نگاهی به همه زندگی یک سوارکار در گفتوگو با مازیار جمشیدخانی
خروسباز نیستم
در صنعت اسب سرمایهگذاری نمیکنم
لذتی که من در زندگیام و در تربیت یک موجود زنده میبرم، هیچ کس نمیبرد. من قادر هستم که یک موجود ۱۰ هزار یورویی را تبدیل به یک موجود یک میلیون یورویی کنم.
38 سالش است و دهها شاگرد دارد. همه زندگیاش اسب و سوارکاری شده است. سوارکاری حرفهای را از 10سالگی آغاز کرده است اما به دلیل حضور در خانواده سوارکار، از همان یکسالگی روی اسب نشسته است. پدرش، مهدی جمشیدخانی از فعالان حوزه سوارکاری بوده است. وی از سال 84 تا 87 در کشور سوئد به سر برده است و در این مدت تحت مربیگری سیلوه سودر ترن، مربی تیم ملی سوئد و نروژ، به آموزش سوارکاری مشغول شد. وی که اکنون قهرمانی کشوری سوارکاری را در کارنامه خود دارد، میگوید بر اساس علاقهاش به سوارکاری دوست دارد پسرش هم همین حرفه را ادامه دهد. سوارکار برتر ایران در گفتوگو با تجارت فردا با گلایه از نگاه مردم و برخی مسوولان به سوارکاری حرفهای در ایران میگوید که سوارکار است و خروسباز نیست. در ادامه گفتوگوی تجارت فردا با مازیار جمشیدخانی آمده است.
در یک نگاه کلی و گشتی در باشگاه سوارکاری و مشاهده مدالهای کسبشده مشخص است که زندگی شما سراسر اسب است و سوارکاری، به راحتی میتوان فهمید که تمام زندگیتان شده سوارکاری و مسابقه. در مورد فعالیت حرفهایتان بگویید، سوارکاری را از چه زمانی آغاز کردید؟
بله، ما خانوادگی سوارکار هستیم. پدر من، از سال 1340 وارد ورزش سوارکاری شده روال زندگی ما هم این گونه شده است. از کودکی اسب را دیده و با آن ارتباط برقرار کردم تا جایی که سال 1372 این باشگاه را تاسیس کردیم. من از بچگیام سوار اسب میشدم. یک سالم بوده است که من را روی اسب گذاشتهاند و عکسهایش هم موجود است. خلاصه از حدود 10سالگی هم خودم تمایل داشتم و پیگیر سوارکاری شدم، به نحوی که میتوان گفت دورهای بود که پدر من کلاً بیخیال این ورزش شده بود و زیاد پیگیر آن نبود و من بودم که از شدت علاقه خانواده را به این سمت برگرداندم. همچون اتفاقاتی که الان هم برای من در حال رخ دادن است. البته باید بدانید که آب از سر ما گذشته است. نمیتوانیم بیاییم و یکباره بگوییم که این حرفه را پیگیری نمیکنیم و تمامش میکنیم. سوارکاری همه زندگی ما شده است. در شرایطی من
در اثر مسائل موجود سرخورده شدم. این سرخوردگی خود را طوری نشان داده است که من شوق شش ماه گذشته را ندارم. مثلاً چندی پیش مسابقهای بود و من در آن شرکت نکردم. من در میان بچههای سوارکار و صنف خودم به حضور در مسابقات معروف هستم و هیچ ردهای را از دست نمیدهم اما واقعاً سرخورده شدم، چرا که اعتقاد دارم ورزشکار باید همیشه در صحنه باشد و هر هفته باید خودش را با مسابقه دادن محک بزند و شرکت در مسابقات مختلف سطح ورزشکار را کم نمیکند.
شما در مسابقات شهریورماه حضور نداشتید؟
نه، سوار نشدم. گرچه هم اسبش بود و هم امکاناتش فراهم بود. اما نرفتم.
