تاریخ انتشار:
نقد برنامهریزیهای توسعه در گفتوگو با مرتضی ایمانیراد
به جای توهم برنامهریزی، هوشمندی اقتصادی را جایگزین کنیم
آنچه مرتضیایمانیراد در این گفتوگو بر آن تاکید میکند حذف برنامهریزی است. این اقتصاددان میگوید قطعاً برنامههای غلتان از این نظر که به واقعیت نزدیکترند نسبت به برنامههای پنجساله بهتر کار میکنند. اما مساله مهمتر از همه اینها این است که اساساً خود برنامهریزی به هر صورتی که باشد نمیتواند مسائل اساسی کشور را حل کند. نه تنها نمیتواند حل کند، بلکه اگر اراده بر اجرای آن باشد، این برنامهها مانعی جدی در راه اجراست. وی صراحتاً میگوید هیچ برنامهای را برای کشور مناسب نمیدانم. چون به عقیده این استاد دانشگاه برنامهها نه تنها گرهی از کار کشور باز نمیکند بلکه موانع را زیاد کرده و اختلالات شناختی و ساختاری در کشور ایجاد میکند. وی میگوید ما برنامهریزی نداریم ما «توهم برنامهریزی» داریم.
موضوع بر سر انتخاب بین برنامهریزی غلتان چندساله یا برنامه غیرغلتان نیست. آنچه مرتضیایمانیراد در این گفتوگو بر آن تاکید میکند حذف برنامهریزی است. این اقتصاددان میگوید قطعاً برنامههای غلتان از این نظر که به واقعیت نزدیکترند نسبت به برنامههای پنجساله بهتر کار میکنند. اما مساله مهمتر از همه اینها این است که اساساً خود برنامهریزی به هر صورتی که باشد نمیتواند مسائل اساسی کشور را حل کند. نه تنها نمیتواند حل کند، بلکه اگر اراده بر اجرای آن باشد، این برنامهها مانعی جدی در راه اجراست. وی صراحتاً میگوید هیچ برنامهای را برای کشور مناسب نمیدانم. چون به عقیده این استاد دانشگاه برنامهها نه تنها گرهی از کار کشور باز نمیکند بلکه موانع را زیاد کرده و اختلالات شناختی و ساختاری در کشور ایجاد میکند. وی میگوید ما برنامهریزی نداریم ما «توهم برنامهریزی» داریم. چون وقتی یک کشور رشد میکند و همزمان برنامه هم داشته باشد میگویند که برنامه خوب بوده است. در حالی که احتمالاً آن برنامه با شرایط مساعد جهانی همراه شده و همه آن را تفسیر به علیت کردهاند. اما در واقع برنامهریزی کاری از پیش نمیبرد فقط
مداخلات در جریان پدیداری اقتصاد را زیاد میکند. وی پیشنهاد میکند به جای برنامهریزی باید «هوشمندی اقتصادی» را جایگزین کنیم. به گفته ایمانیراد کار اصلی هوشمندی، «کشف کردن» است در حالی که در برنامهریزی مساله اصلی «طراحی کردن» است.
رئیس اتاق ایران در مجلس پیشنهاد کرده که «اگر اصرار باشد برنامه داشته باشیم» بهتر است نظام برنامهریزی در کشور به سمت برنامهریزی غلتان برود. نظر شما در این مورد چیست. آیا برنامهریزی غلتان میتواند موثر باشد؟
برنامهریزی غلتان از برنامهریزی جامع و پنجساله بهتر است، چون امکان تغییر در برنامه را در زمانهای از قبل تعیینشده فراهم میکند. البته یک نکته را هم بگویم که برنامهریزی غلتان سیستم اطلاعاتی و تحقیقی قوی میخواهد و در شرایط فعلی ما چنین امکانی را به خوبی در اختیار نداریم. ولی از این گذشته برنامهریزی غلتان یک نوع برنامه است و متدولوژی برنامهریزی را با خود دارد. به عبارت دیگر هر مزیت یا مشکلی در سیستم برنامهریزی باشد به این نوع برنامه هم تعمیم پیدا میکند. بنابراین اگر بخواهیم برنامههای پنجساله را با برنامههای پنجساله غلتان مقایسه کنیم، برنامههای غلتان برتری دارند. ولی اینکه برنامههای غلتان میتوانند موثر باشند خودش جای بحث زیادی دارد.
یعنی برنامهریزی غلتان بهتر از برنامهریزی توسعه پنجساله به شکل کنونی است؟
بحث اصلی این نیست که برنامهریزی غلتان بهتر است یا برنامهریزی پنجساله. چون جنس این دو با هم فرق دارد. مثلاً ما میتوانیم برنامه پنجساله داشته باشیم که در عین حال غلتان هم باشد. بنابراین غلتان بودن برنامه یک روش برای تدوین و اجرای برنامه است. مثلاً اگر برنامه پنجساله را بخواهیم بهصورت غلتان تدوین و اجرا کنیم هر سال باید نسبت به تغییراتی که در ابتدای برنامه پیشبینی درست نکرده بودیم برنامه را اصلاح و بر اساس برنامه جدید سال جدید را شروع کنیم. در این صورت در هر سال برنامه اصطلاحاً رول (roll) میشود. یعنی مدام در هر سال برنامه تغییر میکند. دلیلش هم واضح است. هیچ برنامهای نمیتواند از سال اول برای سال پنجم اعداد و ارقام درستی برآورد کند. به همین دلیل است که برنامههای غلتان، از این نظر که نزدیکتر به واقعیت هستند، نسبت به برنامههای پنجساله بهتر کار میکنند. ولی مساله مهمتر از همه اینها این است که اساساً خود برنامهریزی به هر صورتی که باشد نمیتواند مسائل اساسی کشور را حل کند. نه تنها نمیتواند حل کند، بلکه اگر اراده بر اجرای آن باشد، خودش به یک مانع توسعه و رشد پایدار تبدیل میشود. دلیلش هم مشخص است. اساساً برنامهریزی مبتنی بر پیشبینی آینده طراحی و تدوین میشود. البته برنامه میتواند آینده را نبیند و بر اساس سیاستها و پروژههای وابسته نوشته شود. در این صورت طول دوره برنامه کوتاه میشود. ولی به طور معمول برنامههای پنجساله از این جنس نیستند و اساساً مبتنی بر پیشبینی نوشته میشوند. حال یک بحث بسیار مشخص وجود دارد که هیچ برنامهای نمیتواند آینده را درست پیشبینی کند. چون مسائل غیرقابل پیشبینی در اقتصاد و جامعه بسیار فراوانند. وقتی دولت بر اساس پیشبینی آینده که همه موافقند که غیرقابل پیشبینی است، منابع خود را تخصیص میدهد، طبیعی است که اتلاف منابع زیاد خواهد شد. خیلیها به دنبال بالا بردن دقت محاسبات برنامهریزی هستند تا از این طریق دقت پیشبینیها را بالا ببرند. ولی مشکلی که وجود دارد این است که اساس مدلهای برنامهریزی و پیشبینی متکی بر اصل علیت هستند که این اصل در همه زمینهها جواب نمیدهد. در واقع اصل تغییر در همه پدیدههای اقتصادی-اجتماعی علیت نیست. بنابراین با هر دقتی که دولت برنامه را محاسبه کند نمیتواند به نتیجه
درستی برسد. چون بخش مهمی از تحولات اجتماعی و اقتصادی از شمول اصل علیت خارج است و بیشتر اصل پدیداری یا پدیدارشدگی (emerging) بر آنها حاکم است. به همین دلیل است که یک نفر خودش را در تونس آتش میزند و یک موج سیاسی در کشورهای عربی آغاز میشود و در کشوری دیگر هر روز یک نفر خودش را آتش میزند ولی آب از آب تکان نمیخورد.
شما در پستی در کانال تلگرامی خود برنامهریزی غلتان را نقد کرده و نوشتهاید برنامه غلتان زمانی بهتر جواب میدهد که زمان غلتاندن برنامه کمتر و کمتر شود. منظورتان از اینکه زمان غلتاندن کمتر شود، چیست؟
منظورم از این بحث این است که هر چه برنامههای غلتان در مدت زمانهای کوتاهتری رول (roll) شوند بهتر است. از این بحث میخواستم به این نتیجه برسم که اگر برنامههای یکساله را ماهانه ترمیم کنیم باز بهتر است و در نتیجه هر چه این فاصلهها کمتر شود بهتر است. آخر این داستان این میشود که اگر برنامه را اصلاً ننویسید بهتر است، چون در لحظه همه چیز رول میشود. دقیقاً همینجاست که من به نفی برنامهریزی میرسم و معتقدم که برنامه کاری انجام نمیدهد.
منظورتان چیست؟ یعنی معتقدید کشور به برنامهریزی نیاز ندارد یا مدل و نوع خاصی از برنامهریزی را برای کشور پیشنهاد میکنید؟
خیلی واضح و شفاف بگویم من هیچ برنامهای را برای کشور مناسب نمیدانم. برنامهها تنها موانع را زیاد کرده و اختلالات شناختی و ساختاری در کشور ایجاد میکنند. متاسفانه یک توهم در کشور وجود دارد که اسم آن را «توهم برنامهریزی» گذاشتهام. وقتی یک کشور رشد میکند و همزمان برنامه هم داشته باشد میگویند که برنامه خوب بوده است. مثلاً خیلیها معتقدند برنامه سوم در قبل از انقلاب موفق بوده است. این یک توهم است. برنامه سوم با شرایط بسیار مطلوب سیاسی در جهان و گشایشهای سیاسی در ایران همزمان شد و متاسفانه ما این همزمانی را به علیت تفسیر میکنیم. یعنی به برنامه اعتبار میدهیم. طبیعی است که این کار را میکنیم چون گرفتار توهم برنامهریزی هستیم. حتی در کره جنوبی هم این برنامههای پنجساله نبود که کره را توسعه داد بلکه اراده سیاسی توام با همراهی حسابشده با نظام جهانی، همگرایی تکنولوژیک با نظام جهانی و مسائلی از این دست کره را کره کرد. ممکن است شما بگویید که خب اینها یعنی برنامه! ولی برای شناخت و استفاده از پتانسیلهای موجود لازم نیست برنامه داشته باشیم. بدون برنامه هم میتوان به همه اینها دست یافت. بنابراین به نظر من دولت
میتواند پروژههای خودش را در بودجه تعریف کند و بخش خصوصی نیز با مطالعه محیط دست به برنامههای خودش بزند. در اینجا دیگر ضرورتی به برنامههای پنجساله نیست. چون اساساً کاری انجام نمیدهد. فقط مداخلات در جریان پدیداری اقتصاد زیاد میشود و تخصیص خودجوش منابع دستکاری میشود و بنابراین کل اقتصاد در شرایط نامطلوب تخصیص منابع قرار میگیرد.
به جای برنامهریزی چه باید کرد؟
به جای آن « هوشمندی اقتصادی » را باید جایگزین کنیم. میتوان در یک مفهوم فراگیرتر از «هوشمندی توسعه» یا «هوشمندی استراتژیک» هم صحبت کرد. اصل قضیه همان هوشمندی است. بحث هوشمندی استراتژیک بحث مفصلی است که در اینجا فرصت طرح آن نیست. ولی برای اینکه با بحث برنامهریزی مرتبط است مولفههای آن را به طور خلاصه توضیح میدهم. در کل یک تفکیک بسیار مهم در بحث هوشمندی وجود دارد. این تفکیک هوشمندی را به دو حوزه پدیدارشناسانه (phenomenological) و معرفتشناسانه (epistemological) تفکیک میکند. در حوزه پدیدارشناسانه هوشمندی در حوزه عمل و در مواجهه با واقعیت موجود به وجود میآید و در حوزه معرفتشناسانه شناخت در حوزه غیرعملی (مثل لابراتوارها، کتابخانهها، مدلسازیها، مدلهای تئوریک و غیره) به وجود میآید. اساس هوشمندی بر اساس تجربه است و معرفتشناسی و اساساً کارهای علمی همانند نوری هستند که مسیر را روشن میکنند. ولی نمیتوانند راهحل ارائه بدهند. این تفکیک بسیار مهم است. مثلاً ما نمیتوانیم یک تیم از خارج برای تدوین استراتژی توسعه به ایران بیاوریم. ولی از یافتههای آنها به خوبی میتوان استفاده کرد. این تفکیک تکلیف خیلی از
مسائل را حل میکند. مهمترین مساله هم این است که توسعه اساساً یک پدیده پدیدارشناسانه است نه یک پدیده معرفتشناسانه و بنابراین در عمل برنامههای توسعه، به دلیل ماهیت غیرتجربیشان نمیتوانند مساله کشور را حل کنند. بیخود نیست که هر سال کشورهایی که برنامههای پنجساله را کنار گذاشتهاند بیشتر و بیشتر میشود. دومین مساله هوشمندی زمان است. زمان در بحث پدیدارشناسی غایب است و تنها زمان کنونی واقعیت دارد. چون پدیدارشناسی مبتنی بر تجربه است و جنس تجربه هم «هماکنونی» است. بنابراین از این نگاه اساساً آیندهای وجود ندارد که بخواهیم برایش برنامه بنویسیم. ولی همین زمان اکنون کیفیت بالایی دارد. اقدامات ما در زمان فعلی انباشتهای از تجربیات گسترده گذشته، هوشیاری از وضعیت کنونی و انتقال دورنماهای آتی به زمان فعلی است. بنابراین فرض این است که آینده در زمان حال مستتر است و تنها با آیندهپژوهی و مطالعات دورنما (outlook) است که میتوانیم آینده را در زمان حال کشف کنیم. در این صورت آینده مفهوم خاصی در هوشمندی دارد. در این مفهوم آینده جایی نیست که باید به آن برسیم (فرض اصلی برنامهریزی)، بلکه آینده جایی است که از طریق شناخت آن
باید به زمان کنونی بیاید و به عمل و استراتژی تبدیل شود. در نتیجه نباید از حال به آینده برویم بلکه شیوه درست از آینده به حال آمدن است. در این روش کیفیت استراتژیها غنیتر و اثربخشتر و نوآورانهتر میشود. این دقیقاً جایی است که در برنامههای پنجساله توسعه کشته میشود. بنابراین زمان حال در هوشمندی اقتصادی برآیند تجربیات گذشته (پدیدارشناسانه و معرفتشناسانه)، هوشیاری فعلی و انتقال آینده به زمان حال است که در مجموع استراتژی منبعث از آن را بسیار غنی میکند. کار اصلی هوشمندی، بنابراین «کشف کردن» است در حالی که در برنامهریزی مساله اصلی «طراحی کردن» است. اینجاست که فاصله هوشمندی و برنامهریزی روشن میشود. هوشمندی اقتصادی مولفههای دیگری هم دارد که چون فرصت نیست اینجا مطرح نمیکنم.
اکنون مدتهاست که کشور با برنامههای توسعه پنجساله اداره میشود. برخی از این برنامهها مورد نقد جدی است. مانند برنامه چهارم یا پنجم اما برخی دیگر مانند برنامه سوم مورد قبول بسیاری از افراد است. نظر شما در مورد برنامههای توسعه چیست؟ چقدر وجود این برنامهها برای کشور را ضروری میدانید؟
همانطور که گفتم برنامههای پنجساله یا حتی یکساله کار نمیکنند. بدون دلیل نیست که بساط برنامهریزی پنجساله تقریباً در دنیا برچیده شده و ما هنوز با تعهد زیاد به دنبال نوشتن برنامههای بلندمدت هستیم. بخش خصوصی از این برنامهها هیچ استفادهای نمیکند و خود دولت نیز بر اساس الزامات زمانی حرکت میکند، نه بر اساس الزامات برنامه. به همین دلیل است که خیلی زود برنامهها را کنار میگذاریم. بنابراین کنار گذاشتن برنامهها اگر ناشی از شلختگی کارگزاران و سیاستگذاران نباشد حتماً ناشی از هوشمندی و تعهد آنها (دانسته یا ندانسته) به مسائل جاری کشور است و این علامت خوبی است. ولی ممکن است سوال کنید که اگر میدانند و هوشمندانه برنامه را کنار میگذارند پس چرا آن را مینویسند.
بله این سوال وجود دارد.
خب دلیلش همان «توهم برنامهریزی» است. دلیلش این است که در جامعه همزمانی را با علیت در حوزه برنامهریزی اشتباه میگیرند و این مهمترین هسته این توهم است.
چون توسعه اساساً یک پدیده پدیدارشناسانه است با برنامهریزی سازگار نیست و بنابراین برنامه نمیتواند ابزار توسعه باشد. ابزار و هسته توسعه سیاستهای اقتصادی است که در مجموع به استراتژیهای توسعه ختم میشود. این استراتژیها حاصل هوشمندی پدیدارشناسانه و هوشمندی معرفتشناسانه کشور است، نه حاصل تدوین یک برنامه متکی به یک یا چند مدل ریاضی.
حذف برنامههای توسعه چه مشکلاتی را ممکن است ایجاد کند؟
با حذف برنامههای توسعه برای سیاستمداران مشکلاتی درست میشود. دیگر نمیتوانند با برنامههای بلندپروازانه حرفهای بزرگ و انجامنشدنی بزنند. دیگر نمیتوانند توهم رشد و توسعه را برای مردم ایجاد کنند. دیگر برنامهها موجب تخصیص نامطلوب منابع نمیشود. دیگر برنامه بهعنوان یک قید بر دوش دولت نخواهد بود. بنابراین فقدان برنامه هیچ مشکلی ایجاد نمیکند. اگر هم کارهایی برنامه انجام میداد (مثل کنترل) که بدون آن این کار هم انجام نمیشود، میتوان با ابزارهای دیگری این کار را بهتر انجام داد.
اقتصاد ایران بدون برنامهریزی چه سرنوشتی دارد؟
اقتصاد ایران اگر به درستی به یک نظام هوشمند استراتژیک روی بیاورد میتواند از همه فرصتهای محیطی استفاده کند. چون برنامه فرصتها را میکشد. چون شما اصلاً قدرت کشف فرصتها را ندارید. دلیلش هم این است که تمامی نیروی دولت به دنبال تحقق برنامه متمرکز شده است در حالی که او فرصتهایی را که در برنامه دیده نشده ولی در جریان اجرای برنامه پدیدار میشود به راحتی از دست میدهد. بنابراین برنامه فرصتها را میکشد و هوشمندی فرصتها را کشف میکند. بنابراین اقتصاد ایران بدون برنامه اگر به سمت هوشمندی استراتژیک حرکت کند، چارهای ندارد که پویا شود و توسعه از دل این پویایی میجوشد. چیزی که با هیچ مدل و برنامهای قابل طراحی نیست.
کشورهای موفق چه میکنند و چه رویهای در برنامهریزی دنبال میکنند؟
کشورهای موفق ممکن است در یک دوره چند برنامه را داشته باشند ولی در شرایط کنونی تقریباً کشور موفقی وجود ندارد که از نظام برنامهریزی استفاده کند. این نظام تقریباً منسوخ شده است و به جای آن سه فعالیت (که از اجزای هوشمند استراتژیک هستند) مستقر شده است. در فعالیت اول گذشته مورد وارسی و کنکاش قرار میگیرد و مطالعات متعددی برای علت تحولات گذشته به منظور استفاده در آینده انجام میشود. فعالیت دوم شفافسازی آماری کشور از شرایط موجود است. چون تغییر از شرایط و موانع موجود شروع میشود، بدون دسترسی به آمارهای بهنگام، جامع، مرتبط و دقیق این موانع شفاف (یا بهتر است بگوییم کشف) نمیشود. به همین دلیل است که یکی از عناصر مهم در هسته هوشمندی تقویم اقتصادی است که از این نظر حتی از اندونزی هم فاصلهای بسیار زیاد داریم. فعالیت سوم «دورنمانگری» است. موسسات، سازمانها و مراکز دولتی و خصوصی با اصل تفکیک هوشمندی پدیدارشناسانه و معرفتشناسانه موظفند که شرایط آتی را برای کشف فرصتها در شرایط کنونی باز کنند و آن را به تصویر بکشند. این فعالیت از مهمترین فعالیتهای مرتبط با هوشمندی استراتژیک است. این سه فعالیت هسته اصلی هوشمندی
استراتژیک است که از دل آن استراتژی بیرون میآید. این چیزی است که شما در کشورهای پیشرفته جهان میبینید. اگر با مدیران گوگل صحبت کنید به جای برنامه همیشه از هوشمندی صحبت میکنند. هنر هوشمندی شکار فرصتهاست و برنامهریزی کارش کشتن فرصتهاست، چون برای کشف فرصتها طراحی نشده است.
مشکل اصلی برنامهریزی در کشور ما چیست؟ چون بودجه که یک برنامه کوتاهمدت است اجرا نمیشود، برنامههای توسعه اصولاً به سرنوشت نامعلومی دچار میشوند و یکی از برنامههای بلندمدت ما هم سند چشمانداز 1400 است که گزارشهای اجرای آن نشان میدهد توفیقی در اجرای آن نداشتهایم. مشکل چیست؟
تا اینجا من بحثی که در مورد برنامه داشتم برنامههای پنجساله توسعه است که از میان آن استراتژیهای توسعه شکل میگیرد. ولی میتوان برنامه را بهگونه دیگری هم دید. یعنی به جای اینکه استراتژی از دل برنامه بیرون بیاید، باید برنامه از دل استراتژی بیرون بیاید. در این صورت برنامه حالت عملیاتی پیدا میکند و جنس آن دیگر برنامه استراتژیک نیست. این نحوه برخورد با برنامهریزی منطقی و لازم هم هست. ولی این برنامه نه برآورد دارد و نه پیشبینی. این برنامه مراحل عملیاتی استقرار استراتژی را مشخص میکند. این برنامه ویژگیاش این است که با آینده کاری ندارد. بنابراین وقتی استراتژی از هوشمندی بیرون میآید و در برنامههای عملیاتی اجرایی میشود، آینده قابل حصول دیگر مطرح نیست و برای تحقق آن هم نیازی به برنامه استراتژیک نیست. در این صورت آیندهای که بخواهیم به آن برسیم وجود نخواهد داشت. از همینجا میخواهم به سوال شما بپردازم. مشکل اصلی برنامههای ایران این است که نیروها را بسیج میکنند تا آیندهای را که از قبل طراحی شده است، تحقق ببخشند. این مشکل جدی برنامهریزی در کشور است. مثلاً ما میخواهیم در سال ۱۴۰۴ به فلان جا برسیم. با توجه
به متدولوژی مطرحشده چنین آیندهای وجود ندارد و اگر هم قابل حصول باشد ضرورتی به اجرای برنامه ندارد. بدون برنامه هم آن آینده تحقق خواهد یافت. نگاه به آینده به این صورت مشکل جدی سیستم برنامهریزی ایران است. مشکل دوم این است که برنامهها در ایران مبتنی بر گذشتهاند و لذا فاقد استراتژیهای متهورانه است و بنابراین خبری از تحول و توسعه در آنها نیست. وقتی که ما بخواهیم به آینده دست پیدا کنیم، باید یک جوری آینده را ترسیم کنیم و این کار با مدلهای گذشتهگرا به طور معمول انجام میشود. این مشکل خیلی جدی است. تنها راه تحول بریدن از گذشته و آوردن آینده برای شفافسازی فرصتها در زمان حال است. این کار با برنامهریزی انجامشدنی نیست. لازم است سیستم هوشمند اقتصادی و استراتژیک در کشور مستقر شود.
دیدگاه تان را بنویسید