تاریخ انتشار:
علیاصغر سعیدی تبعات اجتماعی انتشار خبر دستفروشی سجاد نیکپرست را بررسی میکند
افول اعتماد مردم
«سجاد نیکپرست» را با عنوانهای قهرمانی طی سالهای مختلف مسابقات جهانی در رقابتهای پرتاب نیزه میشناسیم؛ همین اواخر در پارالمپیک ریو ۲۰۱۶ پرتاب نیزه او به مدال نقره رسید و عکس او درحالی که پرچم ایران را با دو دست خود پشت سرش گرفته بود در رسانههای رسمی انتشار پیدا کرد.
«سجاد نیکپرست» را با عنوانهای قهرمانی طی سالهای مختلف مسابقات جهانی در رقابتهای پرتاب نیزه میشناسیم؛ همین اواخر در پارالمپیک ریو 2016 پرتاب نیزه او به مدال نقره رسید و عکس او درحالی که پرچم ایران را با دو دست خود پشت سرش گرفته بود در رسانههای رسمی انتشار پیدا کرد. اما نخستین روزهای بهاری امسال تصویر متفاوتی از نیکپرست اینبار در رسانههای غیررسمی منتشر شد. تصویری که دستفروشی این ورزشکار کمبینای ایران را در شهر گناوه نشان میداد. انتشار این خبر در رسانهها و شبکههای اجتماعی در روزهای بیخبری اوایل سال دامنه وسیعی پیدا کرد و کاربران شبکههای اجتماعی را به اظهار نظر وا داشت. به دنبال ابعاد اجتماعی این رویداد خبری، زوایای اجتماعی آن را از «علیاصغر سعیدی» جامعهشناس و مدیر گروه برنامهریزی و رفاه اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران جویا شدیم. سعیدی در گفتوگو با «تجارت فردا» مطرح کرد که اگر میخواهیم رفاه را در جامعه به میزان برابر و یکسان ارائه دهیم، باید بودجهبندی ما براساس سطح نیاز افراد باشد؛ در چنین شرایطی منصفانه عمل کردهایم.
تصویر دستفروشی سجاد نیکپرست در شبکههای اجتماعی بارها بازنشر شده و نظرات زیادی را به خود جلب کرده است، این اتفاق نشان میدهد جامعه نسبت به این قبیل رویدادها حساس است و واکنش نشان میدهد، به دنبال اهمیت این رویداد اجتماعی تحلیل شما به عنوان یک جامعهشناس از آن چیست؟
این مساله را از جنبههای مختلف میتوان مورد بررسی قرار داد. متاسفانه نمونههایی مثل شرایط سجاد در کشور زیاد است اما به سبب وجود شبکههای اجتماعی و سرعت گردش اطلاعات، این مورد بیشتر رسانهای شده است. اگر کمی جزئیتر به وضع ورزشکاران پارالمپیک یا کلیتر به اوضاع توانیابهای جامعه توجه کنیم، میبینیم که این افراد در سطح جامعه اصلاً دیده نمیشوند. این نوع نادیده گرفتن جامعه معلولان یا توانیابان در سطوح مختلف اجتماعی به این موضوع برمیگردد که روشنفکران و نخبگان جامعه روی مباحث فلسفه رفاهی گفتمانی نداشتهاند و اساساً این بحث در میان آنها شکل نمیگیرد که آیا نظام رفاهی باید به صورت برابر با این افراد رفتار کند یا به صورت خاص. به طور مثال وقتی من در کلاسهای دانشگاه این سوال را از دانشجویان میپرسم که اگر شما برای سیاستهای بهداشتی بودجه در دست داشتید، این بودجه را به چه نحوی سازمان میدادید، بیشتر دانشجوها برای پاسخ به این سوال میگویند باید بودجه در جامعه به طور برابر تخصیص داده شود. در حالی که این افراد با افراد عادی جامعه برابر نیستند، افراد عادی تواناییهایی دارند که معلولان ندارند، بنابراین بودجهای که
برای رفاه و امکانات زندگی آنها در نظام رفاهی جامعه در نظر گرفته میشود، باید با افراد عادی جامعه متفاوت باشد و بخش بیشتری نسبت به ما را به خود اختصاص دهند. مگر اینکه ما هم مثل خیلی از کشورها به این نظریه نزدیک به خرافه اعتقاد داشته باشیم که مشکل معلولان مشکل خودشان است و به جامعه مربوط نمیشود. در حالی که مساله این افراد را نباید فردی نگاه کرد و باید در کل جامعه در نظر گرفت. این افراد با این معلولیت به دنیا آمدهاند، یا بعد از تولد دچار آن شدهاند، بنابراین ما باید به نحو منصفانهای با آنها برخورد کنیم. بودجهای که برای این افراد اختصاص داده میشود، قطعاً باید بیشتر باشد. مثلاً فرد توانیاب در یک دانشگاه نیاز به آسانسور یا صندلیهای ویژه خود دارد و در جامعه برای رفتوآمد باید از شرایط حملونقل خاص خود بهره گیرد. بر اساس اصل دسترسی برابر این افراد همانند بقیه افراد جامعه باید به امکانات اجتماعی دسترسی داشته باشد، کمااینکه هزینه دسترسی آنها با افراد عادی جامعه فرق داشته باشد، باید هزینه بیشتری برای آنها صرف شود تا برای دسترسی به امکانات با بقیه جامعه برابر شوند. اندیشهای که در پس این نوع بودجهبندی مطرح
میشود، اندیشه انصاف است که در بیشتر کشورهای دنیا به عنوان یک امر طبیعی در جریان قرار دارد. من در موارد بسیار زیادی در کشورهای غربی با خانوادههایی مواجه بودم که از افراد معلول نگهداری میکردند و امکاناتی که دولت در اختیار آنها قرار میدهد را مشاهده کردهام. این درحالیاست که کشور ما در ارائه این امکانات کاستیهایی دارد و بودجه کافی برای تخصیص این تسهیلات در اختیار نهادهای مربوطه قرار نمیگیرد. من همچنان معتقدم علت ناکافی بودن بودجهبندی برای امکانات رفاهی توانیابان جامعه این است که معلولان در جامعه دیده نمیشوند و مشکلات آنها مورد بررسی قرار نمیگیرد. من دانشجوی کمبینایی داشتم که وقتی داشت تز خود را در مورد موانع دسترسی معلولان به امکانات رفاهی جامعه ارائه میداد، به ایشان گفتم دلیل موانع دسترسی شما این است که در سطوح مختلف اجتماعی افراد جامعه شما را نمیبینند و همین نادیده گرفته شدن باعث بروز این مشکل میشود که بودجه کافی هم برای امکانات رفاهی شما در نظر گرفته نشود. به اعتقاد من برای حل این مشکل سمنها و سازمانهای غیردولتی میتوانند نقش مهمی را ایفا کنند. به نظر من نظام رفاهی کشور ما برنامهریزی
مشخصی برای اقشار مختلف جامعه ندارد. مساله بعدی به طور خاص ورزشکاران پارالمپیک را مد نظر قرار میدهد، اینکه ورزشکاران این عرصه هم در دسته مشکلات توانیابهای عمومی قرار دارند و به همان نسبت نیاز به توجه دارند و همچون این افراد برای کشور افتخار آفریدهاند، نیاز به اولویتهای خاصتر و مضاعفتری دارند.
اگر کمی جزئیتر به وضع ورزشکاران پارالمپیک یا کلیتر به اوضاع توانیابهای جامعه توجه کنیم، میبینیم که این افراد در سطح جامعه اصلاً دیده نمیشوند.
دستفروشی یک قهرمان ورزشی چه تبعات اجتماعی دارد و چه تاثیری بر مقوله مهمی چون سرمایه اجتماعی میگذارد؟
قطعاً لازم است در این زمینه برنامهریزی هدفمندی انجام شود، اگرنه همین رفاهی هم که به دست آمده با اخباری مثل دستفروشی سجاد به ضد خودش تبدیل میشود و جامعه را تحتالشعاع قرار میدهد. مثل جانبازی که در دوران جنگ فداکاری کرده و اگر برای خانواده جانبازان برنامه حمایتی مناسبی نباشد، خسارتهای ناشی از آن را در آینده خواهیم دید. چون کشور با این مسائل همیشه روبهرو است و دیگر نمیتوان جامعه را متقاعد کرد که به جنگ با دشمن یا به ورزشگاه بروند. یکی از مولفههای سرمایه اجتماعی اعتماد است. این قبیل اخبار سطح اعتماد مردم را نسبت به دولت پایین میآورد. چون این موارد وظیفه دولت است و در یک جامعه بزرگ ساماندهی این افراد بر عهده دولت قرار دارد. این افراد با کسب موفقیتهایی که داشتهاند و سطح رفاه ذهنی جامعه را بالا بردهاند به عنوان رول مدل در نظر گرفته میشوند. من چندی پیش مستندی را نگاه میکردم که درباره جوانی بود که در یک تیم چاقوکشی و نزاع میکرد و بعد به سمت ورزش رفت. این فرد زندگیاش را در قالب مستند تعریف میکرد و میگفت از وقتی ورزشکار شدهام احساس احترام بیشتری در جامعه میکنم و مردم، بزرگترها و بچهها در خیابان
با احترام به من نگاه میکنند. این احساس به دلیل نقش مدل شدن به این افراد دست میدهد. ورزشکاران بخشی از جامعه مرجع را تشکیل میدهند و مورد توجه مردم قرار میگیرند. بنابراین اگر مثلاً از ورزشکاری رفتار اشتباهی سر بزند بهشدت از طرف مردم دیده میشود و رفتارش تعیینکننده میشود. حالا وقتی جامعه سجاد را در وضعیت دستفروشی دیده است به نظر من در حس تلاش و فداکاری آن تاثیر خواهد داشت. اگر یکی از ویژگیهای سرمایه اجتماعی اعتماد است، در چنین شرایطی بهشدت کاهش خواهد یافت.
دستفروشی شاخهای از اقتصاد غیررسمی کشور است، ورود یک ورزشکار را به این شغل یا فعالیت برای کسب درآمد و گذران معیشت از نظر اجتماعی چگونه بررسی میکنید؟
ورود به این شغل که شما کلمه اقتصاد غیررسمی را برای آن برگزیدهاید، نشان میدهد در فضای رسمی امکان فعالیت ایشان وجود نداشته است. پس ما اگر نظام رفاهی داشته باشیم، یعنی این نظام کمکاریهایی دارد و خیلیها را تحت پوشش قرار نمیدهد. به طور مثال در کشور توسعهیافته رفاهی اگر کارتنخواب یا دستفروشی را میبینند، به عنوان یک نقص در سیاست رفاهی آن را در نظر میگیرند، اگرچه قطعاً نقص سیاست اقتصادی هم است. این فرد میتوانست به نحوی در سیستم رسمی وارد و مشغول شود، همانطور که خیلیها وارد شدهاند، کمااینکه شایستگی چندانی هم ندارند. اما این فرد وارد شبکه غیررسمی شده است. از طرف دیگر ما با پدیده دستفروشی هم در اینجا مواجه هستیم که جنبههای مختلفی دارد. من اقتصاددان نیستم که از جنبههای اقتصادی به آن بپردازم اما جنبههای اجتماعی آن را میبینم. دستفروشی برای ادامه فعالیت به شبکه نیاز دارد. البته دستفروشی بزرگ شدن اقتصاد غیررسمی است، ولی این اقتصاد غیررسمی هر چه بزرگتر شود شبکه درست میکند و بخشی از اقتصاد غیررسمی شبکههای مختلف سازمانیافته و غیرسازمانیافته است. دستفروشی پدیده پیچیدهای است که باید آن را مورد بررسی
قرار داد و شناسایی کرد. اگر میبینیم که یک ورزشکار و قهرمان ملی به این پدیده روی آورده، باید از جنبه آسیب مورد بررسی قرار گیرد که چطور یک نظام رسمی و دولت بزرگ نمیتواند جایی برای این افراد داشته باشد. به نظر من مسوول اول وزارت کار و بهزیستی است. سازمان بهزیستی باید بخشی از نیروهای خود را از این طریق جذب کند. البته جذب هم کرده ولی اینها سرآمدهای این افراد هستند که باید جذب این سازمانها شوند و به صورت مدل نشان داده شوند. به نظر من پرستیژ نظام رفاهی است که این افراد را نشان دهد که در چه جایگاهی قرار دارند.
