تاریخ انتشار:
چگونه افراد در تصمیمگیری برای طلاق به هزینه و فایده میپردازند؟
طلاقِ عقلانی
مدت چندانی از سالهایی که طلاق، یکی از کماهمیتترین عوامل تاثیرگذار بر خانواده بود، نمیگذرد. اما همین چند دهه زمان کاملاً کافی بوده است تا طلاق، تبدیل به یکی از تعیینکنندهترین عوامل موثر بر تصمیمات خانوادهها شود.
مدت چندانی از سالهایی که طلاق، یکی از کماهمیتترین عوامل تاثیرگذار بر خانواده بود، نمیگذرد. اما همین چند دهه زمان کاملاً کافی بوده است تا طلاق، تبدیل به یکی از تعیینکنندهترین عوامل موثر بر تصمیمات خانوادهها شود. حالا دیگر احتمال اینکه زوجها، بر اثر طلاق از یکدیگر جدا شوند، 10 برابر احتمال این است که مرگ آنها را از هم جدا کند. این موضوع اثرات مهم و بزرگی بر ساختار اقتصادی خانوارها داشته است. شما اگر پیشبینی کنید که زندگی مشترکتان با طلاق مواجه خواهد شد، تصمیمات متفاوتی خواهید گرفت. کاهش نرخ باروری و مشارکت بیشتر زنان در بازار نیروی کار تنها بخشی از این تغییرات است. اثرات این تغییر رفتارها بسیار بررسی شده است، این مقاله تلاش دارد تا بر علت ایجاد این تغییرات متمرکز شود. چرا طلاق، بیشتر در بین فقرا، سیاهپوستان و زوجهایی از دو نژاد و رنگ معمول است؟ تصمیمگیری افراد برای طلاق را میتوان از راه بسط تئوری بکر در مورد نحوه تصمیمگیری افراد برای ازدواج، استخراج کرد. وی در مقاله سال 1974 خود، فرض کرد که یک نفر وقتی ازدواج میکند که مطلوبیت احتمالی ناشی از ازدواج را بیشتر از مطلوبیت احتمالی ناشی از مجرد
ماندن تخمین بزند. با بسط این استدلال، منطقی است اگر بگوییم یک زوج، وقتی اقدام به طلاق میکنند که مطلوبیت ناشی از باقی ماندن در ازدواج، از نظر آنها کمتر از مطلوبیت ناشی از جدایی و احتمالاً ازدواج مجدد باشد. اما علت این موضوع چیست؟ چرا مطلوبیت زیادی که باعث ارجحیت ازدواج بر مجرد ماندن شده بود، کاهش یافته تا جایی که جدایی مطلوبتر شود؟ یکی از مهمترین علل این موضوع را میتوان بیاطمینانی و تفاوت شدید بین مطلوبیت واقعی و مورد انتظار ازدواج دانست. طبق این نظر، عدهای به این جهت تصمیم به جدایی میگیرند که احتمالاً مطلوبیتی که در واقع از ازدواج به دست آوردهاند، کمتر از آن میزانی است که انتظار حصول آن را داشتهاند. اما در این صورت، میتوان با واقعبینانه کردن انتظارات، انتظار جداییهای کمتری را داشت. هرچقدر دستاوردها و میزان مطلوبیت ازدواج برای یک فرد با دقت بیشتری معلوم باشد، احتمال اینکه بیاطمینانی و برآورده نشدن انتظارات، وی را به سمت طلاق سوق دهد، کمتر خواهد بود. در این بررسی ما فرض میکنیم واحد خانوار از ترکیب زمان که کالایی غیربازاری است با کالاهای بازاری، کالا و خدماتی غیرقابل ارائه به بازار تهیه
میکند که برطرفکننده نیازهای خانوار است. هر کس سعی میکند مطلوبیت خود از مصرف کالاها و خدمات ارائهشده را حداکثر کند و در واقع از این پس ارزش فعلی کل کالا و خدماتی که فرد انتظار دارد در طول دوره زندگی خود استفاده کند، ثروت خوانده میشود. واضح است لفظ ثروت در اینجا تنها نماینده ثروت پولی نیست. در هر لحظه، تصمیم زناشویی مطلوب خواهد بود که ثروت کل را در مدت زمان باقیمانده زندگی، حداکثر کند. یکی از این تصمیمات بهینه، میتواند طلاق گرفتن باشد. در واقع در این وضعیت، طلاق میتواند تابعی از دو متغیر محسوب شود: سود انتظاری حاصل از ازدواج، که بیشتر بودن آن باعث کاهش احتمال طلاق میشود و نحوه توزیع متغیری که آن را سود پیشبینینشده حاصل از ازدواج میخوانیم. هرچقدر واریانس توزیع این سود نیز کمتر باشد، احتمال طلاق کمتر خواهد بود. این موضوع که بیشتر طلاقها در سالهای اولیه زندگی رخ میدهد، تاییدکننده این ادعاست که تخمینها و انتظارات اشتباه میتواند انگیزه فرد را برای طلاق افزایش دهد. اگر دقت کرده باشید، تا اینجا تنها از انگیزههای فردی یکی از طرفین ازدواج، برای ماندن در رابطه یا جدایی صحبت کردهایم و فرض کردهایم
طرف دیگر حرفی برای گفتن ندارد. اما طلاق، معمولاً نیاز به همنظری هر دو طرف رابطه دارد. اگر هر دو طرف در برآورد مطلوبیت جدایی یا باقی ماندن در ازدواج همنظر باشند که مشکلی وجود نخواهد داشت. اما در صورت متفاوت بودن عقاید دو طرف، چه وضعیتی پیش خواهد آمد؟ اگر جبران هزینههای بین زوجین را بدون هزینه و امکانپذیر تصور کنیم، یک زوج تنها و تنها در صورتی طلاق را انتخاب خواهند کرد که مجموع ثروت آنها در صورت باقی ماندن در ازدواج، کمتر از مجموع ثروت دو نفر آنها در صورت جدایی باشد. اما اگر انتظار داشته باشیم ثروت یکی از طرفین در صورت جدایی، بیش از ثروتش در صورت باقی ماندن در ازدواج باشد و در عین حال ثروت مجموع دو طرف در صورت جدایی، کمتر از ثروت مجموعشان در صورت باقی ماندن در ازدواج باشد، طرف دوم باید این مابهالتفاوت را برای طرف اول (که در صورت جدایی انتظار ثروت بیشتری را دارد) جبران کند تا وی حاضر به ماندن در ازدواج شود. در واقع اگر تقسیم ثروت (که مجدداً تاکید میکنیم پول، فقط بخشی از آن را تشکیل میدهد) کاملاً انعطافپذیر باشد، دیگر اصطلاحاتی مانند اینکه یکی از زوجها دیگری را «ترک کرده» معنی خاصی ندارد. در واقع در
صورت بروز این وضعیت، مسلماً هر دو طرف از طلاق سود بردهاند، چون اگر سود دوطرفهای در بین نبود، یکی از زوجها میتوانست ضرر دیگری را جبران کند تا ازدواج پایدار بماند. به عنوان مثال فرض کنید مردی انتظار دارد ثروتش بعد از طلاق، صد واحد افزایش یابد، زن اما انتظار دارد بعد از طلاق ثروتش 60 واحد کاهش یابد. افزایش 100 واحدی ثروت مرد در زمان حاضر، باعث خواهد شد وی از طلاق صرفنظر کند، اما این کار به این معنی خواهد بود که در وضعیت جدید (افزایش 100واحدی ثروت مرد در باقی ماندن بر ازدواج) زن خواهان طلاق خواهد بود چون انتظار دارد طلاق، 40 واحد ثروتش را افزایش دهد (از دست دادن تنها 60 واحد در برابر از دست دادن 100 واحد). هرچقدر احتمال کسب ثروت از ازدواج بیشتر باشد، همانطور که پیشتر هم گفتیم، احتمال طلاق کاهش مییابد. بکر در بررسی خود (1974) نشان داد که همسریابی غیرتصادفی اگر بر اساس تشابه باشد، بیشتر ویژگیهای شخصیتی مانند تحصیلات، هوش، قد، شخصیت، جذابیت و... را مورد توجه قرار میدهد و اگر بر اساس عدم تشابه همسریابی انجام شود، معمولاً فردی که از یک نظر توانایی بالایی دارد به دنبال جفتی نامتشابه با خود خواهد بود.
