تاریخ انتشار:
گزارش میدانی از اوضاع و احوال مسکن مهر در شهرهای جدید
خوابگاههای مهر در شهرهای بیروح
تهران از شرق- پردیس
تا فاز سه، از سهراه تهرانپارس دو کورس ماشین باید سوار شد. یکی تا پردیس و دیگری تا میدان عدالت. در همین مسیر پردیس تا میدان عدالت، مجتمعهای مختلف ساخته شده. یکی دو فاز مختص به سپاه بوده و چندتایی هم مربوط به مسکن مهر است. انتهای این مسیر میدان است و بعدش کوه. یک مجتمع تجاری جنوب میدان عدالت است که البته کامل نشده، اما طبقه اول آن همه بنگاه معاملات ملکی است. شمال میدان چند ساختمان نیمهکاره است و خیابانی که زمینش خاکی است و پر از لوازم ساختمانی و بالای آن مسجدی که بنا و روبنای آن کامل شده است. سمت راست آن هم یک مرکز درمانی است. سمت چپ میدان بعد از گذر از راه خاکی و ساختمانهای نیمهکاره و کوچهای تاریک؛ میرسد به فاز سه. مسکن مهرهایی که بیش از یک سال است تکمیل شده. در این مسیر یک نانوایی هم هست که حسابی شلوغ است. بعد از آن هم یک مغازه کوچک شاید ششمتری که از پیتزای مخصوص و مخلوط تا باقالیپلو را دارد. هر پیتزای مخصوصش 9500 تومان است. ساعت شش به بعد هم پیک موتوری دارد که سفارش مشتریها را میبرد. البته چندان سفارش ندارد. این تنها رستوران همه این اطراف است.
از همان میدان عدالت تا فاز سه، حداقل نیمساعتی را باید پیاده رفت. مسیرش هم بیچراغ است و خاکی. دو طرف هم که ساختمانهای نیمهکاره. درست مثل اینکه در شهر کوچکی مهمان باشی. کمی هم ترس دارد. به خصوص وقتی که هوا تاریک میشود.
در عوض فاز سه، در یک محوطه محصور است که آن وسط چند پیکان هم پارک شده. پراید، پرشیا و 405 هم هست. این فاز نگهبانی هم دارد. وقتی از نگهبانی رد میشوم، حتی نمیپرسد: «شما؟» یا «با کدام واحد و چه کسی کار دارید».
واحدهای ساختمانهای پنجطبقه اینجا، 25 تا 20 میلیون تومان برای رهن کامل اجاره داده میشود. یک دوخوابه شمالی 80متری، برای اجاره 8 میلیون تومان برای ودیعه و 450 هزار تومان اجاره در ماه قیمت گذاشته شده است. قیمت خرید همین واحد با احتساب 25 میلیون تومان وام آن، 83 میلیون تومان است.
آقای بنگاهدار، دکمههای پیراهنش را تا میانه سینه باز گذاشته و زیر و روی ابروهایش را تیغ انداخته. تلفیقی است از یک ظاهر جاهلمسلک که بیشتر در لحن و کلامش پیداست و کمی مدرن که از صورت و پیراهنش مشخص است. همه جور مسکن مهر برای فروش دارد. فاز سه که تمام شده و رنگ و کابینت هم دارد. قابلیت سند زدن هم دارد. ساختمانهایش از 95 میلیون تومان شروع میشود تا 105 میلیون تومان. چند فایل هم دارد که مربوط به فروش امتیازهای فازهای 9 و 10 و 11 مسکن مهر است. «هر چقدر واریز کرده باشند را به اضافه 10 تا 15 میلیون تومان اضافه میدهی و امتیازش را میخری. باقی قسطها هم گردن خودت.»
