخیر را هم در نظر بگیرید، در مجموع فضای مناسبی برای سرمایهگذاری در خاورمیانه وجود ندارد.
همه این مشکلات به این برمیگردد که هدف فرهنگ اقتصادی چیست. آیا هدف این است که میزان کارآفرینی را بالا ببرد؟ یا هدف دیگری دارد. اگر هدف بالا بردن کارآفرینی، یا بالا بردن بازده اقتصادی است، باید قواعدی رعایت شود. هر کشوری که میخواهد در مسیر توسعه اقتصادی حرکت کند، باید تن به قواعدی بدهد. مثل اینکه هیچ کشوری نیست که رشد اقتصادی داشته باشد اما با دنیا در ستیز باشد. همچنین هیچ کشوری وجود ندارد که بدون وجود سیستم و ساختار تخصیص بهینه سرمایه به رشد اقتصادی بالا و پایدار دست پیدا کند.
تخصیص بهینه منابع باعث میشود سرمایه به بهترین شکل به جریان بیفتد و فقط در یک بخش به خصوص، راکد نماند. بلکه این سرمایه در بخشهای مختلف اقتصاد به جریان بیفتد. اینها مسائلی است که به خصوص در کشورهای نوظهور با آن، دست و پنجه نرم میکنند. در حال حاضر میزان نرخ سرمایه در پایینترین نقطه ظرف چند دهه گذشته است. در حال حاضر، اعتبار گرفتن، در بیشتر کشورهای دنیا، در پایینترین نقطه خودش قرار دارد. نرخ اعتبار و سرمایه، ظرف 15، 20 سال دیگر، خیلی بالاتر خواهد رفت. چرا؟ به این دلیل که کشورهای توسعهیافته و پیشرفته، از نظر سنی، خیلی پیر میشوند. سنها بالاتر میرود و وقتی سنها بالاتر میرود، افراد یک جامعه، به نسبتی که در گذشته سرمایه تولید میکردند، تولید نخواهند کرد. این مساله بغرنجی است که هم اروپا با آن مواجه است و هم ژاپن. ولی آمریکا به خاطر سیاستهای مهاجرتی که دارد با این مشکل مواجه نیست. ولی از نظر متوسط جهانی، میزان سرمایهگذاری پایین خواهد آمد و نرخ سرمایه بالا خواهد رفت. معتقدم بازارهای نوظهور، یک یا دو دهه دیگر بیشتر وقت ندارند که از فضا و سرمایه موجود بتوانند استفاده کنند. اگر نرخ سرمایه بالاتر از این باشد
که در حال حاضر وجود دارد، به همان نسبت توسعه اقتصادی کاهش پیدا میکند. من دو دهه آینده را تقریباً آخرین فرصت برای نسل فعلی میبینم. یعنی نسلی که ظرف سه دهه دیگر، فعال خواهد بود اگر این فرصتها را از دست بدهد برای هر کشوری، توسعه اقتصادی خیلی سختتر خواهد شد.
آقای دکتر اگر اجازه بدهید وارد ایران شویم. فکر میکنید که بازدارنده اصلی ثروتمند شدن در کشوری مثل ایران چیست؟
من اعتراف میکنم که اطلاعات کافی درباره ایران ندارم جز آنکه حول تحلیلهایی که پیش از این ارائه کردم، میتوانم ساختار اقتصاد ایران را هم تحلیل کنم. ایران دوران طلایی پیوستن به روند جهانی شدن یعنی فاصله سالهای اواخر دهه 90 میلادی تا سال 2008میلادی را برای پیوستن به اقتصاد جهانی از دست داده است. بنابراین، نباید موج بعدی و فرصتهای پیشرو را از دست بدهد. گذشته اقتصاد ایران جذاب نبوده و این یکی از موانع مهم ظرفیت ایران برای جذب سرمایهگذاران است. ایران بازاری 80 میلیوننفری دارد که از دسترسی به کالاها و خدمات باکیفیت محروم ماندهاند؛ اما حتی پس از لغو تحریمها، که احتمالاً در ماه مارس 2016 این اتفاق عملی شود، بازهم به نظر میرسد موانع بسیاری پیشروی سرمایهگذاران وجود داشته باشد. دولت ایران همچنان بخش اعظمی از اقتصاد را تحت کنترل دارد و مجموعه نهادهای دولتی این کشور تصور تحریفشدهای از سرمایهگذاری خارجی دارد.
ایران همچنین از نظر سهولت انجام فعالیتهای کسب و کار رتبه پایینی دارد. بااینحال، توافق هستهای ایران و غرب میتواند این ساختار را بهبود بخشد. این توافق شامل فرآیند بهبودی است که طی آن اگر طرفین به تعهدات خود پایبند نباشند، تحریمها قابلیت برگشتپذیری دارد.