آیا تا به حال دلیل ترک سوارکاری از سوی پدرتان را جویا شدهاید؟
من هیچ وقت با پدرم صحبت نکردم، ولی احتمال زیاد، آن دورهای که من حرفش را میزنم، بدترین دوره سوارکاری بوده است. همان دورهای که باشگاه نوروزآباد را گرفته بودند و مانژ بزرگ سواری آتن که یکی از بزرگترین میادین سواری در دنیاست و سوارکاران هم بیانگیزه شده بودند. در آن زمان مشکلات زیادی برای این باشگاه ایجاد شد. در آن زمان ما یک میدان کورسی در فرحآباد داشتیم که هنگکنگیها آن را در محله قصر فیروزه ساخته بودند. آدرس فعلی آن انتهای اتوبان بسیج به سمت خیابان پیروزی که کلاهدوز میشود، بود. در حال حاضر که به این اتوبان میروید از سمتی که دید دارد جایگاه تماشاچی بوده است و در حدود سال 1355 در آن باشگاه کورس برگزار میشده و اکنون پادگان شده است. از همان زمانها بود که پدرم دیگر تمایلی به سوارکاری نشان نداد و حتی همه وسایل سوارکاریاش را فروخت. درهمان موقع یکسری از وسایل سوارکاری ما در انبار طبقه بالای باشگاه بود و در انبار همیشه قفل بود. من از شدت علاقهای که به سوارکاری داشتم میرفتم کلید آن را پیدا میکردم و ساعتها در آن انبار
که بوی اسب مشامم را پر میکرد بازی میکردم. هیچ وقت فراموش نمیکنم، شاید من آن زمان خیلی متوجه نبودم اما اکنون متوجه میشوم، بوی این عرقگیر و جل و وسایل اسب، زمانی که در انبار میماند یک بوی خاصی میگیرد که من آن زمان نمیفهمیدم و اکنون میدانم که چه بویی است. این را یک سوارکار متوجه میشود و ممکن است اگر کسی دیگر بو کند حتی از آن بدش هم بیاید. گرچه اصلاً بوی بدی نیست. من ساعتها در این انباری، با این وسایل بازی میکردم و در خیال خودم اسبسواری میکردم، وقتی زین روی زمین بود روی آن مینشستم و ساعتها مشغول سواری خیالی میشدم و بسیار لذتبخش بود و گاهی هم جل اسب را پهن میکردم و روی آن میخوابیدم و این بو مرا راضی میکرد. بعضی اوقات، وقتی برخی شاگردانم را که بچههای کمسن هستند در حس خوب سوارکاری میبینم خوب درکشان میکنم و یاد خودم میافتم که واقعاً عاشقانه سوارکاری کردم.
وقتی باشگاه بسته شد و پدرتان هم سوارکاری نمیکرد، شما اسب داشتید؟
خیر، آن موقع اسبی نداشتم.
اولین اسبی که خریدید چه زمانی بود و چگونه آن را خریدید؟ نژادش چه بود؟
من خیلی دیر اولین اسبم را خریدم. حدود 15 سال بعد از سواری توانستم اسب بخرم.
در این مدت از اسبهای دیگران استفاده میکردید؟
بله، لزومی نداشت اسب خودم را داشته باشم. چون بچه زرنگی بودم در سواری، هر اسبی را که میدادند سوار میشدم. هیچ وقت به خاطر ندارم تا این لحظه اسبی را پس زده باشم. یعنی به من بگویند بیا و اسب سوار شو و من بگویم نه، هرگز این چنین نبوده است.
تحصیلاتتان ورزشی است و ارتباطی به حرفهتان دارد؟
خیر، من لیسانس حسابداری دارم. میدانید که وقتی دیپلم میگیرید هزاران فکر و راه به سراغ آدم میآید. من هم در آن زمان سردرگم بودم که آیا راه حرفهام را پیش گیرم یا خیر. بنابراین مثل همه به دانشگاه رفتم و تحصیلاتم را ادامه دادم. این طوری نبود که بگویم من میخواهم بروم و قهرمان جهان شوم و درس نخوانم. میدانید، دیگر برای ما، آن نحوه زندگی تغییر میکند. وقتی از کودکی وارد رشته ورزشی میشوید دیگر شکل زندگیات تغییر میکند. شما وقتی بچه هستید به هر سمتی بروید تا آخر همان میشود و نمیشود در 25سالگی مجبور به کاری شوید. اگر شما توانستید از سن پایین بچه را ورزشکار بار بیاورید، سالم بار بیاورید، به یک چیزی عادتش دهید که اوقات فراغتش را با آن پر کند و از آن لذت ببرد، موفق شدهاید. این دقیقاً حالت من است. یعنی ما حالت زندگیمان به این سمت کشیده شده است و اکنون هم دیگر نمیتوانم پشت میز بنشینم.
با این حساب به سمت رشته تحصیلیتان نرفتید و شغل حرفهایتان همین است؟ منبع درآمدتان سوارکاری است؟
بله، سالهاست که شغلم سوارکاری و تدریس شده است.
یک سوالی که به شدت خود را نشان میدهد، مهاجرت است، آیا با وجود این همه مشکلات و سرخوردگیها به مهاجرت فکر کردهاید؟
بله، من به مدت دو سال از ایران رفتم و حتی در حال حاضر هم اقامت سوئد را دارم اما دوباره برگشتم.
نگاه به حرفه شما نوعی کارآفرینی است، میشد همین موفقیتها و مقامها را حتی به صورت تخصصیتر در کشوری دیگر داشت، چرا برگشتید؟
بله، بنده رفتم. حقیقتش را به شما بگویم، من خیلی هم غمانگیز رفتم. یعنی زمانی که داشتم میرفتم، شاید سه روز، پشت سر هم، اشک من قطع نشد. وقتی که میخواستم کشور را ترک کنم همه به من میگفتند تو مریض هستی، آدمی که اینقدر ناراحت است، اصلاً نمیرود. زندگیام را فروختم. همه اسبهایم را فروختم. رفتم. گفتم، اینجا فایده ندارد و انتهای همه تلاشها همین است و پیشرفتی ندارد. ولی اصولاً من آدمی هستم که به حرفهام و مسائل اطرافم خیلی اهمیت میدهم. به طور مثال وقتی میبینم کسی سواری میکند و غلط پیاده و سوار میشود به شدت وارد میشوم و سعی میکنم به درستترین شکل انجام شود. به عبارتی دیوانه میشوم. بنابراین نتوانستم از بسیاری موارد بیتوجه گذر کنم. اکنون هم اگر ببینم شاگردی در مانژ من سوار است و دارد اشتباه سواری میکند، نمیتوانم بگویم که ولش کن او که درست نمیشود. یا درستش میکنم یا بیرونش میکنم. میتوان گفت اینکه به ایران برگشتم، دلایل دیگری هم داشت، دیدم من واقعاً به درد
آنجا نمیخورم. خواستم حداقل برگردم به مملکت خودم، شاید اینجا به یک دردی
بخورم.
یعنی دوباره آمدید و اسب خریدید و کار را آغاز کردید؟
بله، آمدم از صفر شروع کردم. اما حتی اسب هم نخریدم. فقط شروع به کار کردم.
با وجود اینکه خودتان مدتی از سوارکاری سرخورده شدید و سوارکاری را کنار گذاشتید آیا میگذارید پسرتان هم به این حرفه بیاید و آن را ادامه دهد؟
بله، حتماً. صد درصد علاقه دارم که ادامه دهد. قسمت مهم صحبتهای من این بود، و آن هم نوع زندگی آدمها بود. شاید در حال حاضر وضعیت مالی من عالی نباشد و گاهی زجر میکشم اما میگذارم فرزندانم این حرفه را ادامه دهند. من چیزهایی در زندگیام دارم که هیچ کس ندارد. لذتی که من در زندگیام و در تربیت یک موجود زنده میبرم، هیچ کس نمیبرد. من قادر هستم که یک موجود 10 هزار یورویی را تبدیل به یک موجود یک میلیون یورویی کنم. کسی را دور و اطرافتان میشناسید که بتواند این کار را انجام دهد؟
درباره پسرم هم باید بگویم اینکه سوار شود یا خیر، دست من نیست. ولی من دوست دارم سوارکار شود. من دوست دارم که زندگیاش، سبک زندگی من باشد. چون به نظرم این طوری زندگی را بیشتر درک خواهد کرد. چطوری بگویم، بیشتر زندگی را لمس میکند، واقعیتها را بیشتر میفهمد، شاید این صحبتها فلسفی باشد اما چون تفکر و روانشناسی اسب به انسان شبیه است این را میگویم. اگر توانستید یک اسب را خوب بشناسید، آدمها را خوب خواهید شناخت. اگر آدمها را هم خوب بشناسی، خودت را هم خوب خواهی شناخت. اگر خودت را هم خوب شناختی، به نظرم آن زمان است که میتوانید تازه بفهمید که چه کاری انجام میدهید و چگونه زندگی میکنید. منظورم از این نوع زندگی هم همین است، منظورم این است که مدام در طبیعت باشید، از درخت و حیوانهای مختلف بدانید، من زندگی را که هر روز بیدار شویم و سوار ماشین شویم و پشت میز بنشینیم نمیخواهم. من اطرافم را میبینم و نمیخواهم همچون همسن و سالهای خودم کار روتین اداری انجام دهم.
نگاهی به فعالیت ورزشی شما برای خوانندگان جالب است، شاید آنها نبینند اما در اتاق شما که مصاحبه انجام میشود مملو از مدال است، میتوانید توضیحی درباره آنها بدهید؟
این مدالها بخش کمی از مدالهای کسب شده است و این اتاق دیگر جایی برای نصب ندارد. من سال 78 قهرمان کشوری، سال 80 نایبقهرمانی، سال 82 و 83 نایبقهرمانی با اسب پرینس را کسب کردم. سال 89 نیز نایبقهرمانی با ونتوریا بیزر، قهرمانی جام ارگ جدید بم با پرینس، قهرمانی جام قهرمانان با پرینس را داشتم که این مقامات فقط در بخش قهرمانی است. از دیگر قهرمانیها جام سرهنگ نشاطی در سال 92، قهرمانی جام یگانگی سال 92، کسب دو مدال برنز در مسابقات پرش با اسب چهار ستاره باکو در سال 92 و یک مدال برنز در مسابقات دوستاره باکو در سال 91، قهرمانی جام نشاطی 91، قهرمانی و نایبقهرمانی کشور در رده بزرگسالان، قهرمانی جام ارگ جدید بم، تختا، مسابقات تیمی جوانان و... است. جالب است بدانید که در آذربایجان اولین کسی هستم که زیر 500 نفر اول دنیا شدهام. هنوز هم بالاترین رنکینگ بینالمللی را دارم. با اینکه این همه اجحاف در حق من میشود، اما هزینه شرکت در این مسابقات همه با
هزینه شخصی است. یکی از افتخارات من این است که تا به حال با اسب تربیتشده نپریدهام. همه اسبهایم را خودم تربیت میکنم. راستش را هم بخواهید، خیلی از اولش به این فکر نمیکردم که یک روزی چشمم را باز کردم و دیدم که این مدلی شدهام، چون اصولاً آدم پولداری نیستم و اصولاً آدم پولدار خیلی دورم نبودهاند.
من یکی از بهترین مربیهای ایران را داشتم. من به واسطه پدرم که در این حرفه است و ورزشکار بوده است و از بچگی مراقب ورزش ما بود، خدمت مربیان برجسته آموزش دیدم. افتخار این را داشتم که سالها در کنار خانم فیروز آموزش دیدم و به جرات میتوانم بگویم از شهد شیرین جان این مربی خوب نوشیدم و یاد گرفتم. پس از آن هم حدود 13 سال شاگرد سرهنگ نشاطی که پدر سوارکاری نوین ایران هستند، بودم. ایشان هم اسطوره بزرگی بود. من برای سواری، آموزشهای خیلی خوبی دیدم. پدر من، خودش نزدیک به 18 ترجمه و تالیف در زمینه سوارکاری دارد. یک روز چشمم را باز کردم و دیدم هر چه اسب دور و اطرافم هست، اسبهایی است که خودم تربیت کردهام. حالا هم دوست دارم هم آموزش دهم و هم فرزندم این حرفه را پیش گیرد.