بکر در همین تحقیق نشان داد اگر همسریابی بر اساس تشابه باشد، معمولاً افرادی که در ردههای بالای شخصیتی قرار دارند از ازدواج سود بیشتری نسبت به مجرد ماندن خواهند برد. اما این فرمول را نمیتوان به دوران تاهل و طلاق هم تسری داد. در واقع در مواردی اگر همسرگزینی بهینه بر اساس تفاوتها باشد احتمال موفقیت بیشتر هم هست. به عنوان مثال مردی با قابلیت کسب درآمد بالا اگر با زنی که بسیار جذاب است و در بازار کار مشارکت ندارد ازدواج کند، نهتنها احتمال طلاق کاهش خواهد یافت، که در صورت طلاق احتمال ازدواج مجدد طرفین نیز بالا خواهد بود. به این دلیل که هر دو طرف ثروت انتظاری بالایی از تاهل دارند. اما در مورد طرفینی که هر دو در بازار کار مشارکت دارند، نسبت درآمدها میتواند به شدت بر میزان طلاق موثر باشد. عوامل موثر دیگری نیز بر میزان افزایش یا کاهش طلاق موثر است که نمیتوان آن را در این دستهبندی قرار داد. به عنوان مثال افزایش سن، باعث کاهش میزان طلاق میشود. احتمالاً به این دلیل که در سنین بسیار پایین افراد درک درستی از انتظارات خود ندارند اما از طرفی ازدواج در سنین بالا نیز میتواند باعث افزایش میزان طلاق شود. همچنین افزایش
داراییهای حاصل از ازدواج (که ملموسترین آن فرزند است) احتمال طلاق را کاهش میدهد چون علاوه بر اینکه این داراییها عاملی برای باارزش شدن باقی ماندن در ازدواج برای طرفین محسوب میشود، در زندگی پس از ازدواج یا ازدواج مجدد نیز دارایی منفی محسوب شده و در نتیجه ثروت انتظاری پس از طلاق را کاهش میدهد. البته عکس این مورد هم صادق است. به این معنی که اگر طرفین، احتمال طلاق را بالا پیشبینی کنند، احتمال ایجاد دارایی مشترک در ازدواج کاهش مییابد. همچنین با افزایش عمر ازدواج احتمال طلاق کاهش مییابد. این موضوع هم میتواند به دلیل ایجاد داراییهای مشترک زیاد باشد و هم اینکه زوجهایی که ثروت انتظاری کمی از ازدواج دارند معمولاً در سالهای اول به ازدواج خود خاتمه میدهند. طولانی شدن زمان ازدواج نشان میدهد طرفین برآورد ثروتی بالایی از ازدواج خود دارند. در مورد ازدواج مجدد نیز علاوه بر اینکه برآورد ثروت ناشی از ازدواج مجدد نقش اصلی را در تصمیمگیری دارد، احتمال طلاق افزایش مییابد. در واقع بررسیهای ما نشان میدهد احتمال طلاق در ازدواج دوم بیش از اول و در ازدواج سوم بیش از دوم و... است. این وضعیت به این دلیل ایجاد میشود
که افرادی که ازدواجی منتهی به طلاق داشتهاند، معمولاً ویژگیهای شخصیتی دارند که منجر به جدایی آنها شده است. این ویژگیها میتواند در ازدواجهای بعدی نیز منجر به طلاق شود علاوه بر اینکه داراییهای مشترک ناشی از ازدواجهای قبلی، بهخودیخود، سود و ثروت انتظاری حاصل از ازدواجهای بعدی را کاهش میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید