شناسه خبر : 32247 لینک کوتاه

فرانسه و نظام تازه جهانی

فریدون خاوند از آینده نظام اقتصادی جهان می‌گوید

سخنان اخیر مکرون در میان سفرا و نمایندگان خارجی این کشور از این جهت شگفت‌انگیز بود که در آن به نکات جدید اشاره کرد. نکاتی نظیر پایان یافتن هژمونی غرب بر نظام جهانی و لزوم نزدیک شدن اتحادیه اروپا به روسیه. به منظور بررسی نظرهای رئیس‌جمهور فرانسه، گفت‌وگویی را با فریدون خاوند، استاد پیشین دانشگاه رنه دکارت پاریس انجام دادیم که در ادامه آن را می‌خوانید.

فرانسه و نظام تازه جهانی

سخنان اخیر مکرون در میان سفرا و نمایندگان خارجی این کشور از این جهت شگفت‌انگیز بود که در آن به نکات جدید اشاره کرد. نکاتی نظیر پایان یافتن هژمونی غرب بر نظام جهانی و لزوم نزدیک شدن اتحادیه اروپا به روسیه. به منظور بررسی نظرهای رئیس‌جمهور فرانسه، گفت‌وگویی را با فریدون خاوند، استاد پیشین دانشگاه رنه دکارت پاریس انجام دادیم که در ادامه آن را می‌خوانید.

♦♦♦

آیا هشدارهای رئیس‌جمهوری فرانسه در مورد خطر از هم پاشیدن نظام اقتصادی جهان درست است؟ او با استناد به چه رخدادها یا آماری چنین حرفی می‌زند؟

نظام اقتصادی جهان امروز زاییده کنفرانس معروف «برتون وودز» است و کم نیستند صاحب‌نظرانی که عمر آن را پایان‌یافته تلقی می‌کنند. هشدار رئیس‌جمهوری فرانسه در مورد خطر از هم پاشیدن نظام اقتصادی جهان، بدون آنکه نظام دیگری جانشین آن بشود، به احتمال قریب به یقین به همین واقعیت نظر دارد.

بیست و دوم جولای 1944، 75 سال پیش، در پایان یک نشست بیست و یک روزه در «برتون وودز» واقع در ایالت نیوهمشایر آمریکا، نمایندگان 44 کشور متحد در نبرد علیه آلمان و ژاپن و ایتالیا، موافقت‌نامه‌هایی را امضا کردند که بخش مهمی از اصول حاکم بر نظام کنونی اقتصادی جهان و به ویژه روابط پولی بین‌المللی را به وجود آوردند. به‌رغم تحولات عظیمی که اقتصاد جهانی طی 75 سال گذشته از سر گذرانده و تغییرات چشمگیری که در سلسله‌مراتب قدرت در روابط میان کشورها به وجود آمده، نظام برآمده از برتون وودز در بعضی از زمینه‌های اساسی همچنان بعضی از ویژگی‌های خود را حفظ کرده که مهم‌ترین آنها، تداوم نقش دلار ایالات‌متحده آمریکا به عنوان محور اصلی روابط پولی بین‌المللی است. در واقع با وجود گذشت هفت دهه و نیم از امضای موافقت‌نامه‌های «برتون وودز»، اسکناس سبز همچنان بخش بسیار بزرگی از روابط اقتصادی بین‌المللی را زیر سلطه خود دارد، هرچند که شماری از اصول مندرج در آن موافقت‌نامه‌ها زیر پرسش رفته، شکل‌بندی اقتصاد جهانی دگرگون شده و صدای منتقدان سلطه دلار سال به سال بلندتر می‌شود.

از دل کنفرانس «برتون وودز» بود که دو سازمان مقتدر موسوم به صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی سر برآوردند. حتی موافقت‌نامه معروف «گات» در 1947، که قوانین داد و ستد بین‌المللی و نظارت بر چگونگی اجرای آنها را پایه‌ریزی کرد و بعدها جای خود را به سازمان جهانی تجارت سپرد، به نوعی از فلسفه حاکم بر «برتون وودز» سرچشمه می‌گیرد. این فلسفه و سازمان‌های ملهم از آن امروز با خطر روبه‌رو شده‌اند. دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکا سازمان جهانی تجارت را «فاجعه» توصیف کرده و جهانی شدن اقتصاد را زیر پرسش برده است. جنگ بازرگانی در روابط میان کشورها به تدریج به واقعیت بدل می‌شود. اقتصاد بین‌المللی در بحبوحه یک انقلاب بزرگ تکنولوژیک با چالش‌های بزرگ روبه‌رو است، ولی حکمرانی اقتصادی بین‌المللی که پیش از این در چارچوب چندجانبه‌گرایی رو به تحکیم بود، امروز در حال فروپاشی است.

تردیدی نیست که نظام اقتصادی برآمده از «برتون وودز» بعد از گذشت 75 سال از پایه‌ریزی آن فرسوده شده و قدرت پاسخگویی به چالش‌های تازه را ندارد. این نظام را باید نو کرد و احتمالاً کنفرانس تازه‌ای را زیر عنوان «برتون وودز دوم» برای نوسازی آن سازمان داد. به‌جای این تحول، ما شاهد فروپاشی نظام قدیمی هستیم، بی‌آنکه نظام تازه‌ای برای جانشینی آن آماده شده باشد. ایالات‌متحده آمریکا که در پایه‌ریزی نظام «برتون وودز» نقش اصلی را ایفا کرد، امروز اعتقاد و اعتماد خود را به چندجانبه‌گرایی از دست داده و ساز خود را می‌زند. شماری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا (و نه همه آنها) به ویژه فرانسه و شخص امانوئل مکرون از تغییر هنجار ایالات‌متحده آمریکا نگران هستند و آن را برای اقتصاد و حتی امنیت بین‌المللی خطرناک ارزیابی می‌کنند. با این حال اتحادیه اروپا در موقعیتی نیست که بتواند با مهم‌ترین قدرت اقتصادی جهان شاخ به شاخ بشود. بر این نکته نیز باید تاکید کرد که شماری از انتقادها و انتظارهای آمریکا علیه نظام اقتصادی موجود بی‌پایه نیستند. واشنگتن به چین ایراد می‌گیرد که با روش‌های مغایر با قوانین بین‌المللی به فتح بازارهای جهانی می‌رود. واشنگتن همچنین به کشورهای عضو اتحادیه اروپا ایراد می‌گیرد که همیشه مفت و مجانی زیر چتر حمایت آمریکا زندگی کرده‌اند و از دستیابی آزاد به بازار آمریکا سود برده‌اند، بدون آنکه سهم خود را ادا کنند.

مساله آنجاست که مشکلات ناشی از رفتار چین را با فرو ریختن نظام اقتصادی بین‌المللی نمی‌توان حل کرد. تنها با تقویت چندجانبه‌گرایی است که می‌توان به جنگ این‌گونه مشکلات رفت نه با در هم ریختن بنیادهای نظام اقتصادی بین‌المللی. امانوئل مکرون این را خوب می‌داند، ولی در همان حال آگاه است که کشورش از توانایی لازم برای تاثیرگذاری بر سیر تحول اوضاع محروم است.

مکرون در بخشی از صحبت‌هایش بر نابرابری تاکید کرده. وی می‌گوید جهان با این وضعیت نابرابری نمی‌تواند به مسیر کنونی خود ادامه دهد. این ادعا با توجه به اینکه نابرابری در فرانسه موجب شکل‌گیری تظاهرات گسترده‌ای شده است، تا چه حد می‌تواند صحیح باشد؟

اشاره شما به صحبت‌های چند ماه پیش مکرون در ژنو به مناسبت صدمین سالگرد تاسیس سازمان بین‌المللی کار است. امانوئل مکرون لیبرال‌ترین رئیس کشور فرانسه در تاریخ جمهوری پنجم فرانسه است که سال 1958 پایه‌ریزی شد. نخست باید بگویم که فرانسه یکی از کانون‌های اصلی زایش و رشد مکتب لیبرال است، با نام‌های پرآوازه‌ای مثل ژان باتیست سی، توکویل و ریمون آرون. با این حال فرانسوی‌های امروزی به لیبرالیسم چندان دلبستگی ندارند و حتی کلمه لیبرال در فرانسه با واکنش منفی روبه‌رو می‌شود و سیاستمداران سعی می‌کنند از به‌کار بردن آن خودداری کنند.

امانوئل مکرون چه در پیکار انتخابات ریاست‌جمهوری و چه بعد از انتخاب شدنش، در انجام رفرم‌های لازم برای اقتصاد فرانسه، از اصلاح قانون کار گرفته تا نظام بازنشستگی و اصلاح مالیات‌ها و... تردید نکرد و به همین دلیل شمار زیادی از پوپولیست‌های راست و چپ او را «رئیس‌جمهوری ثروتمندان» لقب دادند. جنبش «جلیقه‌زردها» در این فضای خاص شکل گرفت. فرانسوی‌ها -یا دست‌کم شمار زیادی از آنها - مردمان عجیبی هستند. آنها در جریان انقلاب کبیر فرانسه شاه و ملکه را زیر گیوتین بردند و گردن زدند. امروز آنها از انجام چنین کاری به خود نمی‌بالند، ولی اگر دستشان برسد، از تکرار آن ابایی ندارند. روسای جمهوری فرانسه معمولاً از این می‌ترسند که مردم خشمگین روزی به کاخ الیزه هجوم بیاورند و آن را تصرف کنند. البته اگر عادلانه قضاوت کنیم، فرانسه زیر فشار یک نظام شدیداً غیرعادلانه نیست. فرانسه در مقایسه با کشورهایی چون آمریکا و انگلستان، از نظام بیمه‌های اجتماعی بسیار دست و دلبازی برخوردار است و از راه توزیع درآمد با تکیه بر مالیات، به کاهش نابرابری‌ها کمک می‌کند. جنبش «جلیقه‌زردها» حرکتی است بسیار پیچیده و نمی‌توان گفت که تنها از وجود بی‌عدالتی در فرانسه سرچشمه گرفته است. «جلیقه‌زردها» حرف‌های حسابی هم می‌زنند، ولی پراکنده‌گویی‌هایشان هم کم نیست. آنها به رسانه‌های دولتی دسترسی داشتند و دارند، ولی چیز روشن و منسجمی از حرف‌های آنها درنمی‌آمد، در تعیین رهبر و سخنگو ناتوان بودند، اختلاف‌های درونی میان آنها بسیار شدید بود و از پوپولیسم و حتی نوعی نیهیلیسم الهام می‌گرفتند.

از همه بدتر اینکه «جلیقه‌زردها» در بسیاری موارد به اعمال خشونت تمایل داشتند و کار به غارت مغازه‌ها و موزه‌ها می‌کشید. نکته بسیار مهم آنکه به‌رغم این همه خشونت و با وجود تداوم اعتراضات طی مدت چند ماه، حتی یک نفر در این کشور کشته نشد.

با وجود همه اینها، یک جامعه پیشرفته و آزاد مثل فرانسه می‌داند که جنبشی این همه گسترده را باید جدی گرفت. نظام اقتصاد آزاد طی دو قرن گذشته شاهکار آفریده و صدها میلیون نفر را از دوزخ فقر و واپس‌ماندگی بیرون آورده است. به برکت گسترش اقتصاد آزاد بود که شکاف بسیار شدید میان دنیای صنعتی و «جهان سوم» رو به کاهش گذاشت و صدها میلیون نفر از فقیران چینی و هندی و برزیلی به صفوف طبقه متوسط پیوستند. با این همه باید پذیرفت که از حدود دو دهه پیش در کشورهای پیشرفته صنعتی شکاف درآمدی زیاد شده و مکانیسم‌های بازار نتوانسته‌اند جلوی این فرآیند را بگیرند. باید این واقعیت را جدی گرفت و به اصلاح آن همت گماشت.

نابرابری‌های کنونی جامعه فرانسه (که درباره آنها اغراق هم نباید کرد) ناشی از دوران زمامداری امانوئل مکرون نیست. او فقط سه سال است که در راس سیاست فرانسه قرار گرفته. انجام اصلاحات در جامعه فرانسه به دلایل گوناگون، از جمله فشار دشمنان لیبرالیسم، کار آسانی نیست. امانوئل مکرون شماری از اصلاحات بنیادی را پیش برده است. ولی او در همان حال یک سیاستمدار است و می‌داند که انتخاب دوباره او هم منوط به پیشبرد اصلاحات است و هم در گرو مبارزه با نابرابری‌ها. به همین دلیل از نابرابری‌های موجود در جوامع پیشرفته غربی (که در سطحی بسیار کمتر از دیگر جوامع است) انتقاد می‌کند و به نظر من حق با او است.

آیا آن‌گونه که مکرون می‌گوید، رفتن کارخانه‌های فرانسوی به چین، رومانی، لهستان و... به ضرر فرانسوی‌ها تمام شده است؟ آیا این موضوع موجب افزایش رشد اقتصادی و رفاه مردم نشده است؟

جابه‌جایی سرمایه‌گذاری و تولید در چارچوب آنچه فرآیند جهانی‌شدن اقتصاد نامیده می‌شود، یکی از دستاوردهای بزرگ جامعه انسانی است. بدون این فرآیند کشورهای اروپای مرکزی و خاوری از مشکلات اقتصادهای کمونیستی بیرون نمی‌آمدند، چین و بخش بزرگی از آسیا به جایگاه امروزی خود نمی‌رسیدند و صدها میلیون نفر از زیر خط فقر بیرون نمی‌آمدند. کشورهای پیشرفته از جمله فرانسه هم از این فرآیند سود بسیار بردند، از جمله مصرف‌کنندگان آنها که به کالاهای ارزان دست یافتند و قدرت خریدشان بالا رفت. از سه دهه پیش به این‌سو تنش‌های تورمی از اقتصادهای پیشرفته رخت بربسته و این دستاورد عمدتاً حاصل جهانی شدن اقتصاد است.

با این حال در این زمینه هم باید بازاندیشی کرد. یک کارخانه لاستیک‌سازی فرانسوی را در نظر بگیرید که برای تولید زیر فشار انواع مقررات و الزامات‌ است. در فرانسه دستمزد حداقل وجود دارد. بیمه و بازنشستگی اجباری است. محیط کارخانه باید پاکیزه و امن باشد و کارگران در معرض خطر نباشند. از همه مهم‌تر اینکه کارخانه‌های فرانسوی باید همه قوانین زیست‌محیطی را رعایت کنند و هزینه‌های ناشی از این الزام را بپذیرند.

حال شما یک کارخانه لاستیک‌سازی چینی را در نظر بگیرید که از سندیکاهای کارگری آزاد ترسی ندارد، از بسیاری از الزام‌های مربوط به دستمزد و حقوق کارگران در امان است و زمین و زمان را هم آلوده می‌کند. به علاوه این کارخانه قوانین مربوط به مالکیت صنعتی را رعایت نمی‌کند و با توجه به ارزان نگه ‌داشتن یوآن (پول ملی چین) از سوی بانک مرکزی، لاستیک‌های تولیدی‌اش در شرایط خیلی مساعد روانه بازارهای غربی می‌شود.

با توجه به آنچه گفته شد، آیا لاستیک فرانسوی و لاستیک چینی در شرایط برابر با هم رقابت می‌کنند؟ به این پرسش باید پاسخ گفت. لیبرال‌ها باید ضمن دفاع از آزادی داد و ستد برای این پرسش جوابی پیدا کنند. یک لیبرال واقعی نباید بر پایه دگم قضاوت کند. لیبرال کسی است که پنجره‌های ذهنش را برای دریافت هوای تازه می‌گشاید و چشم‌هایش را باز می‌کند تا واقعیت‌ها را ببیند. خلاصه آنکه باید از جهانی شدن و مبادله آزاد دفاع کرد، ولی در همان زمان قوانین ناظر بر بازرگانی بین‌المللی را هم باید به اجرا گذاشت. وگرنه کار به طغیان می‌کشد و بازندگان این نظم غیرمتعادل دیر یا زود همه چیز را در هم می‌ریزند.

رئیس‌جمهوری فرانسه از مقامات اروپا خواست تا در روابط خود با روسیه بازنگری کنند، آیا این اظهار نظر را می‌توان به نوعی تلاش اتحادیه اروپا برای نزدیک‌تر شدن به روسیه و مقابله بیشتر با آمریکا تلقی کرد؟

امانوئل مکرون این سخنان را در واکنش به مواضع تازه دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکا مطرح کرده است. در واقع میهمان کنونی کاخ سفید به اتحاد میان دو سوی اقیانوس اطلس علاقه‌ای ندارد و حتی سازمان ناتو را، که سپر دفاعی مشترک دنیای غرب به شمار می‌رود، جدی نمی‌گیرد. از همه مهم‌تر آنکه ترامپ دشمن اتحادیه اروپاست و عملاً دیگر کشورهای عضو این اتحادیه را دعوت می‌کند که همانند بریتانیا این اتحادیه را ترک کنند. در این شرایط رئیس‌جمهوری فرانسه می‌خواهد فضای تازه‌ای در قاره اروپا به وجود بیاورد و روسیه را در یک نظام اروپایی سرتاسری ادغام کند.

