تقویت احساس ناکارآمدی مدیریت کشور
حجت میرزایی از تمهید حکمرانی در برابر ابرچالشها و تبعات استمرار آنها در جامعه میگوید
شهرهای مختلف ایران صحنه چالشهای بزرگ و متنوعی است که نقطه اتصال همه آنها نحوه مواجهه نظام مدیریت و تصمیمگیری کشور در برابر آنهاست. از ابرچالشهای طبیعی و محیط زیستی مثل آب، خشکسالی، آلودگی هوا و گرد و غبار در تهران و خوزستان گرفته تا بحرانهای اجتماعی ناشی از فقر و فساد و... مانند مرگ کولبران در کردستان همه و همه ما را با یک ابهام بزرگ مواجه میکند که تمهید نظام حکمرانی در برابر استمرار این سطح از چالش عظیم چیست؟
شهرهای مختلف ایران صحنه چالشهای بزرگ و متنوعی است که نقطه اتصال همه آنها نحوه مواجهه نظام مدیریت و تصمیمگیری کشور در برابر آنهاست. از ابرچالشهای طبیعی و محیط زیستی مثل آب، خشکسالی، آلودگی هوا و گرد و غبار در تهران و خوزستان گرفته تا بحرانهای اجتماعی ناشی از فقر و فساد و... مانند مرگ کولبران در کردستان همه و همه ما را با یک ابهام بزرگ مواجه میکند که تمهید نظام حکمرانی در برابر استمرار این سطح از چالش عظیم چیست؟ تصمیمگیران چرا اجازه دادهاند تا این سطح از مشکلات قابل کنترل آرامآرام به چالشهای بزرگ غیرقابل مهار بدل شوند؟ تبعات این شرایط چه خواهد بود. با حجت میرزایی اقتصاددان و معاون وزیر کار به گفتوگو نشستهایم.
♦♦♦
در شهرهای مختلف ایران چالشهای مختلف و متنوعی وجود دارد. اکنون میتوان در بسیاری از مناطق مختلف کشور ابرچالشهایی را دید که هم ریشه محیط زیستی دارند و هم ناشی از تصمیمات غلط و نبود مدیریت و برنامهریزی هستند. از آلودگی هوا تا سیل و گرد و غبار و کولبری... همه از مشکل به ابرچالش رسیدهاند. چه شده که مناطق مختلف ایران اینگونه درگیر ابرچالشهای متنوع است؟ نقش توسعه در بروز این مسائل چقدر است؟
ما باید یک واقعیت مهم را بپذیریم و آن واقعیت توسعهنیافتگی است. توسعهنیافتگی و نبود بستر توسعه پایدار، این مشکلات امروز و مشکلات مرتبط با گذشته را پوشش میدهد. بخش مهمی از این مسائل مانند کولبری در مناطق فقیر مرزهای غربی و همینطور مرزهای شرقی اتفاق میافتد. مهمترین علت آن توسعهنیافتگی است. یعنی شکافهای توسعهای که بین مرکز و مناطق پیرامونی وجود دارد، به دلیل اینکه سرمایهگذاری مناسبی صورت نگرفته است، فرصتهای ایجاد اشتغال از دست رفته است. در کنار این مسائل تحصیلکردگان زیادی در مناطق مختلف کشور هستند که مهارت پایینی دارند و در بخش صنعت مدرن نیز امکان جذب آنها وجود ندارد. به دلیل اینکه این صنعت عمدتاً سرمایهبر بوده است. ضمن اینکه مهارتهای لازم را برای ورود این نیروی کار به این بخش صنعت نداشته است. خلاقیت و کارآفرینی بهطور نسبی پایین بوده و آنها نتوانستهاند ایدههای جدید تجاری خلق کنند و بسیاری از عوامل دیگری که شکاف توسعه را بین مناطق مرکزی و پیرامونی ایجاد کرده و این واقعیت که شکاف توسعهای بین تهران و همه مناطق پیرامونی وجود دارد.
خوب است اینجا این پرسش را مطرح کنیم که تهران با اینکه از امکانات بیشتری نسبت به مناطق دیگر کشور برخوردار است اما درگیر ابرچالشهای هولناکی است. وضعیت آلودگی هوای تهران مرگبار است و ترافیک و تراکم در تهران زیاد است. بحرانهای اجتماعی و زیستمحیطی تهران را تبدیل به جایی کرده که عملاً زیست در آن دارد مخاطرهآمیز میشود.
شکاف و نابرابری که وجود دارد، به گونهای است که میتوان گفت: فقدان ادغام سطوح مختلف فضایی و اجتماعی در روند توسعه به نحوی است که فقط مختص مرکز و پیرامون نیست. در خود تهران نیز این نابرابری فضایی را بهطور آشکار میتوان بین مناطق شمالی و جنوبی شهر و بین گروههای مختلف اجتماعی دید. به همان تناسبی که در مرزهای غربی و کمتر توسعهیافته مساله کولبری و مسائلی شبیه به آن داریم یا فقر بزرگتری مشاهده میشود، در تهران نیز پدیده مشابهی به نام زبالهگردی را شاهد هستیم. بخش مهمی از زباله تهران از طریق یک شبکه مویرگی از مخازن زباله شهر تهران جمعآوری میشود و بعد از تفکیک، بازیافت میشود و آن را به سرشاخهها منتقل میکنند. پدیده زبالهگردی در شبکههای غیررسمی، بسیار شبیه به کولبری در مناطق مرزی است. معنی این مثال این است که پدیده توسعهنیافتگی جلوههای متعدد و مختلفی دارد که دارد خودش را نشان میدهد اما خود این توسعهنیافتگی معلول واقعیت بزرگتری به نام نظام حکمروایی نامناسب است. بخش بزرگی از واقعیتهایی که در کلانشهرها داریم میبینیم و بخشی از واقعیتهایی که در سایر مناطق میبینیم مثل نداشتن آمادگی در برابر وقوع بلایای طبیعی مثل سیل که در شهرهای مختلف در ابتدای سال و در پاییز در خوزستان و لرستان و ... داشتیم یا پدیده آلودگی هوا و گرد و غبارها در مناطق جنوبی و جنوب غرب و مناطق شمال شرق و جنوب شرق کشور رخ میدهد. اگر نظام حکمروایی یک نظام مشارکتی شفاف و پاسخگو، نظارتپذیر و مبتنی بر یک شایستهسالاری مدیریتی باشد، این ابرچالشها رخ نمیدهد. چراکه بخش بزرگی از این مسائل محصول شیوه حکمروایی است. همچنان که در بحران آب و مصرف انرژی مانند برق و گاز و بهطور کلی محیط زیست با مساله حکمرانی یا حکمروایی نامناسب مواجه هستیم. البته بین این دو تفاوت ماهوی وجود دارد ولی بهطور رایج ممکن است این دو عبارت را بتوان جایگزین هم بهکار برد. در چنین شرایطی هر روز باید آماده چنین بحرانهایی باشیم مثلاً میتواند حادثه پلاسکو یا محصول یک سیاست جدید مثل افزایش قیمت بنزین یا محصول یک پدیده طبیعی مثل وارونگی هوا یا حتی وقوع بارانهای سیلآسا و تند باشد. یعنی بهطور دائم این غافلگیری وجود دارد و به جای اینکه دانش و تجربه مدیریتی گذشته یا تجربه دیگران به عامل کاهش این آسیبها تبدیل شود به عامل غافلگیری در مقابل این حوادث و تسلط این پدیدههای خارج از کنترل تبدیل میشود. بسیاری از این پدیدهها که میتوانست کنترل شود، مانند برخی از حوادث یا تحولات اجتماعی و طبیعی که آسیبهای ناشی از آن میتوانست کمتر باشد به خودی خود از کنترل خارج میشوند. متاسفانه ما بهطور دائم در این موارد دچار غافلگیری میشویم.
بخشی از چالشهای ما در کشور محیط زیستی و طبیعی و بخشی دیگر محصول برنامهریزی و فرآیند تصمیمگیری است. چرا تمامی چالشها در کشور ما با همه تفاوتهای ماهوی و خاستگاههای آنها ناگاه رخ میدهند و کشور را با چالش مواجه میکنند. منشأ این عنصر غافلگیری که اشاره کردید، در کجاست؟
چون نظام تصمیمگیری در ایران با چند ویژگی مواجه است، یکی اینکه تجارب انباشته نمیشود، انباشت سرمایه انسانی و دانش شکل نمیگیرد و دیگری اینکه تصمیمات به صورت مشارکتی و از طریق فرآیندهای مداوم گفتوگو صورت نمیگیرد و مردم در جریان تصمیمات قرار نمیگیرند یا مردم چون آگاهی زیادی نسبت به این پدیدهها و آثار و نتایج آنها ندارند، در شرایط عادی رفتارشان را تغییر نمیدهند تا از پیامدها و خسارات ناشی از این تصمیمها جلوگیری کنند. شفافیت در تصمیمات وجود ندارد بنابراین نوعی غافلگیری برای تصمیمگیرندگان به وجود میآید و تسلط بحرانهای طبیعی و حوادث اجتماعی و سیاسی بر رفتار و تصمیمات مدیران حاکم میشود. این مسائل مربوط به فلان دولت یا مربوط به امروز و دیروز مملکت نیست. این نوعی پدیده مستمر است که از گذشتههای دور وجود داشته است. بهطور مثال راجع به آلودگی هوا، در یک سال گذشته فشار بسیار زیادی بود که آلودگی را نسبت میدادند به تصمیمات اخیر شهرداری از جمله طرح ترافیک جدید. کاملاً مشخص بود که این یک مواجهه غیرمعمول و مبتنی بر مبانی شخصی و رقابتهای درونسازمانی است. اما وقتی آلودگی در خیلی از شهرهای دیگر که طرح ترافیک نیز تغییری نداشته است، شهرهایی مثل تبریز و ارومیه، همدان و حتی شهرهای کوچکی مثل کاشان رخ داد که در روزهای اخیر با آلودگی زیاد مدارس تعطیل شد، نشان داد کسانی که مسوولیت داشتند و در کمیسیون حملونقل بودند و تمام تلاششان این بوده که فلان مدیر باشد و فلانی نباشد و وضعیت فعلی ترافیک و آلودگی را به بود و نبود اشخاص نسبت میدادند، به خودی خود حرف این افراد از اعتبار ساقط شده است. این تحلیلها غلط بود و افرادی که مرجع سیاستگذاری بودند به شکل غیرمنصفانهای واقعیت را ندیدند و مسائل دیگری را مطرح میکردند. در حالی که واقعیت مهم این است که در گذشته در غالب کلانشهرها تمرکز جدی برای بهبود نظام حملونقل شهری بهطور متناسب صورت نگرفته است. این اتفاق بر اساس نیازی که شهر و مردم داشتهاند رخ نداده است. یا بهطور نسبی امکانی که میتوانست در توسعه حملونقل شهری ایجاد شود، ایجاد نشده است و در زمینههایی هزینه نشده که مردم از آنها منتفع شوند. برعکس اتفاقاً مردم در بلندمدت زیان کردهاند. یک واقعیت مهم که بخشی از حکمرانی شهری است؛ تاکید دارد از جایی که مدیریت شهری خودش را از منابع مردم که همان عوارض فراگیر است، مستقل و بینیاز میداند و یک قلک رانتی غیرقابل کنترل و غیرشفاف به نام شهرفروشی و درآمد حاصل از تراکم را در اختیار دارد، نهتنها شفافیتی به وجود نمیآید که هیچ پاسخگویی نیز درباره منابع به دستآمده به مراجع ذیصلاح و مردم ارائه نخواهد شد. بنابراین کنترل مدیریت شهری با وجود شوراهای شهر از دست مردم خارج شده است. بخش بزرگی از منابعی که در شرایط به شدت مطلوب اقتصادی فراهم شد، صرف توسعه بزرگراهها شد که عموم مردم از آن استفادهای نمیکنند و نهایتاً در بلندمدت نسبت به آن زیان میدیدند. در حالی که ما دوران بسیار خوبی را برای توسعه شبکه حملونقل شهری از دست دادیم. دورانی که میتوانستیم از منابع خارجی برای این توسعه استفاده کنیم. دورانی که میتوانستیم منابع داخلی را در بازار سرمایه تجهیز کنیم و آن را به توسعه شبکه حملونقل همگانی از جمله مترو اختصاص بدهیم. اما چون جلوهگری فیزیکال این دست فعالیتها مثل بزرگراهسازی برای بازار سیاست و خرید رای مردم بیشتر بود، بخش بزرگی از سرمایهها به سمت این دست توسعه نمایشی رفت که عملاً همزمان عرضه حملونقل خصوصی را به شدت افزایش داد و جایگزین حملونقل عمومی کرد. بهطور مثال در تهران چیزی معادل پنج هزار اتوبوس خصوصی وجود دارد که تقریباً همه به پایان سن مجاز رسیدهاند و به شدت آلودهکننده هستند و اینها را باید در یک دوره زمانبندی 10ساله از رده خارج میکردند و جایگزین میشدند. حدود هزار خودرو بیآرتی وجود دارد که این اتوبوسهای بیآرتی نیز به پایان عمر خود رسیدهاند و باید جایگزین شوند. چون این اتفاق به موقع انجام نشده است و توسعه خطوط مترو بهخصوص خطوط 6 و 7 به موقع صورت نگرفته و تجدید ناوگان مترو انجام نشده است در حالی که میتوانسته صورت بگیرد و منابعی که در دسترس وجود داشت صرف فعالیتهای دیگر شده است، با حجم بسیار زیادی حملونقل شخصی مواجه شدیم که در خیابانها روان شدند و همینطور با کمبود شدید شبکه حملونقل مترو مواجه شدیم. سیستم ناکارآمدی که منجر به شلوغتر شدن شهر و آلودگی بیشتر تهران شده است. طبق برنامه طراحیشده در گذشته امروزه شبکه حملونقل مترو تهران باید روزانه هفت میلیون نفر را جابهجا کند اما اکنون در بهترین شرایط حدود یک میلیون و 800 هزار نفر در روز با مترو جابهجا میشوند. این همان خلأ جدی است که وجود دارد. در هیچکدام از کشورها حتی کشورهایی که اقتصاد کاملاً بازاری دارند این رهاشدگی هیچوقت وجود ندارد. در سنگاپور اگر دقت کنید خواهید دید با اینکه اقتصاد کاملاً بازاری است ولی شاهد هستیم که سیستمهای بزرگ حملونقل عمومی در آنجا فعال است و حتی صاحبان کسبوکارها و کسانی که در طبقات بالای جامعه هستند از همین حملونقل استفاده میکنند. این وضعیت رهاشدگی در واقع محصول حکمروایی نامناسب و غیرمشارکتی و غیرشفاف و غیرپاسخگویی است که در سالهای گذشته در کلانشهرها وجود داشته است. متاسفانه هیچ آمادگیای ایجاد نشده و هیچ گفتوگویی با مردم انجام نشده است و مدیریت شهرهایی مثل تهران اساساً خود را بینیاز از مردم میدانسته و فقط زمان افتتاح یک پروژه عمرانی مثل یک پل یا یک بزرگراه جدید این فعالیت عمرانی را به مردم میفروختند تا در بازار سیاست اعتباری کسب کنند. یک عامل دیگر در شهری مثل تهران موتورسیکلتهاست. حدود 10 میلیون موتورسیکلت در شهرهای مختلف کشور بهخصوص کلانشهرها فعالیت میکنند و یکی از منشأهای آلودگی هستند. در تهران حدود سه میلیون موتورسیکلت وجود دارد. در طول زمان باید این موتورسیکلتها به تدریج برقی میشدند ولی چنین نشد. وزارتخانههای متولی مثل وزارت صنعت که باید از تولید موتورسیکلتهای کاربراتوری جلوگیری کند و در یک برنامه زمانبندی تولید موتورسیکلتهای برقی را جایگزین موتورسیکلتهای بنزینی کند این اتفاق هم نیفتاده و این چندپارگی تصمیمگیری، یک نظامبخشی ازهمگسیخته در بخش صنعت و محیط زیست و مدیریت شهری به وجود آورده است و تنها زمانی کنار هم جمع میشوند که آلودگی به شدیدترین حالت درمیآید و باید تصمیمی اضطراری برای تعطیلی شهر یا مدارس گرفته شود.
اگر از مصداقهایی مانند وضعیت مدیریت شهر تهران خارج شویم و به ابعاد کلانتر ابرچالشهای منطقهای نگاه کنیم، این مسائل چه تبعاتی از نظر سیاسی، اجتماعی و در نهایت اقتصادی برای کشور خواهد داشت؟
مهمترین پیامد استمرار ابرچالشها در شهرهای مختلف ایران، احساس شدید و غالب ناکارآمدی نظام تصمیمگیری سیاسی و اجتماعی در کشور است. یعنی این باور جدی شکل گرفته و روزبهروز افزایش پیدا کرده است که نظام مدیریت کشور چه در سطح ملی، چه منطقهای و چه بخشی ناکارآمد است و قدرت حل مساله را ندارد. در دو دهه گذشته این روند رو به تزاید بوده است و دائم نارضایتی و ناامیدی در میان مردم شکل گرفته و تشدید شده است. در کنار نارضایتی و بیاعتمادی به تصمیمگیران دولت و نظام تصمیمگیری کشور برای حل مساله، ناامیدی نیز بیشتر شده است که در آینده نیز این مشکلات حل نخواهد شد بهخصوص وقتی ناامیدی و بیاعتمادی با حس تبعیض و نابرابری همراه بوده است. بنابراین این دو احساس به صورت فزاینده همدیگر را تشدید کردهاند و نتیجه این بوده است که تصورات ذهنی بسیار بیشتر از واقعیات عینی شکل گرفته است و این تصورات ذهنی موجود حاکی از این است که ما وضعیت بسیار بدی در کشور داریم. یعنی شکافی بین واقعیتهای موجود و تصورات ذهنی وجود دارد و مردم در پرسشگریهایی که از آنها صورت میگیرد تصورشان این است که آشفتگی در نظام حکمرانی کشور زیاد است و این البته خیلی بیشتر از واقعیت موجود است. در چنین شرایطی تصمیمگیری درست خیلی دشوار میشود. حتی سیاستگذاری برای بازگرداندن مدیریت کشور به ریل مناسب خیلی دشوار میشود و این وضعیت بیاعتمادی معطوف به دولت به تنهایی نیست و در واقع همه نهادهای تصمیمگیر را دربر میگیرد. متاسفانه کسانی در عرصه سیاست فکر کردند که اگر به این بیاعتمادی و کاهش رضایتمندی دامن بزنند و با استفاده از ابزارهایی که در اختیار داشتهاند شرایط را علیه یک ساخت اجرایی بکنند، سود میبرند در حالی که تمام حاکمیت دارد زیان میبرد و هیچکس در این بازی برنده نیست.
زندگی در شهرهایی که بحرانهای محیط زیستی دارند دارد اوج میگیرد. در خوزستان وضعیت بغرنج است. تهران شرایط وخیمی از نظر آلودگی هوا و ترافیک و... دارد، فکر میکنید آیا این اتفاقات میتواند منجر به اتفاقات خارج از کنترل شود؟
شرایط فعلی استانهای مختلف چهره بدبینانهای دارد که ممکن است به شکافهای اجتماعی بیشتری منجر شود و دائم و با فاصلههای کم بحرانهای زیستمحیطی و بحرانهای اجتماعی مثل فقر و نابرابری در نهایت به بحرانهای بزرگتر اجتماعی و بیثباتی منجر شود و دائم تکرار شود و حکومت برای در دست داشتن کنترل از روشهایی استفاده کند که ممکن است این روشها در شرایط اضطرار قابل قبول باشد اما تداوم آن منجر به شرایط سختتری شود. اما خوشبینانه اگر به موضوع نگاه کنیم باید امیدوار بود این اتفاقات و چالشهای مستمر زمینه یک اجماع را در میان نخبگان فراهم کند تا آنها به یک بازنگری جدی در شیوههای اداره امور کشور دست بزنند. در واقع همه تصمیمگیران سیاسی با هر نوع تعلقی و با هر سطحی از سیاستگذاری باید به یک اجماع برسند که این شیوه اداره قابل ادامه نیست و باید با ابرچالشهایی که شما اشاره کردید مثل فساد و نابرابری با یک تمرکز و همگرایی مواجه شد. من به این بعد همگرایی و اجماع بر سر حل ابرچالشها امیدوارترم.