طلاقها در ایران تا چه اندازه به شیوه ازدواج مربوط است؟
افزایش میل زنان به جدایی
هر سخن درباره طلاق باید از ازدواج شروع شود. اگر بپذیریم که مهمترین و پیچیدهترین رابطه انسانی در ازدواج شکل میگیرد، سخن گزاف نگفتهایم.
هر سخن درباره طلاق باید از ازدواج شروع شود. اگر بپذیریم که مهمترین و پیچیدهترین رابطه انسانی در ازدواج شکل میگیرد، سخن گزاف نگفتهایم. در ازدواج دو نفر و فراتر از آن دو خانواده یا حتی دو نظام خویشاوندی به هم گره میخورند. اگرچه ازدواج میرود که به تصمیمی صرفاً فردی تبدیل شود، اما در ایران هنوز خانوادهها و خویشاوندان، بیش و کم در ازدواج اعضای خود دخیلاند. بنابراین با این مقدمه میتوان گفت در گذشته یعنی در جامعه عصر کشاورزی و جامعه سنتی که ازدواج در دو نظام خویشاوندی انجام میشد، طلاق بسیار دشوار بود و امروز در سنخهایی از خانوادهها و افراد که ازدواج را به یک حق و واقعه فردی، تقلیل دادهاند، ازدواج سادهتر شده است.
وجه دیگر این موضوع آن است که ازدواج، یک اتصال و رابطه حقوقی، اقتصادی، عاطفی، جنسی، اجتماعی، فرهنگی و بسیاری دیگر از ویژگیهاست. وقتی در ازدواج به برخی از این وجوه توجه نشود، خانواده تشکیلشده، دچار نوعی عدمکفایت از حیث هویتی خواهد شد.
در ایران، زوجین در هنگام ازدواج، در اغلب مواقع که خانواده با شکست مواجه میشود، تصویری از برخی از جنبههای ارتباطی خود ندارند و طرفه این که اگر درگذشته، خانواده تا چند سال، ناکارآمدی خود را در تنظیم امور با برقراری رابطه با شبکه خویشاوندی، پوشش میداد، اما امروز که زوجین علاقهمندند با حداکثر استقلال ازدواج کنند، معمولاً از داشتن حمایتهای لازم برای یک ساختار تازه شکلگرفته محروماند. این محرومیت به ناتوانی تعبیر میشود و زمینههای اختلاف و تنش ایجاد میشود. در این شرایط سوالی که ایجاد میشود این است که آیا باید طلاق را به عنوان یک راهحل بپذیریم یا تلاش کنیم امر طلاق در خانوادههای بحرانزده به تعویق بیفتد؟
پاسخ این است که برای خانوادهای که نمیتواند از یک سو از حمایتهای خانوادههای مبدأ (خانوادههای پدر-مادری) برخوردار شود و از دیگر سوی قادر به بازسازی و ترمیم ارتباطی خود نیست و نمیتواند کیفیت ارتباطی خود را در نوع رابطهای که دچار مشکل شده، ترمیم کند، راهی غیر از طلاق، باقی نمیماند. منظور این است که اگر مثلاً خانواده یا زوجین از تنظیم امور اقتصادی یا عاطفی خود عاجز است، معمولاً تا دورهای این ناکامی را نادیده میگیرد، اما بالاخره با مشکل مواجه خواهد شد. در این هنگام، خانواده گاه میتواند از تجارب نسل پیشین استفاده کند، از سوی نزدیکان مورد حمایت قرار گیرد یا با به کار بردن توصیه مشاوران و داشتن نگاه علمی به موضوع، مشکل رابطهای خود را برطرف میکند و گاه نمیتواند و این مشکل رابطهای به انواع دیگری از مشکلات ارتباطی تبدیل میشود و این مشکل تا حدی جدی میشود که دیگر قابل درمان نیست و راهی جز طلاق باقی نمیماند.
