چرا دانشجوی اقتصاد دانشگاه فردوسی در اعتراض به نمره خودکشی کرد؟
وقتی همه راهها بنبست است
«یکی از دانشجویان دانشکده اقتصاد دانشگاه فردوسی مشهد در اعتراض به نمره پایین خود در یکی از درسها، اقدام به خودکشی کرد.»
«یکی از دانشجویان دانشکده اقتصاد دانشگاه فردوسی مشهد در اعتراض به نمره پایین خود در یکی از درسها، اقدام به خودکشی کرد.» در گزارشهایی که از این واقعه مشاهده شد، معمولاً بدون اشاره به جنسیت وی از او فقط به عنوان «یک دانشجو» یاد شده است، هر چند یکی از وبسایتها جنسیت این دانشجو را دختر یافته بود. به همین شکل، برای اشاره به اقدام این دانشجو هم از عبارتهای واحدی استفاده نشد. بعضی از رسانهها به جای لفظ خودکشی، از «خودزنی» و «رگزنی» استفاده کرده بودند. کما اینکه رئیس دانشکده اقتصاد فردوسی مشهد برای اطلاعرسانی این واقعه ترجیح داده بود با «غیرمهم» خواندن این اتفاق به رسانهها بگوید: «این دانشجو خطی بر دستش انداخت و در واقع تهدید به خودکشی کرد.» او اضافه کرده: «این موضوع خیلی قضیه مهمی نبوده که رسانهای بشود. بنده خودم همان زمان آنجا رسیدم، این دانشجو خطی بر دستش انداخت که البته دستش را بلافاصله بستند و با آمبولانس به بهداری دانشکده منتقلش کردند.» با این حال، روایت دیگری هم از این ماجرا که بیشتر در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد، چنین بود: «یکی از استادان اقتصاد دانشگاه فردوسی به دلیل اختلاف با یکی از
دانشجویان خود سه ترم به دانشجوی خود نمره حدود ۳ داده و مانع از فارغالتحصیلی وی شد. دانشجوی مظلوم و شهرستانی بار آخر بنا به اعتراض به اتاق استاد رفته و بعد از اینکه باز هم استاد تقاضای دانشجوی مبنی بر رویت برگه امتحانی را رد میکند در اتاق وی و در جلوی دیدگان استاد اقدام به زدن رگ خود میکند.» احتمالاً، غلبه چنین روایتی در فضای این دانشگاه موجب شده بود که در روزهای بعدی، تجمعاتی در حمایت از این دانشجو و در اعتراض به سیستم آموزشی دانشگاه صورت بگیرد. هر چند، در غیاب گزارشهای رسانههای حرفهای یا روایتهای تکمیلی شاهدان عینی در شبکههای اجتماعی و همچنین، در وضعیتی که تلاش میشود تا حد ممکن جلوی انتشار چنین اخباری گرفته شود، اصل ماجرا همچنان در هالهای از ابهام باقی خواهد ماند. اما بد نیست به بهانه این ماجرا نگاهی به وضعیت کنونی نظام آموزش آکادمیک در کشور -به ویژه رشته اقتصاد- داشته باشیم. نکته مهم در این بررسی، این موضوع است که به دلیل محدود بودن راههای موفقیت در کشور، ورود به نظامهای تحصیلی و آموزشهای دانشگاهی، چنان مطلوبیتی پیدا کرده که هر گونه انحرافی از آن، به منزله یک شکست بزرگ تفسیر و قلمداد
میشود. در چنین وضعیتی است که بروز یک مشکل در مسیر آموزش، به عنوان یک بنبست بزرگ قلمداد میشود و وقتی راه دیگری هم به ذهن فرد نمیرسد، خودکشی به عنوان تنها مسیر خروج، خود را نشان میدهد.
از نمره تا خروجی دانشگاه
جنبههای مختلفی از قضیه اخیر را میتوان در مرکز بحث قرار داد. جنبه نخست، نبود سازوکارهایی برای رفع دعاوی آموزشی است. بهطور معمول در نظام آکادمیک استاد از شأن بالاتری در مقایسه با دانشجو برخوردار است و در موقعیتهای برابر از حق و حقوق بیشتری برخوردار میشود. ولی گاهی این نابرابری موقعیتی، حد را از سر میگذراند و به نفی کلی حقوق دانشجو منجر میشود. به عنوان مثال در ماجرای اخیر، مسوولان دانشگاه در پاسخ به رسانهها گفته بودند در دانشگاه نهادهایی برای پیگیری اعتراضات دانشجویان و احقاق حقوق آنها قرار دارد و دانشجو باید از طریق این نهادها خواسته خود را تعقیب میکرد. ولی یک پرسوجوی ساده در محیطهای دانشجویی نشان میدهد کمتر دانشجویی است که به ثمربخشی اعتراض از طریق این نهادها دلخوش باشد و در موارد مشابه، پاسخ مناسبی از چنین اعتراضاتی گرفته باشد. این مساله، ضرورت تعبیه سازوکارهایی برای پیگیری و احقاق حقوق دانشجویان را در مواردی که شائبه تضییع حقوق وجود دارد، نشان میدهد.
علاوه بر این، متاسفانه در حال حاضر در کشور، در مواردی شغل استادی دانشگاه به عنوان یک شغل کممسوولیت و با اختیارات فراوان تعریف شده است و برخی افراد به محض استخدام در دانشگاه، با تهیه چند جزوه ساده، کار کشیدن از دانشجویان تحصیلات تکمیلی برای تولید مقاله و کسب امتیازات از دانشجویان در زمینههایی مثل ترجمه متون، اوقات خود را به سر میکنند. درغیاب نظام مناسبی برای ارزشیابی از استادان، بقای این افراد تا چندین دهه در سمت خود امری تضمینشده است و معیاری نیز برای سنجش کیفیت کاری آنان وجود ندارد. در این وضعیت، بد نیست آسیبشناسی ارزشیابی از کیفیت کاری استادان هم، به یکی از دغدغههای اصلی وزارت علوم تبدیل شود. در این زمینه، میتوان رویکرد نهادهای آموزشی موفق مناطق توسعهیافته جهان را به عنوان الگو قرار داد تا اشتباهی که در سالهای گذشته با تاکید بر «تعداد مقالات» و رشد حبابوار مقالات علمی تولید ایران رخ داد، مجدداً تکرار نشود.
بحث بعدی را میتوان از زاویه دید فراختری مطرح کرد و نظام ارزشیابی حاکم بر آکادمی در ایران را مورد کندوکاو قرار داد. در حال حاضر دانشگاههای کشور از دانشگاههای برتر گرفته تا دانشگاههای کوچک، از مقطع کارشناسی تا دکترا عمدتاً نظام ارزشیابی خود را بر مبنای امتحان-نمره قرار میدهند. این موضوع آسیبهای زیادی به همراه داشته که کمترین آنها، «رواج جزوه»، «مطالعه بدون عمق شب امتحان»، «فرهنگ تقلب»، «ناتوانی از بحث علمی در حوزه مورد نظر» و «ناآشنایی با کاربردهای دانش» بوده است.
تزریق رقابت به نهاد دانشگاه
موضوع مشخص این است که اصلاح نظام ارزشیابی -به عنوان یکی از جنبههای دانشگاه در ایران- و تغییر آن در جهت مدلهای مطلوبتر و کاراتر، امری نیست که کاملاً با تصمیمگیری و بررسی قابل انجام باشد. به عبارت دیگر، در گام اول میتوان تجربه تکامل آکادمی در کشورهای توسعهیافته را مورد بررسی قرار داد و تجربههای عام و مورد پذیرش را در ایران هم به اجرا گذاشت. اما این موضوع کافی نیست و عملاً نمیتواند موانع زیادی را از پیش پا بردارد. آنچه باید انجام شود، این است که دانشگاه قابلیت انباشت تجربه، درسآموزی و راهکاریابی را داشته باشد. منطق اقتصاد بازار در یک لبه حاد خود، میگوید همانطور که در بازار چنین تکاملی از طریق رقابت و انگیزههای منفعتجویانه به دست میآید، در حوزه آکادمیک نیز نمیتوان با وجود دانشگاههایی که انگیزهای برای رقابت با یکدیگر و نمایش کارایی بالاتری ندارند، به اصلاح این وضعیت امید بست. هر چند تجربه دانشگاههای خصوصی، اغلب فقط در کشورهای حوزه انگلوساکسون به اجرا گذاشته شده و منتقدان جدی نیز تاکنون داشته است. با این حال، شاید بد نباشد با اعطای
آزادی عمل بیشتر به سرمایهگذارانی که قصد تاسیس آکادمی در ایران را دارند، اجازه داد در کنار نهادهای آموزشی دولتی و شبهدولتی فعلی، نهادهای دیگری هم وارد رقابت شوند تا شاید خلاقیت آنها برای کاراسازی وضعیت موجود، به تجاربی قابل تعمیم به دانشگاههای فعلی تبدیل شود.
هدف دانشگاه چیست؟
با توجه به مباحث مطرح شده و نگاهی به اظهارات اهالی فن، به نظر میرسد کمتر کسی روی این گزاره تشکیک میکند که نهاد دانشگاه در ایران، ناکاراست و در رسیدن به اهداف تعریفشده ناموفق بوده است. این بحث با ارائه آمار و ارقام میتواند دقیقتر دنبال شود. ولی به صورت اجمالی هم، نگاهی به آمار سالانه فارغالتحصیلان دانشگاهی (حدود یک میلیون نفر و بیشتر در هر سال) و ورودیهای بازار کار (در برخی از سالهای گذشته کمتر از صد هزار نفر در هر سال) نشان میدهد حداقل در این حوزه یعنی ارائه مهارتهای مورد نیاز بازار کار، دانشگاهها موفق نبودهاند. گذشته از این، در حوزههای علمی (فارغ از کاربردهای بنگاهی) نیز، دانشگاهیان ایران کمتر در حد رقابت در مجامع علمی بینالمللی ظاهر شدهاند. با وجود رشد کمی تعداد مقالات ثبتشده از ایران در پایگاههای علمی جهان، این مقالهها غالباً از رشد کیفی همترازی برخوردار نبودهاند. بهطوری که حجم زیادی از این مقالات، در پایگاههای علمی بینام و نشان چاپ میشود و در کمتر مواردی هم پیش میآید که مقاله ثبتشده از ایران، مورد ارجاع از سوی تعداد زیادی از
افراد قرار بگیرد. در اغلب رشتههای علوم انسانی و به خصوص رشته اقتصاد، این امر شدیداً مشهود بوده و بعضاً به نظر میرسد آکادمیهای کشور در چنین رشتههایی، در جهانی متفاوت با امروز این رشتهها در حوزههای اصلی، به سر میبرند. در این خصوص چندی پیش دکتر فرهاد اردلان، استاد فیزیک دانشگاه صنعتی شریف و مدیر رصدخانه ملی ایرانیان در گفتوگویی با روزنامه جام جم گفته بود: «من درباره رشتههای دیگر کاملاً مطلع نیستم و اظهارنظر نمیکنم. در دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف زمانی که دکترای فیزیک را در این دانشگاه شروع کردیم در سال چهار تا پنج مقاله ارائه میشد، اما اکنون تعداد مقالات این دانشکده به حدود 150 مقاله در سال رسیده است. در پژوهشگاه دانشهای بنیادی 200 مقاله در سال تولید میشود، اما شما ببینید در این سالها کجا تغییری در دانش بشری ایجاد شده است که ما در آن نقش اساسی داشتهایم؟ در 20 سال اخیر در دنیا پیشرفت و کشفیات علمی ماندگاری را شاهد بودهایم. حتی یکی از این پیشرفتها نیز در کشور ما انجام نشده است. ما فقط یاد گرفتهایم مقاله تولید کنیم.»
تاکید بر آمار به جای علم
رضا منصوری، دیگر عضو هیات علمی دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف که مدتی نیز در سالهای دوره اصلاحات مسوولیت معاونت پژوهشی وزارت علوم را بر عهده داشت، در خصوص کمیگرایی در آموزش عالی ایران، دیدگاه مشابهی را ابراز میکند. نگاهی به چنین اظهاراتی که از سوی چهرههای آشنا به فن ارائه میشود، حاکی از این واقعیت است که تنها جنبه دانشگاه در ایران که روی آن تاکید شده و آمارهای رشد آن به عنوان نمادی از موفقیت دانشگاه در ایران اعلام میشود نیز، چندان قابل افتخار نیست. این چهره دانشگاهی کشور که تمرکز خود را در چند دهه اخیر در کنار «علم فیزیک» به «سیاستگذاری علمی در ایران» نیز اختصاص داده، در این رابطه گفته است: «من که خودم بانی سیاست تشویق مقالهنویسی بینالمللی در ایران بودهام و بیش از 30 سال است که آن را پایش میکنم با کمال اطمینان میگویم که این اسطوره رشد علم باعث شده از حرکت جدی علمی باز داشته شویم. هنگامی که سیاستهای نابخردانه علمی دولت نهم و دهم را نقد میکردم و بسیار بر من میتاختند، به وضوح شروع سقوط علمی ما دیده میشد! ما علم را به دست وزارت علوم و
به نام رشد علمی مبتنی بر آمار نادرست به سقوط کشاندیم. حضور جوانان بااستعداد را در دانشگاههایمان به انفجار و فرار کشاندیم و آنها را در سراسر دنیا پخش کردیم، نه فقط به اروپا و آمریکا که اکنون کشورهای بریکس هم مغزهای ما را به استخدام در میآورند. در عوض، دارالعلمها را به نوانخانهای تبدیل کردهایم برای میانمایگانی و کممایگانی که حاضرند به هر چیزی و به هر آییننامهای تمسک کنند تا جای پای خود را در این نوانخانههای دانشگاهی جدید محکم بکنند و استاد-لقب بشوند و به عافیت بزیند. در این میان دیگر کسی خریدار خلاقیت و جدیت و اخلاق نیست! ما دانشگاه را از شعور تهی کردهایم. نوانخانههایی آموزشی ایجاد کردهایم. این سیاست علمی دولت نهم و دهم بود که دولت یازدهم هم هنوز متوجه به آن نیست و در رفع آن ناتوان بوده است.»
پاک کردن صورت سوال
مساله دیگری که میتوان در اینجا به آن اشاره کرد، پارادوکسی است که بین «بیتفاوتی جامعه به اخبار مشابه حادثه اخیر» و «نگاه امنیتی به این ماجراها و تلاش برای پوشاندن آنها» وجود دارد. چرا که به نظر میرسد از یک سو، جامعه به شنیدن اخبار گاه به گاه از خودکشی در مدارس و دانشگاهها عادت کرده و دیگر با بیتوجهی از کنار چنین حوادثی عبور میکند، ولی از سوی دیگر، مسوولان نهادهای مربوطه، سعی میکنند تا حد ممکن جلوی انتشار اخبار از چنین حوادثی را در حوزه تحت تصدی خود بگیرند و مسوولان کشوری هم، از ارائه آمارهای ملی در این باره اجتناب میکنند. به عنوان مثال، ایران یکی از معدود کشورهای جهان است که بهرغم گزارشهای خبری از وقوع خودکشی در مدارس، دانشگاهها و دیگر حوزههای اجتماعی، هیچ آماری تعداد این وقایع را به صورت تجمیعی اعلام نمیکند. این وضعیت نشان میدهد حتی با وجود کمتوجه شدن جامعه نسبت به این آسیب اجتماعی، باز هم نهادهای تصمیمگیر انتشار چنین آمارهایی را به صلاح نمیدانند. در نتیجه، شاید بتوان این جنبه را هم به بحث اضافه کرد که تا وقتی که صورت مساله کاملاً بیان
نشده باشد، تلاش برای حل آن هم لزوماً به پاسخ خاصی منجر نمیشود.
در این وضعیت، احصای تعداد آمار خودکشیها از بررسی اخبار خبرگزاریها به دست میآید. به عنوان مثال در زمینه خودکشیهای دانشآموزی، طی یک سال گذشته این موارد مخابره شده بود: «۳۰ خرداد در تهران، مجید ۱۴ ساله دانشآموز مدرسه نمونه دولتی تهران، به دلیل مردود شدن در امتحانات پایان سال، با سیم برق خود را از تراس حلقآویز کرد و روز بعد به دلیل آسیب مغزی جان سپرد»، «۳۰ تیر در آذربایجان غربی، دختری ۱۸ساله دانشآموز رشته تجربی در محله شهرک فرهنگیان شهرستان بوکان پس از اعلام نتیجه کنکور سراسری و قبول نشدن در دانشگاه، با پرت کردن خود از طبقه سوم خانه، به زندگیاش پایان داد»، «۱۴ شهریور در لرستان، امیر دانشآموز ۱۴ساله یکی از مدارس لرستان، به دلیل نمره پایین در درس ریاضی و ترس از سرزنش شدن، با شلیک گلوله به زندگی خود پایان داد»، «۱۸ مهر در تهران، پریناز ۱۳ساله خود را از میان نردههای پل عابر در شرق تهران به پایین پرتاب کرد و پس از برخورد با اتوبوس جان باخت. بر اساس اظهارات دوست این دانشآموز، او پیش از خودکشی گفته بود از زندگی خسته شدهام»؛ و موارد دیگری از این دست. هرچند، اتکای صرف به آمار بدون داشتن تحلیل از دلایل
و فهم روندها نیز، چندان راهگشا نیست و میتواند به مواردی مثل این مقایسه منجر شود که از سوی «معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش» صورت گرفته است: «در جامعه 13میلیونی دانشآموزی در یک سال 12، 13 مورد خودکشی رخ داده است اما وضعیت قرمز و در حد بحران نیست.»
وقتی همه راهها به دانشگاه ختم میشود
در تکمیل این مرثیه، میتوان جنبه دیگری از ماجرا را هم مورد بحث قرار داد که کلانتر و احتمالاً، پراهمیتتر از هر بحث دیگری در این ارتباط است و به راههای موفقیت یا احساس موفقیت در کشور مرتبط میشود. طی چند دهه گذشته، فرهنگ غالب در جامعه به این سمت رفته که تنها راه موفقیت در سنین رشد یک کودک، کامیابی او در نظام آموزشی مدارس (و سپس دانشگاهها) و سنجههایی است که این نظامهای آموزشی برای ارزشیابی عملکرد محصلان، به دست میدهند.
همچنین، با وخیمتر شدن بازار کار در 10 سال گذشته، ورود به بازار کار دشوارتر و دشوارتر شد و رقابت بسیاری بین حدود یک میلیون عرضه نیروی کار با مدرک دانشگاهی برای کسب کمتر از یکصد هزار فرصت شغلی موجود، ایجاد شد. رقابتی که منجر به این شد که فقط فارغالتحصیلان دانشگاههای دارای اسامی مشهورتر، در مصاحبههای شغلی حداقل روی کاغذ شانس بهتری برای خود متصور باشند. هر چند همزمان، رشد اخبار مربوط به فساد، این سیگنال را به جامعه میداد که برای موفقیت مالی، لزوماً موفقیت تحصیلی هم نمیتواند چندان راهگشا باشد. این امر، با تشدید پدیده خروج نخبگان از کشور نیز همزمان شد. چرا که با راکد شدن فرصتهای شغلی و تحصیلی در داخل، یکی از معدود راههای باقیمانده مهاجرت تحصیلی یا شغلی بود که آن هم، به داشتن نمرههای بالاتر، نیازمند بود. احتمالاً، همگرایی چنین روندهایی موجب حساسیت فوقالعادهای بین دانشآموزان و دانشجویان، معلمان و مدرسان و کلیت جامعه نسبت به مقوله تحصیل و نمره شده است و کار به جایی رسیده که بدون کسب موفقیت تحصیلی، برای عدهای این گونه به نظر میرسد که همه راهها به بنبست ختم شده است.
بحث دیگر، حمایتهای مالی است که از دانشجویان صورت میگیرد که غالباً در ایران، به خانواده فرد محدود میشود و طولانی شدن مدت تحصیل، به تنشهای مالی زیادی برای فرد منجر میشود. این در حالی است که با کاراسازی دانشگاهها در بیشتر مناطق جهان، دانشجویان امکان استفاده از کمکهزینههای بسیاری را برای تامین مخارج تحصیل و زندگی خود فراهم میبینند. بهطوری که حتی تحصیل در چندین دانشگاه از ترکیه هم به دلیل حمایتهای ملی دانشگاه از دانشجویان، برای برخی از محصلان ایرانی به شکل یک رویا در آمده است.
در نهایت، چند عامل دیگر هم این وضعیت بنبستوار را تشدید میکنند. یکی اینکه، نظام انتخاب رشته دانشگاهی ایران کاملاً صلب تعریف شده و دانشجویان امکان اخذ واحدهای اختیاری بیشتر و حتی در صورت تمایل، تغییر رشته طی دوره تحصیل را به سختی دارند. آزمون بزرگ کنکور به ملجاء آرزوهای تعداد زیادی از محصلان کشور تبدیل شده و به همین دلیل، انصراف از دانشگاه به عنوان یک شکست بزرگ قلمداد میشود. همچنین، در مواردی مثل دانشجوهای پسر، چشمانداز مبهمی مثل سربازی پس از خروج از دانشگاه وجود دارد و این مساله باعث میشود تحصیل در دانشگاه به خودی خود، به امری مطلوب تبدیل شود؛ و مواردی دیگر که بحث از آنها، به مجال بیشتری نیاز دارد.
دیدگاه تان را بنویسید