تاریخ انتشار:
گزینههای ایران در آشفتگی جهانی ناشی از سیاستهای ترامپ چیست؟
ایران و نظام تازه جهانی
چرخش بزرگ در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، به ویژه در عرصه اقتصادی، روابط بینالمللی را با بزرگترین چالشهای بعد از جنگ جهانی دوم روبهرو کرده است. با توجه به وزنه آمریکا در اقتصاد جهانی(بازار گسترده داخلی، پول مقتدر، تکنولوژی پیشرو، وزنه سنگین در سازمانهای بینالمللی اقتصادی…)، هیچ کشوری در دنیا از پیامدهای این رویداد مهم در امان نیست. کشورهایی چون چین، آلمان و به ویژه مکزیک، به دلیل وابستگی شدید صادراتیشان به بازار آمریکا، در معرض آزمونهایی سخت قرار گرفتهاند. کشورهای دیگری از نتایج مستقیم این چرخش برکنار میمانند، ولی به گونهای محتوم با نتایج غیرمستقیم آن روبهرو خواهند شد. خود آمریکا نیز، از جنبههای گوناگون، لرزههای برآمده از زلزله شدیدی را که در روابط اقتصادی بینالمللی به وجود آورده، احساس خواهد کرد.
چرخش بزرگ در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، به ویژه در عرصه اقتصادی، روابط بینالمللی را با بزرگترین چالشهای بعد از جنگ جهانی دوم روبهرو کرده است. با توجه به وزنه آمریکا در اقتصاد جهانی (بازار گسترده داخلی، پول مقتدر، تکنولوژی پیشرو، وزنه سنگین در سازمانهای بینالمللی اقتصادی...)، هیچ کشوری در دنیا از پیامدهای این رویداد مهم در امان نیست. کشورهایی چون چین، آلمان و به ویژه مکزیک، به دلیل وابستگی شدید صادراتیشان به بازار آمریکا، در معرض آزمونهایی سخت قرار گرفتهاند. کشورهای دیگری از نتایج مستقیم این چرخش برکنار میمانند، ولی به گونهای محتوم با نتایج غیرمستقیم آن روبهرو خواهند شد. خود آمریکا نیز، از جنبههای گوناگون، لرزههای برآمده از زلزله شدیدی را که در روابط اقتصادی بینالمللی به وجود آورده، احساس خواهد کرد.
ایران در دوره بعد از انقلاب اسلامی روابط خود را با آمریکا به سطحی بسیار ناچیز تنزل داد، بیآنکه بتواند تاثیر شدید نخستین قدرت اقتصادی جهان بر روابط مالی و بازرگانی و پولی خود با خارج را به گونهای چشمگیر کاهش دهد. شبح واشنگتن بر اقتصاد ایران سنگینی کرده و میکند. کافی است اشاره کنیم که دلار آمریکا در فضای ایران و روابط بینالمللیاش حضوری همهجانبه دارد، تهران برای پیشبرد دیپلماسی بازرگانیاش به ویژه از راه عضویت در «سازمان جهانی تجارت» نیازمند چراغ سبز آمریکاست و شرکتهای اروپایی و آسیایی نیز به سختی مراقبند که همکاریشان با ایران با ایراد یا سوءظن واشنگتن روبهرو نشود.
تحولات بسیار مهم در صحنه سیاست آمریکا، که با روی کار آمدن دونالد ترامپ آغاز شد، شمار زیادی از معادلات بینالمللی را بر هم زده و بسیاری از کشورها را وادار میکند برای حفظ منافع ملی خود به یک تجدید نظر بنیادی در سیاستهای داخلی و خارجیشان روی بیاورند. برای پرسشهای بزرگی که در پی این رویداد مهم مطرح شده، هنوز پاسخهای روشنی وجود ندارد. خطوط عمده سیاست و استراتژی میهمان تازه کاخ سفید و درجه انسجام آنها همچنان در هالهای از ابهام است. ولی در یک نکته تردید نمیتوان داشت و آن اینکه فصلی تازه در روابط بینالمللی، به ویژه در عرصه اقتصادی، آغاز شده است. ایرانیان نیز طبعاً این تحولات را زیر ذرهبین دارند و برای درک ویژگیهای آن تلاش میکنند.