در حال حاضر چند اسب دارید؟ آیا اصلاً اسبی خریدید؟
خیر، اکنون اسبی ندارم که مختص خودم باشد. اسبهای اینجا هم فقط برای من نیست. این اسبهای موجود را هم پیش از رفتنم به سوئد گرفتم. این اسب را نزدیک به سال 1378 گرفتم. 15 سال پیش آن را خریدم و نفروختمش. در آن زمان اسبم را به خانم فیروز دادم تا نگهداری کنند.
حال اگر بخواهید روزی سرمایهگذاری کنید، آیا در صنعت اسب سرمایهگذاری میکنید؟
خیر، اصلاً. من در صنعت سوارکاری سرمایهگذاری نمیکنم. این هم به این دلیل است که هر روز کسی بیدار میشود و برای صنعت اسب تصمیمی میگیرد و حالا بیا و درستش کن.
شما که عاشق سوارکاری و اسب هستید میگویید در این صنعت سرمایهگذاری نمیکنید پس دیگران چه بگویند؟
اتفاقاً به نظرم غمانگیزترین نکته این مصاحبه دقیقاً همین سوالی بود که پرسیدید. اصلاً به هیچ عنوان حاضر نیستم. برای اینکه من دارم اینجا جان میکنم. شاگرد تربیت میکنم. اگر خیلی درآمد داشته باشم، ماهی سه میلیون تومان است. حالا بیایم این پولها را جمع کنم و جمع کنم و اسبی بخرم و بعد فردا صبح یک کسی میگوید واردات اسب غیرقانونی است، حالا من چه کار کنم، خدا میداند؟ میدانید با همین تصمیمات مسوولان در همین دو سه سال گذشته، چه میزان ارز از مملکت خارج شد؟ و این کم شدن ارزآوری فقط به خاطر دیر امضا کردن مسوولان بوده است؟ به خاطر تصمیمات غلطشان، صادر نکردن مجوزهای مربوطه، چقدر ضرر به این صنعت وارد شده است؟
در این میان افرادی بودند که میلیاردها تومان هزینه کیفیت و افزایش خرید اسب میکردند اما به دلیل صدور دیر مجوز از سوی جهاد کشاورزی اسبها شش ماه میماندند و گاهی بابت یک اسب 20 هزار یورویی بیش از 30 هزار یورو هزینه میشد. آن زمان بود که همه دنیا فهمیدند که ایران 65 راس اسب اروپایی وارد کرد. از سال گذشته تاکنون حدود صد اسب وارد ایران شده است و با یک حساب سرانگشتی میتوان محاسبه کرد که خروج اسب ارزآور است یا واردات آن؟ در شرایطی بنده بهمنماه اسبهایم را خریدم و آن را در اردیبهشتماه تحویل گرفتم که در این میان حدود 20 میلیون تومان هزینه نگهداری پرداخت کردم. حال اگر کسی دلش به حال سرمایههای کشور میسوزد چرا میگذارد این پولها هدر رود؟
به نظر میرسد کمی از مردم و مسوولان ناراحت هستید، دلیل آن چیست؟
شاید این ناراحتی از چند اتفاق باشد. شاید از ناآگاهی یا اشتباه عمومی. گاهی کسانی که از بیرون به این رشته نگاه میکنند متاسفانه با کراهت به آن مینگرند، نمیتوانم این جمله را بگویم ولی آنها ما را با خروسبازان اشتباه میگیرند. یعنی ما را با یک عدهای آدم که چند حیوان را به جان هم میاندازند و از خون ریختن اینها لذت میبرند، یکی میکنند این افراد فکر میکنند ما یک عدهای هستیم که جمعه به جمعه سوار اسبهایمان میشویم، میرویم، کف میزنیم و کیف میکنیم و شرطبندی میکنیم. بعد شب میرویم خانهمان. نه آقا. ما در این حرفه جان میکنیم. تا پای جان زحمت میکشیم که فاخرترین، قدیمیترین، اصیلترین و شریفترین ورزشهای این مملکت را زنده نگه داریم. در قبالش چیزی که نصیبمان میشود این است که وقتی میخواهند بازیهای آسیایی بفرستند میگویند پیگیری لازم انجام نشد. اما باکی نیست آنقدر انسان عاشق اسب و سوارکاری در این کشور داریم که از هیچ چیز نمیترسیم.
دیدگاه تان را بنویسید