شناسه خبر : 42806 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

شکاف‌های تعمیق‌شده

آینده به نفع کدام طرف دعواست؟

 

محمدرضا جوادی یگانه / جامعه‌شناس و عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران

جامعه ایران از فردای درگذشت مهسا امینی، ناگهان خود را در خیزش گسترده‌ای دید و در این 50 روز، پوست‌اندازی کرد. بر این خیزش، بسته به منظری که به آن نگریسته شود، عنوان‌های متفاوتی می‌توان داد، از انقلاب اجتماعی و وضعیت انقلابی و جنبش اجتماعی و جنبش اعتراضی تا آشوب و اغتشاشِ ذیل پروژه براندازی. آشکار است که جریاناتی در داخل و خارج ایران به دنبال سرنگونی نظام هستند که من از هر دوی آنها، به یک نام «نفوذ /براندازی» یاد می‌کنم و در این متن، بدون توجه به این پروژه، صرفاً بر فرآیندهای اجتماعی تاکید می‌کنم، و با نگاهی گذرا به ماهیت این خیزش و علل آن، با تقسیم‌بندی گروه‌های مختلف جامعه ایران نسبت به آن، به رابطه میان هر یک از آنها با حکومت و پیش‌بینی آینده ارتباط آنها خواهم پرداخت. 

ماهیت اعتراضات

اعتراضات اخیر بر پایه ترکیبی از سه مولفه نارضایتی گسترده، عمیق و همه‌جانبه (همه مردم در همه ابعاد ناراضی هستند)؛ ناامیدی نسبت به آینده و نداشتن چشم‌انداز امیدوارکننده از آینده؛ و همچنین خشم از عملکرد نظام، شکل گرفته و درگذشت مهسا امینی در بازداشتگاه گشت ارشاد، جرقه‌ای شد بر خیزش گسترده. اما این اعتراضات، خبر از تغییر بزرگتری می‌دهد. نظم اجتماعی نوینی در حال ظهور است و در حال تخریب نمودهای نظم گذشته است. در ابتدای این اعتراضات، آن را انقلاب اجتماعی نامیدم، در تقابل با انقلاب سیاسی که هدفش براندازی نظام سیاسی است. انقلاب است چون تغییری شگرف در ذهن و جان معترضان رخ داده و آنچه قبلاً آهسته بیان می‌شد اکنون فریاد زده می‌شود،‌ و اجتماعی است چون تغییر در زندگی و همه حوزه‌های آن را طلب می‌کند. محور آن هم زنان هستند؛ زن از آن رو که در تقابل با جرقه ماجرا یعنی گشت ارشاد شکل گرفته است. این اعتراضات را اعتراضاتی به نام انسان نام نهاده بودم، چون معترضان (و بخش زیادی از ناراضیان)، آزادی در پوشش (و اصولاً در شیوه زندگی) را طلب می‌کنند، آنگونه که خود می‌خواهند نه آنگونه که شرع فرمان می‌دهد: «بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر»،‌ و نه لزوماً در مخالفت با شرع (این مطلب را شیخ فضل‌الله نوری هم در صد و اندی سال پیش در رساله «کتاب تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» دریافته بود). 

آشکار شدن گروه‌بندی‌ها

به‌تدریج گروه‌بندی‌ها نسبت به این خیزش مشخص‌تر شد و سه دسته اصلی از میان آن برجسته شد: وفاداران، ناراضیان، معترضان /براندازان. وفاداران به نظام هر چند در چند راهپیمایی شرکت کردند اما عمدتاً ساکت‌اند و نظاره‌گر. معترضان هم از ابتدا به خیابان آمدند و شعارهایشان از زن، زندگی، آزادی روزبه‌روز خشن‌تر و رکیک‌تر شد،‌ چون برخورد با آنها تندتر شد. براندازان را آن دسته از معترضان می‌دانم که دست به خشونت عملی زدند و البته پس از تظاهرات سلمیه روزهای اول، اکنون نمی‌توان چندان میان آنها و معترضان تفکیک قائل شد. اما بزرگ‌ترین گروه از لحاظ آماری در میان این سه دسته، ناراضیان هستند، آنها که هم از وضعیت (عمدتاً اقتصادی) ناراضی هستند هم از عملکرد حکومت و هم به دنبال بهبود وضعیت زندگی خویش هستند و با معترضان همدل هستند اما با آنها همراه نشدند. دلیل عدم همراهی آنها نیز فقط ترس از برخورد حکومت با آنها نیست، بلکه از آینده‌ای که براندازان وعده می‌دهند بیشتر می‌ترسند.

برعکس انقلاب ۵۷ که رهبران آن، رویای یک جامعه آرمانی را ساختند و از «فردا که بهار آید» گفتند، براندازان و به‌ویژه آنها که در خارج از کشور فعالیت می‌‌کنند، نه رویای آینده، که نفرت را فریاد زدند، و ذیل شعار «فردای براندازی»، وعده سرکوب و اعدام همه مرتبطین با نظام و روحانیون را دادند. آن شعار اینک در ایران در قالب عمامه‌پرانی از روحانیونی که نه با اسکورت که پیاده حرکت می‌کنند، نمودار شده است. براندازان خارجی به دنبال سقوط جمهوری اسلامی «به هر قیمت»‌ هستند، حتی با تحریم به عنوان شیمی‌درمانی و تدارک مقدمات حمله نظامی خارجی با اخراج سفرا. ناراضیان از این نفرت انباشته، بوی بهبود نمی‌شنوند و از این‌روست که به‌رغم انتظار اولیه، به معترضان نپیوستند و اعتراض در خیابان با همان جمع محدود ادامه یافت، هر‌چند خشن‌تر شد. 

ترمیم‌ و تشدید گسل‌ها

اما آنچه از میانه اعتراضات سر بلند کرد، کمرنگ شدن گسل‌هایی بود که سال‌ها بود موجب نگرانی جامعه ایرانی بود: گسل‌های قومی و مذهبی و طبقاتی. در شعارها اثری از تجزیه‌طلبی قومی و جنگ شیعه-سنی نیست و نیز دو جریان برانداز خارج از کشور یعنی سلطنت‌طلب‌ها و مجاهدین نیز حمایتی از مردم در شعارها دریافت نکردند. همچنین به‌رغم دشواری وضعیت اقتصادی، اعتراضات رنگ و بوی طبقاتی هم نگرفت و وقایع ۹۶ و ۹۸ تکرار نشد. به علاوه جرائم ملموسی که مبتنی بر مشکلات اقتصادی بودند (خفت‌گیری و موبایل‌قاپی و کیف‌قاپی)‌ هم کمتر شد. 

در مقابل، روزبه‌روز و به طرز حیرت‌آوری بر شکاف دولت-ملت افزوده شد و ظاهراً گفت‌وگوی میان آنها به «دیالوگ ناشنوایان»‌ تبدیل شده، دولت و ملت روبه‌روی هم شده‌اند و به تعبیری، دولتِ بی‌ملت و ملتِ بی‌دولت در حال شکل‌گرفتن است. نگارنده این بسامانی وضعیت اجتماعی و کم شدن منازعات اجتماعی و در مقابل، گسترش شکاف دولت-ملت را در سفرنامه‌ها و گزارش‌هایی که خارجیان از ایران زمان مشروطه و انقلاب اسلامی منتشر کرده‌اند، هم دیده است.

شکاف دیگری که در حال ظهور است خشم انباشته معترضان از روحانیت است. روحانیت در بازه خیزش، تقریباً هیچ اظهار نظری نکرده است و سکوت آنها از نظر معترضان، همراهی آنها با نظام است و از این روست که مخالفت با نظام را به روحانیت هم تسری داده‌اند. 

تعمیق شکاف از سوی دولت

در شکاف میان دولت و ملت، تمرکز ما بر سویه ملت است، چون پس از مرگ مهسا، نه کسی عذرخواهی کرد و نه حتی مسوولیت پذیرفت، نه مقامی برکنار شد یا استعفا کرد،‌ و نه رویه‌ای متوقف شد؛ و نظام رسانه‌ای هم تنها بر توجیه عملکرد پلیس و بیان انواع فرضیات برای علل مرگ مهسا متمرکز شد. مقایسه کنید با اتفاق دو ماه پیش از مرگ مهسا، که کودکی در چاه پارکی در منطقه ۱۵ تهران سقوط کرد و از دنیا رفت. دادستان تهران «بلافاصله پس از اطلاع از وقوع حادثه با صدور دستوری و با قید فوریت، پرونده‌ای با تعیین کارشناس مربوطه برای بررسی علت وقوع حادثه تشکیل داد، و دستور بازداشت شهردار منطقه ۱۵ تهران، شهردار ناحیه و پیمانکار فضای سبز محل وقوع حادثه را صادر کرد». پس از آن هم در این 50 روز، نظام نشان داده که سر سوزنی عقب‌نشینی نخواهد کرد، خواست‌های معترضان را نشنیده است و حداکثر کاری که کرده صف آنها را از براندازان جدا کرده است. اما به معترضان پیام داده که در بر همان پاشنه می‌چرخد، اکثریت قاطع نمایندگان مجلس، ضمن محارب قلمداد کردن آنها که در خیابان بوده‌اند خواستار «برخورد قاطع با مباشرین این جنایت‌ها با همه کسانی که معاونت در جرم کرده و سبب تحریک آشوبگران شده‌اند، مانند برخی از سیاسیون» شدند، مقامات مرتبط با گشت امنیت اخلاقی و ستاد امر به معروف از ادامه فعالیت گشت ارشاد سخن گفتند و حتی دوباره پلیس، ماجرای ممنوعیت موتورسواری زنان را مطرح کرد. وضعیت در دانشگاه‌ها هم دشوار شده و کار به بازرسی کیف و کوله دانشجویان کشیده شده است، البته نه در جست‌وجوی سلاح! منازعه را هم دن‌کیشوت‌وار به اختلاط یا عدم اختلاط در سلف‌های دانشجویی رساندند. 

منطقی است که مساله خیابان در خیابان حل نشود، بلکه در سیاست باید تغییراتی رخ بدهد و نمود آن در تلویزیون دیده شود. یعنی توجه به نظر احزاب مخالف و کسب نظر از آنها، و نیز چراغ سبز برای باز شدن نظام حکمرانی به روی صداهای متفاوت. اما تنها نشانه‌های شنیده شدن اعتراض در برنامه مناظره‌محور شیوه در شبکه چهار است که البته در آن هم معترضان حضور نداشته‌اند و فقط تعدادی از ناراضیان دعوت شده‌اند و باز هم نه برای شنیدن آنها،‌ بلکه برای مناظره با فردی از اردوگاه اصولگرایان. اگر بنا بر تغییر و شنیدن صدای معترضان بود، باید در سایر برنامه‌های خبری و تحلیلی تلویزیون دیده می‌شد که نیست. 

نکته‌ای بس مهم‌تر از نشنیدن سخن معترضان، تحقیر و تمسخر آنان است. تحلیل‌های کارشناسان اصولگرای رسانه‌ها و مقامات حکومتی و خطبا نشان داد که تقریباً درکی از مطالبات مردم وجود ندارد. به بهانه جنگ روایت‌ها اصل اعتراضات را منکر شدند و با ندیده انگاشتن اعتراضات و تمرکز صرف بر براندازی، آن را صرفاً یک پروژه خارجی تعریف کردند که قاعدتاً باید به شدت سرکوب شود. ندیدن اعتراضات، تمسخر و تحقیر معترضان و مطالبات آنان،‌ تنها به عصبانی‌تر شدن بیشتر معترضان منجر شده، و البته قوت قلبی هم در وفاداران ایجاد نکرده است. نکته مهم‌تر اینکه همین تمسخرها و تحقیرها توسط شبکه‌های اجتماعی و تلویزیون‌های ماهواره‌ای پژواک شدیدتری پیدا می‌کنند و بر شدت عصبانیت معترضان می‌افزاید. 

براندازان خارج از کشور و شرمسار کردن مردم از زندگی در ایران

سویه دیگر ماجرا در معترضان /براندازان خارج از کشور است، به‌ویژه در تظاهرات متعددی که در ده‌ها شهر جهان برپا شد. همان‌طور که ذکر شد، پیشرانه اصلی براندازان خارج، نفرت مطلق از نظام حاکم بر ایران است که موجب مهاجرت آنها بوده است و دامنه نفرت آنها،‌ آگاهانه یا ناآگاهانه به ایران نیز کشیده شده است؛ و از این‌رو تنها سرنگونی نظام را دنبال می‌کنند، اما درباره اینکه چگونه و به چه قیمتی این سرنگونی حاصل می‌شود و نظام پس از آن چگونه خواهد بود، ساکت هستند. درباره نحوه سرنگونی ساکت هستند تا همراهان داخل کشور خود را از دست ندهند و درباره نظام آینده ساکت هستند تا مخالفان خارج‌نشین متشتت نشوند. اما آنچه در ورای اعتراضات سر بلند کرده، نگاه استعلاجویانه‌ای است که براندازان خارجی به معترضان و ناراضیان داخل دارند. دامنه نفرت آنها، از نظام به ایران نیز کشیده شده و از هر که و هر چه داخل ایران است و همراه با آنها، برانداز نشده،‌ نفرت پیدا کرده‌اند. از نظر آنها، ایرانی خوب داخل کشور، ایرانی مرده است، و به همین دلیل حتی با زندانیان سیاسی هم همدلی ندارند. خارج‌نشینانی که اعتراضات خود را به شنبه می‌اندازند تا حتی مرخصی هم نگیرند، و با هر کس در تظاهرات از آنها فیلمبرداری بکند به‌شدت برخورد می‌کنند تا مبادا رفت‌وآمد آنها به ایران دچار اشکال شود،‌ از مردم ایران انتظار دارند که محصولات شرکت‌های بزرگ را نخرند، پول خود را از بانک‌ها بیرون بکشند و در کنکور شرکت نکنند. از نظر آنها، هر ایرانی‌ای که در خیابان اعتراض نمی‌کند خائن است و به این صورت نوعی شرمساری از زندگی برای تک‌تک ایرانیان داخل کشور ایجاد می‌کنند. به گمانم، ادامه این فرآیند شرمساری در درازمدت باعث جدا شدن ناراضیان و حتی معترضان از براندازان خارج کشور خواهد شد. 

نقش عمده را در تشویق به آشوب و براندازی در داخل کشور، جریان‌های سایبری ناشناس عهده‌دار هستند که همه، روایت‌هایی نوعاً یک‌سویه از ماجرا ارائه می‌کنند و مدام نگرانی از آینده تداوم جمهوری اسلامی را در دل مردم پررنگ می‌کنند وخطاها و ناکارآمدی‌ها را برجسته می‌کنند. و البته تشویق به خشونت بیشتر و عمامه‌پرانی هم توسط این ناشناس‌ها انجام می‌شود. ادامه این خشونت‌ها، و به‌ویژه اگر دینداران و محجبه‌ها را هم شامل شود،‌ به گریز هرچه بیشتر مردم ناراضی و حتی معترضان داخل کشور از براندازان منجر خواهد شد. 

استیصال ناراضیان

از این دو سویه نسبتاً غیرقابل تغییر که بگذریم، مهم‌ترین کنشگر ساکت ماجرا، ناراضیان هستند و تغییر در وضعیت آنها، احتمالاً وضعیت کلی را تغییر خواهد داد. بعد از فروکش کردن اعتراضات، تعادل ناپایداری شکل گرفته، ناشی از آنکه اکثریتِ مردمِ ناراضی، به هیچ یک از دو طرفِ معترض و طرفدار نظام نپیوستند. اکثریت مردم، از وضعیت امروز عمیقاً ناراضی هستند، اما تصویری هم که براندازان از فردا ارائه می‌کنند، برایشان مبهم و ترسناک است. تکلیف آینده را نه این مردم میانه، که طرفین ماجرا روشن خواهند کرد. یا نظام، اعتراض را به رسمیت می‌شناسد و اقداماتی را که مردم را ناراضی می‌کند متوقف می‌کند؛ یا براندازان، تصویری از آینده ارائه خواهند کرد که جنگ داخلی و کشتار طرفداران جمهوری اسلامی در آن نخواهد بود (که هر دو بعید است!) ولی در هر حال، اگر نظام تغییری در سیاست‌های خود ندهد، در خطا و خطاهای بعدی سیستم (که خیلی هم دور نخواهد بود!)، اکثریت ناراضی، ناراضی‌تر، ولی ناامید و درمانده، تسلیم سرنوشت می‌شوند و انفعال آنها، فضا را برای براندازان فراهم‌تر می‌کند.

ناراضیان، در سال‌های قبل دل به اصلاح‌طلبان بسته بودند که آنها (و ما) هم به‌خاطر ماندن در قدرت، طلب اصلاح را فروگذار کرده بودند و قهر ناراضیان از انتخابات ۱۴۰۰ نشان‌دهنده این بود که اصلاح‌طلبی به شیوه مرسوم مرده است. اما این جریان سوم (یعنی ناراضیان در مقابل وفاداران و براندازان)، این اکثریت بی‌نماینده و رسانه، طالب براندازی نیستند اما موافق وضع موجود هم نیستند. مشکل آنجاست که ناراضیان، نه نماینده‌ای در حکومت دارند، نه رسانه دارند و نه میانجی و واسطی میان آنها و حکومت مانده است. نه براندازان آنها را نمایندگی می‌کنند نه صداوسیما و رسانه‌های رسمی. و لذا هم نهاد میانجی لازم است هم رسانه میانجی. نهاد میانجی تا بتواند مطالبات مردم را از نظام پیگیری کند و اظهارات نظام را صحت‌سنجی کند (همان که در ماجرای علت فوت مهسا امینی غایب بود)،‌ نهادهایی چون انجمن‌های علمی و کانون‌های صنفی که مستقل از حکومت شکل گرفته است. و رسانه میانجی تا بتواند با مردم ارتباط بگیرد. دیدیم که وقتی صداوسیما نتوانست خود را با تغییرات زمانه سازگار کند انواع سریال‌های خانگی توانست مردم را دوباره پای تلویزیون بنشاند، رسانه میانجی هم چیزی شبیه آن است. و تنها با اتکای رسانه‌های مستقل داخلی و نهادهای میانجی داخل کشور است که می‌توان مرجعیت خبری و اعتماد را به تدریج به داخل کشور بازگرداند. 

دراین پرونده بخوانید ...