سونامی در روابط اقتصادی بینالمللی
نظام اقتصادی بینالمللی کنونی در بحبوحه جنگ جهانی دوم از سوی قدرتهای آنگلوساکسون (آمریکا و انگلیس) طرحریزی شد، خطوط عمده آن در سال 1944 در کنفرانس معروف «برتون وودز» مرکب از 44 کشور شکل نهایی به خود گرفت و، با پایان جنگ جهانی دوم، پایههای قوانین و نهادهای اصلی حکمرانی اقتصاد جهانی را طی 72 سال گذشته به وجود آورد. نقش مسلط آمریکا در شکلگیری این نظام و ویژگیهای آن با واقعیت روابط میان قدرتها در دوران پس از جنگ دوم همخوانی کامل داشت. در این دوران آلمان و ژاپن کشورهایی ویران بودند، امپراتوریهای مستعمراتی بریتانیا و فرانسه در مشکلاتی عظیم دست و پا میزدند و شوروی نیز، به رغم پیروزیهای بزرگ نظامیاش، از لحاظ اقتصادی چیزی برای عرضه کردن نداشت. تنها آمریکا بود که با اقتصادی نیرومندتر از پیش از مهلکه جنگ به در آمده و با دلار، شرکتهای چندملیتی و تکنولوژی خود به تنها قدرت سازماندهنده حکمرانی اقتصاد جهانی بدل شد.
کنفرانس «برتون وودز» با پایهریزی صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی و زمینهسازی برای پیدایش «گات» (موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت)، که بعدها به «سازمان جهانی تجارت» بدل شد، سه ستون اصلی نظام اقتصادی بینالمللی را به وجود آورد. به بیان دیگر با سازماندهی و چراغ سبز واشنگتن بود که این سه نهاد نقش تضمینکننده روابط پولی و بازرگانی بینالمللی را بر عهده گرفتند. آنچه در دهههای بعد از جنگ زیر عنوان پدیده «جهانی شدن» شمار زیادی از اقتصادهای ملی را دربر گرفت، از جمله با تکیه بر همین نهادها گسترش یافت.
به موازات این نهادهای جهانی، که همه کشورها با برخورداری از شرایطی خاص میتوانند به عضویت آنها درآیند، نهادهایی منطقهای شکل گرفتند که در شکلبندی و تحولات بعدی اقتصادی در جهان نقش بسیار مهمی را ایفا کردند. نماد بزرگ این «منطقهگرایی»، در سالهای بعد از جنگ، بازار مشترک اروپا بود که در سال 1957 با شرکت شش کشور پایهریزی شد و بعدها، زیر عنوان اتحادیه اروپا مرکب از 28 کشور، به بزرگترین مجموعه اقتصادی در جهان مبدل شد. فراموش نکنیم که ایالات متحده آمریکا از همان آغاز مشوق وحدت اروپا بود و آن را برای تامین امنیت جهان، به ویژه در مقابله با کمونیسم، پرهیزناپذیر میدانست. طی چند دهه گذشته، دهها سازمان مبادله آزاد در سطوح منطقهای در جهان به وجود آمدند، از جمله «آسهآن» (اتحادیه ملل آسیای جنوب خاوری) و «نفتا» (موافقتنامه مبادله آزاد آمریکای شمالی) که در سال 1994 با شرکت سه کشور ایالات متحده، کانادا و مکزیک متولد شد.
این شبکه درهمتنیده نهادهای جهانی و منطقهای، که طی چندین دهه زیربنای روابط اقتصادی بینالمللی به شمار میرفتند، امروز از سوی رئیسجمهوری تازه آمریکا به گونهای جدی زیر پرسش قرار گرفتهاند.
1- ترامپ سازمان جهانی تجارت را «فاجعه» توصیف کرده و حتی احتمال خروج کشورش را از این نهاد پیش کشیده است. به بیان دیگر آمریکا، مهمترین تضمینکننده آزادی دادوستد میان کشورها، با مقتدرترین نهاد پاسدار این آزادی در افتاده است.
2- از دیدگاه دونالد ترامپ «برگزیت» (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) یک رویداد فوقالعاده مثبت است و دیگر اعضای اتحادیه اروپا نیز باید با الهامگیری از لندن، به همان راه بروند. این به آن معناست که آمریکا، مشوق و حامی دیرینه وحدت اروپا، به گونهای غافلگیرکننده با یک تغییر جهت 180 درجهای خواستار فروپاشی اتحادیه اروپاست.
3- همین روش را دونالد ترامپ در رابطه با «نفتا» پیگیری میکند. با رفتار بسیار خصمانهای که واشنگتن در برابر مکزیک در پیش گرفته، بعید به نظر میرسد از این اتحادیه سهجانبه (آمریکا و کانادا و مکزیک) چیز زیادی بر جای بماند.
4- رئیسجمهوری تازه آمریکا به طرح ایجاد یک منطقه مبادله آزاد در اقیانوس آرام پایان داد و بر گفتوگوهای میان آمریکا و اتحادیه اروپا برای ایجاد نهادی مشابه نقطه پایان گذاشت.
یکی دیگر از پایههای سیاست اقتصادی دونالد ترامپ، ایجاد تغییرات گسترده در دیپلماسی بازرگانی آمریکاست. اگر گفتمان آقای ترامپ را ملاک قرار دهیم، ایالات متحده از این پس به «ناسیونالیسم اقتصادی» روی میآورد که دو محور عمده خواهد داشت:
محور نخست مقابله با کشورهایی است که انبوه کالاهای خود را روانه آمریکا میکنند، بیآنکه (به گفته آقای ترامپ) بر اساس اصل تقابل دروازههای خود را به اندازه کافی بر کالاهای آمریکایی بگشایند. آلمان، مکزیک و به ویژه چین متهماند که از باز بودن مرزهای آمریکا به گونهای یکجانبه سود بردهاند. پایان دادن به این وضعیت، از دیدگاه دونالد ترامپ، میتواند بخش بزرگتری از بازار آمریکا را در اختیار بنگاههای آمریکایی قرار دهد و میلیونها فرصت شغلی به وجود آورد.
دومین محور «ناسیونالیسم اقتصادی» رئیسجمهوری تازه آمریکا، تشویق سرمایهگذاران آمریکایی به ماندن در خاک آمریکاست. هدف آن است که سرمایه و تکنولوژی آمریکایی به جای به کار افتادن در سرزمینهای دیگر، در خود آمریکا بمانند و فرصتهای شغلی به وجود آورند.
دستگاه تازه مدیریت آمریکا دشمن نظام اقتصادی برآمده از «کنفرانس برتون وودز» است، ولی به جای آن جز «ناسیونالیسم اقتصادی» هیچ پیشنهاد تازهای را ارائه نمیدهد. آمریکای هوادار «چندجانبهگرایی»، در پی ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید، به سیاست انزواگرایی متکی بر «یکجانبهگرایی» روی آورده است.
مشکل بزرگ، اجرای چنین سیاستهایی است. «ناسیونالیسم اقتصادی» در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم به اجرا گذاشته شده و خاطره بسیار تلخی از آن بر جای مانده است. اگر نخستین قدرت اقتصادی جهان، که طی 70 سال گذشته مهمترین ضامن آزادی مبادله بوده، به محدود کردن دادوستد در مرزهای خود روی بیاورد، آیا سایر قدرتها به سهم خود به «ناسیونالیسم اقتصادی» روی نخواهند آورد؟ در این صورت آیا صادرات خود آمریکا، که بخش بسیار بزرگی از بنگاههای آمریکایی به آن وابستهاند، با مرزهای بسته از سوی دیگر کشورها روبهرو نخواهند شد؟ و اگر چنین شود، آیا دنیا در معرض یک جنگ تمامعیار اقتصادی قرار نخواهد گرفت؟
خلاصه کنیم: دستگاه تازه مدیریت آمریکا دشمن نظام اقتصادی برآمده از «کنفرانس برتون وودز» است، ولی به جای آن جز «ناسیونالیسم اقتصادی» هیچ پیشنهاد تازهای را ارائه نمیدهد. در واقع چنین پیداست که آمریکای هوادار «چندجانبهگرایی»، در پی ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید، به سیاست انزواگرایی متکی بر «یکجانبهگرایی» روی آورده و شمار زیادی از متحدانش را میان زمین و آسمان رها کرده است. به عنوان نمونه انتقادهای سرسختانه رئیسجمهوری تازه آمریکا علیه آلمان و سیاست آنگلا مرکل، ناظران مسائل جهانی را در حیرت فرو برده است.
شواهد از آن حکایت دارد که، در روابط بینالمللی، یک دوره کموبیش طولانی به پایان رسیده و دورهای تازه شروع شده است. فرا رسیدن این دوره تازه طبعاً ایران را نیز در برابر پرسشهایی تازه قرار داده است.
سناریوهای تازه برای ایران
طی چهار دهه گذشته ایران، به دلایل گوناگون، در حاشیه نظام بینالمللی اقتصادی روزگار گذراند و از پویایی چشمگیری که شماری از کشورها را به ویژه در آسیا به «قدرتهای نوظهور» (کره جنوبی، چین، برزیل، هند و...) بدل کرد، برکنار ماند. پیامدهای انقلاب و جنگ، تنش طولانی با آمریکا، تحریم و... به ایران اجازه نداد با فرآیند «جهانی شدن» همراه شود و از امکانات عظیم خود در راستای ورود به باشگاه قدرتمندان تازه صحنه اقتصادی بینالمللی استفاده کند:
الف- طی چهار دهه گذشته ایران نتوانست ساختارهای درونی اقتصاد خود را با الزامات جهانی شدن هماهنگ کند و همچنان در بافتار یک اقتصاد دولتی و نفتی گرفتار ماند. بهرغم تلاشهای گوناگون، گذار از یک صنعت «درونگرا» به یک صنعت «برونگرا» ناکام ماند و ایران نتوانست اصلاحاتی را که کشورهای پویا برای خروج از توسعهنیافتگی به اجرا گذاشتند، اجرا کند.
ب- شرکتهای خارجی از مشارکت فعالانه در فرآیند توسعه ایران خودداری کردند و تنها سهم بسیار کمی از سرمایه و تکنولوژی خود را به این کشور آوردند.
پ- ایران از عضویت در سازمان جهانی تجارت برکنار ماند و نتوانست از تسهیلاتی که این سازمان در عرصه بازرگانی بینالمللی به اعضای خود عرضه میکند، برخوردار شود.
ت- برخلاف بسیاری دیگر از کشورهای جهان، ایران از امکانات مبادلات بازرگانی ترجیحی در چارچوب یک سازمان همگرایی منطقهای نیز محروم بوده و هست. البته ایران رسماً در سازمان همکاری اقتصادی (اکو) مرکب از 10 کشور آسیای غربی عضویت دارد. ولی کیست که نداند «اکو» عملاً غیرفعال است و بود و نبودش فرقی نمیکند.
ث- تحریمهای کمرشکن اقتصادی نیز طی چند سال گذشته شمار زیادی از پلهای بر جای مانده میان ایران و اقتصاد جهانی را از میان بردند.