اصولاً بسیاری از اقتصادهای نوظهور با مشکلات زیادی مواجهاند که ممکن است درباره ایران هم مصداق داشته باشد. یکی از مهمترین مسائل، محدودیت حقوق مالکیت و سرمایهگذاری است. اگر سرمایهگذار یا کارآفرین اطمینان نداشته باشد که به جریان انداختن ثروتش، در کارآفرینی، بازده خوبی به وجود میآورد و واقعاً آن سرمایه از نظر حقوق مالکیتی امن نیست، نمیتواند سرمایه خود را به جریان بیندازد. مساله دوم تخصیص بهینه سرمایه از طریق سیستم بانکداری و بازارهای سرمایه است. نظام بانکی و بازار سرمایه ایران احتمالاً ظرفیتهای محدودی برای سرمایهگذاران داخلی و خارجی دارد.
نکته مهم دیگر، مساله بازار رقابتی و نحوه حمایتهای دولت است. هیچ کشوری بدون تلاش برای رقابتی کردن اقتصاد به توسعه دست پیدا نمیکند. بنابراین دولت ایران باید بتواند سیستم قضایی را تشویق به بازنگری در قوانین کند. سرمایهگذار خارجی بدون اصلاح سیستم قضایی علاقه به فعالیت در ایران نخواهد داشت. نکته دیگر، مشخص کردن چارچوب برای فعالیت بخش خصوصی و حد و اندازه تعیین کردن برای دخالتهای دولت است و در نهایت اینکه هیچ کشوری بدون داشتن رابطه خوب با جامعه جهانی، توان توسعه نخواهد داشت. اقتصاد ایران همچنین نیاز به بازنگری در قانون سرمایهگذاری خارجی و اصلاح نظام پولی خود دارد. فضای مساعد کسب و کار و در کنار آن، تدوین قوانین مناسب برای ورشکستگی بنگاهها نیز به ترویج بازار رقابتی کمک میکند. اما ایران چه مزیتهایی دارد؟ به نظر من سرمایه انسانی در ایران یکی از مهمترین مزیتهای این کشور است. ایران یکی از غنیترین منابع انسانی را در میان کشورهای دنیا دارد. از نظر کیفیت محصول سیستم دانشجویی و از نظر تبحر و تجربه نیروی انسانی و از نظر امنیت، ایران کشوری غنی به شمار میرود. اما مساله این است که سرمایه انسانی در ایران به شکل
مناسبی استفاده نمیشود. آیا ایران توانایی و آمادگی به تحرک انداختن جوانهای تحصیلکرده را دارد؟ به نظر من این چند مساله مهمترین مسائل موفقیت یک کشور در سیستم اقتصادی میتواند باشد.
پیشبینی شما چیست؟ فکر میکنید ظرفیتهایی که در اقتصاد ایران بعد از اجرای برجام قرار است ایجاد شود، ترکیب تولید ثروت در ایران را به کدام سمت میبرد؟ به نظر شما فرصتهای سرمایهگذاری در ایران به جز آنچه دولت در آن حضور پررنگ دارد مانند نفت و گاز چه میتواند باشد؟
ایران یک بازار بسیار بزرگ با ظرفیتی در حد و اندازه 80 میلیون نفر است. چنین جمعیتی احتیاج به کالاهای مصرفی دارد. این بازار که برای مدت زمان طولانی بکر و دستنخورده باقی مانده، برای هر سرمایهگذاری وسوسهبرانگیز است. به همان اندازه که بازار ایران دستنخورده باقی مانده، مثلاً در حوزه گردشگری با توجه به پیشینه تاریخی و شهرهای بسیار زیبایی که دارد، میتواند روی جذب توریستهای خارجی حساب کند. اگر ترکیه را با ایران مقایسه کنید، میبینید که این کشور بدون وجود منابع زیرزمینی چقدر توانسته اقتصاد خود را جلو ببرد و مقدار زیادی از این رشد بر مبنای سرمایهگذاری در زیربنا و ساختار اقتصادی مانند سیستم راه، سیستم فرودگاههای معتبر و هتلداری بوده است.
همچنین در ایران میشود به جای تکیه زیاد بر فروش نفت خام، روی مشتقات نفتی مثل صنایع پتروشیمی حساب باز کرد. بسیاری از کشورهای آسیا با تکیه بر ظرفیتهای خاص خود به توسعه دست یافتهاند. سنگاپور با تکیه بر آیتی توسعه یافته شده است. امارات متحده عربی با تکیه بر آزادسازی تجاری رشد کرده. آذربایجان سیستم حمل و نقل را موتور توسعه خود قرار داده و کشورهایی مثل کره جنوبی، تایوان و هنگکنگ و تایلند هر کدام به شکلی در مسیر توسعه قرار گرفتهاند. ایران اما به شکلی عجیب در بیشتر زمینهها ظرفیت سرمایهگذاری دارد. مثلاً صنعت پتروشیمی میتواند یکی از صنایعی باشد که موتور رشد و توسعه ایران قرار گیرد.
ظرفیتهای صادرات، معادن، ترانزیت، حمل و نقل و کشتیرانی در ایران قابل توجه است اما موفقیت در همه این زمینهها بستگی به این دارد که آیا دروازه اقتصادی ایران به روی سرمایههای جهانی باز خواهد شد یا همچنان بسته خواهد ماند. اگر فرض کنیم درهای اقتصاد ایران به روی سرمایههای جهانی همچنان بسته بماند و این کشور باز هم بخواهد با تکیه بر سرمایه داخلی، رشد کند، با توجه به اینکه دوسوم جمعیت ایران زیر 35 سال هستند، بدون شک با مشکل کمبود سرمایه مواجه خواهد شد. ایران به اندازه کافی سرمایه ندارد که اقتصاد خود را بر مبنای توانایی داخلی به تحرک وادار کند. بنابراین قطعاً به سرمایهگذاری خارجی احتیاج دارد. اما سرمایهگذاری خارجی هم بستگی به این دارد که حاکمیت ایران چه پیامی به سرمایهگذار خارجی بدهد و روندها را چگونه اصلاح کند.
پیش از این، مساله تحریمها مانع بزرگی بود که اکنون به نظر میرسد در حال رفع شدن است اما انتظار زیادی است که فکر کنیم تحریمها ظرف چند ماه آینده برداشته میشود. بنابراین مساله دوباره برمیگردد به اینکه خود کشور سرنوشت خودش را در چه میبیند و آیا میخواهد درهای سرمایهگذاری را باز کند یا میخواهد بسته نگه دارد. این تصمیمی است که دولت باید بگیرد و از آن دفاع کند.
فکر میکنید کدام دسته از سرمایهگذاران خارجی علاقه دارند که وارد اقتصاد ایران شوند؟
اولاً از نظر یک سرمایهگذار خارجی نه فقط در ایران که در هر کشور دیگری، مهمترین مساله، بستر سرمایهگذاری در داخل کشور است و معمولاً این شفافیت بیشتر در بخش خصوصی وجود دارد تا در بخش نیمهدولتی یا دولتی. بنابراین مقدار زیادی از توجه سرمایهگذاران به رشد بخش خصوصی است برای اینکه بازده بخش خصوصی خیلی بالاتر از بازده سرمایه در بخش دولتی است. اما بدون شک دولت، نقش فوقالعاده مهمی در تصمیمات سرمایهگذاران خارجی ایفا خواهد کرد، هم از نظر تضمینهایی که به سرمایهگذار داده میشود و هم از نظر باز کردن اقتصاد و هم از نظر منابع نفتی که فکر نمیکنم در ایران خصوصی شود. بنابراین در کشوری مانند ایران نقش دولت خیلی مهم خواهد بود.
آنچه در جمعبندی این بحث میتوانم مطرح کنم این است که دو دهه آینده دوران فوقالعاده مهمی برای همه کشورهای در حال توسعه به خصوص ایران خواهد بود. اشاره کردم که ایران پیش از این، نتوانست مثل خیلی از کشورهای نوظهور برای جذب سرمایههای جهانی موفق عمل کند. به زودی دوره دوم فرا میرسد که این دوره به نظر من بیشتر از 20 سال دوام نخواهد داشت. بنابراین دو دهه آینده برای ایران دورانی کلیدی و حیاتی است و باید هر چه زودتر تصمیم بگیرد که چگونه میتواند از سرمایههای جهانی استفاده کند. اما وقتی به ایران یا هر کشوری نگاه کنید، میبینید مهمترین مساله جهش اقتصادی برمیگردد به نیروی انسانی. نیروی انسانی به نظر من مهمتر از منابع زیرزمینی است. منابع زیرزمینی معمولاً اثر معکوس روی اقتصاد و تحول اقتصادی کشوری مانند ایران داشته است.
اگر کشورهایی را که منابع زیرزمینی داشتند با کشورهایی که این منابع را در اختیار نداشتند، مقایسه کنیم این مساله کاملاً خود را نشان میدهد. از نظر نیروی انسانی خوشبختانه ایران کشوری غنی است. مثلاً از نظر میزان تولید نیروی متخصص فنی و مهندس، ایران پنجمین کشور دنیاست، بعد از چین، هندوستان، آمریکا و روسیه. از کشورهایی مثل ژاپن و... رتبه بالاتری دارد و اگر بر مبنای سرانه نگاه کنیم از نظر میزان تولید مهندس در ایران شاید در دنیا اول باشیم. بنابراین یک نیروی انسانی فوقالعاده داریم و همیشه باعث تاسف من بوده که میبینم میزان بیکاری جوانان تحصیلکرده ایران خیلی بالاست و شاید برای من تعجبآور است که چرا اقتصاد ایران نتوانسته از ظرفیت نیروی انسانی خود به خوبی استفاده کند. من واقعاً امیدوارم ظرف چند سال آینده، این روند معکوس شده و ایران برنده اصلی دوران طلایی فرصتهای اقتصادی دو دهه آینده باشد.
دیدگاه تان را بنویسید