صاحبان این ساختمانهای نیمهکاره که توان ادامه پرداختها را ندارند، با دریافت 10 تا 15 میلیون تومان انصراف میدهند و کنار میروند. این فازها هیچ امکانات رفاهی ندارد. البته ساختمانها هنوز نیمهکاره است و معلوم نیست چه زمانی تمام میشود. برای دسترسی به هر چیزی یا باید تا فاز یک رفت و یا تا میدان عدالت آمد. بیشتر از 40 دقیقهای زمان میبرد. البته برای ساخت پاساژ هم طراحی شده، اما هنوز ساخته نشده است. البته بعد از تحویل گرفتن این ساختمانها، نصب کابینت و نقاشی با صاحبخانه است. این خرید و فروشها تنها در صورتی قانونی است که خریدار از فامیل درجه اول باشند. اما آقای بنگاهدار میگوید خیلی از واحدها را خرید و فروش میکند. فقط برای اطمینان خاطر مشتری، بعد از معامله، به میزان قیمت ملک از فروشنده امتیاز در محضر سفته میگیرد تا زمان تحویل ملک منکر معامله نشود. این معامله در اصل دریافت یک وکالتنامه محضری از صاحبخانه اصلی است که واگذاری ملکش را تایید کند.
زن چشم سبز چادری، از زمینهای خاکی بیرون میآید. کمی بالاتر یک زمین بازی است با چند تاب و سرسره. زن اشاره میکند که پارک است و بچهها سرگرم هستند. اما درخت ندارد. جاهای دیگر هم فضای سبزی ندارد. غیر از همان میدان عدالت. اتفاقاً سراغ هر چه را میگیرم ارجاعم میدهند به همان میدان. از مرکز درمان تا خوراکی و غذا. البته اینجا از کافه و کتابخانه و جایی برای نشستن، خبری نیست، هر چند هوای خوبی دارد. به خصوص که غروب بوی روستا میدهد. اما هیچ جایی برای تفریح یا یک ساعت نشستن، وجود ندارد. دختر زن چشم سبز، سال گذشته بالاخره از مستاجری نجات پیدا کرده و اینجا ساکن شده است. زن چشم سبز از آنهایی است که تحت هر شرایطی فقط نیمه پر لیوان را میبینند. چند سالی است خودش اینجا ساکن است. البته جزو مسکن مهر نبوده، اما از زمانی که اینجا آب و برق نداشته، ساکن این منطقه است. لهجه خاصی دارد. اهل تهران نیست. صاحبخانه شدن دخترش بهترین اتفاق است. مهم نیست که مدرسه، دو فاز آن طرفتر است. یا برای یک قالب پنیر باید این مسیر خاکی را رفت و برگشت. اتفاقاً دائم تاکید میکند که من هم یکی از اینها را بخرم. اما با صدای هشداردهندهای که اتفاقاً چشمان گردش را درشتتر کرده، تاکید میکند: «تا کلید ندادن، مطمئن نباش. به نامت که نمیزنند، معلوم هم نیست امتیازش را به چند نفر فروختن. سند هم که به نامت نمیشه. خیلی مطمئن نباش. اما این آمادهها خوبه، میخری و زود هم میشینی.»
به گفته آقای بنگاهدار خیلی از واحدهای اینجا مجردینشین است. به خصوص به دلیل تفاوت قیمتش با تهران، خیلی از دانشجوها ترجیح میدهند در این منطقه ساکن شوند. ساختمانها یا 9 طبقه هستند با شش واحد در هر طبقه یا پنج طبقه با چهار واحد. زن جوان، از نانوایی میآید. مستاجر فاز سوم است. لهجه همدانی دارد. ثبت نام کرده و حالا منتظر است. تنها ایراد این منطقه را نداشتن تاکسیهای خطی میداند. برای خرید خانهاش دو فاز آن طرفتر میرود. خیلی هم از بازار ترهبارش تعریف میکند.
تهران از جنوب- کوزو
خط یک مترو تهران که به جنوب میرود، سادهترین راه رسیدن است. هر چند این مسیر گاهی تمامشدنی نیست. از ظهر تا شب یکسره شلوغ است. به خصوص که خیلی از ساعات دانشجوهای دانشگاه شاهد مسافر آن هستند. ایستگاه شاهد، تازه اول مسیر است. آن هم اگر تاکسیها باشند و وقتی هم هستند، اگر مسافر باشد و راننده حرکت کند. تازه اول راه است. جادهای است که کشیده میشود تا فرودگاه امام. آن را هم که رد میکنید، باز همچنان جادهپیمایی ادامه دارد. مسیر 45 دقیقهای برای خیلیها فرصتی است برای یک چرت عصرگاهی. میدان استقلال پرند، باز مسیر تازهای است برای رسیدن به کوزو.
«کوزو» اسم شرکت ترکیهای است که خانههای مسکن مهر را بعد از شهر پرند ساخته است. اسمش بر روی شهرک مانده. البته شهرک آفتاب هم به آن میگویند. خانههایی که تکمیل شده به صاحبانش تحویل داده شد. به قول علیرضا: «حتی جلو در پادری هم داشت.»
«چی داشت؟»
صورت متعجب من را که جمع شده میبیند، میگوید: «از اینا که میاندازند جلوی در ورودی دیگه.» «بعد چقدر اضافه ازتون گرفتن؟»
«هیچی.»
علیرضا از تهران آمده، از مترو تا اینجا همراه بودهایم. جوری در مورد هر چیزی حرف میزند که انگار خیلی سختی کشیده. دائم در حال تعریف از همه جای این شهرک است. انگار که دینی به آن داشته باشد و بخواهد ادایش کند. تاکید هم دارد که نباید پشت سر شهرک بد گفت.
یک بار شهرک را به سمت غرب میرویم، یک بار شرق، یک بار جنوب، و یک بار شمال. در شمال و شرق شهرک هنوز ساختمانهایی در حال ساخت است. البته نیمهکاره رها شده. شرکت پیمانکار، ایرانی بوده و مدتی است قید کار را زده است. از جنوب هم شهر به ریل راهآهن ختم میشود. بالای تپه ریل کشیده شده. بعضی از خوانندهها کلیپهای خود را آنجا تهیه میکنند. به خصوص که در نمایی بسته میتواند تصویرگر بیابان باشد با کوههای اطرافش. سراغ پارک را میگیرم، میگوید: «دو تا پارک داره.» کلی راه میرویم و آخر سر جلوی زمین شاید 12یا 15 متری میایستیم که کفپوش مخصوص زمینهای بازی دارد و وسطش یک خانه پلاستیکی رنگارنگی است که از پنجرههایش سرسرهای به زمین میرسد. دو طرف زمین هم نیمکتهای سبز فلزی گذاشتهاند.
سراغ کافه میگیرم، ندارد. سراغ کتابخانه و مدرسه و درمانگاه را میگیرم، علیرضا دستش را به سمت پرند دراز میکند که همهاش آنجا هست دیگه. چند دقیقه بیشتر راه نیست. «با ماشین 12 دقیقه فاصله این دو است. البته مسیری نیست که در هر لحظه بتوان ماشینی برای طی مسیر پیدا کرد.»
پسر استخوانی، به همه چیز این شهرک قانع است. این همه قناعت برای 18 سال کمی زیاد است. در جواب میگوید: «اگر همین هم نبود چی؟ اگر همین را هم نداشتیم، میخواستیم به چی گیر بدیم؟ باید شکر کنیم.»
سالهای مستاجری و قیمتهای بالا در تهران، آنقدر خستهشان کرده بود که اکنون به اینجا راضی است. حتی برایش مهم نیست که هر روز صبح تا محل کارش در پاسداران باید برود و بیاید و همه روز را در راه است.
با ذوق دودهنه مغازه را نشان میدهد که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را میفروشد، میگوید: «این هم بازار.» حتی روزنامه هم دارد. البته به دلیل آنکه اجناسش را از تهران میآورد، قیمتش با تهران فرق دارد. گاهی هم ممکن است فروشنده چند روزی گذرش به تهران نخورد و بعضی از جنسهایش جور نباشد.
خیابانبندیها انجام شده، تیرهای چراغ برق همه جا هست و از غروب روشن میشود. بلوار وسط خیابان و باغچههای کنار جوی آب و جلوی ساختمانها ساخته شده، اما فقط چند درختچه در بعضی جاها کاشته شده است. فضای سبزی نیست. حتی در همه شهرک سطل زبالهای ندارد. علیرضا تاکید میکند که در ساختمانها سطل هست.خیلی از خانههای14 طبقهای و چهارواحده، تابلوی آرایشگاه و خیاطی زنانه دارد. تقریباً در هر محلهای، دو یا سه آرایشگاه وجود دارد. حتی یکی از ساکنان خانهاش را تبدیل به میوهفروشی کرده است. مادر علیرضا هم از قشم جنس میآورد و در خانه میفروشد. بعضیهای دیگر هم هنرهای کوچکتری را که دارند، در شوهای خانگی که راه میاندازند، میفروشند. علیرضا همه تلاشش را میکند که روشنترین تصویر را از محلهاش بدهد، اما وقتی میپرسم اگر قرار باشد به اینجا بیایم، آیا پیشنهاد میکنی یا خیر؟ سریع میگوید: «برای شما که شاغلی و شب میایی، نه. بالاخره یه تیکه از مسیر بیابونه. امنیت نداره.»
اینجا یک ماشین پلیس شبها گشت میزند. البته ماموران بسیج مسجد هم از همان ساعات پایانی شب ایست بازرسی خود را شروع میکنند و خودروهایی را که به این سمت میآیند کنترل میکنند. با همه این دقتها، همین چند ماه پیش ساعت دیواری که همسایهها در ورودی ساختمان زده بودند، سرقت شده است. علیرضا: «توی ساختمان ما دوربین مداربسته هست. یه ساعت دیواری را که 150 هزار تومان خریده بودیم چند نفر که جوراب روی سرشون کشیده بودند، دزدیدند. معلوم هم نشد کی بودند.» بیشتر ساکنان خانههای اینجا خود صاحب خانهاند. در ساختمانی که علیرضا زندگی میکند، انواع و اقسام مردم با فرهنگی از هر شهری هستند. میگوید: «سال گذشته محرم، هر کس با شیوه خودش عزاداری میکرد. خیلی جالبه که با آداب و رسوم آنها هم آشنا میشی. یا یکی فقیر، اون یکی سرمایهدار.» علیرضا قبلاً در تهرانپارس مینشسته. در عوض همسایهای دارند که تجریش مستاجر بوده یا دیگری که لهجه جنوبی دارد و غرب تهران مینشسته. البته همه صاحب خانه نیستند. مستاجرهای اینجا هر واحد سهخوابه را 15 تا 20 میلیون تومان رهن میکنند. برای اجاره یک واحد دوخوابه 79 متری هم سه میلیون پیش و 260 هزار تومان اجاره میدهند. خانم رستمی، زن 91سالهای است که بیشتر شبیه به 70 سالههاست. لهجه نهاوندی دارد. به خصوص وقت حرف زدن از ترس اینکه دندان مصنوعیهایش بیرون بزند، روی هم فشارشان میدهد و صورتش خندان میشود. از شمال تهران تا شرق و غرب، در همه مناطق مستاجر بوده. آنقدر که اسم خیلیهایشان را نمیداند غیر از فرشته و شمیران. اما حالا همین که سر هر سال مجبور به اسبابکشی نیست و نباید اجارهای را بالا ببرد، راضی است. در عوض هر شب یکی از نوههایش باید از تهران بیاید و کنارش بخوابد تا تنها نباشد. انتظار برای آمدن تاکسی و رسیدن تا پرند، خیلی بیهوده است. فقط باید به چهره یک راننده اطمینان کرد، و ریسک سوار شدن به یکی از ماشینهای گذری را به جان خرید. راننده کرد کرمانشاه است. خانهاش رباطکریم است و اینجا مسافرکشی میکند. آرزویش این است که یک تک اتاق خوابه اینجا داشته باشد. اما مشکلش مدرسه نداشتن است. راضی نمیشود هر روز دخترش تا پرند ببرد و بیاورد. مسیرش 10 دقیقه تا یک ربع است، اما این فاصله در یک جاده است که دو طرف بیابان است. پسری که صندلی پشت نشسته اما مخالف است. میگوید: «هیچ مدرسهای کنار گوش خونه آدم نیست.» پسر که خیلی راضی است از صاحبخانه شدن. چون به خواب هم نمیدیده، اما مشکل آب دارند. آب لولهکشی قابلیت خوردن ندارد یا باید آب معدنی بخرند یا از دستگاههای تصفیه آب استفاده کنند. در عوض خوشحال است که پول آب نمیدهند. باقی چیزها هم برایش مهم نیست. تفریح و کار و دوستانش در تهران هستند و آخر شب برای خواب به کوزو میآید.
دیدگاه تان را بنویسید