تاریخ انتشار:
چرا اجماع اقتصاددانان در ایران اتفاق نمیافتد؟
گفتوگو آیین درویشی نبود
اختلاف نظر اقتصاددانان ایرانی در مورد اصول علم اقتصاد گاه چنان عمق پیدا میکند که سیاستمداران را نیز به قعر «گمراهی» میکشاند. در چنین شرایطی به طور مسلم، نباید انتظار داشت که اندیشمندان این حوزه در مورد جزییات و مسائل خرد اقتصاد، قرائت مشترک یا مشابهی ارائه کنند.
اختلاف نظر اقتصاددانان ایرانی در مورد اصول علم اقتصاد گاه چنان عمق پیدا میکند که سیاستمداران را نیز به قعر«گمراهی» میکشاند. در چنین شرایطی به طور مسلم، نباید انتظار داشت که اندیشمندان این حوزه در مورد جزییات و مسائل خرد اقتصاد، قرائت مشترک یا مشابهی ارائه کنند. اما اگر اقتصاددانان در مورد نحوه مواجهه با مسائل اقتصادی به اشتراک نظر نرسند چگونه میتوانند سیاستمداران را به راهکارهای حل این مشکلات رهنمون شوند؟ اقناع سیاستمداران به گشودن گرههای اقتصاد ایران که اغلب با دشواری و هزینههای سیاسی و اجتماعی همراه است، از آن جهت حائز اهمیت مینمایند که از قضا حل بسیاری از این مشکلات تنها با اراده سیاسیون میسر است. برای مثال، اگر تثبیت نرخ ارز در طول دهه گذشته به مانعی برای ارتقای رقابتپذیری تولیدات ایرانی تبدیل شده، سیاستمداران حاضر در ساختار قدرت باید هزینههای واقعی کردن نرخ ارز را به جان خریده و بساط نظام دونرخی ارز را برچینند. یکی دیگر از چالشهای اقتصاد ایران، مصرف بالای انرژی است؛ چنان که به زعم کارشناسان، مصرف حدود 5 /4 میلیون بشکه معادل نفت خام در ایران، تناسبی با تولید ناخالص داخلی که حدود 350 میلیارد
دلار برآورد میشود، ندارد. به طور حتم اصلاح الگوی مصرف انرژی به مذاق بنگاههایی که کسب و کارشان مبتنی بر بهرهگیری از انرژی ارزان بوده است، شیرین نخواهد آمد و این اقدام بدون تردید به قیمت تعطیلی بسیاری از بنگاهها و نیز بیکاری شاغلان این واحدها تمام خواهد شد. در چنین شرایطی آیا دولت یا سیاستمداران همچنان از بیم پیامدهای اصلاح الگوی مصرف انرژی باید از اعمال این اصلاحات حذر کنند؟ تجربه ثابت کرده است که اگر نخبگان در مورد حل چالشهای کشور، همگرا شوند، تصمیمسازان و سیاستمداران نیز با جسارت بیشتری به رویارویی با این مسائل برمیخیزند. مانند آنچه که در مورد حل مناقشه هستهای روی داد، یا در مورد هدفمندسازی یارانهها. اقتصاددانان و چه بسا چهرههای سیاسی، جملگی در خصوص اصلاح نظام یارانهها به اتفاق نظر رسیدند و به همین سبب دولت محمود احمدینژاد نیز چاقوی برنده اعتماد عمومی را به دست گرفت و نسبت به جراحی ساختار یارانهها اقدام کرد (هرچند با اجرای بد آن را به معضلی تازه تبدیل کرد). هدفمندسازی یارانهها شاید تنها مساله اقتصادی در طول سه دهه گذشته باشد که چنین اجماعی حول آن شکل گرفته است. در حالی که چه در گذشته و چه در
مقطع کنونی، مسائل دیگری در حوزه اقتصاد به مرحله بحران رسیده است و اقتصاددانان نسبت به حل این بحرانها بیاعتنا نشان دادهاند. شاید به این دلیل که آنان هنوز درگیر و دار مبانی مکتبی اقتصاد هستند و خود را به گفت و گو در باب مسائل اصلی اقتصاد ایران مقید نمیدانند. این انگاره در مورد اقتصاددانان ایرانی مطرح است که آنان چندان به فن گفتوگو آگاه نیستند و تنها بر طبل اختلاف با دیگر اقتصاددانان میکوبند. با وجود این اختلافات، تصمیمسازان کدام یک از آنان را باید مورد مشاوره قرار دهند؟ در حالی که اگر صاحبنظران در مورد راهکارهای حل و فصل چالشهای کنونی اقتصاد ایران به تفاهم برسند و به اجماع نظر دست یابند، به طور حتم از برآیند مبانی مورد نظر سیاستگذاران و اقتصاددانان، تصمیماتی منطقی حاصل میشود. با این وصف، آیا هنوز زمان آن فرا نرسیده است که اقتصاددانان ایرانی اختلافات خود را کنار نهند و سیاستمداران را به سوی تصمیمات عقلایی هدایت کنند؟
دیدگاه تان را بنویسید