تاریخ انتشار:
وسیع بود و بیانتها
نوشتن از انسانهای بزرگ دشوار است و دشوارتر، نوشتن از انسانهایی است که دیگران را «بزرگوار» مینامیدند.
نوشتن از انسانهای بزرگ دشوار است و دشوارتر، نوشتن از انسانهایی است که دیگران را «بزرگوار» مینامیدند. هرکس که شاگردی مکتب محبت و اخلاق دکتر غلامرضا اسلامیبیدگلی را کرده باشد اذعان میدارد که وی مردی به تمام معنا بزرگوار بود. نگارنده این سطور، در زندگی خود افتخار آن را داشت تا بیش از یک دهه دانشجوی دکتر اسلامی باشد و سپس همکار و دوست وی. با این حال در تمام این مدت، ابتدا بهطور طبیعی و سپس آگاهانه، ایشان یکی از بارزترین الگوهای زندگی من بودهاند. به همین سبب جسارت نوشتن درباره این مرد بزرگ را بر خود آسان میکنم و تنها برخی از خصایل استادم را که به چشم خود دیدهام بهطور خلاصه بازگو میکنم، باشد که از روش زندگی این مرد بزرگ جوانترها هم الگو بگیرند. از آنجا که وی معلم زندگی کرد، بگذار هنوز هم معلم ما باشد. الف- قدرشناسی؛ بیگمان بزرگترین هدیهای که دکتر اسلامی طی 23 سال رابطه به نگارنده عطا کرد دوستی استاد فقید مصطفی علیمدد بود. اهالی حرفه مالی و حسابداری کشور استاد علیمدد را به نیکی میشناسند و نیازی به وصف حال از این هدیه ارزشمند نیست (روحش شاد). همواره برایم سوال بود که چه چیزی موجب احترام وصفناپذیر دکتر اسلامی به استاد مصطفی علیمدد شده است، خصوصاً بهرغم تفاوتهایی که در رویکردهای این دو بزرگوار وجود داشت. پس از مدتی متوجه شدم داستان بسیار ساده است: یک قدرشناسی از نوع انسانهای بزرگوار. استاد علیمدد بر حسب وظیفه شغلی و خصلت انساندوستی خود، محبتی به دکتر کرده بود، اما قبل از انقلاب اسلامی، پس از سی و چند سال از این واقعه و دوستی عمیق، دکتر اسلامی هنوز هم عادت داشت هر بار این ماجرا را با آب و تاب تعریف کند. هرچه سنم بالاتر رفت معنای این تکرار خاطره را بیشتر فهمیدم: قدرشناسی مشمول زمان، سبک زندگی و پست و مقام نمیشود. اکنون که قبور این بزرگواران در چند قدمی یکدیگر است درمییابم که قدرشناسی نهتنها قدر آدمی را میافزاید بلکه بزرگواران را در دنیا و عقبی نزدیک میسازد. ب- آموزگاری؛ نگارنده پس از سالها تدریس میتواند مدعی شود که دکتر اسلامی جزو آن گروه از معلمانی بود که به حرفه و شغل خود عشق میورزند. بنده از سال 1368 دانشجوی کارشناسی ایشان بودم و رساله دکترای خود را در سال 1382 به راهنمایی این مرد بزرگ به انجام رسانیدم. در این مدت، پیوسته استادم را ذاتاً معلم، بیآلایش، اهل فکر و بزرگاندیش یافتم. در صبح روز 30 شهریورماه 1375 با راهنمایی دکتر اسلامی، رساله کارشناسی ارشد خود را ارائه کردم و در حالی که بسیار مشتاق بودم با دوستان و خویشان وقت بگذرانم، ایشان سر خود را به زیر گوشم برد و گفت: هر یک از ما حداکثر 10 تا 15 تکنیک کاربردی بلدیم که قرار است 30 سال از آن نان بخوریم، از آنجا که تو خصلت معلمی داری در محل کار سریعاً همه تکنیکهایت را به ثمن بخس ندهی! و سپس رفت. راستش در آن لحظه خیلی گوش ندادم. در آن زمان مشاور یک شرکت بزرگ شده بودم که بسیار خدمات مالیام را قدر مینهادند. پس از چند ماه که بر اساس ویژگی معلمی تمام تکنیکهای لازم و مستندات مربوطه را ارائه کردم داستان برعکس شد. نزد استادم رفتم و گله کردم که شما حرف به این مهمی را چرا در زمان نامناسب به من گفتید؟ ایشان گفتند: فرقی نمیکرد، حالا از کارت بیرون آمدی؟ گفتم: بلی، گفتند: اشکالی ندارد. گفتم چرا؟ کمی مکث کردند و گفتند: تو اولین کارت بود من که استاد توام و دو دهه از تو بزرگترم، هنوز هم در عمل همین کاری را که تو کردی میکنم. ما ذاتاً معلمیم. دکتر اسلامیبیدگلی استادی اهل فکر بود. تمام دانشآموختگان کلاسهای ایشان خاطرات متعددی از این موضوع دارند. از آنجا که خودشان تجارب حرفهای متعددی داشتند، همواره سعی میکرد دانشجویانش را به تفکر در مورد مسائل اقتصادی و مالی کشور و راهحلهای احتمالی سوق دهد و علم را با عمل توام کند. ایشان دانشمندی بزرگاندیش بود، دوستان و دانشجویانش قطعاً بحث «کیک بزرگ» استاد را به خاطر میآورند. همیشه معتقد بود که تصمیمگیری و مدیریت منطقی کلید پیشرفت و تعالی اقتصادی کشور است و از دانشجویان خود میخواست که با مسلح شدن به علم روز و مسائل اقتصادی و مالی کشور، توان مدیریت و اخذ تصمیمات علمی و عملی را در خود افزون کرده و موجب ترقی و تعالی مملکت شوند و نهایتاً کیک بزرگی بسازند که دائماً فکر نحوه تقسیمش نباشند.
دیدگاه تان را بنویسید