در یک سازوکار مشخص رفاهی قطعاً میتوان به اشکال مختلف از این افراد بهره گرفت، تجربیات آنها را در اختیار دیگران قرار داد و حس مفید بودن را به آنها منتقل کرد. حتی اگر یک ورزشکار از سن شرکت در مسابقات جهانی هم خارج شده باشد، باز میتوان از او به عنوان یک بازوی کمکی در زمینه فعالیت خود، بهرهمند شد. شما در این باره چه نظری دارید؟
بله، قطعاً همینطور است. تاریخ شفاهی بخشی از فعالیتهای من را شامل میشود که در بیشتر کشورهای توسعهیافته جهان انجام میشود. تاریخ شفاهی تجربیات و روایات افراد را ثبت میکند و به اشکال مختلف جمعآوری میکند و مثلاً در سطوح مختلف رمان، داستان، فیلم و مستند از آنها استفاده میبرند. متاسفانه در ایران ایثارگری و موفقیتهای زیادی اتفاق افتاده که ثبت نشده درحالی که میتوانست به صورت تاریخ شفاهی منتشر شود و برای باقی جامعه هم نمونه قرار گیرد. این اقدام حس رشادت و شجاعت را به جامعه منتقل میکند. البته درباره جنگ خاطرهنگاری و جمعآوری روایات تا اندازهای خوب جلو رفته است اما درباره ورزشکاران محدود بوده. وزارت ورزش میتواند به این اقدام توجه کند. روحیه جوانمردی در همه ورزشکاران وجود دارد همانطور که در تختی وجود داشت و به یک رول مدل تبدیل شده بود و خواندن زندگی و خاطراتش را مردم دوست دارند و در سجاد هم این روحیه وجود دارد و باید از آن به شکل مناسبی استفاده کرد.
ورود به این شغل که شما کلمه اقتصاد غیررسمی را برای آن برگزیدهاید، نشان میدهد در فضای رسمی امکان فعالیت ایشان وجود نداشته است. پس ما اگر نظام رفاهی داشته باشیم، یعنی این نظام کمکاریهایی دارد و خیلیها را تحت پوشش قرار نمیدهد.
برای حمایت از این اقشار نیاز به چه نهادها و سازوکارهای بهبوددهندهای داریم؟
وزارت ورزش در کشورهای غربی بخشی از وزارتخانهای است که سیاستهای اجتماعی را جلو میبرد، نمیتوان همیشه به فکر بالا بردن سطح رفاه دهکهای پایین بود. ما الان جامعهای نیستیم که فقط به فکر بالا بردن سطح رفاه حداقلی باشیم، ورزش و حمایت از ورزشکاران و برنامهریزی برای آنها را کنار بگذاریم و مثلاً بگوییم ما میخواهیم فقرا را از سطح دو دهک بالا بیاوریم. ما در جامعهای قرار داریم که باید برنامههای تلفیقی و بستههای رفاهی برای گروههای مختلف داشته باشیم. حتی گروههای دهکهای بالای درآمدی را هم باید در نظر گرفت. من یادم میآید که بعد از کسب موفقیتهایی که کشور انگلیس در المپیک 2016 تجربه کرد، وقتی ورزشکارانش به کشور برگشتند، گزارشی در یکی از روزنامههای این کشور منتشر شد مبنی بر اینکه ورزشکاران انگلیس از چه طبقات و گروههای اجتماعی هستند و نظام اجتماعی کشور چه کمکهایی میتواند به این افراد برای کسب موفقیتهای بیشتر انجام دهد. بر اساس این گزارش ورزشکاران به گروههای مختلف ردهبندی شده بودند و نیازهای آنها دستهبندی شده بود. مثلاً اگر در میان آنها افرادی قرار داشتند که از شرایط مالی و رفاهی مناسبتری برخوردار
بودند برای دریافت امکانات سهم کمتری داشتند در مقابل به ورزشکارانی که نیاز به کمک بیشتری داشتند توجه شده بود. بهطور کلی سطح تحصیلات و درآمد و باقی مشخصات ورزشکاران جمعآوری و بر این اساس به آنها توجه شده بود. این برنامه نشان میداد، هدف مشخصی برای کسب مدال و موفقیتهای بیشتر در دورههای بعد در نظر گرفته شده است. برنامهای که در مقوله رفاه ذهنی قرار دارد. همچنین میتوان از این گزارش متوجه شد نظام رفاهی فراگیر در این کشورها حاکم است که نیازهای افراد جامعه را مورد بررسی قرار میدهد. اهمیت این اقدام به این دلیل برای آنها بالاست که پیروزی در المپیک و قهرمانی ملیپوشان برای جوامع رفاه ذهنی افراد را بالا میبرد. یعنی وقتی مردم قهرمان ورزشی خود را ببینند که در المپیک برنده شده است و پرچم را به اهتزاز درآورده، احساس خوشبختی بیشتری میکنند. ارزش این اقدام مثل ارزش میلیاردها یارانهای است که دولت به صورت ماهانه به افراد پرداخت میکند یا به صورت سبد غذایی در اختیار آنها قرار میدهد که سطح رفاه اجتماعی را متعادل کند. رفاه در جامعه به دو سطح عینی و ذهنی تقسیم میشود. رفاه عینی مواردی مثل یارانه و سبد غذایی را شامل
میشود و رفاه ذهنی پیروزیها و موفقیتهایی است که کشور در موقعیتهای مختلف کسب میکند. مثلاً وقتی ایران کشور چین را در مسابقه والیبال برد، شاید خیلی از مردم آن شب سر گرسنه به بالین گذاشتند، اما احساس بهتری داشتند. این اتفاق خیلی احساس مهمی برای جامعه است که باید به آن توجه بیشتری نشان داد. تحقیقاتی که در برخی جوامع مثل هند انجام شده، نشان میدهد بعضی گروهها در این جامعه احساس سعادت بیشتری میکنند، اما رفاه عینی پایینی دارند. این مباحث را باید در برنامههای رفاهی در نظر گرفت چون خیلی مهم است.
از طرف دیگر این گزارش نشان میدهد، این افراد از قبل این کار را انجام داده بودند و درباره رزومه و مشخصات ورزشکاران خود تحقیق کرده بودند. بنابراین اگر وزارت ورزش هم میخواهد تعداد قهرمانان ملی را افزایش دهد باید به مدلهایی مثل این روی بیاورد و اگر میخواهد شرایط ورزشکارانش مثل سجاد شود که ورزش را ترک کرده و برای کسب درآمد به شغل نامناسبی روی بیاورند میتواند برنامهریزی مشخصی برای ملیپوشان خود نداشته باشد. باید در نظر داشت که وزارت ورزش فقط این وظیفه را ندارد که گروهی ورزشکار را به اردو یا مسابقات اعزام کند، باید بعد از بازگشت هم از آنها حمایت کند و شرایط آنها را مورد رصد قرار دهد. البته نسبت به گذشته اوضاع بهتر شده، اما باید سازمانیافتهتر عمل شود و این اقدامات به وظایف عمومی دولت تبدیل شود. این کارها خیر جمعی دارد و دولت باید به آن ورود کند. نباید یک مساله مثل دستفروشی سجاد اتفاق بیفتد و بعد برای آن راهکار اندیشید.
تخصیص بودجه هم در اینجا از اهمیت زیاد برخوردار است. مثلاً ما یک کیک رفاهی داریم، نباید آن را به قسمت مساوی در جامعه تقسیم کنیم. چون قطعاً برخی در جامعه نیاز بیشتری به این کیک دارند که باید سهم بیشتری را برای آنها در نظر گرفت تا سیر شوند. این افراد یک سلسله نیاز دارند که ما باید تشخیص دهیم و ممکن است هزینههای بیشتری داشته باشد. اشکالی ندارد؛ اگر این کار را بکنیم منصفانه رفتار کردهایم اما اگر این کار را نکنیم ممکن است تغییری در تخصیص بودجه برای جاهای مختلف ایجاد شود و یکسری دیگر راضی شوند اما منصفانه رفتار نکردهایم.
دیدگاه تان را بنویسید