آنگلا مرکل ۱۰ سال است که سکان هدایت آلمان را در اختیار دارد
صدراعظم ماندگار
به عنوان یک ساکن آلمان شرقی، کسی فکر نمیکرد دختربچهای که در دهه ۶۰ میلادی در مدرسهای در تمپلین درس میخواند و استعداد زیادی در ریاضیات و زبان روسی از خود نشان میداد، امکانی برای فعالیت در سطوح بالای سیاسی داشته باشد. در حقیقت آنگلا دوروتی کاسنر، میتواند نمونهای مثالزدنی از نسلی باشد که در زمانی نامناسب، در جای نامناسبی حضور داشتند.
به عنوان یک ساکن آلمان شرقی، کسی فکر نمیکرد دختربچهای که در دهه 60 میلادی در مدرسهای در تمپلین درس میخواند و استعداد زیادی در ریاضیات و زبان روسی از خود نشان میداد، امکانی برای فعالیت در سطوح بالای سیاسی داشته باشد. در حقیقت آنگلا دوروتی کاسنر، میتواند نمونهای مثالزدنی از نسلی باشد که در زمانی نامناسب، در جای نامناسبی حضور داشتند. اما او توانست از همین موقعیت و مکان نامناسب برای خود فرصتی بزرگ بیافریند. پنج سال قبل از تولدش، آلمان غربی و شرقی از یکدیگر تفکیک شده بودند و او هفتساله بود که دیوار برلین در میانه پایتخت ساخته شد و دست تقدیر، او و بسیاری از همنسلانش را در سمتی از دیوار قرار داد که عملاً نه راهی به بیرون داشت و نه چشمانداز زیبایی در داخل آن وجود داشت.
در حقیقت، یکی از مهمترین خاطرات وی، مربوط به سفری است که به همراه خانواده و مادربزرگش به باواریا داشت. بعد از گذراندن تعطیلاتی یکماهه در این شهر، خانواده به تمپلین بازگشت و تنها سه هفته پس از بازگشت، دیوار برلین در میانه شهر بالا رفت و عملاً سفر به سوی دیگر دیوار غیرممکن شد! مسلماً دیواری در وسط شهری که 80 کیلومتر با تمپلین فاصله داشت، برای کودکی هفتساله معنایی نداشت، اما اشکهای مادرش و مردمی که در روز 13 آگوست 1961، در کلیسای پدرش به قول خود مرکل «مات و مبهوت درباره دیوار صحبت میکردند» این اتفاق را به خاطرهای فراموشنشدنی تبدیل کرد.
سفر به باواریا، آخرین خاطره آنگلای هفتساله از سرزمین آن سوی دیوار و 13 آگوست 1961 اولین خاطره او از سیاست بود. در سالهای قبل برای آنگلا نیز، مانند همه شهروندان آلمان شرقی، غرب دیوار سرزمینی ممنوعه بود. سرزمینی که 28 سال بعد و در 35سالگی و همان شب فروریختن دیوار برلین، در آپارتمان یک ناشناس در برلین غربی، ورود دوباره به آن را جشن گرفت. اما برای کودکی که در 17 جولای 1954 در هامبورگ متولد شد و در سهسالگی به همراه خانوادهاش به تمپلین رفت تا پدرش بتواند در مقامی که در کلیسای شهر به او پیشنهاد شده بود، مشغول به کار شود، غیرمحتملترین اتفاق رسیدن به مقام صدراعظمی کشورش بود. اما آنگلا مرکل، که نام فامیل همسر اولش را به عنوان یادگاری از این زندگی مشترک پنجساله نگه داشت، نهتنها صدراعظم آلمان شد، که توانست در سه انتخابات پیاپی پیروز شود.
او اولین زن صدراعظم در آلمان و اولین شهروند آلمان شرقی است که این پست را در آلمان بعد از اتحاد به خود اختصاص داده است. غیر از ساخته شدن دیوار در هفتسالگی، او کودکی زیبایی را گذراند. آنقدر زیبا که خودش میگوید، مهم نیست چه ایدئولوژی و مرامی بر آلمان آن سالها حاکم بود، در تمام سالهای کودکی من حتی یک سایه شوم هم وجود نداشت. پدری پرمشغله و محترم در شهر که عقلانیت و منطق را به او یاد داد و مادری که نمونه مهربانی و ملاطفت بود. اوضاع تا زمان فارغالتحصیلی از دبیرستان در سال 1973 بر همین منوال بود. ابتدا کودک و سپس نوجوانی درسخوان، که اجازه سفر با همسالان و تجربه همه چیزهایی را که بچهها در این سنین تجربه میکنند، داشت. از بین مشاهیر جهان، ماری کوری را میپسندید و به عنوان الگوی زندگی خود از او نام میبرد. دانشمند زنی که یک بار در رشته فیزیک و بار دیگر در رشته شیمی، جایزه نوبل را به دست آورد و از قضا هر دو اینها رشتههایی بودند که آنگلا در دانشگاه دنبال کرد. او همچنین در تمام این سالها عضو جنبش آزاد جوانان آلمان (FDJ) بود. در واقع تمام جوانان آلمان شرقی در آن سالها در این حزب عضویت داشتند، نه به خاطر اعتقاد
به آرمانهای آن، بلکه به این دلیل واضح که بهرغم این ادعا که عضویت در حزب اختیاری است، عدم عضویت در آن باعث میشد فرد نتواند پذیرش تحصیلی از دانشگاهی بگیرد. در سال 1973 با فارغالتحصیلی از دبیرستان، آنگلا تصمیم گرفت دانشگاهی را برای ادامه تحصیل انتخاب کند که علاوه بر درس خواندن به او امکان تجربه استقلال و زندگی جدای از خانواده را هم بدهد و با همین نیت به لایپزیگ نقل مکان کرد. دانشگاهی با 270 کیلومتر فاصله از شهر والدینش که از نظر قدمت دومین دانشگاه آلمان محسوب میشد و یکی از افتخاراتش، سالها حضور هایزنبرگ، پدر بمب اتمی آلمان در آن بود. او رشته فیزیک را برگزید و مانند همه دانشجوهای دیگر در ساعات فراغت در رستورانهای شهر به کار میپرداخت.
این سالها علاوه بر مدرک لیسانس و سپس دکترا، برای او تجربه مهم دیگری را هم دربر داشت. این دختر جوان که در سنین کودکی و نوجوانی به حزم و احتیاط مشهور بود، از سرعت زیاد میترسید و حاضر نبود در فعالیتهای ورزشی خطرناک شرکت کند، نشان داد در هنگام نیاز میتواند بسیار قاطع و سریع تصمیم گرفته و تصمیم خود را اجرایی کند و نیاز به سالها فکر برای چنین کاری ندارد. آنگلا که خود را شخصیت محافظهکاری میداند که دوست دارد برنامهریزی داشته باشد و بداند چه اتفاقی در پیش دارد، در سال 1977 با اولریخ مرکل، دانشجوی دیگری در همان دانشگاه ازدواج کرد.
ازدواجی در کلیسا و شهر پدری که در نهایت پنج سال به طول انجامید و تنها یادگار آن، نام فامیلی بود که بعد از طلاق هم آنگلا آن را نگه داشت. آنگلا مرکل در طی این چند سال نشان داد موقعی که از اشتباه بودن کاری مطمئن باشد، بهرغم همه چیز میتواند بسیار سریع و قاطع تصمیم بگیرد و به اشتباه خاتمه دهد. حداقل این خاطرهای است که همسر اول وی، از آنگلا در ذهن دارد. بعد از ازدواج و سپس جدایی، تصمیم مهمی که مرکل در این سالها گرفت، امتناع از همکاری با دستگاه امنیتی آلمان شرقی بود. بعد از اینکه در سال 1978 او توانست مدرک لیسانس خود را در رشته فیزیک بگیرد، برای شغلی به عنوان دستیار استاد در یک مدرسه مهندسی تقاضا داد. دستگاه امنیتی کشور از او خواست در مورد همکاران سابقش اطلاعاتی در اختیار این نهاد قرار دهد، تا برای این شغل پذیرفته شود. پیشنهادی که مرکل آن را نپذیرفت و در نتیجه به او اعلام شد دولت نمیتواند اجازه دهد شخصی که ایدئولوژی مشخصی ندارد، به جوانان آموزش دهد.
البته خود مرکل اظهار میدارد این پاسخ منفی، ربط چندانی به ایدئولوژی نداشت و او فقط سعی کرد به نصیحت پدر و مادرش عمل کند و جاسوس نشود. هر دو آنها اعتقاد داشتند «من نمیتوانم جاسوس خوبی شوم، چون نمیتوانم حرفی را پیش خودم نگه دارم!». در واقع مرکل موقعیت و موفقیت فعلی خود را، مدیون این تصمیم است. بعد از اتحاد دو آلمان اسناد سازمان اطلاعات آلمان شرقی در اختیار عموم قرار گرفت. افشای این اسناد تبعات شدید و منحصربهفردی داشت. با معلوم شدن اینکه هر کس، جاسوسی کدامیک از اقوام، نزدیکان و همکاران خود را میکرده است، به دوستیهای بسیاری خاتمه داده شد، ازدواجهای بسیاری به طلاق رسید و حتی در چند مورد خودکشی هم اعلام شد.
بسیاری افراد هیچگاه حاضر نشدند پرونده خود را در سازمان ببینند، چون نمیخواستند بدانند چه کسی جاسوسی آنها را میکرده است. یکی از تبعات این آشکارسازی، این بود که داشتن پست سیاسی برای هر کسی که فعالیتی برای سازمان اطلاعات کرده بود، بعد از اتحاد دو آلمان بسیار سخت و عملاً غیرممکن شد. حتی به همین دلیل، ولفگانگ شنور، رئیس حزب بیداری دموکراتیک، تنها دو هفته قبل از انتخابات سال 1990، مجبور شد عرصه انتخابات را با رسوایی ترک کند. در واقع مرکل یکی از معدود تحصیلکردههای جوانی بود که پروندهای کاملاً پاک از این نظر داشت. بعد از رد شدن این تقاضای کار او موقعیتی را که در آکادمی علوم آلمان شرقی در برلین وجود داشت، پذیرفت.
در آنجا او به کار تحقیقاتی به عنوان بخشی از دوره دکترا مشغول شد و در نهایت مدرک دکترای خود را در رشته شیمی کوانتوم در سال 1986 دریافت کرد. در همین دوران با یواخیم زاور آشنا شد که پنج سال استاد ارشد او و سالها بعد، همسر دومش شد. مرکل از هیچکدام از ازدواجهایش فرزندی ندارد اما زاور از ازدواج اولش دو فرزند دارد.
همسر و البته فرزندخواندههای مرکل، به شدت و آگاهانه از فضاهای رسانهای دوری میکنند. مرکل نهتنها در کمتر جمعی با همسرش حاضر میشود، که به ندرت عکسی جز با لباس کاملاً رسمی از او وجود دارد. در واقع اروپا و ایالاتمتحده از این نظر دو قطب به شدت متفاوت هستند. در حالی که خصوصیترین لحظههای زندگی رئیسجمهور ایالاتمتحده (صرفنظر از اینکه چه کسی این مقام را بر عهده دارد) به وسیله عکاس رسمی کاخ ثبت شده و در اختیار رسانهها قرار میگیرد، در اروپا وضعیت کاملاً برعکس است. البته نه اینکه شما به عنوان سیاستمداری در اروپا، حتی در صورت تمایل نتوانید زندگی خصوصی خود را علنی کنید. رسواییهای برلوسکونی و سارکوزی معرف حضور همه هست. اما در اروپا اگر دوست داشته باشید میتوانید به راحتی حریم خصوصی خود را حفظ کنید و این کاری است که مرکل، همسر و فرزندانش انجام دادهاند. البته از این نظر یک تفاوت عمده دیگر هم میان اروپا و ایالاتمتحده وجود دارد، زندگی شخصی افراد در انتخابات چندان تعیینکننده نیست یا حداقل تاثیر ویرانکننده (یا سازنده)ای که شرایط زندگی خانوادگی در ایالاتمتحده، بر نتیجه انتخابات دارد، در اروپا مشاهده
نمیشود.
گرهارد شرودر، صدراعظم پیشین آلمان در هنگام نامزدی برای احراز این پست در ازدواج چهارم خود به سر میبرد، مولفهای که در ایالاتمتحده باعث میشود حتی حزب به کاندیدا شدن شما فکر هم نکند. اما در آلمان او به راحتی و برای دو دوره متوالی برای این مقام انتخاب شد. این دوری از فضای رسانهای باعث شده اندک اطلاعاتی در مورد زندگی شخصی صدراعظم جالب و مهم جلوه کند. اینکه او آشپز خوبی است، روابط خوبی با فرزندخواندهها و نوههایش دارد، کیکهای بسیار خوشمزهای درست میکند و از ماهها قبل از کریسمس مشغول برنامهریزی برای آن و خرید هدیه میشود. گاز گرفته شدن توسط یک سگ در کودکی باعث شده دچار بیماری ترس از این حیوان شود و اطلاعاتی از این قبیل.
اما وقتی در 9 نوامبر 1989، دیوار برلین فروریخت، او زنی تنها و 35ساله بود که در برلین کار و زندگی میکرد. در سالهای بعد از دریافت مدرک دکترا او همچنان به کار در همان دانشگاه ادامه داده بود. تحصیل در رشته فیزیک و شیمی کوانتوم نهتنها علاقه شخصی مرکل بود که باعث میشد از حاشیه امنی در برابر دخالتهای سیستم امنیتی آلمان شرقی برخوردار باشد و این موضوعی بود که او به آن علاقه داشت.
شب نهم نوامبر، وقتی دولت در تلویزیون خبر از امکان مسافرت آزاد و بدون نیاز به مجوز به آلمان غربی خبر داد (که البته هنوز به معنای برچیده شدن دیوار نبود) مرکل به عنوان اولین اقدام با مادرش تماس گرفت تا برای کمرنگ کردن خاطره گریههایی که در هفتسالگی شاهد آن بود، به مادرش خبر از امکان مسافرت به آلمان غربی را بدهد. اما هیجان و خوشحالی اولیه زیاد نپایید. مردم آلمان شرقی که در هفتههای اول بزرگترین تفریحشان قدم زدن در خیابانهای برلین غربی و نگاه کردن به ویترین مغازهها بود، با نحوه جدیدی از زندگی آشنا شدند که نحوه برخورد با آن را بلد نبودند. بعد از دههها عدم سرمایهگذاری و نبود خلاقیت، اقتصاد آلمان غربی تقریباً مرده حساب میشد. اما مردم عادی هم، متوجه چنین موضوعی نبودند.
بعد از چند سال در مضیقه قرار داشتن، دیگر تنها دیدن ویترین مغازهها برایشان کافی نبود و پولی برای خرید میخواستند. هلموت کهل بدون در نظر گرفتن تفاوتهای بیشمار اقتصاد بخش شرقی و غربی و حتی اهمیت ندادن به توصیههای رئیس بانک مرکزی، نرخ برابری یک به یک را برای مارک شرق و غرب اعلام کرد. پرداختهای جاری و پساندازها تا سقف چهار هزار مارک برای هر نفر (در مورد کودکان رقم کمتر و در مورد افراد بازنشسته بیشتر بود) نرخ برابری یک به یک بود.
در مورد پساندازهای بیشتر از این حد و سایر موارد مالی نرخ دو به یک و گاهی بیش از دو به یک بود. این در حالی بود که اندکی قبل از اتحاد، هر مارک آلمان غربی، هفت تا یازده واحد پول آلمان شرقی ارزش داشت. این کار عملاً اقتصاد آلمان شرقی را که قبل از آن هم وضع خوبی نداشت فلج کرد. کارخانهها کاملاً از دور خارج شدند چون نهتنها از تکنولوژی جدید و نوآوریهای ایجادشده عقب مانده بودند که حالا باید دستمزدهایی گزاف را به واحد پولی میپرداختند که نه آن را در اختیار داشتند و نه امکان داشت بتوانند به دست بیاورند. نسبت به بهرهوری بسیار اندک، سطح دستمزدها در آلمان شرقی سر به فلک زد که عملاً باعث اعتراض و درخواست افزایش دستمزد در سمت غرب شد. هزینههای زندگی نیز برای مردم آلمان شرقی که تا پیش از این در نظام کنترل قیمت میزیستند عجیب و غیرقابل پرداخت بود. اینها تنها بخشی از مشکلات اتحاد بود. این اتحاد پولی، اولین مواجهه مرکل با تغییر واحد پول بود که البته تجربهای خوشایند هم نبود. البته او درس خود در مورد نارساییهای اقتصاد برنامهای را بسیار قبلتر فراگرفته بود.
او در خاطرات خود گفته است اولین درس اقتصادیاش، زمانی بود که در کودکی برای چیدن بلوبری به جنگلهای اطراف شهر میرفت. بخشی از میوههای چیده شده را به مادرش میداد و بخش دیگری را به مسوول دولتی بازار میفروخت. به زودی او و خواهر و برادرش راه خوبی پیدا کردند تا هم بتوانند پولی به دست بیاورند و هم میوههای خوشمزه را خودشان بخورند. دولت هر کیلو بلوبری را از مرکل جوان، چهار مارک آلمان شرقی میخرید و تحت نظام کنترل قیمت در بازار به فروش میرساند. کافی بود خواهر یا برادر کوچکترش، یک ساعت بعد به بازار برود و درخواست بلوبری کند تا بتواند همان میوه را از قرار کیلویی دو مارک بخرد. این اولین درس عملی مرکل از اقتصاد متمرکز بود. اما در واقع این تجربه ناخوشایند ادغام پولی دو آلمان بود که بعداً به کمک او و البته یونان آمد. او در سپتامبر 2012 در دوران بحران بدهیها در حوزه یورو، اشارهای به این بخش از زندگی خود کرد: «من از کشوری میآیم که فروپاشی مالی را تجربه کرده است. در آن زمان ما مردمان خوشبختی بودیم که توانستیم از کمکهای آلمان غربی برخوردار شویم و نتیجه این همکاری، برای هر دو ما خوب بود. حالا هم به همان اندازه
خوشبختیم که میتوانیم در اتحادیه به هم کمک کنیم.»
بعد از اتحاد دو آلمان، مرکل جاده ترقی را با سرعتی بسیار زیاد پیمود. در 18 ژانویه 1991 وارد کابینه هلموت کهل شد و به عنوان وزیر زنان و جوانان معرفی شد. این پست را تا سال 1994 در اختیار داشت و بلافاصله بعد از آن به عنوان وزیر محیط زیست معرفی شد. تا سال 1998 در کابینه بود. با ترک کابینه در این سال، با زاور ازدواج کرد و دو سال بعد، یعنی در 10 آوریل 2000 به رهبری حزب دموکرات مسیحی رسید. طبق معمول، اولین زنی بود که به این مقام میرسید.
انتخاب زنی برای این پست در حزبی کاملاً مردانه و محافظهکار، تمام ناظران را شگفتزده کرد. انتخابی که البته زمان نشان داد بسیار هوشمندانه و بجا بوده است. این تغییر رهبری در زمانی غیرمعمول و به دلیل رسوایی ایجاد شده برای حزب در زمینههای مالی صورت گرفت. در اواخر سال 1999 معلوم شد در تمام دهه 90، حزب دموکرات مسیحی از منابع مالی مشکوکی استفاده کرده است. این منابع شامل دریافت پول نقد به عنوان کمک به حزب، دریافتهای مالی از حسابهایی با نام و آدرسهایی مجهول، نقل و انتقال داخلی و خارجی غیرقانونی پول و... است. اتهامات در مواردی حتی شامل اقدام به پولشویی آگاهانه هم بود. ماجرا آنقدر دامنهدار شد که میزان آرای حزب از 45 درصد درست قبل از اعلام رسوایی مالی، به 30 درصد در ابتدای سال 2000 سقوط کرد. این رسوایی به شدت به چهره و نفوذ سیاسی هلموت کهل که در تمام دهههای 80 و 90 میلادی رئیس حزب بود، لطمه زد. برنده دو دوره بعدی انتخابات، در پی این رسوایی، حزب رقیب سوسیالدموکرات بود. مرکل، از کهل که به نوعی مربی او قلمداد میشد علناً انتقاد کرد.
در سالهای 2002 به بعد، او به شدت از سیاستهای اصلاح بازار کار، که بعدها گفته شد مهمترین عامل موثر در توانایی بالای آلمان برای مقابله با بحران بوده است، دفاع کرد. این سیاستهای جدید به طور عمده شامل افزایش ساعت کاری بود و در نهایت با این هدف طراحی شده بود که اقتصاد بتواند با کنترل دقیق هزینه نیروی کار در تولید حالت رقابتیتری به خود بگیرد. او در تمام این سالها، چه زمانی که به دختر کوچولوی کهل معروف بود و چه هنگامی که یکشبه از پوسته دختر کوچک پشتصحنه درآمد و خانم خطاب شد، به مصلحتگرایی شهره بوده است. او که عملاً بعد از آغاز بحران سال 2008، رهبر کنترل بحران در همه کشورهای اتحادیه است، در هیچیک از کشورهای بحرانزده خصوصاً جنوب اروپا شخصیت محبوبی نیست. اما این مساله مهمی نیست مساله اینجاست که مرکل به عنوان یک سیاستمدار، کمترین اهمیت ممکن را به محبوبیت میدهد.
به نظر اکثر کسانی که از نزدیک با او برخورد داشتهاند و خبرنگاران، مرکل اگر تصمیمی را صحیح بداند و به این نتیجه برسد که انجام آن درست است، محبوبیت در نزد عوام که هیچ حتی مصالح و سیاستهای حزبی را هم ندیده میگیرد، علاوه بر آن هیچ ایدئولوژی بر تفکرات او سایه نینداخته است و در واقع او همان مشکلی را دارد که سالها پیش سازمان اطلاعات آلمان شرقی تشخیص داده بود؛ هیچ ایدئولوژی مشخصی ندارد.
تشخیص این سازمان البته از یک جنبه اشتباه بود، نداشتن ایدئولوژی مثل دو شاخص دیگر، نه مشکل و نقطهضعف که کلید موفقیت اوست. این قضیه تا به اینجا ادامه پیدا کرد که او در مقابل حملهای علنی، رک و واضح در مجلس که توسط یکی از اعضای حزب Daie Linke و در زمان حضور خودش در مجلس صورت گرفت، به طور مطلق سکوت کرد. در حالی که اعضای دیگر حزب، چه دموکرات مسیحی و چه سوسیالدموکرات این سخنرانی را محکوم میکردند، مرکل فقط ساکت ماند و شاهد ماجرا شد. به استناد نوشت یکی از خبرنگاران حاضر در محل: «زبان بدن صدراعظم، گویای همه چیز بود. تنها با نگاه و طرز رفتار هنگام ترک مجلس صدراعظم به سخنران منتظر پیغام واضحی داد. پیغام این بود که تو بیاهمیتتر از آن هستی که پاسخی دریافت کنی و من در نهایت مجلس را در کنترل دارم.» مسلماً رئیس دولتی که توانسته باشد در میانه بحرانی سخت که تقریباً همه کشورها را درگیر کرده، نرخ بیکاری را تکرقمی نگه دارد، کسری بودجه نداشته باشد، به سایر کشورها کمک کند تا بتواند یورو را حفظ کند و... نیازی به تایید دیگران ندارد. مرکل میداند حداقل تا برگشتن قطار اقتصاد به روی ریل، آلمان و اتحادیه بیشتر به او محتاج هستند
تا او به آنها.
دیدگاه تان را بنویسید