این عوامل از جمله مهمترین سرچشمهها و، در همان حال، مظاهر انزوای ایران در صحنه اقتصادی بینالمللی به شمار میروند. با امضای «برجام» در تیرماه 1394، این امید قوت گرفت که انزوا پایان بگیرد و راه برای «عادیسازی» جایگاه ایران در روابط اقتصادی بینالمللی باز شود. با انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، که دروازههای کاخ سفید را بر دونالد ترامپ گشود و زمینه تغییرات بنیادی را در سیاست خارجی ایالات متحده به وجود آورد، چه گزینههایی برای رویارویی با چالشهای تازه در برابر ایران قرار میگیرد؟
با توجه به ابهامهای حاکم بر جهتگیریهای نهایی دونالد ترامپ در سیاست خارجی به ویژه در عرصه اقتصادی، پاسخ دادن به این پرسش آسان نیست. در انتظار روشنتر شدن وضعیت، تنها میتوان بر چند نکته که مهم به نظر میرسند تاکید کرد و پرسشهای تازهای را پیش کشید:
1- اولین و شاید مهمترین نکتهای که به ذهن میرسد، سرنوشت «برجام» است. رئیسجمهوری تازه آمریکا در جریان پیکار انتخاباتیاش از «پاره کردن» این موافقتنامه سخن گفته بود و بعدها مشاورانش لزوم انجام تغییرات بنیادی در آن را مطرح کردند. پیش از ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید، این امید وجود داشت که مواضع او درباره «برجام» تنها کاربرد انتخاباتی داشته باشد. در حال حاضر، با توجه به آنچه طی دو هفته گذشته اتفاق افتاده، این احتمال که ترامپ «برجام» را زیر پرسش ببرد، بیشتر شده است. در رویارویی با این احتمال، ایران چه میتواند بکند:
■مقابله به مثل و اتخاذ مواضعی همتراز واشنگتن در رابطه با «برجام»، حتی تا مرز لغو این موافقتنامه و بازگشت به دوران پیش از انعقاد آن
■تاکید بر بینالمللی بودن «برجام» و تکیه کردن بر مقاومت روسیه و قدرتهای اروپایی در برابر سیاست یکجانبه واشنگتن نسبت به این موافقتنامه
■اتخاذ یک سیاست انعطافپذیر در برابر آمریکا و پذیرش گفتوگوی مستقیم با سردمداران تازه کاخ سفید هم در مورد «برجام» و هم در زمینه دیگر مسائل مورد اختلاف دو طرف.
■تاکید بر بینالمللی بودن «برجام» و تکیه کردن بر مقاومت روسیه و قدرتهای اروپایی در برابر سیاست یکجانبه واشنگتن نسبت به این موافقتنامه
■اتخاذ یک سیاست انعطافپذیر در برابر آمریکا و پذیرش گفتوگوی مستقیم با سردمداران تازه کاخ سفید هم در مورد «برجام» و هم در زمینه دیگر مسائل مورد اختلاف دو طرف.
2- ایران از شکافهای تازهای که با توجه به پایان نظم پیشین و ایجاد نظم نوین به وجود خواهد آمد، چگونه بهرهبرداری خواهد کرد؟ چنین پیداست که آمریکا، با همکاری انگلیس، کمر به نابودی اتحادیه اروپا و تضعیف آلمان بسته است. در این شرایط دو سناریو را میتوان مطرح کرد:
سناریوی اول: اتحادیه اروپا و منطقه یورو با کمک «پوپولیست»های هوادار دونالد ترامپ از جمله در فرانسه، هلند یا خود آلمان متلاشی خواهد شد. ناسیونالیسم در اشکال نیمه اول قرن بیستم دوباره جان خواهد گرفت و اتحادهای مقطعی تازهای، بر حسب شرایط، سرهمبندی خواهند شد. ایران تلاش خواهد کرد با ورود به این بازیهای جدید، از منافع خود دفاع کند.
سناریوی دوم: در مقابله با انتقادهای آمریکا و توطئههای بریتانیا، اتحادیه اروپا از خواب غفلت بیدار شده و تصمیم به مقاومت خواهد گرفت، به ویژه از راه پیشروی در فرآیند ادغام که یکی از نتایج آن ایجاد نیروی نظامی مستقل و قدرتمند به منظور دفاع در برابر روسیه است. در این شرایط ایران برای حفظ منافع خود، به ویژه در برابر تهدیدهای آمریکا، سعی خواهد کرد با اتحادیه اروپا کنار بیاید و از این قدرت تازه در راه پیشبرد توسعه خود کمک بگیرد.
3- آمریکای دونالد ترامپ به انزواگرایی روی میآورد و به «جهانی شدن» پشت میکند. در عوض چین، همانطور که رئیسجمهوریاش به تازگی در گردهمایی «مجمع اقتصاد جهانی» در داووس سوئیس اعلام کرد، قصد دارد به پرچمدار مبادله آزاد و «جهانی شدن» بدل شود و، در این عرصهها، جای آمریکا را بگیرد. در این شرایط، با توجه به سیاست تازه آمریکا در راستای انزواگرایی، این احتمال وجود دارد که کل منطقه آسیایی اقیانوس آرام زیر چتر اقتدار چین قرار بگیرد. اگر این وضعیت پیش بیاید، آیا ایران نیز وسوسه نخواهد شد که به این کانون نوظهور قدرت روی بیاورد و به نظام اقتصادی تازهای که تحت رهبری چین شکل خواهد گرفت، بپیوندد؟ این امر مستلزم آن است که ایران از کشوری با مشخصات «خاورمیانهای» به کشوری با مشخصات «آسیایی» بدل شود.
4- در شرایط تازه ناشی از دگرگونی چشمگیر در روابط بینالمللی، پرسشهایی نیز در پیوند با موقعیت ایران در فضای منطقهایاش مطرح میشود. در حالی که سیاست تازه آمریکا خطر اوجگیری ناسیونالیسم اقتصادی را شدت بخشیده، خاورمیانه چگونه میخواهد از خود دفاع کند؟ آیا این منطقه بیش از پیش در کام کشمکشهای خونین فرقهای و مذهبی فرو خواهد رفت؟ در نبرد میان غولهای اقتصادی آمریکایی، اروپایی و آسیایی، آیا سرنوشت خاورمیانه آن است که بحرانیترین منطقه دنیا باقی بماند؟ آیا ایران، بدون برخورداری از یک منطقه امن در کنار مرزهایش، خواهد توانست گلیم خود را از آب بیرون بکشد؟
5- سازمان جهانی تجارت چند سالی است که در بحران دست و پا میزند، از جمله به این دلیل که بهرغم 15 سال تلاش، نتوانست دور «گفتوگوهای دوحه» بر سر آزادسازی روابط بازرگانی را به سرانجام برساند. اگر آمریکا، آنگونه که دونالد ترامپ تهدید کرده، از سازمان جهانی تجارت خارج بشود، از این سازمان چیزی بر جای نخواهد ماند. این خطر بسیار جدی است و سیاست «چندجانبهگرایی»، که طی دورانی نسبتاً طولانی الهامبخش روابط بازرگانی بینالمللی بود، به احتمال فراوان جای خود را به سیاست «دوجانبهگرایی» خواهد سپرد. «دوجانبهگرایی» به این معناست که کشورها به جای گفتوگوی جمعی در چارچوب نهادهای بینالمللی به منظور آزادسازی بازرگانی در مقیاس وسیع، به زد و بندهای دوجانبه روی خواهند آورد، همانند قراردادی که آمریکای دونالد ترامپ قصد دارد با انگلستان ترزا می منعقد کند. اگر دنیا در این مسیر پیش برود، دیگر تلاش ایران برای پیوستن به سازمان جهانی تجارت موردی نخواهد داشت. در صورت تحقق سناریوی فروپاشی سازمان جهانی تجارت، آیا ایران هم به جستوجوی شرکای احتمالی برای انعقاد موافقتنامههای دوجانبه بازرگانی روی خواهد آورد؟ یا
شاید ترجیح خواهد داد از راه فراهم آوردن زمینه آرامش و امنیت در خاورمیانه، شرایط لازم را برای همگرایی اقتصادی در این منطقه فراهم آورد؟
سناریوهایی که به آنها اشاره شد، از ناکام ماندن احتمالی «برجام» گرفته تا فروپاشی محتمل سازمان جهانی تجارت، در صورتی تحقق خواهند یافت که دونالد ترامپ بتواند سیاستهایش را، آنگونه که خود میخواهد، پیش ببرد. با این حال از یاد نبریم که در ایالات متحده فرمانهای اجرایی رئیسجمهوری باید از صافی نهادهای استوار و مقتدر این کشور بگذرند. قدرت اجرایی در آمریکا، «ضدقدرت»ها را در برابر خود دارد، از کنگره و دیوان عالی گرفته تا بانک فدرال و نیز جامعه مدنی و رسانهها که قدرت کاخ سفید را محدود میکنند.
دیدگاه تان را بنویسید