تلاشهای بسیاری برای شناخت و مداخله در وقوع و افزایش میزان طلاق انجام میشود اما این را که چرا بهرغم تحقیقات، راهکارها و راهبردهایی که در مورد طلاق ارائهشده، طلاق همچنان رو به افزایش است؛ میتوان به این صورت پاسخ داد که غیر از آنکه شناخت و مداخلههای صورتگرفته کفایت لازم را ندارند، باید به این موضوع به شکلی دیگر نگاه کرد. آن نگاه نو، به طلاق، نه به عنوان یک راه حل یا چاره برای خانوادههای ناسازگار، بلکه به عنوان یک واقعیت گریزناپذیر مینگرد. چرا طلاق یک واقعیت گریزناپذیر است؟ علت آن است که خانواده و اعضای آن به عنوان یک نظام، دائماً در حال تغییرند. این تغییرات در تعامل با تغییرات کلان جامعه، گاه باعث ناکارآمدی خانواده یا آشکارسازی آن ناتوانیها میشود. به عنوان مثال ممکن است زوجینی که در آغاز کاملاً با هم متناسباند، به افرادی تبدیل شوند که با هم ناسازگار به نظر آیند، مردی که تحرک عمودی پیدا کرده و پایگاه اجتماعیاش و نگرشهایش در خلال فعالیتهای اجتماعی تغییر کرده، کمکم از همسر خانهدارش فاصله میگیرد. اما سوای این عامل، به وجهی عمومیتر به دلیل منابع بسیار متفاوت اجتماعیکننده که منابع تغییر نگرشهای
افراد را تامین میکنند، در افراد مختلف حتی زوجینی که زیر یک سقف زندگی میکنند به صورتی متفاوت عمل میکنند و باعث فاصله گرفتن نگرشها و باورهای افراد میشوند. در گذشته محیط ثابتتر بود و انسانها کمتر از امروز در طی زندگی زناشویی تغییر میکردند.
خانوادهستیزی در مقابل تقدیس خانواده
در تحقیقی که در سال گذشته در مورد بازنمایی خانواده ایرانی در سینما، انجام شد، این نتیجه به دست آمد که تقریباً در تمامی خانوادههای بازنماییشده، نشانههای مدرنیسم مثل فردگرایی و عقلگرایی وجود دارد. این عمومیت نشاندهنده این است که نوعی جریان خانوادهستیز در مقابل تقدیس خانواده به وجود آمده است. در این حال دیگر طلاق را نمیتوان یک واقعه محسوب کرد، طلاق دیگر یک وجه از زندگی است و باید به عمومیت آن عادت کرد. بنابراین در این فضا هر اقدامی که این جریانهای عمومی را نادیده بگیرد، نخواهد توانست به توفیقی ولو اندک دست یابد.
در این فضاست که دیگر میتوان گفت طلاق امری ساختاری است و به صورت ارتجالی روی نمیدهد. هر خانواده در لحظه تشکیل میزانی از خطر و ریسک طلاق را دارد. در تحقیقی که با همین عنوان توسط نگارنده در شهر تهران و با حمایت شهرداری تهران انجام شده است، نشان داده شد که نزدیک به نیمی از خانوادهها در شهر تهران به درجات مختلف دارای خطر طلاق بودهاند.
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که طلاق تا چه اندازه به شیوه ازدواج مربوط است؟ آیا نمیتوان گفت که بسیاری از ازدواجها اساساً نباید انجام میشدند؟ این سخن تا اندازه زیادی درست است اما موضوع این نیست که زوجین در لحظه ازدواج شناخت کافی از هم ندارند یا اساساً نمیدانند که در همسر آیندهشان دنبال چه ویژگیهایی باشند، بلکه موضوع این است که روند زندگی آینده زوجین تا اندازه زیادی غیر قابل پیشبینی است و این موضوع هرگز در لحظه ازدواج قابل پیشبینی نیست. نکته دیگر این که از یک سو زوجین در انتخاب، نقشی مهمتر یافتهاند اما از سوی دیگر ملاکهای مورد نظر ایشان در هنگام ازدواج و پس از آن در حین زندگی مشترک متفاوت میشود. به همه این مسائل باید به موضوع شناخت ناکافی زوجین و ناکارآمدی روشهای گذشته و عرفی آشنایی زوجین نیز اشاره کرد. نکته دیگر نازل بودن سطح اعتماد زوجین به افرادی است که قرار است یک عمر شریک زندگیشان باشند.
تمایل به طلاق توافقی
یکی از ویژگیهای اساسی طلاق در ایران امروز افزایش میل زنان به طلاق در مقایسه با مردان و تمایل به طلاق توافقی است. این موضوع را به راحتی میتوان از خلال یافتههای تحقیقی به راحتی پیدا کرد اما چرا این وضعیت روی داده است؟ علت را میتوان به انقلابی مربوط دانست که در معنای جنسیت در کشور روی داده است. معنای زنانگی و مردانگی تغییر کرده است. زنان با اشتغال و تحصیل و دسترسی به رسانهها به حقوق خود آگاه شدهاند و دیگر حاضر نیستند به عنوان فرد درجه دوم در خانواده زندگی کنند یا زیر دست و فرمانبر باشند. زنان به موقعیتی پایینتر از مردان در خانواده نمیخواهند تن در دهند. اگرچه مردان نیز دیگر مطابق گذشته به دنبال موقعیتهای مردانه در خانواده نیستند؛ اما واگذار کردن تمام موقعیتها و پایگاههای خانوادگیشان را برنمیتابند یا به بیان درستتر جامعه برنمیتابد. این موضوع هم بر نرخ تمایل زنان به طلاق تاثیر گذاشته است چراکه بسیاری اذعان میکنند فرد مناسب را پیدا نمیکنند و هم بر پایداری خانواده اثر گذاشته است. کوچکترین زدوخورد یا خشونت مردانه، احساس توهین و کهتری و تحقیر،
به درخواست طلاق منجر میشود. در گذشته دکتر ساروخانی، جامعهشناس درخواست زوجین جوان برای طلاق را به عدم بلوغ یا به بیان سادهتر رشد ناکافی اجتماعی و عاطفی جوانان ازدواج کرده ربط میداد (ر. ج. ساروخانی، بیان واقعیتهایی درباره طلاق) اما امروز علاوه بر آن، باید افزایش این درخواست را به تعریف زوجین از زندگی مشترک مطلوب نیز ربط داد. زنان در خانواده در جستوجوی راحتی و روابط عاطفی مناسباند. زوجینی که به دلیل مواجهه با مشکلاتی که یکباره در بدو ازدواج بر سر آنها آوار میشوند، احساس راحتی و خوشبختی را از دست میدهند، بدون نسبت دادن آن به شرایط اجتماعی و از آنجا که میخواهند در همین دنیا به آرامش و خوشبختی دست یابند، بیرق طلاق را میافرازند.
اختلال در تقسیم وظایف خانوادگی
کسی با آشنایی زنان با حقوقشان نمیتواند مخالفت کند یا آنکه این امکان وجود ندارد که همه در برابر مناسبات نابرابر در خانواده و مردانه بودن تصمیمگیریها و منافع بایستند. اما آیا این بدین معنی است که زنان باید موقعیت برتر را در خانواده پیدا کنند و نوعی دیگر از نابرابری روی دهد؟ نویسنده این سطور در تحقیقی که حدوداً 15 سال پیش انجام داده است به این نتیجه رسیده بود که نوعی توازن و تعادل در وظایف مردانه و زنانه و ارزش آنان وجود دارد. به این معنی که در خانواده زنان عموماً نقشهای کمارزشتر را انجام میدهند اما حجم وظایف آنها بیشتر است اما مردان با آنکه تعداد وظایف کمتری را بر عهده دارند، عهدهدار نقشهایی در خانواده و برای خانوادهاند که ارزش بیشتری دارد یا ارزش بیشتری تولید میکند. اگر زنان در خانواده حجم بزرگی از وظایف را دارند، مردان خارج از خانه با فضایی پرتنشتر و با فشارهایی بیشتر مواجهاند. این نوعی توازن در خانواده پدید میآورد. اما امروز این موضوع به یکی از جنجالیترین موضوعهای تنشزا در خانواده تبدیل شده است. از یک سو زنان به دلیل تحصیل
پایگاه اجتماعی بالاتری میخواهند و از سوی دیگر نمیخواهند نقشهای کمارج را در خانواده بر عهده داشته باشند و از سوی دیگر به دلیل فراهم نشدن فرصت اشتغال برایشان، امکان آوردن منابع مالی را به خانواده ندارند یا اغلب با این آموزه که پول زن به خودش تعلق دارد، نمیتوانند به خانواده کمکی متفاوت از گذشته کنند (استثناها به کنار) اما مردان به دلیل فشارهای اقتصادی همچنان باید به شدت کار کنند. این شرایط نوعی اختلال را در خانواده ایرانی پدید آورده است. خصوصاً در خانوادههایی که تاب هنجارهای قدیمی را ندارند و شرایط واقعیشان اجازه تغییرات معنیدار در توزیع نقشهای اجتماعی و خانوادگی را نمیدهد. این است که با لاینحل ماندن این مساله، زوجین راه حل را در طلاق میبینند. در حالی که مشکل در خود آنها نیست و این شرایط رقمخورده برای زنان و مردان است که مهمترین بخش از دلایل جنجالهای خانوادگی را پدید میآورد.
از منظر کلان، با در نظر گرفتن تغییراتی که در اهداف اجتماعی پدید آمده است؛ که جای بحث درباره چرایی و چگونگی آنها اینجا نیست، نگاه جوانان خصوصاً به خانواده به عنوان فضایی که با فداکاری و ایثار مادرانه و پدرانه سیراب میشود، تغییر کرده و با نوعی حساب سرانگشتی، هر جوان عقلگرایی را که با نگاه حسابگرانه به خانواده مینگرد به این نتیجه میرساند که امروز خانواده نمیصرفد. یعنی فواید آن کمتر از زیانها و سختیهای آن است. این نگاه کاملاً از منظر عقلانی درست است. چراکه اگر والدین حجم خدماتی را که به هم و به فرزندانشان ارائه میکنند به پول تبدیل کنند، حساب هرگز با عواید و منفعتی که کسب میکنند جور در نمیآید. مشکل در اینجاست که خانواده محتاج نوعی دیگر از نگاه است که همه چیز را با پول و سود نمیسنجد. به این دلیل است که هر عضو خانواده سالها تلاش میکند و در پاسخ به دنبال خشنودی در یک لحظه است آن هم نه برای خود که برای فرزند یا شریک زندگی. غلبه نگاه نخست بر نگاه دوم، خانواده و ازدواج را احمقانه کرده و خانوادهگریزی بر خانوادهگرایی غلبه کرده است. راه حل مشکل طلاق بازگشت به فضایی است که خانواده را با نگاه ارزشی و نه
عقلی ارزیابی کند.
در خانواده حسابها را به تفکیک سود و زیان هر یک از طرفین نمینویسند. اگرچه برخی صاحبنظران خانواده را به یک استخدام مشترک تقلیل دادهاند (ر. ج. جامعهشناسی تاریخی خانواده نوشته مارتین سگالن) اما واقعیت این است که خانواده چیزی بیش از یک استخدام مشترک است. این نگاه شدیداً خانواده را به یک بنگاه تقلیل میدهد. در حالی که خانواده سازمانی انسانی است که در آن سود و زیان سنجیده نمیشود، مهمترین ارزش در آن، از خودگذشتگی است. از خودگذشتگی نسل قدیمیتر برای جایگزینی نسلی بهتر از گذشته.
غلبه ارزشهای اقتصادی و مصرفگرایانه در خانواده که خانواده را به مرکزی برای مصرف و رفاه هر چه بیشتر تقلیل میدهد و رفاه را در داشتن همه چیز و نوترین چیز تعریف میکند، به معنی تناقضی ذاتی باید تلقی شود که در درون خانواده با دروغ پنهان میشود و با کوچکترین تضاد منافع، آشکار میشود. این بحران ارزشی باعث میشود که مرد و زن در دوران میانسالی یکباره احساس کنند که جوانی را از دست دادهاند و لذت چندانی از زندگی خانوادگی نبردهاند. این احساس زیان باعث میشود فرد واقع در این بحران به دنبال لذت خارج از خانه باشد که اتفاقاً افزایش این نوع از مناسبات اجتماعی خود یکی از دلایل عمده طلاق محسوب میشود (آنچه خیانت نامیده میشود). بر این اساس باید گفت در سطح کلان تقلیل کارکردهای خانواده به کسب لذت، رفاه و آسایش و مصرف، بزرگترین ضربه را به خانواده زده است. اینجاست که سوال آخر مطرح میشود که:
در این شرایط که پدیده طلاق رشد شتابندهای به خود گرفته چگونه باید با طلاق برخورد کرد؟ و مسوولیت جامعهشناسان و صاحبنظران علوم اجتماعی چیست؟
پاسخ این سوال ساده نیست. چراکه در برابر موج مدرنیستی که نافی خانواده است یا نمیتوان ایستاد یا باید اذعان کرد که این ایستادگی فعلاً معجزه نمیکند. اما در هر حال سوای اقدامات عملی، دانستن این که در برابر این وضعیت ما چه موضعی میتوانیم اتخاذ کنیم، ضرورت دارد.
پرواضح است که برای کسانی که به دنبال راه حل میگردند و گوششان بدهکار حرف درمانگر است، گفتن چند نکته کفایت میکند که گفتهاند: گر در سرای کس است یک حرف بس است. آن حرف و راه حل این است که برای حفظ خانواده باید در مقابل هر جریانی که متناقض با مناسبات خانوادگی است، ایستاد و از ورود آن به مناسبات خانوادگی جلوگیری کرد. اما برای کسانی که از مدعیان مدرنیتهاند و جریان موجود را میپسندند و خانواده سنتی را فاقد خصلت کارکردی و مانع رشد فردی میدانند یقیناً باید گفت که در این صورت خانواده قادر به پاسخ گفتن به نیازهای مبتنی بر ویژگیهای مدرنیسم یعنی عقلگرایی و فردگرایی و تقدسزدایی و مانند آن نیست و در این صورت باید منتظر ظهور اشکالی جدیدتر از خانواده یا بهتر بگوییم گروههای خانوادهوار بود که هر یک تنها به بخشی از نیازهای خانوادگی انسان پاسخ میگویند و سایر وظایف را به هر کیفیت باید به سازمانهای دیگر واگذار کرد.
بنابراین دولتها، سازمانهای مردمنهاد، احزاب و کارگزاران اجتماع باید در گام نخست تکلیف خود را با این دو جریان مشخص کنند که به دنبال نگه داشتن خانواده هستند یا به دنبال جایگزین کردن سازوارهای شبیه خانواده که توصیف آن رفت. پس از آن وظیفه هرکس و از آن جمله جامعهشناسان مشخص میشود. در این حال سوال این خواهد بود که برای حفظ خانواده یا جایگزینسازی خانواده چه باید کرد. کدام مخاطرات خانواده را تهدید میکند و چگونه میتوان در مقابل جریانهای موجود ایستاد. و اگر شق دیگر مدنظر است باید نشان داد که کدام وجوه خانواده امروز با سایر وجوه جامعه مدرن و انسان مدرن ناسازگار است و چگونه میتوان این ناسازگاریها را با حذف بعدی از خانواده و سپردن آن بعد به سازمانی دیگر، تسریع کرد. بنابراین هر اقدام در مورد خانواده محتاج ارائه پاسخی فلسفی در این باره است که با خانواده چه باید کرد. در این صورت مشکل طلاق حل خواهد شد. راه حل مشکل طلاق در شق اول تکیه بر ارزشهای خانوادگی و در شق دوم تشویق سازمانها برای کوچک کردن خانواده و کارآمدتر کردن باقی مانده آن است که البته دیگر خانواده نیست.
دیدگاه تان را بنویسید