تاریخ انتشار:
راهحلهای پیشنهادی روابط بینالملل برای مواجهه با ترامپ در میزگردی با حضور ناصر هادیان و مسعود فرخی
غیرقابل پیشبینی
میزگردی با حضور دکتر ناصر هادیان، استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و تحلیلگر ارشد روابط بینالملل و نیز مسعود فرخی، دانشآموخته رشته اقتصاد سیاسی کمی از دانشگاه اسکس(Essex) انگلستان و مدرس اقتصاد سیاسی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران ترتیب دادیم تا متناسب با تجربیات و دانش آکادمیکشان برایمان از روابط بینالملل و اقتصاد سیاسی بگویند. بهرغم آنکه این دو متخصص از دو نسل متفاوت هستند، اما صحبتهایشان درمجموع از ضرورت روزافزون بهکارگیری رویکرد کمی و نظریه بازی در مواجهه با سیاستهای آمریکا در عصر ترامپ حکایت داشت.
هنگامی که صحبت از روابط بینالملل به میان میآید، همگان انتظار دارند درباره بایدها و نبایدهای سیاست خارجی کشورها و نحوه تعامل با آنها بشنوند، اما آنچه از تحلیل این روابط بااهمیتتر است رویکردی است که بدین منظور اتخاذ میکنیم. بهطور مشخص در سه دهه اخیر روشهای کمی از جمله آمار و نظریه بازی نقش بسزایی در تحلیلهای روابط بینالملل ایفا کردهاند، موضوعی که به نظر میرسد کمتر در کشور ما مورد توجه قرار گرفته است. سیاست خارجی ایران در قبال ایالات متحده بهخصوص با روی کارآمدن دونالد ترامپ، یکی از چالشبرانگیزترین موضوعات دنیای امروز روابط بینالملل است، از همین رو نیاز به بهرهگیری رویکردهای دقیق و روز دنیا در این زمینه بیش از پیش احساس میشود. به همین بهانه میزگردی با حضور دکتر ناصر هادیان، استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و تحلیلگر ارشد روابط بینالملل و نیز مسعود فرخی، دانشآموخته رشته اقتصاد سیاسی کمی از دانشگاه اسکس (Essex) انگلستان و مدرس اقتصاد سیاسی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران ترتیب دادیم تا متناسب با تجربیات و دانش آکادمیکشان برایمان از روابط بینالملل و اقتصاد سیاسی بگویند.
بهرغم آنکه این دو متخصص از دو نسل متفاوت هستند، اما صحبتهایشان درمجموع از ضرورت روزافزون بهکارگیری رویکرد کمی و نظریه بازی در مواجهه با سیاستهای آمریکا در عصر ترامپ حکایت داشت. ماحصل این گفتوگو اکنون پیش روی شماست.
دیدگاههای موجود در علم روابط بینالملل چه تحولاتی داشته است؟ و مزیت دیدگاههای کمی را چه میدانید؟
ناصر هادیان: برای شروع بحث، میتوان در سه معنا روابط بینالملل را مد نظر قرار داد، یکی اصل روابط میان کشورهاست، دومی دانش روابط بینالملل به معنی مطالعه چگونگی روابط کشورها در عالم واقع است که نظریههای روابط بینالملل بخشی از آن محسوب میشود. اما معنای مهمتری هم هست که ضرورت و معرفتشناسی یک دانش است. چیزی که البته مورد بحث ماست، معنای دوم یعنی اصل دانش روابط بینالملل است. روابط بینالملل نیز مانند اکثر علوم انسانی و اجتماعی در ابتدا به صورت هنجاری بود و به بایدها و نبایدها میپرداخت، اما به مرور به هستها و نیستها پرداخته و به علمی اثباتی تبدیل شد. بهجز این تقسیمبندی، طبقهبندی دیگر هم میتوان ارائه کرد که شامل رفتارگرایان میشود. آنها بدون توجه به آنچه در ذهن میگذرد، رفتار را به عنوان نماد بیرونی ذهنیت افراد در نظر میگرفتند که این رویکرد در روابط بینالملل هم ظهور و بروز پیدا کرد. این گروه همانهایی بودند که به سمت کمی شدن هم پیش رفتند و از ابزارهای
آماری و ریاضیاتی برای اندازهگیری واقعیت در درجه اول و در صورت امکان به تبیین واقعیت استفاده کردند. دیدگاههای فردگرایانه و دیدگاههای اجتماعمحور هم وجود داشتند که در اولی فرد اصالت داشت و در دومی حقایق آماری اجتماعی مثل انواع نرخهای جمعیتی (که لزوماً ربطی به یک فرد خاص نداشت). در هردوی این رویکردها میتوانیم از ابزار کمی استفاده کنیم.
اما مهمترین نکته در نظریههای بینالملل این است که این نظریهها بر مبنای عقلانیت بنا شدهاند. درواقع ما یک نمونه معیار (Ideal type) میسازیم که در واقعیت، انحراف از آن را بسنجیم. بدین صورت که با این گزاره شروع میکنیم که اگر انسانی (برای مثال دو زندانی) عاقل باشد، اینگونه رفتار میکند. حال در همینجاست که مساله سواری مجانی به وجود میآید و بسیاری با خود میگویند چرا ما چنین کاری را انجام ندهیم؟ درواقع شاید عقلانیت در اینجا حکم کند که هیچکدام از ما کاری انجام ندهیم و منتظر دیگران شده و از منافع آن بهرهمند شویم. نکته اصلی اینجاست که مزیت اصلی این رویکردها را میتوان سادهسازی فهم مسائل دانست. درواقع رویکرد کمی به ما میگوید که باید روی چه مواردی بیشتر تمرکز کنیم. یک مثال میتواند به فهم بحث کمک کند. منطق و ریاضیات به لحاظ معرفتشناسی هردو یک علم هستند، اما در عمل کاربرد متفاوتی دارند. درواقع در ریاضیات سطح انتزاع را به حدی بالا بردهایم که میتوان آن را برای بررسی هر پدیدهای استفاده کرد. روشهای کمی در علوم انسانی و اجتماعی و بهطور خاص دانش روابط بینالملل نیز، بهمثابه همان ابزار ریاضیاتی برای درک بهتر واقعیتاند، اما جایگزین خود علم نیستند. اما همین که متوجه شویم مثلاً یک رابطه معنادار آماری بین دو پدیده وجود دارد، توجه ما به این جلب میشود که به چرایی وجود این رابطه بپردازیم، یعنی اگر این رابطه از این طریق فهمیده نشود، شاید اصلاً هیچگاه چنین مسالهای برایمان مهم جلوه نکند. در برخی موارد البته روشهای کمی علاوه بر نوع رابطه، جهت رابطه را هم به ما نشان میدهند. در همبستگی، صرفاً میدانیم که یک رابطه وجود دارد، اما هنگامی که از رگرسیون استفاده میکنیم، جهت رابطه و میزان تاثیر و تاثیر میان متغیر مستقل و وابسته نیز مشخص میشود. اما این روابط در مورد چرایی مساله توضیحدهندگی خاصی ندارند. چرایی روابط در نظریهها نهفته است.
اما مهمترین نکته در نظریههای بینالملل این است که این نظریهها بر مبنای عقلانیت بنا شدهاند. درواقع ما یک نمونه معیار (Ideal type) میسازیم که در واقعیت، انحراف از آن را بسنجیم. بدین صورت که با این گزاره شروع میکنیم که اگر انسانی (برای مثال دو زندانی) عاقل باشد، اینگونه رفتار میکند. حال در همینجاست که مساله سواری مجانی به وجود میآید و بسیاری با خود میگویند چرا ما چنین کاری را انجام ندهیم؟ درواقع شاید عقلانیت در اینجا حکم کند که هیچکدام از ما کاری انجام ندهیم و منتظر دیگران شده و از منافع آن بهرهمند شویم. نکته اصلی اینجاست که مزیت اصلی این رویکردها را میتوان سادهسازی فهم مسائل دانست. درواقع رویکرد کمی به ما میگوید که باید روی چه مواردی بیشتر تمرکز کنیم. یک مثال میتواند به فهم بحث کمک کند. منطق و ریاضیات به لحاظ معرفتشناسی هردو یک علم هستند، اما در عمل کاربرد متفاوتی دارند. درواقع در ریاضیات سطح انتزاع را به حدی بالا بردهایم که میتوان آن را برای بررسی هر پدیدهای استفاده کرد. روشهای کمی در علوم انسانی و اجتماعی و بهطور خاص دانش روابط بینالملل نیز، بهمثابه همان ابزار ریاضیاتی برای درک بهتر واقعیتاند، اما جایگزین خود علم نیستند. اما همین که متوجه شویم مثلاً یک رابطه معنادار آماری بین دو پدیده وجود دارد، توجه ما به این جلب میشود که به چرایی وجود این رابطه بپردازیم، یعنی اگر این رابطه از این طریق فهمیده نشود، شاید اصلاً هیچگاه چنین مسالهای برایمان مهم جلوه نکند. در برخی موارد البته روشهای کمی علاوه بر نوع رابطه، جهت رابطه را هم به ما نشان میدهند. در همبستگی، صرفاً میدانیم که یک رابطه وجود دارد، اما هنگامی که از رگرسیون استفاده میکنیم، جهت رابطه و میزان تاثیر و تاثیر میان متغیر مستقل و وابسته نیز مشخص میشود. اما این روابط در مورد چرایی مساله توضیحدهندگی خاصی ندارند. چرایی روابط در نظریهها نهفته است.
مسعود فرخی: همانطور که آقای دکتر هادیان هم اشاره کردند، یک رویکرد به روابط بینالملل، صرفاً ارتباط کشورها در دنیای واقع است. رویکرد دیگر اما بررسی مکانیسمهایی است که کشورها در ارتباط با یکدیگر از آنها بهره میگیرند. درواقع اگر اختلافی با هم داشته باشند، یا بخواهند در موضوعی با هم همکاری کنند، چگونه رفتار میکنند؟ به کجا مراجعه میکنند؟ خودشان موضوع را حل میکنند یا نهادی را تاسیس میکنند؟ اما دیدگاه دیگری که بنده علاقه دارم به اینها اضافه کنم، موضوع سیاست بینالملل بهجای روابط بینالملل است بدین معنی که ما صرفاً بعد سیاست را در روابط میان کشورها لحاظ کنیم و از سایر جنبههای آن فارغ شویم. آنچه مسلم است همه این رویکردها و سطوح به هم مرتبطاند. به لحاظ تاریخی انسان از ابتداییترین روزهای خلقتش، با تنازع بقا درگیر بوده است و برای منفعتش که در اینجا بقاست میجنگیده است. این روند تا جایی پیش رفت که بنیانهای اصلی زندگی اجتماعی از پس آن شکل گرفت. در اینجا
بود که حق مالکیت و حاکمیت مطرح شد یا همان نقطه شروعی که در روابط بینالملل از آن با عنوان دولت-ملت (Nation state) یاد میشود. هنگامی که افراد میپذیرند در این چارچوب زندگی کنند، یاد میگیرند که بخشی از ابعاد زندگی اجتماعیشان را در مواجهه با مسائل مختلف، به یک نهاد تفویض کنند.
هادیان: قطعاً آمریکاییها هم به عنوان طرف مذاکرهکننده ما، این تغییرات و تصدی وزارت خارجه ایران از سوی دکتر ظریف را زیر نظر داشتهاند و صلاحیتها و استانداردهای تیم مذاکرهکننده ایرانی بهطور حتم در ترغیب آنها به مذاکره و به نتیجه رساندن آن موثر بوده است، چیزی که تیمهای قبلی دستگاه دیپلماسی طی سالیان گذشته کمتر از آن برخوردار بودهاند.
ممکن است با ذکر یک مثال ضرورت استفاده از رویکردهای جدید را در علم روابط بینالملل برایمان توضیح دهید.
فرخی: فرض کنیم یک خانم محجبه افراطی اهل عربستان سعودی، با یک خانم سکولار اهل ایالت فلوریدای آمریکا ملاقات میکند. این دو چه راهکارهایی برای تعامل با یکدیگر دارند؟ آیا این دو نفر میتوانند ترجیحاتشان را به یکدیگر بشناسانند؟ چه ضمانت اجرایی برای محترم شمرده شدن ترجیحاتشان وجود دارد؟ اگر تعارضی میانشان اتفاق بیفتد با توجه به اینکه فرهنگ و سنن متفاوتی میانشان وجود دارد، چه نهادی مسوولیت حل این موضوع را بر عهده میگیرد؟ این مثال ساده به ما کمک میکند متوجه شویم مفاهیمی مانند حاکمیت (Sovereignty) و مشروعیت (Legitimacy) چرا و چگونه شکل گرفتهاند. این دو مفهوم که بر اساس آنها کشورها قرارداد کردهاند، موجودیت یکدیگر را به رسمیت شناخته و به آن احترام بگذارند، خوشبختانه یا متاسفانه کاملاً از دل یک دوره طولانی جنگ و نزاع بیرون آمده است. میدانیم که تضاد منافع میان افراد تا حد زیادی مانع از بروز رفتار صلحآمیز و دوستانه میانشان میشود، بنابراین برای ایجاد یک محیط دوستانه، ناچار به وضع یک قرارداد اجتماعی هستیم چنانکه در مثال قبل گفته شد. البته وجود قرارداد اجتماعی، از لحاظ اقتصادی نیز به
بهرهوری ما کمک میکند که در اینجا موضوع بحث ما نیست. با این تفاسیر باید میان روابط بینالملل و سیاست بینالملل تمایز قائل شویم. در این چارچوب به دنبال نحوه تعامل کشورها تحت پذیرش حاکمیت و مشروعیت هستیم. ظاهراً در عالم واقع نهادهایی وجود دارند که این تعامل را تسهیل میکنند و بارزترینشان هم سازمان ملل متحد است که از دل یک جنگ شکل گرفته است. حتی معاهدههایی مانند ورسای یا قرارداد وستفالی، از روی اضطرار و ضرورت و نه از سر خیرخواهی دولتها به وجود آمدهاند. حال برای مطالعه این مساله چه باید بکنیم؟ آیا باید به سراغ همان خانم سعودی یا خانم آمریکایی برویم؟ در علم مدرن روابط بینالملل، واحد تحلیل (agent) ما، کشورها هستند که تمامی تعاملات در قالب آنها صورت میگیرد. همانطور که مشخص است، حاکمیت یعنی به رسمیت شناختن مرزهای جغرافیایی، اما مشروع در وهله اول جنبهای داخلی پیدا میکند و عمدتاً از این ناشی میشود که نظام سیاسی یک کشور تا چه اندازه ترجیحات ملتش را نمایندگی میکند. این مساله توجه ما را به یک بعد دیگر جلب میکند و آن هم مساله اقتصاد سیاسی میان کشورهاست که تعیینکننده نحوه عملکرد آنها در تعامل با همتایانشان
است. آیا کشورهای دموکراتیک و دیکتاتوری در این زمینه مشابه هم عمل میکنند؟ آیا ترجیحات افراد یک کشور در سیاست خارجی کشورها نقشی ایفا میکند؟ ساختار حکومتی کشورها چه تفاوتی در میزان بروز این ترجیحات ایجاد میکند؟ در نظر داشته باشید که نکته مهم در اینجا این است که ما در این تحلیلها مفروضاتمان (assumptions) را زیر سوال نمیبریم. به عبارت دیگر به این کاری نداریم که چرا پسزمینههای ذهنی افراد متفاوت است، آنچه برای ما مهم است تنها این است که این افراد میتوانند ترجیحاتشان را به نحو مطلوب آشکار کنند یا خیر. حال اگر این واقعیت را درباره مکانیسم تعامل میان کشورها بپذیریم، قطعاً و مسلماً با توصیف صرف نمیتوان به سوالات فوق پاسخ داد، به عبارت بهتر، شما ناچارید به ابزار کمی برای سنجش این موارد مجهز شوید در غیر این صورت، تحلیل در سطح روایت یک پدیده باقی خواهد ماند. یکی از معتبرترین و قابل اتکاترین ابزارها در این زمینه نظریه بازی است که تا حد قابل قبولی (البته نه کاملاً) به ما قدرت تصمیمگیری و شناخت بهتر شرایط را میدهد.
این دیدگاهها تا چه حد در ایران به کار گرفته میشوند؟
هادیان: متاسفانه این دیدگاهها تقریباً نامانوس هستند. اصولاً در نظام آموزشی آمریکا، رشتههای روابط بینالملل، سرشار از روشهای کمی و آماریاند. در حالی که زمانی که تازه به ایران بازگشته بودم (بیش از دو دهه قبل)، در طرح درس رشته ما از لیسانس تا دکترا حتی یک درس آمار هم وجود نداشت. هنوز هم توجه چندانی به این بحث در سرفصلهای دانشگاهی نمیشود. اگر به مجلات علمی معتبر حوزه روابط بینالملل نگاه کنید، حجم قابلی توجهی از آنها از روشهای کمی بهره میبرند. دلیلش هم همان تاکید دانشگاهها بر پیشبرد رویکرد کمی است. من به طنز گاهی میگویم که ما در ایران از بهکارگیری این روشها مستغنی هستیم! (با خنده). هنگامی که از کسی سوال میکردم چرا چنین واحدهایی در برنامه درسی دانشکده وجود دارد، هیچکس دلیل موجهی نداشت. در آنجا بود که متوجه شدم، باید سالها تلاش کرد تا فقط ضرورت وجود درسهایی همچون آمار و نظریه بازی را در رشته روابط بینالملل جا انداخت. چیزی که هنوز هم بعد از قریب به سه دهه محقق نشده است. حال اگر از کاربردی بودن این رویکردها در فضای روابط بینالملل (به معنی صرف ارتباط میان کشورها) بپرسید، باید
بگویم که بهرغم بهرهمندی کشورهای غربی از این روشها، ما در کشورمان هیچ استفادهای از آن نکردهایم، نه به این دلیل که به دردمان نمیخورده است، بلکه به این خاطر که اصلاً در این زمینه آموزشی ندیدهایم. شاید اولین کاری که میشد انجام داد، این بود که چند واحد درسی آمار در مقاطع مختلف رشته روابط بینالملل گنجانده شود، در کنار آن دانشجوها با نرمافزارهای مختلف نیز آشنا شوند. اما وقتی کلیت جامعه علمی در رشته روابط بینالملل به این سمت نرفته است، دیگر گذراندن چند واحد درسی هم فایده چندانی ندارد.
فرخی: باید تکمیلکنندگی میان سیاستها و فرصتها را درک کنیم بدین معنی که اگر مثلاً طرح بیمه خدمات درمانی اوباما لغو شود، آیا فرصتی برای امتیاز گرفتن در سیاست خارجی از آمریکا برای ما به وجود میآید یا خیر؟
فرخی: اگر مکتب بریتانیایی روابط بینالملل را در نظر بگیریم، میبینیم که در برخی دانشگاههای این کشور همچنان رویکردهای هنجاری به قوت خود باقی است و کماکان در کانون توجه قرار دارد. اما بعضی دانشگاهها از جمله اسکس کاملاً به عنوان پیشتاز رویکرد کمی در علوم سیاسی و روابط بینالملل مطرح هستند.
شاید برای اولین بار در تیم دیپلماسی دکتر ظریف بود که ما نشانههایی از این رویکرد علمی مشاهده کردیم. این مساله چقدر در تنظیم سیاست خارجی ما موثر بوده است؟
هادیان: اشراف تیم دیپلماسی ایران و در راس آنها دکتر ظریف به رشتهای که در آن تحصیلکرده بود، سبب شد فضایی ایجاد شود تا برای اولین بار ادبیات تازهای در نحوه تحلیلهای سیاست خارجی ایران شاهد باشیم. البته این بدین معنی نیست که وزیر خارجه یک کشور لزوماً باید مانند یک استاد دانشگاه از تمامی مهارتهای رویکرد کمی به روابط بینالملل آگاه باشد، بلکه صرفاً اطلاع از آخرین دستاوردهای آکادمیک در زمینه تحصیلاتیاش و صدالبته تجربه حرفهای و بینالمللی طی سالیان گذشته به او کمک کرد تا با زبان متعارف روابط بینالملل با طرفین مورد مذاکرهاش صحبت کند که به نتایج موثری نیز انجامید. با وجود این، نمیتوان با اطمینان گفت این مساله بناست به عنوان یک تغییرساختاری در سیاست خارجی ما باقی بماند بلکه این رویکرد بیش از هر چیز به خصوصیات دکتر ظریف و همکارانش در تیم مذاکرهکننده برمیگردد. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که چنین تغییری در همه ابعاد سیاست خارجی ایران رخ نداده است بلکه این مساله به موضوع مذاکرات معطوف بوده است. به عبارت بهتر تجربه آکادمیک و نیز تجربه اجرایی دکتر ظریف در سازمانهای بینالمللی و
نیز آشنایی با حقوق بینالملل سبب شد تا پس از سالها یک تغییر محسوس در روند به نتیجه رسیدن مذاکرات شاهد باشیم.
آیا آمریکاییها هم این تغییر را رصد میکنند؟
هادیان: قطعاً آمریکاییها هم به عنوان طرف مذاکرهکننده ما، این تغییرات و تصدی وزارت خارجه ایران توسط دکتر ظریف را زیر نظر داشتهاند و صلاحیتها و استانداردهای تیم مذاکرهکننده ایرانی بهطور حتم در ترغیب آنها به مذاکره و به نتیجه رساندن آن موثر بوده است، چیزی که تیمهای قبلی دستگاه دیپلماسی طی سالیان گذشته کمتر از آن برخوردار بودهاند. اما بهطور خاص درباره فرصت ویژه مذاکرات هستهای و بازی برد-بردی که پیش آمد، شش دلیل عمده وجود دارد که سه دلیل آن سبب ایجاد ضرورت بدین منظور شد. اولاً وجود عقلانیت دوری از جنگ، هم از سوی آمریکاییها به این دلیل که متوجه شدند ادامه روند قبلی نتیجه دلخواهشان (غنیسازی صفر) را دربر نخواهد داشت و هم از سوی ایران (به دلیل هزینه بالای وارد شدن در جنگ). عامل دوم در این زمینه، تحریمها بود که به هر حال سبب شده بود فکر جدیتری در مورد لزوم پایان دادن به این بنبست استراتژیک بکنیم و آمریکاییها هم دیگر نتیجه دلخواهشان را از تحریمها نمیگرفتند. و نهایتاً فقدان یک جایگزین بهجز مذاکره. اما دو دلیل دیگر تسهیلکننده این روند بود که بازی را عوض کرد. یکی بزنگاههایی که هردو
طرف مترصد استفاده از آن بودند، بهطور خاص در ایران میتوان به روی کار آمدن دولت روحانی اشاره کرد. در آنسو هم اوباما این مساله را رصد میکرد. دومین عامل در این زمینه، وجود دو تیم دیپلماسی در دو طرف بود که تمایل داشتند چنین توافقی شکل بگیرد و این تمایل برای اولین بار به صورت همزمان در دو طرف ایجاد شده بود پس فرصتی منحصربهفرد بود. نهایتاً یک دلیل هم این موضوع را ترغیب کرد و آن بحث مسائل منطقه خاورمیانه و درگیری ایران و آمریکا در این زمینه بود. به عبارت بهتر، بخش زیادی از توان دیپلماسی ما که میتوانست در منطقه صرف شود، داشت در مساله هستهای صرف میشد.
هادیان: شش دلیل عمده به نتیجه رسیدن برجام شامل: سه دلیل ضروری، دو دلیل تسهیلکننده، یک دلیل ترغیبکننده
فرخی: همانطور که اشاره شد، روابط بینالملل ابعاد دیگری از زندگی بشر را نیز علاوه بر سیاست محض در نظر میگیرد. اینجاست که شما به تحلیل همهجانبهای نیاز دارید. برای مثال اگر ما در مورد ترامپ و نحوه تعاملش با ایران صحبت میکنیم میبایست در ابتدا سازوکار انتخابات آمریکا یا حتی فراتر از آن ساختار حزبی و حکومتی این کشور را شناخته و تحلیل کنیم. اگر در مورد برجام صحبت میکنیم باید تمامی انگیزههایی که شش کشور را به مذاکره با ایران ترغیب کرد بررسی کنیم. این تحلیل عقلایی مبتنی بر ترجیحات، موضوع اصلی اقتصاد سیاسی است. بدین معنی ما اقتصاد سیاسی انتخابات یا اقتصاد سیاسی برجام خواهیم داشت. اینکه چرا کشورها با یکدیگر وارد جنگ نمیشوند؟ اینکه چرا یک سابقه طولانی در تیرگی روابط میان دو کشور، پس از سالها، روزنهای از حل اختلاف در یک مورد خاص (مساله هستهای) به خود میبیند، همه و همه بر مبنای عقلانیت و حداقل ساختن هزینهها قابل توضیحاند. نظریه بازی در عمل به ما میگوید هنگامی که در مورد نوع رابطه ایران با آمریکا صحبت میکنیم باید از خود بپرسیم آیا این رابطه مشابه رابطه ما با عراق در
زمان جنگ است؟ وجود صدام حسین در قدرت چه چیزی را نشان میدهد؟ مسلم است که عملاً نه حتی ما بلکه دانشمندان علوم سیاسی هم اطلاعات چندانی از مکانیسمهای سیاسی و اتخاذ سیاست در عراق صدام حسین نداشتهاند. این مساله تعامل کردن با چنین کشوری را واقعاً مشکل میکند. در نتیجه هنگامی که یک دیکتاتور مطلق مثل صدام حسین هیچگاه در معرض رای نبوده است، در صورت تعارض منافع با ایران، بهگونهای پیش میرود که جنگی هشتساله را به ما تحمیل میکند.
در شرایط فعلی، چگونه میتوانیم از ابزار اقتصاد سیاسی برای پیشبرد اهدافمان در سیاست خارجی استفاده کنیم؟
فرخی: اقتصاد سیاسی به ما یاد میدهد که حکومتهای دموکرات اعم از پارلمانی و ریاست جمهوری محکوم به تعویض در یک دوره زمانی مشخص هستند که به آن ناسازگاری زمانی گفته میشود. این مساله هم میتواند برای ما خوب باشد هم بد. یعنی از طرفی مناسب است چون فساد را کاهش میدهد، اما در عین حال برای برخی سیاستها که استمرار ضرورت دارد، میتواند مناسب نباشد. از طرف دیگر در بازی با آمریکا، ما تنها با یک بازی دوجانبه طرف نیستیم. بلکه طرفهای اروپایی هم در ماجرا دخیلاند. بدین معنی که ما میتوانیم از طریق مذاکره با آنها و ایجاد همکاری، هزینه اقدامات احتمالی آمریکا را که ممکن است به ضرر ما باشد کاهش دهیم. مثلاً در مورد مساله اخیر ممنوعیت ویزا که یک مثال بارز از بروز استاندارد دوگانه است احتمالاً کشورهای اروپایی نیز با ما همنظر و همعقیدهاند. اما درکل الان ما در مورد آمریکا میدانیم که طرف مقابلمان یعنی ترامپ در معرض رای است، میدانیم که از درون چه سیستمی و با چه مکانیسمی انتخاب شده است.
تفاوتهای رای مردمی با رای کالجهای الکترال را متوجه میشویم. حتی اگر فردی غیرقابل پیشبینی مثل ترامپ رئیسجمهور باشد، نهادهایی که میتوانند در تصمیمهای او تاثیرگذار باشند را میشناسیم و از عملکردشان آگاهیم. ما میدانیم که حقوق فردی و آزادی بیان در آن محترم است، این چیزی است که به دلیل شفافیت قابل رویت است. درنتیجه ما میبینیم، ما درک میکنیم و متناسب با آن راهبرد مناسب را در پیش میگیریم. از طرف دیگر هم میدانیم که ایران در سیاست خارجی آمریکا به عنوان دغدغه رای آوردن یک رئیسجمهور، جایگاه خاصی ندارد و آمریکاییها عمدتاً با مسائل داخلی خودشان سروکار دارند. شواهد این مدعا تمامی نظرسنجیها و افکارسنجیهایی است که به طرق کمی و تحلیلهای آماری از جامعه واجد شرایط رایدهی در آمریکا به دست آمده است.
خصوصیات نظام سیاسی آمریکا که به لیبرال دموکراسی شناخته میشود، برای ما روشن و واضح است. نحوه برگزاری انتخابات هم برایمان روشن است. تمامی این موارد کمک میکند درواقع چارچوببندی بازی را که قرار است در آن قرار بگیریم بهتر بشناسیم و این امر از طریق نظریه بازی محقق میشود. برای مثال ما میتوانیم بفهمیم قدرت هر کرسی کنگره دقیقاً چقدر است. میتوانیم بفهمیم حیطه کاری وزارت دفاع یا وزارت خارجه چیست. یک رئیسجمهور چه تعداد فرمان اجرایی میتواند صادر کند؟ اختلافاتی که میان رئیسجمهور و کنگره رخ میدهد، از کجا نشات میگیرد. به عبارت دیگر ما برای بهتر بازی کردن در این چارچوب باید اقتصاد سیاسی آمریکا را بهتر بشناسیم. باید تکمیلکنندگی میان سیاستها (Policy Complementarity) و فرصتها را درک کنیم بدین معنی که اگر مثلاً طرح بیمه خدمات درمانی اوباما لغو شود، آیا فرصتی برای امتیاز گرفتن در سیاست خارجی از آمریکا برای ما به وجود میآید یا خیر؟ مزیت دیگری که استفاده از نظریه بازی در تحلیل روابط بینالملل برای ما به ارمغان میآورد تحت عنوان آگاهی عمومی از وجود عقلانیت (Common Knowledge of Rationality) است. یعنی ما میدانیم که عقلایی رفتار میکنیم، حریفمان عقلایی رفتار میکند، همه عقلایی رفتار میکنند یا خلاف این. این سوال بهراحتی با ابزارهای دانش نظریه بازی قابل پاسخ دادن است. حتی فراتر از این ما بهخوبی از ویژگیهای کشورمان و سازوکارهای سیاستگذاری آگاهیم و اگر تلاش کنیم طرف مقابلمان را هم بشناسیم، تا حد خوبی میتوانیم بفهمیم چگونه باید در مواجهه با آمریکا بازی کنیم.
تفاوتهای رای مردمی با رای کالجهای الکترال را متوجه میشویم. حتی اگر فردی غیرقابل پیشبینی مثل ترامپ رئیسجمهور باشد، نهادهایی که میتوانند در تصمیمهای او تاثیرگذار باشند را میشناسیم و از عملکردشان آگاهیم. ما میدانیم که حقوق فردی و آزادی بیان در آن محترم است، این چیزی است که به دلیل شفافیت قابل رویت است. درنتیجه ما میبینیم، ما درک میکنیم و متناسب با آن راهبرد مناسب را در پیش میگیریم. از طرف دیگر هم میدانیم که ایران در سیاست خارجی آمریکا به عنوان دغدغه رای آوردن یک رئیسجمهور، جایگاه خاصی ندارد و آمریکاییها عمدتاً با مسائل داخلی خودشان سروکار دارند. شواهد این مدعا تمامی نظرسنجیها و افکارسنجیهایی است که به طرق کمی و تحلیلهای آماری از جامعه واجد شرایط رایدهی در آمریکا به دست آمده است.
فرخی: نکته مهم این است که ما اغلب شرایط بازی با آمریکا و چارچوبهای کلی آن را میدانستهایم یعنی نسبت به آنها اطلاعات تمام داشتهایم. از طرف دیگر در طول زمان، تقریباً نوع حرکت او هم برایمان مشخص شده بود اما در حال حاضر با روی کار آمدن ترامپ، از آنجا که نمیدانیم او چگونه و بر چه اساسی تصمیم میگیرد، پس با یک بازی با اطلاعات ناکامل روبهرو هستیم.
خصوصیات نظام سیاسی آمریکا که به لیبرال دموکراسی شناخته میشود، برای ما روشن و واضح است. نحوه برگزاری انتخابات هم برایمان روشن است. تمامی این موارد کمک میکند درواقع چارچوببندی بازی را که قرار است در آن قرار بگیریم بهتر بشناسیم و این امر از طریق نظریه بازی محقق میشود. برای مثال ما میتوانیم بفهمیم قدرت هر کرسی کنگره دقیقاً چقدر است. میتوانیم بفهمیم حیطه کاری وزارت دفاع یا وزارت خارجه چیست. یک رئیسجمهور چه تعداد فرمان اجرایی میتواند صادر کند؟ اختلافاتی که میان رئیسجمهور و کنگره رخ میدهد، از کجا نشات میگیرد. به عبارت دیگر ما برای بهتر بازی کردن در این چارچوب باید اقتصاد سیاسی آمریکا را بهتر بشناسیم. باید تکمیلکنندگی میان سیاستها (Policy Complementarity) و فرصتها را درک کنیم بدین معنی که اگر مثلاً طرح بیمه خدمات درمانی اوباما لغو شود، آیا فرصتی برای امتیاز گرفتن در سیاست خارجی از آمریکا برای ما به وجود میآید یا خیر؟ مزیت دیگری که استفاده از نظریه بازی در تحلیل روابط بینالملل برای ما به ارمغان میآورد تحت عنوان آگاهی عمومی از وجود عقلانیت (Common Knowledge of Rationality) است. یعنی ما میدانیم که عقلایی رفتار میکنیم، حریفمان عقلایی رفتار میکند، همه عقلایی رفتار میکنند یا خلاف این. این سوال بهراحتی با ابزارهای دانش نظریه بازی قابل پاسخ دادن است. حتی فراتر از این ما بهخوبی از ویژگیهای کشورمان و سازوکارهای سیاستگذاری آگاهیم و اگر تلاش کنیم طرف مقابلمان را هم بشناسیم، تا حد خوبی میتوانیم بفهمیم چگونه باید در مواجهه با آمریکا بازی کنیم.
نظریه بازی چه راهکاری به ما پیشنهاد میدهد؟
فرخی: حالا اگر بخواهیم اندکی به مباحث تئوریک نظریه بازی بپردازیم بهطور کلی باید ابتدا تمایز میان دو نوع بازی را بدانیم. یکی بازیهای با اطلاعات کامل (perfect information) و دیگری بازی با اطلاعات تمام (complete information). کامل بودن اطلاعات یک بازی به دانستن حرکت حریف مربوط میشود حال آنکه مفهوم اطلاعات تمام، به آگاهی نسبت به چارچوب و قوانین بازی اطلاق میشود. درواقع وقتی که از شناخت یک سیاست و استراتژی صحبت میکنیم باید ببینیم که آیا اولین بار است که با چنین چیزی روبهرو میشویم یا اینکه بارها به طرق مختلف چنین چیزی تکرار شده است. برای مثال اگر در مورد رابطه با آمریکا و موارد مورد مذاکره حرف میزنیم، قاعدتاً با یک سابقه چنددههای سروکار داریم. شاید یک نفر بگوید بازی ما با آمریکا از کودتای 28 مرداد آغاز شده است، نفر دیگری بگوید از سال 1342 شمسی، یا از زمان انقلاب، به هر حال مهم این است که این شناخت طی سالیان شکل گرفته است. اما ما هیچگاه به صورت راهبردی و با رویکرد دقیق کمی و نظریه بازی به آن نپرداختهایم. اگر همین روند رابطه با آمریکا را در نظر بگیریم، در هر برهه از زمان
با نوعی از واکنشها روبهرو بودهایم. مثلاً در بدو انقلاب، در فاصله انقلاب تا شروع جنگ تحمیلی، در طول جنگ تحمیلی، دوران پس از جنگ، دوران دولت اصلاحات، زمان دولت نهم و دهم، در دوران دولت فعلی و... ولی نکته مهم این است که ما اغلب شرایط بازی با آمریکا و چارچوبهای کلی آن را میدانستهایم یعنی نسبت به آنها اطلاعات تمام داشتهایم. از طرف دیگر در طول زمان، تقریباً نوع حرکت او هم برایمان مشخص شده بود (اطلاعات کامل هم نسبت به آن داشتیم). اما دغدغه اصلی این است که در حال حاضر با روی کار آمدن ترامپ، از آنجا که عامل غیرقابل پیشبینی بودن و عدم سبقه سیاسی او بسیار در تحلیلها مهم است، پس با یک بازی با اطلاعات ناکامل روبهرو هستیم؛ به عبارت دیگر، ساختار بازی تغییری نکرده اما نمیدانیم حریفمان چگونه تصمیم میگیرد و همین مساله تا حدی ما را از مشاهده روند سیاستگذاریهای پیشین که به آنها عادت داشتیم دور میکند. ما قاعدتاً در دنیا دارای حاکمیت هستیم بدین معنی که همه موجودیت کشورمان را به رسمیت میشناسند و به مرزهایمان احترام میگذارند اما در بسیاری موارد از نظر مشروعیت برای حریفی مثل آمریکا، دردسرساز بودهایم. همین امر هم
دستاویزی برای اعمال تحریمهای حقوق بشری و تجاری و... طی این دههها شده است. در این شرایط اولین اقدامی که حتی فارغ از مواجهه با آمریکا به بهبود وضعیتمان میانجامد، افزایش هرچه بیشتر شفافیت در مورد ساختارهای سیاستگذاری است. اولین نشانه این امر هم در شفافسازی سازوکارهایی است که به همگان نشان دهد، خواست عمومی جامعه مدنی، از سوی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، لحاظ میشود.
حال با روی کار آمدن ترامپ این بازی چگونه تغییر میکند؟ آیا دوباره به حالت جمع صفر بازمیگردد؟
فرخی: مناسبترین توصیه، اقداماتی است که ما را در مقابل خطرات احتمالی، ایمن میکند، اولاً اینکه بهانه به دست کسی ندهیم. از آن مهمتر منافع کشورهای دیگر را در فضای داخلی کشورمان درگیر بکنیم. بهترین راه این امر هم جذب سرمایهگذاری خارجی است که البته آن هم بدون وجود سطح مناسبی از شفافیت اقتصادی میسر نخواهد شد در غیر این صورت بنگاههای خارجی، انگیزهای نخواهند داشت.
هادیان: برای پاسخ به این سوال ابتدا باید به عوامل موثر در سیاستگذاری آمریکا نگاهی بیندازیم. بهطور کلی سه دسته عامل که آنها را میتوان 3P نامید در این آمریکا تاثیرگذارند. اولین P درواقع Policies یا همان سیاستها هستند. واقعیت این است که ترامپ کارزار انتخاباتیاش را بر این بنا نهاده بود که احتمالاً رئیسجمهور نخواهد شد یا حداقل در بدو امر در مقابل سایر رقبا شانس کمی داشت. از همین رو در وعدههای انتخاباتی بیپروا بود و هرچه دلش میخواست میگفت. حالا اینکه چه میزان از این وعدهها به سیاست تبدیل خواهند شد را هیچکسی بهدرستی نمیداند، حتی خودش! دومین P در اینجا People یا افرادی است که تحت عنوان کابینه یا تیم اجرایی بر سر کار میآیند. افرادی که ترامپ تاکنون برای سمتهای مختلف معرفی کرده است، امیدوارکننده نیستند. بهعلاوه شخصاً برداشت چندان خوبی نسبت به ایران ندارند، البته دقیقاً نمیدانیم در عمل بناست چگونه عمل کنند، اما میتوان گفت که چشمانداز مثبتی برای آن متصور نیستیم. بهعلاوه ما بدنههای کارشناسی یا افراد رده دو و سه را هنوز نمیشناسیم و بنابراین نمیدانیم سمت و سوی
تصمیمگیریهایشان به کدام سمت خواهد بود. سومین P هم Personality یا شخصیت ترامپ است که آمیختهای از ویژگیهای مثبت و منفی است. شاید بتوان نکته مثبت شخصیتش را ایدئولوژیک نبودن و عملگرا بودن دانست. از آنجا که او چندین بار حزب عوض کرده، نشان میدهد که به اصول چندان خاصی پایبند نیست. نکته مثبت دیگر هم در مورد ترامپ، تاجر بودن اوست. بسیاری از حرفهایی که از سوی ترامپ مطرح میشود را میتوان به منزله پیشنهادهای اولیهای که یک مدیر شرکت ارائه میدهد دانست تا یک نظر نهایی که مورد توافق باشد. از همین روست که اغلب او از موضع بالا مذاکره میکند. اما قسمت نگرانکننده شخصیت ترامپ، هوش نسبتاً خوب، موفقیتهای فوقالعاده در زندگی شخصی و در عین حال دانش کم، است. در واقع فکر میکند، در سایر زمینهها نیز مانند کسبوکار میتواند موفق عمل کند. اما در کنار اینها دو نکته را میتوان گفت که به احتمال فراوان رخ خواهد داد و آن، کالایی شدن امنیت و افزایش قیمت آن در دوران ترامپ و کنار آمدن سایر کشورهای جهان بهناچار با این موضوع است. اما در حوزه سیاستهای حمایتگرایانه، اقداماتی همچون دیوارکشی و... محکوم به شکست خواهند بود. به نظر
میرسد جهانیسازی در دنیای امروز آنقدر پیش رفته است که چنین سیاستهایی حتی در صورت اتخاذ، راه بهجایی نخواهند برد.
غیرقابل پیشبینی بودن ترامپ چقدر به این مساله کمک میکند؟
هادیان: نکته آخر در مورد شخصیت ترامپ، که برای نوع بازی ما تعیینکننده خواهد بود این است که ترامپ ابتدا عمل میکند و بعد فکر میکند. بنابراین ما (ایران) نباید خودمان را در شرایطی قرار دهیم که با چنین رفتاری از سوی ترامپ مواجه شویم. درواقع نباید بهانهای به دستش بدهیم. تا به امروز ایران هدف مستقیم سیاستهای ترامپ نبوده است. اما یک نکته مهم وجود دارد و آن هم اینکه به لحاظ تاریخی یک اجماع نظر در مورد بدبینی نسبت به ایران در سراسر نظام سیاسی آمریکا (فارغ از جمهوریخواه و دموکرات) وجود دارد. در ضمن گروههای ذینفوذی مانند اسرائیل، عربستان، مجاهدین خلق و... در سیستم سیاستی ایالات متحده از روبهرو ساختن ایران و آمریکا منتفع خواهند شد، بنابراین در شرایطی که احزاب و جریانهای آمریکا بر سر مسائل مختلف داخلیشان اختلاف دارند، محتمل است که در اثر چنین فشارهایی یا برخی رفتارها از سوی ما، به مسالهای که بر روی آن اجماع نظر دارند روی بیاورند که بدین ترتیب ما به هدف مستقیم و اولویت آمریکا برای مقابله تبدیل خواهیم شد. البته بحثی که بنده در اینجا مطرح میکنم بسیار فراتر از مثالهای موردی مانند ویزا و... است و
به کلیت سیاست خارجی آمریکا بازمیگردد. اما خب از این جهت که اینها مصداقهای همان طرز فکر و سیاستگذاری هستند، میتوانند مرتبط باشند. برای مثال، اگر ماجرایی مشابه قضیه ملوانهای آمریکایی، پیش بیاید، ترامپ دیگر احتمالاً مانند اوباما با صبر و تانی برخورد نخواهد کرد بلکه بلافاصله و خودسرانه واکنش نشان خواهد داد و پس از آن تازه به عواقب تصمیمش فکر میکند. یا همین ماجرای محدودیت مسافرت به ایالات متحده، هیچ لزومی نداشت که در زمان فعلی اتفاق بیفتد، بلکه ترامپ به لحاظ بررسی سیاستی، میتوانست صرفاً دستور تحقیق صادر و در زمان مقتضی برای اتخاذ سیاست اقدام کند. حتی همین جمله که فرمان اجرایی من به محض رویت از همین لحظه باید به اجرا درآید، خود سبب هرجومرج میشود چراکه قدرت برنامهریزی را از افراد و نهادها میگیرد. کما اینکه بسیاری از شرکتهای مسافربری، مسافران و... در اثر این تصمیم متضرر شدهاند. ناآرامیهای اجتماعی ناشی از این سیاست نیز که به قوت خود باقی است. درواقع تمام حرف این است که این اقدامات آن چیزی نیست که از موقعیت رئیسجمهور ایالات متحده انتظار داریم. ترامپ هنوز گمان میکند که مانند یک فرد مشهور در تلویزیون
است و به دنبال جلب توجه است.
هادیان: سه دسته عامل تاثیرگذار در دوران ترامپ: سیاستها، افراد کابینه، شخصیت رئیسجمهور
فرخی: موقعیت مشابه این ماجرا، دقیقاً موج مهاجرت پناهندگان از خاورمیانه به اروپا بود، زمانی که آلمان درهای خود را به روی جنگزدگان باز کرد و صدها هزار نفر با کمترین میزان امور دستوپاگیر اداری و امنیتی به این کشور آمدند. برای مثال همین سیاست ممنوعیت ویزا، یک نوع سیاست پیشپاافتاده (cheap) است چراکه کشورهایی را در نظر گرفته که عموماً کمترین اهمیت و بیشترین جلب توجه را برایش به همراه خواهد آورد. ممکن است درباره پاره کردن برجام بپرسید، در آن صورت باید ببینیم در چه قالبی داریم بحث میکنیم؟ سیاست داخلی یا سیاست خارجی؟ اگر این اتفاق بیفتد از آنجا که تنوع عقاید در فضای سیاسی داخلی ما وجود دارد، ممکن است هزینهاش برای ما گران تمام شود چراکه نمیدانیم اقدام متقابل ما حتی اگر به همان شدت هم باشد، برایمان چه منفعتی به همراه خواهد داشت. و آمریکا با دید نظریه بازی دارد این امر را از پیش مشاهده میکند. و به دلیل همان آگاهی عمومی از وجود عقلانیت ما هم متوجه این امر هستیم. جایگزین ترامپ برای پاره نکردن برجام، مذاکره مجدد بر سر برجام خواهد بود. حال چه ابزاری میتواند او را از این کار باز
دارد. مناسبترین توصیه، اقداماتی است که ما را در مقابل خطرات احتمالی، ایمن میکند، اولاً اینکه بهانه به دست کسی ندهیم. از آن مهمتر منافع کشورهای دیگر را در فضای داخلی کشورمان درگیر بکنیم. بهترین راه این امر هم جذب سرمایهگذاری خارجی است که البته آن هم بدون وجود سطح مناسبی از شفافیت اقتصادی میسر نخواهد شد در غیر این صورت بنگاههای خارجی، انگیزهای نخواهند داشت. در علم روابط بینالملل بهجای عبارت نظریه صلح دموکراتیک گاه به صورت عامیانه از اصطلاح نظریه صلح مکدونالد استفاده میشود که درواقع نماد یکی از بزرگترین کسبوکارهای زنجیرهای دنیاست. حتی هرچقدر ما سعی کنیم گردشگری را در کشور ترویج دهیم، هرچقدر رفتوآمدهای دانشگاهیان و اساتید به کشور بیشتر شود، تبادل دانشجویانمان بیشتر و بیشتر شود، هرچقدر ارتباطات بینالمللیمان بیشتر و بیشتر شود، درواقع هزینه اقدام مخرب از سوی آمریکا را برای خودمان پایینتر آوردهایم. اینها مصداق دیپلماسی عمومی و حتی دیپلماسی علمی هستند. بنابراین به نظر میرسد با شرایطی که در طرف مقابلمان داریم، همه چیز به خودمان بازمیگردد، به عبارت بهتر، دولتی که قرار است سال آینده در ایران، سر
کار بیاید و بناست با سیاستهای ترامپ سروکار داشته باشد، بسیار تعیینکننده خواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید