اقتصاد خلق و ترجمه ادبی درایران
نقاش روز یکشنبه
شانزده سال است که فقط از راه ترجمه و نوشتن زندگی میگذرانم. البته عمدتاً از راه ترجمه میگذرد.
شانزده سال است که فقط از راه ترجمه و نوشتن زندگی میگذرانم. البته عمدتاً از راه ترجمه میگذرد. در کنار آن، دو رمانی که نوشتهام هم به کمک میآید. اما از ابتدا اینگونه نبود و نمیتوانستم از این طریق زندگی کنم. اما در این 16 سال توانستم از نوشتن و ترجمه ارتزاق کنم که البته دورههای سخت هم داشتم. این ثمره سالها کار کردن من است. برای کسی که بخواهد تازه شروع کند زندگی از این طریق خیلی سخت و دشوار خواهد بود. اما برای من که در حال حاضر 52 اثر منتشرشده دارم مساله متفاوت است. گذشته از تیراژ کتابها، مساله چاپهای متعدد یک کتاب باید بتواند به نویسنده و مترجم کمک کند اما برای کسی که تازه شروع به نوشتن و ترجمه کرده است و تازه میخواهد ببیند که مخاطبان آثار او را میپسندند یا نه، تجدید چاپی در کار نیست که به آنها امید ببندد. این نگاه کلی است که با توجه به تجربه خودم به آن دست یافتهام. اما قدر مسلم با توجه به اینکه تیراژ کتاب روزبهروز پایین میآید اگر مثلاً کسی بخواهد تنها به این درآمد متکی باشد راه سختی درپیش دارد که در ابتدای امر شدنی نیست.
با توجه به اینکه هم ترجمه کردم و هم نوشتهام اگر بخواهم مقایسه انجام دهم باید بگویم کار نویسندگان سختتر است. از روی تجربه شخصی من نوشتن خیلی بیشتر از ترجمه وقت میبرد و اگر از من بپرسی که اگر قرار بود تنها با نوشتن زندگیات را تامین کنی میگفتم امکان این کار نبود. من به طور متوسط دو تا چهار برابر بیشتر از زمانی که برای ترجمه آثار میگذاشتم، برای نوشتن دو رمانم زمان گذاشتم. به همین دلیل میگویم تکیه به نوشتن کار سختتری است. البته اگر یک نفر جزو نویسندههای پرفروش بشود میتواند در همین شرایط هم زندگیاش را تامین کند. نمونههای این چنینی را هم در ادبیات عامهپسند داریم و هم در ادبیات ارزندهتر میبینیم. کسانی مثل محمود دولتآبادی و هوشنگ مرادیکرمانی نویسندگان ارزندهای هستند که کتابهایشان چاپهای متعدد میخورد و مردم آن را با آثارشان میشناسند و میتوانند از فروش کارهایشان زندگی کنند. البته این دو نفر به طور خاص کتابهایشان در خارج از ایران هم ترجمه شده است و حقالترجمه ارزی هم میگیرند که خیلی کمک میکند. ولی علیالاصول در شروع کار تقریباً نشدنی است که با نوشتن یا حتی ترجمه بتوانی امرار معاش کنی. مگر
اینکه فرد یک مدتی یک پشتوانه مالی خوبی داشته باشد و بعد که در فضای فرهنگی و ادبی جا افتاد، بین ناشرها و خوانندگان شناخته شد و تعداد کتابهایش بیشتر شد، بتواند بر درآمد نوشتن و ترجمه تکیه کند و زندگیاش را اینطور تامین کند. یا اینکه نویسنده یا مترجم باید شامهای قوی برای بازار داشته باشد که از همان اولین کتابی که مینویسد بتواند بازار را در دستش بگیرد و خوانندگان اندک کتاب را به خود جذب کند. نمونههای این مساله را بیشتر در ادبیات عامهپسند دیدهایم که فرد با اولین کتابش خیلی موفقیت کسب کرده است. مریم ریاحی با رمان هم خونه که 54 تا چاپ داشت نمونهای از این مساله است. یا تکین حمزهلو از نمونههای دیگر ادبیات عامهپسند است که از همان اولین کتابش افسون سبز با استقبال خیلی خوبی مواجه شد. یا سهم من پرینوش صنیعی که به چاپهای چندم رسید که البته او به طور حرفهای نویسنده نیست.
اما باید از این نمونهها و استثناها بگذریم. یعنی از نویسندههای ارزنده و نویسندههای عامهپسند و به شرایط کلی ادبیات نگاه کنیم. آنچه پیش روی ماست امکان تامین معاش را از نویسنده و مترجم میگیرد و در کنار این مساله باعث ضعف دیگری در ادبیات ما میشود. یعنی ما نویسنده حرفهای نداریم و کسی نوشتن را شغل نمیداند. این دقیقاً همان چیزی است که به آن میگویند دور باطل و سیر تسلسل. یعنی تا وقتی که نویسنده ما حرفهای نباشد و نویسندگی در کشورمان به عنوان شغل شناخته نشود و نویسنده نتواند از این طریق امرار معاش کند ادبیات ما پیشرفت نمیکند. از آن طرف تا وقتی که بازار را نداشته باشیم و مخاطب و کتابخوان به قدر کافی نباشد نویسنده حرفهای نخواهیم داشت. یکی در گرو آن یکی است و این دور باطلی را پیش میآورد. قطعاً با تیراژ 500 و 1000 و 2000 و 3000 تا نمیشود ادبیات حرفهای داشت کمااینکه تا حالا نداشتهایم. یعنی اگر از ترجمه بگذریم، در نوشتن تعداد کسانی که شغلشان نویسندگی باشد به انگشتان دو دست هم نمیرسد و اینکه کسی هیچ شغل و منبع درآمدی نداشته باشد و فقط از راه نوشتن زندگی کند قطعاً نداریم. ما آن چیزی را داریم که ژان پل
سارتر به آن میگفت نقاش روز یکشنبه. یعنی کسی که جای دیگری کار میکند و فقط روزهای یکشنبه برای تفنن و دل خودش نقاشی میکند. اکثر نویسندههای ما هم تفننی هستند.
اما برای حل این مساله شرط اول ما این است که سرانه کتابخوانیمان بالا برود. حالا متاسفانه میبینیم که تیراژمان دارد پایین میرود و در مقابل تعداد عناوین بالا میرود. قطعاً در یک چنین شرایطی نمیتوانیم نویسنده حرفهای داشته باشیم. حتی مترجم حرفهای هم تنها در صورتی خواهیم داشت که هرچه پیدا شد ترجمه کند و در آخر اینکه نویسندگی شغلی نیست که کسی از جنبه مادی به آن نگاه کند.
دیدگاه تان را بنویسید