فقدان جامعه
آیا جامعه ایرانی دچار فروپاشی است؟
میتوان ریشه آمارهای تکاندهنده افسردگی، خودکشی، نزاع و... را در همین گسیختگی اجتماعی جستوجو کرد. ما به دلیل شکل نگرفتن آن «ما»ی بزرگ و اینکه درگیر بحران هستیم، خواه ناخواه با سوءکارکردها و سوءمدیریتها و کنشهای ناهنجار روبهرو هستیم.
این پرسش این روزها مطرح میشود که اگر بخواهیم مهمترین ابرچالشهای حوزه اجتماعی را برشمریم باید به چه مسائلی اشاره کنیم؟ من پیشتر بارها بر این نکته تاکید کردهام که امروز دیگر ما چیزی به نام جامعه در ایران نداریم که چالشهای درون آن را بررسی کنیم بلکه باید به این چالش اساسی یعنی فقدان جامعه توجه کنیم که این خودش بزرگترین ابرچالش است. ما کشوری به نام ایران داریم که بعد از دوره مدرن دیگر جامعهای در آن شکل نگرفته است. ما کشوری هشتاد و چند میلیوننفری هستیم که اگرچه پیوندهایی در مقیاسهای خرد ممکن است با هم داشته باشیم، مثلاً خانواده یا اجتماعات خیلی کوچک، اما در مقیاسهای بزرگ، جامعه ما شکل نگرفته است. ما باید بپذیریم چیزی به نام جامعه نداریم. ما نتوانستیم «ما»یی در سطح سرزمین با تقسیمبندیهای سیاسی مثل روستا و شهر در کشورمان به وجود بیاوریم که آن «ما» استمرار داشته باشد. البته نمودهای کوتاه موقتی در شکلگیری «ما» در ایران وجود دارد. مثلاً به مناسبتهایی مثل محرم و یکسری مناسبتهای ملی در سال افراد گرد هم جمع میشوند، اما به صورت روزمره این «ما» وجود ندارد.
ممکن است این پرسش به وجود بیاید که مگر جامعه از دالان گذشتهای به مرحله اکنون نرسیده است؟ پاسخ روشن است. پیشتر از آنکه ما وارد دنیای مدرن شویم، نوعی هویت طایفهای و قومی در ایران وجود داشته است. ما زیر چتر یک امپراتوری بودیم و این امپراتوری از اقوام و طوایف مختلف در کل پیکره سرزمین شکل گرفته بود و هرچند وقت یکبار در مبادلهای با یک امپراتور دیگر افراد دور هم جمع میشدند و اشتراکات خود را جستوجو میکردند. این الزاماً به معنی تشکیل جامعه به معنای امروزی آن نیست. ورود ما به دنیای مدرن و از بین رفتن یا کمرنگ شدن هویتهای طایفهای و قومی و قبیلهای در نهایت منجر به شکلگیری یک هویت مدرن شد که بتواند بنیان یک جامعه مدرن را در ایران شکل دهد. به عبارتی ما امروز در کشور در ابعاد زیادی شاهد گسست هستیم. حتی در یک اداره آدمها چندان هویت مشترکی ندارند. در سطح یک شهر هویت مشترکی وجود ندارد. متاسفانه ورود ما به دنیای مدرن همزمان شد با تضعیف پیوندهای پیشین تا آنجا که حتی نمادهای مشترک ما هم که به لحاظ تاریخی واجد ارزش هستند، نمیتوانند قوامدهنده یک جامعه منسجم و متشکل باشد.
میتوان ریشه آمارهای تکاندهنده افسردگی، خودکشی، نزاع و... را در همین گسیختگی اجتماعی جستوجو کرد. ما به دلیل شکل نگرفتن آن «ما»ی بزرگ و اینکه درگیر بحران هستیم، خواه ناخواه با سوءکارکردها و سوءمدیریتها و کنشهای ناهنجار روبهرو هستیم. وقتی در یک مقیاس کوچک مثل یک سازمان یا اداره، نمیتوان یک هویت صنفی و گروهی شکل داد یعنی در نطفه زمینه شکلگیری یک مای جمعی خفه میشود. در حقیقت ما متشکل از هویتهای پراکنده هستیم که انسجامی در آن نیست و منفعت جمعی مشترکی شکل نمیگیرد. تمامی افراد در یک سازمان همه در جهت منافع شخصی خود کار میکنند و هرگز در جهت منافع سازمان اقدام نمیکنند. نتیجه این نوع رفتارها چیزی است که امروز شما در ساختار اداری ما میبینید. ما با سوءمدیریت و فروپاشی سازمانهای اداری در ایران روبهرو هستیم. فساد و پارتیبازی و انواع آلودگی در نظام اداری ما امروزه پیدا میشود. این سازمان، «جامعه» ماست. افراد در خدمت جامعه نیستند. البته حقیقت این است که ما تنها نوک قله یخ آلودگی سازمانهای اداری در ایران را میبینیم. موارد بسیاری از این فساد پنهان میماند. در سطح شهرهای ما نیز چنین است. آدمها بر اساس یک کنش مشترک رفتار نمیکنند. بلکه هر کسی منافع و مصالح شخصی خودش را جلو میبرد. عرصه عمومی در ایران شکل نگرفته است و با این ملاحظه در همه بخشهای کشور درگیر افراد با منافع شخصی هستیم. ما منافع جمعی را در ایران امروز نمیبینیم. جامعه زمانی شکل میگیرد که آدمها بر اساس منافع مشترک به زیستی اجتماعی مشغول هستند.
این پرسش ممکن است به وجود بیاید که ما در زمان حوادثی مثل سیل و زلزله و... با حجمی از همگرایی مردم روبهرو هستیم. واقعیت این است که مساله دقیقاً از همینجا آغاز میشود. به جای مردم این نهاد دولت است که دارد اقدام میکند. در بحث تحریم، مردم به عنوان عناصر زنده و شکلدهنده جامعه نقشی ندارند. این نهاد قدرت است که شکل میدهد. باید واقعیت را در نظر گرفت. ممکن است تودههایی از مردم در مسائلی مثل سیلزدگی ظاهراً شکلی از همگرایی را نشان دهند. اما این نوع سازماندهی مردم، همان تاثیر نهاد قدرت بر افراد و کشور است که جامعه را از کنشی مستقل دور میکند. واقعیت این است که آن چیزی که امروز جامعه را نگه داشته است، چسب قدرت است نه همبستگی اجتماعی تودهها و قشرهای مردم! چسب کنترل از بیرون در شکلدهی و قوام جامعه موثر نیست. چسبهای درونی است که میتواند جامعه را حفظ کند. بقای یک جامعه به وجدان اجتماعی است. افراد با وجدانهای خود، جامعه را شکل میدهند. این شرایط در ایران صفر نیست ولی میل به حداقل داشته است. ما البته گاهی همگرایی را در میان ایرانیان میبینیم اما به سرعت از بین میرود. همان حداقلها ناشی از هویتهای جمعی گذشته ماست.
وقتی میگوییم ابرچالش امروز ایران از قضا همین فقدان جامعه است. فقدانی که بیش از ابرچالشهای مدنظر اقتصاددانان و سیاستمداران اهمیت دارد. شکل نگرفتن هویت جمعی ما ایرانیان در دوره مدرن بزرگترین چالش تاریخی ماست. فقدان اجتماعی و نبود تشکلهای مردمی و جامعه مدنی، احزاب و مطبوعات به صورت آزاد و توانمند، نبود تعاملات در عرصه عمومی، فقدان عرصه عمومی که سبب شده ایرانیان درگیر کنشهای جمعی اجتماعی کمی باشند. در نهایت فقدان مشارکت مدنی در حل مسائل کلان ایران از جمله مهمترین چالشهای عرصه اجتماعی ایران است.
حکمرانی در ایران نقش بزرگی دارد. از بین رفتن زمینه یک مای جمعی در ایران و از بین رفتن نوعی همبستگی اجتماعی از جمله کارکردهای حکمرانی در ایران است. در جامعه ما خصوصاً در دوره مدرن، دولت توانسته کارکرد گروههای اجتماعی را متاثر کند و در آنها نقش ایفا کند. در گذشته نظامهای سیاسی حاکم بر ایران به دلیل ملاحظات تکنیکی آن زمان، چندان در کارکرد و نقش طوایف، قبایل و ایلات و... تاثیر نداشتند. همیشه دولت در ایران بقای خود را در نفی جامعه دیده است. تضعیف جامعه اینجاست که معنا پیدا میکند و خود را به عنوان یک ابرچالش مطرح میکند. علائم حیاتی جامعه که به صورت خودبهخود میتواند شکل بگیرد تضعیف شده است و این سبب شده زمینه انسجام اجتماعی در ایران از بین برود. هویت صنفی، گروهی، طبقاتی و... از بین رفته و با آن مبارزه میشود. اساساً جامعه تبدیل به تودههای عظیمی از مردم شده که میتوان به شکل دلخواه آنها را اداره کرد.
نقش مسائل اقتصادی و معیشتی بیتردید بیارتباط با نحوه مدیریت کشور نیست. وقتی مردم به صورت افراد پراکنده و غیرمنسجم هستند، هر روز شاهد فشارهای اقتصادی و تورم و... خواهیم بود و کیفیت زندگی مردم نیز متاثر از این شرایط است. همه این فشارها مردم را به عقب میراند و سفرههای آنها را کوچکتر میکند و بحران کار و بیکاری مشکلات جدیتری را ایجاد میکند و در نهایت به دلیل تضعیف انسجام و هویت جمعی و گروهی، مردم عملاً تودههای بیتاثیری بر روندهای اجتماعی و سیاسی ایران هستند. آنها فقط به صورت عکسالعملهای دفعی نمود پیدا میکنند. میتوان حوادث سال 96 را در این زمینه دستهبندی کرد. واکنشهای انفعالی نتیجه شرایط گسست اجتماعی است. فشارهای ساختاری بر مردم و عکسالعملهای مردم در مقابل دولت نتیجهای جز فرسایش ساخت اجتماعی ندارد و ایران امروز دچار چنین وضعیتی است.