پاسخهای کامران مویددادخواه به پرسشهای تجارت فردا درباره ارتش، امنیت و رشد اقتصادی
خدمات متقابل امنیت و اقتصاد
هزینههای نظامی برای حفظ یک کشور، یکپارچگی و امنیت آن ضروری هستند. همانطور که نمیتوان گفت اگر خانوادهای غذا نخورد میتواند ظرف مدت کوتاهی خانه بخرد، نمیتوان از مخارج ضروری نظامی به خاطر کمک به سرمایهگذاری جلوگیری کرد.
کامران مویددادخواه، استاد اقتصاد دانشگاه نورث ایسترن بوستون، رابطه امنیت و رشد اقتصادی را دوجانبه میداند: چرا که از سویی توسعه اقتصادی در گرو امنیت است و از سوی دیگر ایجاد امنیت به وسیله نیروهای نظامی باید تامین مالی شود و این تامین مالی، با رونق اقتصادی ممکن است. او با این مقدمه از نبود امنیت در دوران قاجار میگوید؛ روندی که در دوران رضاخان دچار تغییر شد و او توانست ارتش نوین ایران را سامان دهد. اهمیت این مساله در دیدگاه مویددادخواه به قدری است که احتمال توسعه اقتصادی را بدون شکست خانها و ایجاد امنیت، «صفر» میداند. او در مقابل منتقدانی که معتقدند ارتش رضاشاهی فقط مصرف داخلی داشت و در مقابل بیگانگان ظرف چند روز شکست را پذیرفت، میگوید طی دوره سلطنت رضاشاه امکان اینکه ارتش به سطحی برسد که همزمان بتواند با ارتش انگلیس و روسیه مقابله کند وجود نداشت. او «ارتش فرانسه» را شاهدی بر این نظر خود میآورد و میگوید این ارتش در مدت ۱۸ روز شکست خورد. او ضمن اشاره به تاثیر هزینههای نظامی از کانال مصرف بر اقتصاد کشور، از لزوم صورت گرفتن این هزینهها برای «حفظ یک کشور، یکپارچگی و امنیت آن»
میگوید.
در اغلب پژوهشها آغاز نوسازی و توسعه ارتش را در ایران به رضاخان نسبت میدهند. این تعبیر به چه اندازه به واقعیت نزدیک است و آیا اقداماتی که در زمان امیرکبیر صورت گرفت یا قانونگذاری مجالس نخست مشروطه در زمینه سربازی را میتوان نمونههایی از آغاز نوسازی پیش از رضاخان دانست یا نه؟
لزوم ایجاد یک ارتش نوین از روز شکست ایران در جنگ با روسیه بر کسانی که فهم داشتند آشکار شد. ولی کارهایی که در این زمینه انجام شد به دلایلی چند به جایی نرسید. پیششرطهای لازم ایجاد یک ارتش نوین، یک حکومت مرکزی، اعتقاد و وفاداری افراد به یک کشور و نه ایل و خان و امکان مالی است. در ایران تا زمانی که رضاشاه ایلها و خانها را سرکوب نکرد، دولت مرکزی اصطلاحی بیش نبود. افراد قشون قاجار گوش به فرمان خان ایل خودشان بودند.
بیگمان امیرکبیر مرد بزرگی بوده و کارهای مهمی کرده است. اما به نظر من، شاید به دلیل کتاب دکتر آدمیت، درباره او اغراق شده است. متاسفانه در تاریخ ایران بسیاری اوقات به ترکیب «میخواست چنین و چنان کند» و «نگذاشتند» برمیخوریم. خوب من هم «میخواستم» جایزه نوبل اقتصاد را برنده شوم «نگذاشتند». راستی اگر لولهکش به خانه شما بیاید و بگوید چنین و چنان میکنم و بعد لوله آب را بترکاند و زیرزمین را آب فرا گیرد و بگوید نگذاشتند، به او چه میگویید؟
نیروی قزاق را روسها درست کردند که از یکسو از شاه قاجار نگهداری کند و از سوی دیگر گوش به فرمان روسیه باشد. مشروطهخواهان هم با کمک افسران سوئدی ژاندارمری را به وجود آوردند. بیگمان ژاندارمری سازمانی منظم با افسرانی درسخوانده و مومن بود. ولی با توجه به تعداد نفرات و بودجه آن نمیتوانست امنیت را در سراسر ایران برقرار کند. بنابراین بیگمان آغاز ارتش نوین ایران را باید از دوران رضاخان دانست.
اهداف رضاخان از توسعه ارتش چه بود؟ آیا تحکیم امنیت داخلی هدف بود یا مقابله با تجاوز احتمالی خارجی؟
در درجه نخست هدف، امنیت داخلی و یکپارچگی کشور بود. در آن زمان چند کشور همسایه: پاکستان، افغانستان، عراق و کشورهای ساحلی خلیج فارس مستعمره انگلستان بودند. بنابراین، از نظر مرزهای کشور ایران در مقابل روسیه، انگلستان و ترکیه (که البته در جنگ شکست خورده بود) قرار داشت. اینکه ایران در برابر روس و انگلیس قدرتنمایی کند مطرح نبود. ولی امکان جدایی برخی استانها به تحریک خارجیها بود. میدانیم که خزعل میخواست خوزستان را جدا کند و رضاخان مانع خیانت او شد. به همین جهت پیش از آمدن رضاشاه و پس از آن بسیاری از سیاستمداران ایران بر این باور بودند که تنها یک حکومت قوی مرکزی میتواند ایران را نجات دهد.
مساله دیگر همانطور که فرمودید، امنیت داخلی بود. پیش از رضاخان مردم برای سفر از یک نقطه ایران به نقطهای دیگر (حتی از قلهک تا زرگنده) امنیت نداشتند. برای حکمرانان هم تنها مساله جیب خودشان بود. گفتنی است که وقتی شازده عبدالحسین میرزا فرمانفرما والی فارس بوده برای انتصاب صولتالدوله قشقایی به ایلخانی ۶۰ هزار تومان طلب میکند. چون صولتالدوله از پرداخت امتناع میکند، فرمانفرما هم او را منصوب نمیکند. خان قشقایی هم راه آباده را ناامن میکند. وقتی مصدقالسلطنه جانشین داییاش میشود میگوید بابا ما از خیر این پول گذشتیم که نوکران صولتالدوله هم از راهزنی و جنایت در آن راه دست برمیدارند. حالا خوشمزه این است که یک انگلیسی زندگینامه مصدق را نوشته و مدعی شده که او آن راه را امن کرد. تو گویی مصدق لشگری برای این کار داشته است.
همزمان با نوسازی ارتش، توسعه آمرانه رضاشاه نیز آغاز شد و برخی نهادها یا زیرساختهای اقتصادی نیز بنیان نهاده شدند. آیا میتوان این دو را دو روی سکه اقتدار رضاخان دانست؟ یعنی او را فردی دانست که گسترش نهادهای نظامی و توسعه با محوریت دولت خود را هدف قرار داده بود؟
بیگمان این دو فرآیند به هم وابستهاند. توسعه اقتصادی نیازمند یکپارچگی و امنیت کشور است. از سوی دیگر برای ایجاد امنیت نیاز به نیروی نظامی است که باید هزینههای آن را تامین مالی کرد. اما دریافت مالیات بیشتر زمانی میسر است که رونق اقتصادی باشد و مردم آنقدر داشته باشند که مالیات بپردازند. در دوران قاجاریه نه امنیتی وجود داشت و نه رونق اقتصادی. وقتی لشگری از یک نقطه از ایران به نقطهای دیگر میرفت، در راه لشگریان از غارت مزرعههای سر راه تغذیه میکردند.
اما در آغاز سلطنت رضاشاه برخی اندیشمندان بر این باور بودند که توسعه اقتصادی ایران با پیشتازی بخش خصوصی امکانپذیر نیست. علیاکبر داور در مقاله «بحران» که در سال ۱۳۰۵ در مجله آینده منتشر کرد راه توسعه و پیشرفت اقتصادی ایران را در پیشتازی بخش دولتی دانست. در اینجا بد نیست یادآوری کنیم که وقتی سخن از رضاشاه به میان میآید نباید یک فرد را در نظر گرفت و همه کارها را از او دانست. رضاخان از چند نفر تشکیل میشد از جمله داور، تیمورتاش، فروغی و افسرانی که دور او بودند. مخبرالسلطنه هدایت در خاطرات و خطرات میگوید که زمانی رضاشاه گفته بود حرف تیمور (منظور تیمورتاش) حرف من است. البته رضاشاه این توانایی را داشت که این گروه را گرد هم آورد و فرماندهی کند.
تاثیر امنیت نسبی حاکم در دوران رضاشاه و پس از سرکوب برخی از خوانین بلوچ، بختیاری و عرب بر توسعه اقتصادی را در آن دوران چگونه ارزیابی میکنید؟
بدون شکست خانها و ایجاد امنیت احتمال توسعه اقتصادی ایران صفر بود. شاید بد نباشد خاطرهای را بگویم. پدر من در شرکت سیمان فارس و خوزستان معاون مهندس منوچهر سالور بود و بعداً از زمان دکتر عالیخانی دبیرکل مرکز نظارت سیمان بود. در آغاز دهه ۱۳۴۰ همراه ایشان به دورود سفر کردم. در آنجا رئیس کارخانه سیمان یک نفر سرهنگ بود و معاون او مهندس جلالی نام داشت. یک سرهنگ به این دلیل رئیس کارخانه بود که در زمان احداث و شروع به کار کارخانه افراد یکی از خانها به آن حمله کرده و غارت میکردهاند. برای جلوگیری و حفاظت کارخانه یک گروه سرباز به فرماندهی سرهنگ آنجا فرستاده میشوند که از کارخانه محافظت میکنند. سرهنگ هم رئیس کارخانه میشود. پس از رفع غائله سرهنگ بازنشسته میشود ولی تا چند سال بعد ریاست کارخانه را بر عهده داشت.
توجه بفرمایید که این ماجرا مربوط به سالهای پس از جنگ دوم ولی پیش از شکست ایلخانان در ماجرای اصلاحات ارضی است. حال میتوان حدس زد که در دوران خانخانی پیش از رضاشاه وضع چگونه بوده است. بیگمان ایجاد راهآهن سراسری، ایجاد کارخانههای قند و سیمان و دیگر کارها برای توسعه و رشد اقتصادی بدون از بین بردن شرایط خانخانی و ملوکالطوایفی محال بوده است.
بعضاً با توجه به تجربه شکست ارتش در زمان حمله متفقین در شهریور 1320، گفته میشود ارتش رضاخان به واقع چندان قوی نبوده و صرفاً برای نمایش در داخل آماده بوده است. این تعبیر چه میزان درست است؟ آیا اصولاً مقایسه میان ارتش رضاشاه و ارتش ابرقدرتهای وقت را درست میدانید؟
این تعبیر درستی نیست. در فاصله ۱۶ سال سلطنت رضاشاه امکان نداشت ارتش ایران بتواند در سطحی باشد که همزمان با ارتشهای انگلیس و روس مقابله کند. فراموش نکنیم که در فاصله جنگهای جهانی اول و دوم، سیستمهای نظامی دچار دگرگونی شگرفی شدند. تانک و واحدهای زرهی نقش اول را به دست گرفتند، نیروهای هوایی و دریایی به آخرین پیشرفتهای فنی مجهز بودند. نیروی دریایی و نیروی هوایی ایران قابل ملاحظه نبودند. باز به یاد آوریم که ارتش فرانسه که بسیار مجهزتر از ایران بود در مدت ۱۸ روز شکست خورد. روسیه هم بهرغم وسعت سرزمین و جمعیت زیاد در آغاز به شدت از آلمان شکست خورد. طبق آمار رسمی تلفات روسیه در جنگ ۲۰ میلیون نفر بوده است. اما من از همکاران روسی که در دپارتمان ریاضی درس میدهند شنیدهام که این رقم درست نیست و کل تلفات ۴۰ میلیون نفر بوده است.
بنابراین سرنوشت ارتش ایران جای شگفتی ندارد.
اما باید یک نکته را بیفزاییم. دیکتاتورها با افراد کاردان، تصمیمگیر و با افسران شجاع و تصمیمگیر میانه خوبی ندارند. به یاد آوریم که تیمورتاش در زندان مرد و داور خودکشی کرد. سرتیپ زاهدی (سپهبد بعدی) مغضوب واقع شد. سپهبد امیراحمدی در خاطرات خود میگوید که در سفری به تهران پیش از بازگشت به محل ماموریت خود چند روزی بیشتر در پایتخت میماند. رضاشاه او را میخواهد و در حالی که به او فحش میداده با هفتتیر خود به سینه امیراحمدی میزده بهطوری که سینه او به شدت درد میگیرد. بالاخره میپرسد گناه من چیست و پاسخ این است که چرا در تهران ماندهای. نتیجه آنکه، افسران و سیاستمدارانی سر کار باقی میمانند که فقط «بله قربان» بلد بودند. در نتیجه در روز معرکه و خطر جز تسلیم کاری بلد نیستند.
محمدرضا پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد 1332، همانند پدرش گسترش ارتش و تقویت آن را در دستور کار قرار داد. با توجه به اینکه اغلب ناآرامیهای داخلی در دهه 1320 (از جمله در آذربایجان) پایان یافته بود، دلیل این اقدام شاه را چه میدانید؟
در درجه نخست بگویم که از نظر من آنچه اتفاق افتاد این بود که مردم از ترس آنکه در نتیجه کارهای نادرست مصدقالسلطنه، ایران مستعمره شوروی شود حکومت او را تنها گذاشتند. بد نیست در این زمینه به گفتههای امام خمینی در مورد مصدق رجوع فرمایید. اما در دوران پس از سقوط مصدق مخارج ارتش ایران برای بازسازی ارتشی بود که سالها از دنیا عقب مانده بود. در آن سالها همچنان خطر کمونیسم و مساله خانخانی برای ایران مطرح بود.
با سرازیر شدن درآمدهای نفتی، توسعه ارتش در مقایسه با کل توسعه اقتصاد کشور حالتی اغراقگونه گرفت و ارتش ایران به سرعت خرید پیشرفتهترین تجهیزات و تسلیحات را به صورت گسترده در دستور کار قرار داد. بعضاً در یکی از سالها بیشترین خریدهای نظامی در جهان مربوط به ایران بود. آیا این اقدام را جزیی از اشتباه شاه میتوان دانست؟ چه تحلیلی از مقصود شاه در این قبیل اقدامات میتوان داشت؟ آیا او تهدیدی جدی در کشورهای همسایه (مثل عراق) میدید؟ آیا هدف حمله داشت؟
در سالهای آخر دهه ۱۳۴۰ انگلستان به دلیل مسائل اقتصادی نیروهای خود را از خلیج فارس بیرون کشید. در اینجا برای ایران فرصتی بود که آنچه را انگلستان در سالهای ابرقدرتی بر کشور تحمیل کرده بود جبران کند. به عنوان مثال در ۱۹۳۳ خط مرزی ایران و عراق در ساحل اروندرود ایران نهاده شده بود، حال آنکه عرف بینالمللی خط تالوگ یعنی عمیقترین نقطه رود است. جزیرههای ایرانی در خلیج فارس را عربها اشغال کرده بودند، عبدالناصر میگفت که خوزستان بخشی از وطن عربی (!) اوست. مارکسیستها و کمونیستها به تحریک و با کمک شوروی در برخی نقاط ساحل جنوبی خلیج فارس آشوب به پا
کرده بودند. بنابراین اگر ایران میخواست حقوق از دست رفته خود را که استعمارگران انگلیسی غصب کرده بودند پس بگیرد (که در مورد اروندرود و جزیرههای ایرانی خلیج فارس چنین کرد)، یا به مقابله با کمونیستها برخیزد (مانند ظفار) و امنیت کشتیرانی در خلیج فارس را تضمین کند نیاز به ارتش قوی داشت. در واقع در سالهای آخر دهه ۱۳۴۰ و اوایل سالهای ۱۳۵۰ (به ویژه در دوران نیکسون) ایران نه شریک دستدوم آمریکا بلکه شریک همتراز بود. این را در برخی کتابهای اخیر از جمله کتاب نیکسون، کیسینجر و شاه میتوان خواند.
در همین زمینه توجه کنیم که عراق در سال ۱۳۴۷ قصد حمله به ایران را داشت و از ترس نیروی هوایی چنین نکرد. پس از انقلاب وقتی فرصتی یافت به ایران تجاوز کرد و آن همه کشتار و خرابی بار آورد. بیگمان در آن جنگ ایرانیان حماسهها آفریدند و شجاعت بسیار نشان دادند ولی سهم ابزار جنگی و مهمات را نباید نادیده گرفت. اگر ایران همچنان میتوانست از آمریکا لوازم هواپیما و اسلحه دریافت دارد سرنوشت جنگ به گونهای دیگر رقم میخورد.
ارتش در زمان حکومت پهلوی اول و دوم، مکانی برای حضور سربازان بود که از روستا و ایل به شهر میآمدند. شاید بتوان گفت با اصلاحات ارضی و مطرح شدن سپاه دانش در آن و متعاقباً دیگر سپاههایی که خدمات اصلیشان به مناطق کمتر توسعهیافته میرسید، تغییراتی نیز در جامعه ایجاد شد. آیا حضور در محیط سربازی و خروج از روستا (که با یادگیری زبان و آشنایی با فرهنگ شهری همراه بود) تاثیری در روند توسعه ایجاد کرده است؟ آیا خدمات ارتش به روستاها از جمله در قالب سپاه دانش، توانست تحولی ایجاد کند؟
اصلاحات ارضی و خدمات سپاه دانش تاثیری بسیار بزرگ بر روند توسعه ایران داشتند. اما این موضوع بزرگتر و پیچیدهتر از آن است که بخواهیم در اینجا به آن بپردازیم. در مورد اینکه خدمت سربازی چه تاثیری بر رفتار افراد در زمینه توسعه اقتصادی دارد، باید بگویم من از دوران خدمت وظیفه خودم خاطرات خوشی دارم ولی در مورد تاثیر آن بر افراد و جوانان روستایی پژوهش و آگاهی ندارم.
در ادبیات روشنفکرانه متداول، اغلب هزینههای نظامی با نکوهش مواجه میشود. آیا در اقتصاد هم اینطور است؟ با توجه به تفاوت نتیجهگیری پژوهشهای اقتصادی در زمینه تاثیر هزینههای نظامی بر رشد، میتوان جمعبندیای از این تاثیر به دست آورد؟
در مورد مخارج نظامی در بیشتر اوقات غلو شده است. در گزارشی که روز ۱۳ آوریل موسسه بینالمللی پژوهشهای صلح استکهلم منتشر کرد میبینیم که نسبت هزینه نظامی در جهان به کل تولید ناخالص داخلی 3 /2 درصد است. البته این نسبت برای عربستان سعودی 4 /10 درصد، برای روسیه 5 /4 و برای آمریکا 5 /3 درصد است. بنابراین، جار و جنجال اینکه اقتصاد آمریکا نظامی است و غیره جنبه تبلیغات خدابیامرز مارکسیستها را دارد.
از سوی دیگر برخی گفتهاند که پس از جنگ جهانی دوم اقتصاد آلمان و ژاپن پیشرفت شگفتانگیزی داشتند چون مخارج نظامی اندکی داشتند. همینطور در مورد کشورهای اسکاندیناوی. ولی باید گفت اگر قدرت نظامی آمریکا و تعهد آن به دفاع از آلمان، ژاپن و شمال اروپا وجود نداشت، روسیه شوروی در یک چشم بر هم زدن آنها را مانند کشورهای اروپای شرقی و آسیای مرکزی به مستعمره خود تبدیل میکرد.
از نظر اقتصادی، مخارج نظامی مانند هزینههای مصرفی هستند. تقاضای کل را بالا میبرند و هرگاه به دلیلی کمبود تقاضای کل باشد، این مخارج در کوتاهمدت از افت اقتصادی جلوگیری میکند. از سوی دیگر مانند هر هزینه مصرفی دیگر از امکان پسانداز و سرمایهگذاری و در نتیجه رشد در بلندمدت میکاهد. ولی چنانکه گفتیم، هزینههای نظامی برای حفظ یک کشور، یکپارچگی و امنیت آن ضروری هستند. همانطور که نمیتوان گفت اگر خانوادهای غذا نخورد میتواند ظرف مدت کوتاهی خانه بخرد، نمیتوان از مخارج ضروری نظامی به خاطر کمک به سرمایهگذاری جلوگیری کرد. نهایت، هزینههای نظامی باید معقول، در حد توانایی کشور و کارا باشند.
وضعیت فعلی منطقه و ناآرامیهای موجود، تا چه میزان بر امنیت آحاد اقتصادی موثر بوده است؟ آیا این امنیت تاثیر قابل توجهی بر رشد و توسعه اقتصادی دارد؟ آیا صرف هزینههای نظامی میتواند تامینکننده امنیت برای آحاد اقتصادی باشد؟
آنچه امروز در شمال آفریقا و خاورمیانه میگذرد بسیار اسفناک است. بیگمان این جنگها، کشتارها و خرابیها بر رشد و توسعه این بخش از جهان تاثیر منفی بلندمدت خواهد داشت. این از آن دورههایی است که سالها بعد مردم خواهند گفت، چه اشتباهی، چه فرصتهایی از دست رفت. در حال حاضر ایران به دلیل یگانگی ملی از زیانهای آن کمابیش در امان مانده است. ولی زندگی در محلهای پر از آشوب و کشتار خطرناک است. بیگمان برای حفظ کشور باید نیروی نظامی تقویت شود ولی مهمتر از آن رفع اختلاف با همسایگان و در واقع با دنیا و پیوستن به اقتصاد دنیاست. اگر این اوضاع مدت زیادی در منطقه ادامه یابد، زیانهای آن برای همه کشورها غیرقابل جبران خواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید