مرغ دریایی
بدون مقدمه مرغ دریایی را میتوان شخصیترین اثر چخوف دانست. این نمایشنامه تنها اثر بلند چخوف است که به صراحت به موضوع هنر اختصاص داده شده است و در آن نویسنده ارجمندترین افکارش را درباره راه دشوار هنر و ماهیت اصلی قریحه هنری و همچنین درباره اینکه سعادت بشری در چیست، بیان میکند.
بدون مقدمه مرغ دریایی را میتوان شخصیترین اثر چخوف دانست. این نمایشنامه تنها اثر بلند چخوف است که به صراحت به موضوع هنر اختصاص داده شده است و در آن نویسنده ارجمندترین افکارش را درباره راه دشوار هنر و ماهیت اصلی قریحه هنری و همچنین درباره اینکه سعادت بشری در چیست، بیان میکند.
نویسنده این کتاب آنتوان چخوف یکی از چهار استاد داستان کوتاه در دنیاست که به دلیل آفرینشهای منحصر به فرد و ابداع فرمهای بکر در داستانهایی که تا به امروز بر تارک ادبیات جهان میدرخشند، به این لقب شریف نائل آمده است.
چخوف متولد ۱۸۶۰ در شهر کوچک تاگانروگ در خانوادهای پرجمعیت، از پدری به شدت متعصب، لجوج و مذهبی و مادری خیالپرداز و سنتی به دنیا آمد. از همان اوان کودکی پدر آموزشهای سخت و خشنی را برای فرزندانش در نظر گرفته بود. فرزندان ترسیده و رنجور پس از آنکه کتک خوردنشان به پایان میرسید، واداشته میشدند تا به نشانه سپاسگزاری دستهای پدر را ببوسند.
آنگونه که از زندگینامه چخوف روایت میشود، کودکی و نوجوانی سختی را سپری کرده است. پس از آنکه پدرش ورشکسته شد، به مسکو مهاجرت کردند و چخوف جدای از اینکه با تلاش همیشگیاش درس پزشکی را ادامه میداد، اغلب اوقات را درخیابانها و کوچههای مسکو به گشت و گذار میپرداخت و همه چیز را به ذهن و خیال خود می سپرد. ماجراها و اتفاقات ساده اطراف او بعدها دستمایه داستانهای کوتاه او شدند.
تولستوی در مورد چخوف گفته بود که در چخوف همه چیز، تا آستان پندار، واقعی است. داستانهایش برداشت دوربین برجستهنما را به خواننده میدهد. کلمات را با بینظمی آشکاری به پیرامون میپراکند و مانند نقاشی امپرسیونیست، نتایجی شگفت از اثر - پنجه خود به دست میآورد. او همتراز با گی دو موپاسان استاد داستاننویس فرانسوی است.
درباره مرغ دریایی نیز گفتهاند که این نمایشنامه شخصیترین اثر چخوف است و در عین حال نقطه عطفی در زندگی او به شمار میرود و قطعاً بهترین و مشهورترین نمایشنامه این داستاننویس چیرهدست روس نیز هست.
چخوف در این نمایشنامه افکار و ایدههای والایش درباره هنر، قریحه هنری و چیستی هنر را با صراحت و شفافیتی کمنظیر ابراز میکند. سراسر این نمایشنامه پر است از رنج و حرمان و یأس و پوچیهای آدمهای به تنگ آمده از یکنواختی و روزمرگی زندگی. مرغ دریایی پر است از عشق، عشقهای ناکام و شکستخورده، عشقهای پرملال و کهنه و عشقهای یکجانبه و مصیبتبار. شش ارتباط پیچیده عاطفی بستر اصلی نمایشنامه مرغ دریایی را تشکیل میدهد. شخصیتهای مرغ دریایی مانند اغلب شخصیتهای چخوفی مردمانی مردد، سستنهاد و حقیرند که گاه از سر بیکاری و تنها برای قابل تحمل ساختن رخوت و ملال زندگی به سادگی دل میبازند.
اما چخوف آدمهایش را پس از گشت و گذاری رویاگونه در عالم موهومات با حقایق تلخ و ناخوشایند زندگی رو در رو میسازد. این کاراکترها وقتی با حقایق زندگی آنگونه که هست آشنا میشوند، ضعفها و حقارتهای خود را بیش از پیش به نمایش میگذارند. در کنار مایههای عاطفی چخوف در مرغ دریایی به ستایشی زیبا از هنر میرسد و در کنار این هنرنمایی، دشواریهای دستیابی به گوهر واقعی هنر را نیز مینمایاند. عرصه هنر در دیدگاه چخوف، جایگاه متوسطها نیست. به همین دلیل است که علاقهمندان هنر و فعالیتهای هنری در نمایشنامه مرغ دریایی، پس از برخورد با موانع صعب و بلند فعالیت سالم هنری، سرخورده و بیانگیزه از حرکت به سوی اهداف بلندپروازانه خود باز میمانند. اوج دیدگاه چخوف درباره هنر را میتوان در این جملات جست. «برای ما هنرمندان و نویسندگان مساله اساسی شهرت نیست. شکوه و جلال و آنچه را من روزی در آرزویش بودم نیز نیست. مساله اساسی، قدرت تحمل است. این است که بدانیم چگونه صلیب خود را بر دوش کشیم و ایمانمان را از دست ندهیم. من ایمان دارم و کمتر رنج میکشم.» این جملات را به سادگی میتوان مانیفست چخوف در باب هنر و رسالت هنرمند دانست. جملات
و عباراتی که به اقتضای الزامهای نمایشی در قالبی شعارگونه ریخته شده و میتواند تکهای از سوگندنامه خیالی «هنرمند» باشد. در واقع تنها هنر نیست که در این نمایشنامه مورد ستایش واقع میشود، بلکه روح هنرمند و رنجهایی که یک هنرمند برای رسیدن به غایت لذت از خلق یک اثر هنری متحمل میشود است که ارزش و بزرگی مییابد. مانند همیشه در فضای آثار نمایشی چخوف، رنج تطهیرکننده جان و روان است. خاصه آنکه این رنجها روح یک هنرمند را صیقل دهد.
اما انسان داستانهای چخوف همواره در چنبره رخوت و بیعملی اسیر شده و در خسران است. آدمهای چخوف به قول خودش «بردگان ابتذال»اند. همه گرفتار در منجلاب کسالت، ناتوانی و اجبار و همه در حال زوال و فروپاشی. آنتوان چخوف انسان نمونه عصر خود را اینگونه میدید. ذوق، استعداد و قریحه انسانی است که در این ورطه انحطاط به هدر میرود. آن که در وادی هنر سیر میکند نیز از این انسداد و انجماد فکری بیشتر متضرر میشود. این جبر جهان چخوفی است. چخوف گاه چنان با شخصیتهای داستانی و نمایشیاش ابراز همدردی و همذاتپنداری میکند که گویی خود و زندگی خود را نگاشته است؛ و گاه چنان بیرحمانه شلاق تیز انتقاد را بر پیکره شخصیتهایش میکوبد که پنداری از حضور اینگونه افراد در اطراف خود رنجهای بسیار برده است.
دیدگاه تان را بنویسید