به نظر می‌آید که دیگر کشورهای عضو اتحادیه اروپا به این سخنان مکرون واکنش مثبتی نشان نداده‌اند. کشورهای اروپای مرکزی و خاوری، از لهستان گرفته تا کشورهای بالتیک، که به تازگی از یوغ کمونیسم و مسکو رهایی یافته‌اند، به شدت به روسیه بدبین هستند و نمی‌خواهند بار دیگر آزادی خود را از دست بدهند. آلمانی‌ها و هلندی‌ها و کشورهای اسکاندیناوی نیز خواستار کاهش پیوند با آمریکا و نزدیک شدن به روسیه نیستند. این را باید در نظر گرفت که روسیه ولادیمیر پوتین با ارزش‌های اتحادیه اروپا آشتی‌ناپذیر است. روسیه کشوری است که اقتصادش بر پایه تولید و صدور نفت و گاز می‌چرخد و نظام سیاسی‌اش نیز همچنان در غل و زنجیر بر جای مانده از اتحاد جماهیر شوروی گرفتار است. هدف اصلی پوتین در شرایط کنونی بیشتر متزلزل کردن دموکراسی‌های اروپایی است نه پیوستن به کشورهایی که به شدت به حفظ آزادی و نظام اقتصاد آزاد وابسته‌اند.

رئیس‌جمهور جوان فرانسه در بخشی از سخنانش از روی کار آمدن قدرت‌های جدیدی نظیر هند و چین و روسیه سخن به میان آورده است، او چه راهکاری برای جلوگیری از ظهور این قدرت‌ها در مقابله با هژمونی غرب می‌تواند ارائه دهد؟

به نظر من چین و هند را می‌توان قدرت‌های نوظهور توصیف کرد، ولی اطلاق این مفهوم به روسیه با واقعیت نمی‌خواند. روسیه شمار بسیار زیادی کلاهک هسته‌ای و موشک‌های قاره‌پیما دارد، ولی در عرصه اقتصادی یک کوتوله است که تنها نفت و گاز صادر می‌کند و جامعه‌ای گرفتار مشکلات گوناگون دارد. در عوض چین و هند، همراه با شمار دیگری از قدرت‌های نوظهور در آسیا و آمریکای لاتین و دیگر نقاط جهان، جغرافیای اقتصادی کره زمین را دگرگون کرده‌اند.

امانوئل مکرون باهوش‌تر و آگاه‌تر از آن است که بخواهد جلوی اوجگیری این قدرت‌ها را بگیرد. او می‌داند که دیوار میان قدرت‌های قدیمی صنعتی و آنچه جهان سوم نام گرفته بود، برای همیشه فرو ریخته و بازگرداندن چرخ تاریخ به عقب غیرممکن است. او همچنین می‌داند که فرانسه به‌تنهایی نخواهد توانست در برابر قدرت‌هایی چون چین و آمریکا مقاومت کند و تنها راه چاره اساسی برای کشور او ادغام شدن هرچه بیشتر در اتحادیه اروپا و تقویت این مجموعه است.

قدرت‌های نوظهور فصلی تازه در تاریخ جهان گشوده‌اند. با این همه نباید تصور کرد که با ظهور این قدرت‌ها هژمونی آنچه غرب نامیده می‌شود یکسره بربادرفته است. شهروندان دموکراسی‌های غربی از آزادی برخوردارند و این دموکراسی‌ها به خاطر ارزش‌های حاکم بر آنها هنوز برای جهانیان بسیار جذاب هستند. بخش بزرگی از جوانان جهان، از جمله جوانان چینی، آرزویی ندارند جز مهاجرت به آمریکا و کانادا و اروپا و استرالیا. در عوض چه تعداد جوان آمریکایی و اروپایی به چین یا روسیه مهاجرت می‌کنند؟ بخش بزرگی از رهبران حزب کمونیست چین همه تلاش خود را به کار می‌بندند تا فرزندانشان در دانشگاه‌های آمریکایی و اروپایی درس بخوانند.

تا زمانی‌که این وضعیت ادامه دارد، هژمونی غرب به‌جای خود باقی است. رهبرانی همچون امانوئل مکرون نمی‌توانند از ظهور قدرت‌هایی چون چین و هند نگران باشند. فراموش نکنیم که جمعیت این دو کشور به دو میلیارد و 500 میلیون نفر می‌رسد که حدود 500 تا 700 میلیون نفر آنها به طبقه متوسط تعلق دارند. این یک بازار تاریخی است برای کالاها و خدمات آمریکایی و اروپایی. آیا با این چشم‌انداز می‌توان از مرگ دموکراسی‌های غربی در آینده نزدیک خبر داد؟ با این حال مکرون آگاه است که کشورش هم از لحاظ جغرافیایی و هم از دیدگاه اقتصادی کوچک‌تر از آن است که بتواند از شکل‌بندی تازه اقتصاد جهانی آن‌گونه که باید و شاید استفاده کند. راه چاره برای او پیشروی در راه همگرایی هرچه بیشتر کشورهای عضو اتحادیه اروپاست. ولی دستیابی به این هدف هم کار آسانی نیست.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها