تاریخ انتشار:
آیا اکبر عبدی معلولان را مسخره کرد؟
سلطان تمسخر
برنامه تلویزیونی «خندوانه» به مناسب نیمهشعبان میزبان اکبر عبدی بود تا ترکشهای صحبت این کمدین به همه بخورد و برخی آن را در شبکههای اجتماعی دست به دست کنند. کنایههایش را با جملهای در مورد چاقها شروع کرد: «ما چاقها خلق شدیم تا لاغرها به ما بخندند.»
چهره پسربچه درشتی که کیف قهوهایاش را دنبال خود میکشید و میدوید تا به مدرسه برسد. هر بار هم مدرسهاش دیر میشد: «بازم مدرسهام دیر شد.» سه دهه بعد چهرهاش با کلاهی ساده به سر نقش میبندد در قاب جادویی تلویزیون. دستی به صحنه میکشد و میبوسد. پسرک جوانی که ادای بچههای مدرسهای را درمیآورد تا خاطرهای باشد برای دهه شصتیها، حالا مردی بالغ شده و هر روز چیز جدیدتری دارد تا تعجب مخاطبانش را برانگیزد. خیلیها مانند مجری برنامه «خندوانه» او را آکتورجان سینمای ایران میخوانند. سلطان کمدی ایران که خیلیها روزگاری آرزوی بازی کردن با او را داشتند. نام اکبر عبدی که در موتور جستوجو بنشیند، هزار و یک عکس و تصویر مختلف نقش میبندد؛ از بچه و نوجوان گرفته تا پیرزن 70ساله را بازی کرده تا توانایی بازیگریاش را تمامقد به رخ بکشد. سه دهه ماندنش در خاطرات حالا قدری با صحبتهای عجیب او گره خورده است. صحبتهایی که خیلیها آن را نتیجه تشویق مردم میدانند و خیلیهای دیگر روایتگر تلخی از ملغمه طنز ایران. عبدی این روزها با حضور در برنامه خندوانه، روایتگر بخشی از خاطراتش بود که عدهای به آن خندیدند و عدهای برای بیان آن از
تریبون رسمی تلویزیون، تاسف خوردند. کمدین با تجربه حالا روایتگر بخشی از خاطراتی بود که بیشتر از خاطرات باید آن را روایت ناتوانی دیگران دانست. این اتفاق اما تجربه تازهای نیست. یک ماه قبل از آنکه دولت روحانی رسماً بر سر کار بیاید هم همین داستان اتفاق افتاد. آن زمان هم اکبر عبدی بود که پشت تریبون رفت تا در قالب طنز، ادای دینی به سکههای دریافتی از رئیسجمهور قبلی کند و کنایهای به رئیسجمهور جدید بزند: «دولت جدید هم بهتره سکههاش رو زودتر بده» کنایههایش اما به خانواده خودش هم کشیده شد تا بار صحبتهایش از سیاسی به تمسخر تبدیل شود.
«به ما چاقها بخندید!»
برنامه تلویزیونی «خندوانه» به مناسب نیمهشعبان میزبان اکبر عبدی بود تا ترکشهای صحبت این کمدین به همه بخورد و برخی آن را در شبکههای اجتماعی دست به دست کنند. کنایههایش را با جملهای در مورد چاقها شروع کرد: «ما چاقها خلق شدیم تا لاغرها به ما بخندند.» و خودش شروع میکند به خندیدن. خنده را از خودش شروع میکند اما ترکش خندهاش میگیرد به تمام کسانی که مانند خودش، هیکل درشتی دارند. حرفش که تمام میشود، جمعیت حاضر در برنامه میخندند و مجری هم به جمعشان میپیوندد. یکی به میخ میزند و یکی به نعل: «مردم کشورهای دیگر سیب و خیارن ولی ما اینطور نیستیم.» مجری با تعجب نگاهش میکند. عبدی ادامه میدهد: «شاید برای آنها خیلی مهم نباشد که در مملکتشان چه میگذرد اما در کشور ما حتی در نانوایی هم در حال صحبت کردن در مورد مسائل سیاسی هستیم.» با این حرف قدری زهر چاقها را میگیرد و آرام میرود سمت انتقاد دیگر: «شاید به روی خودمان نیاریم که چه میبینیم اما میفهمیم.» خودش میگوید تنها چیزی که حالش را بد میکند، دروغ و خالیبندی است. کمی بعد میگوید: «وقتی پول کم میآوردیم، طلاهای المیرا (دخترش) را میفروختیم و وقتی سراغش را
میگرفت، میگفتیم که دزد برده است.» جمعیت به سلطان کمدیشان میخندند. ادامه میدهد: «آن وقت که پول دستمان میآمد، دوباره میخریدیم و میپرسید بابا این چطوری پیدا شد؟ میگفتم دیدی دزدها را پیدا کردم.» میگوید بعد از چند باری که به مکه رفته است، حالا بیشتر از قبل تلاش میکند که دروغ نگوید. کسی اما از جمعیت نمیپرسد که «تمسخر را هم کنار میگذاری؟» کمی که میگذرد پای خانوادهاش را هم به مزاحش باز میکند: «همسر برادر من که زن شهید است، خیلی کارهایش کند است. اصلاً روی دور اسلوموشن است. هر کاری که میگوییم، دو هفته بعد میگوید اکبر آقا چیزی گفتی شما.» جمعیت میخندد و عبدی این بار برای گرفتن زهر تمسخر که نشانهاش به سمت همسر شهید است، از جمعیت میخواهد که برای خانواده شهدا صلوات بفرستند. بعد از آن هم صحبتش از این همسر شهید را متوقف نمیکند: «همسر برادرم زیادی کند است و همسرم تند. این دوتا در کل مثل «پت و مت» هستند. هر وقت ادایشان را درمیآورم میخندند.» پت و مت گفتنش اما دیگر صحبت از سیب و خیار بودن ممالک دیگر نیست که نام و نشانی نداشته باشد. صحبت از خانواده خودش است و همسری که باید او را همسر شهید خواند.
عبدی اما به او هم کاری ندارد. تنها مزاح و خنده جمعیت، مشوق ادامه صحبتهایش است.
روحانی کلیدش را گم کرده است!
ترکش دیگر صحبتهای عبدی به سمت دولتیهاست. اینکه چه میگوید، یک طرف مساله است و اینکه چرا همیشه دیر میگوید و زمانی انتقادش را مطرح میکند که زهر انتقادش گریبان خودش را نگیرد هم مساله دیگر. در این میان در برخی اظهارنظرها با مسوولان همراهی میکند: «کشورهای دیگر تنها به فیلمهای ایرانی که بدبختی ما را نشان دهد، جایزه میدهند. اصلاً دلشان میخواهد که ما در این بدبختیمان بمانیم. ما سینماییها به فیلمهای جشنوارهای آن طرفی میگوییم «جشنپارهای» یعنی خودمان را پاره هم کنیم، نمیفهمیم که چه گفتهاند.» حالا جمعیت قدری با تردید میخندد. کمی بعد که صحبت از رئیس دولت یازدهم میشود، جمعیت حاضر تنها به خندیدن اکتفا نمیکند و همه با هم دست میزنند. عبدی خطاب به رئیس دولت یازدهم میگوید: «فکر میکنم آقای روحانی کلیدی که قولش را داده بود گم کرده. شاید هم قایم کرده است.» این اما اولین باری نبود که صحبتهای این کمدین، خطاب به رئیس دولت یازدهم بوده است. اولین بار زمانی که از رئیس دولت قبل سکه گرفت، خطاب به دولت جدید که آن زمان یک ماه تا آغاز کارش مانده بود، گفت: «دولت جدید هم بهتره سکههاش رو زودتر بده.» این صحبتها
آنقدر خوشایند رئیس دولت قبل بود که او را هم به خنده انداخت. صحبتهای عبدی از خانواده و دوستان، گاهی هم به صحبت از معلولان و افرادی میرسد که نقص جسمی دارند و حتی توانی برای دفاع از خود ندارند.
میان صحبتهایش در «خندوانه»، به خاطراتی اشاره میکند که این بار نه تمسخر خانوادهاش است و نه کنایه به سیاسیون است: «آن وقتها اتوبوسها دو طبقه بود. من از تئاترشهر که بیرون میآمدم بروم اتوبوس سوار شوم، صف طولانی بود. چارهای نداشتم. خودمو به کر و لالی میزدم و میرفتم جلوی صف. هر کسی هم که منو میدید دلش میسوخت و میذاشت برم جلوی صف.» در حین تعریف کردن، بلند میشود و ادای معلولیت جسمی را درمیآورد و صدایش را طوری تغییر میدهد که انگار فردی که ناشنواست و ناتوان به حرف زدن است، در حال صحبت کردن است. اصوات نامفهومی از خود درمیآورد: «میرفتم جلوی صف و مینشستم صندلی اول مینیبوس.» واکنش مردم به حرکات او دقیقاً همان چیزی است که باید در آن تامل کرد: «مردم هم میگفتن بابا این را خدا زده، بذارین بره جلو. گناه داره.» این خدا زدههایی که حتی حق دفاع از خودشان را ندارند و فقط از میان صحبتهای عبدی نیست که وارد بحث میشوند؛ سالهاست که در کوچه و خیابان، خطاب به معلولان میگویند «اینها را خدا زده.» خیلیهایشان گله میکنند که «هرکسی که ما را میبیند، خدارو شکر میکند. همه فکر میکنن که چقدر خوب است که مثل ما
نیستند.» درست مثل همان چاقهایی که عبدی ابتدای صحبتهایش میگوید: «ما چاقها را آفریدهاند که لاغرها به ما بخندند.» دنیایی که عبدی به تصویر میکشد، دنیای بد و خوب است. دنیای یکی بد و دیگری خوشحال از این بد نبودن. دنیایی که انگار میان ناشنوایان و آنهایی که صدا را به گوششان میکشند، خط کشیده است. صحبتهای عبدی اما به همینجا ختم نمیشود. میگوید: «آشنایی داریم که تو ترابری یکی از شرکتهای دولتی کار میکنه. گاهی ماشینش رو میاره و ما هم سوار میشیم. وسط راه مردم رو سوار میکنیم. خیلیهاشون هی با هم میگن «اکبر عبدیه» و اون یکی میگه «نه بابا عبدی اینجا چیکار میکنه». دنیای خط کشیده عبدی حالا میان لهجهها هم خط میکشد. صدایش را با لهجه یکی از شهرستانها تغییر میدهد: «بابا عبدی کجا بود.» که یعنی به مردمی که او را دیده بودند، خود را یک راننده ساده نشان میداده است. صحبتهای عبدی هرچقدر که جلوتر میرود، بیشتر شبیه همان فیلمهای «جشنپارهای» میشود که هر چقدر هم که تلاش کنی، ازش سر درنمیآوری.
یک ماه قبل از کابینه یازدهم
جشنی برایش برگزار کردهاند و نشان فرهنگ را روی سینهاش گذاشتهاند. رئیس دولت قبل است و چند نفر از کابینهاش. عبدی بالای صحنه میرود و مثل همیشه خاک صحنه را میبوسد. خوشوبشهایش که با رئیس دولت قبل تمام میشود، میرود پشت تریبون تا بازهم خطکش دست بگیرد و مرزهایش را مشخص کند: «این آقای دکتر خیلی جیگر داره. رفت تو دل جهودها و کلی اونطوری حرف زد.»
حرفهای عبدی خطاب به احمدینژادی است که صحبتهای آن روزهایش در سازمان ملل واکنشهای تندی را به همراه داشت. این میان کنایهای هم به خود احمدینژاد میزند: «البته همه جهودها هم بد نیستن.» حرفهایش پراکنده است.
گاهی از سخنرانی احمدینژاد میگوید و گاهی هم از سکههایی که معلوم نیست گرفته یا کنایه است، میگوید: «کاش رئیسجمهور جدید هم سکههاش رو زودتر بده. مثل آقای دکتر (احمدینژاد) نذاره آخر که داره میره.» سر احمدینژاد پایین است و مشخص نیست پوشههایی که خود عبدی آن را کلاسور میخواند، سکه است یا تقدیرنامه. عادت عبدی اما تعریف کردن از میزبان است: «این آقای دکتر خیلی جیگر داره.» خودش اما مشخص نیست چقدر شجاعت دارد که حالا و بعد از تقدیر شدن، تعاریفش از دولت وقت را پشت تریبون میگوید: «آقای مشایی هم مدام حال من رو میپرسیدن.
واقعاً دستشون درد نکنه. تو دولتهای قبل در مقاطعی ممنوعالکار بودم. تو این دولت اما بهم سکه دادن و حالم رو پرسیدن.» متر و معیاری که عبدی دارد، درست خلاف جهت معیارهای اهالی سینماست.
در صحبتهایش هیچ نمیگوید که چرا «محمود بصیری» تنها به دلیل شباهتی که به رئیس دولت وقت داشت، هشت سال از فعالیت بازماند. مقطعی که عبدی از آن یاد میکند، چندان مشخص نیست. گاهی به دولت هشتم گله میکند و گاهی به دولت نیامده: «کلید آقای روحانی هم گم شده است.»
حرفهای عبدی خطاب به احمدینژادی است که صحبتهای آن روزهایش در سازمان ملل واکنشهای تندی را به همراه داشت. این میان کنایهای هم به خود احمدینژاد میزند: «البته همه جهودها هم بد نیستن.» حرفهایش پراکنده است.
گاهی از سخنرانی احمدینژاد میگوید و گاهی هم از سکههایی که معلوم نیست گرفته یا کنایه است، میگوید: «کاش رئیسجمهور جدید هم سکههاش رو زودتر بده. مثل آقای دکتر (احمدینژاد) نذاره آخر که داره میره.» سر احمدینژاد پایین است و مشخص نیست پوشههایی که خود عبدی آن را کلاسور میخواند، سکه است یا تقدیرنامه. عادت عبدی اما تعریف کردن از میزبان است: «این آقای دکتر خیلی جیگر داره.» خودش اما مشخص نیست چقدر شجاعت دارد که حالا و بعد از تقدیر شدن، تعاریفش از دولت وقت را پشت تریبون میگوید: «آقای مشایی هم مدام حال من رو میپرسیدن.
واقعاً دستشون درد نکنه. تو دولتهای قبل در مقاطعی ممنوعالکار بودم. تو این دولت اما بهم سکه دادن و حالم رو پرسیدن.» متر و معیاری که عبدی دارد، درست خلاف جهت معیارهای اهالی سینماست.
در صحبتهایش هیچ نمیگوید که چرا «محمود بصیری» تنها به دلیل شباهتی که به رئیس دولت وقت داشت، هشت سال از فعالیت بازماند. مقطعی که عبدی از آن یاد میکند، چندان مشخص نیست. گاهی به دولت هشتم گله میکند و گاهی به دولت نیامده: «کلید آقای روحانی هم گم شده است.»
عبدی این روزها رنگ سلیقههای جدیدی است که شاید گاهی بیشتر از قبل، توی ذوق میزند. سلیقه خندیدن به آنهایی که نمیشنوند و حرف نمیزنند تا «کر و کور» خوانده شوند و بهانهای شوند برای جلو رفتن در صف. که وقتی انتهای مجموعههای تلویزیونی، آدم بد روی ویلچر نشسته باشد، ذوق کنیم و خوشحال باشیم که تقاص کارهایش را پس داده است. شاید همین سلیقههاست که عبدیهای این روزها را زیاد کرده است. اما واقعاً فقط همین یک بار بوده و فقط باید عبدی را سرخط این اتفاقها دانست؟
شاهگوش
تبلیغی که نشان میدادند، خواندن یک خواننده لسآنجلسی بود. آنقدر شبیه بود که انگیزهای شد برای خیلیها تا مجموعه را خریداری کنند و از مسخره کردن خواننده لسآنجلسی لذت ببرند.
مجموعه شاهگوش بهانه خرید را دست مخاطبان داده بود اما کل تمسخری که میکرد، به خواننده مربوطه ختم نمیشد. حضور سربازی که در یک کلانتری خدمت میکرد و چشمهایش لوچ بود، بهانهای میشد تا در هر قسمت، به جای خندیدن به موقعیت طنزی که باید در یک مجموعه طنز ایجاد میشد، به حالتهای صورت این بازیگر چپچشم خندیده شود. کل طنز هر قسمت مجموعه خلاصه میشد در ادا و اطواری که بازیگر لوچ درمیآورد تا مخاطبان هر قسمت راضی باشند.
شاید چارلی چاپلین که بزرگترین طناز دهههای قبل بود هم همین کارها را برای خندان مخاطب میکرد اما نکته مهم این است که چاپلین همیشه از خودش انرژی میگذاشت و هیچ کاری هم به معلولیت یا نقص جسمی فرد دیگر نداشت. راه میرفت و خودش را به زمین میزد تا مخاطب بخندد. در خیلی صحنهها حتی بهانه خندیدن، به یک کفش و بندهای آن خلاصه میشد که چاپلین میتوانست یک ساعت با رفتاری که داشت و با همین یک لنگهکفش، مخاطب خود را راضی نگه دارد. طنز و تمسخر در ایران اما سالهاست که بهانهای برای نگاه کردن به زندگی معلولان شده است؛ گاهی با چپ شدن چشم یک سرباز و گاهی هم با مسخره کردن سرعت راه رفتن فردی که قدرتی برای راه رفتن ندارد.
مجموعه شاهگوش بهانه خرید را دست مخاطبان داده بود اما کل تمسخری که میکرد، به خواننده مربوطه ختم نمیشد. حضور سربازی که در یک کلانتری خدمت میکرد و چشمهایش لوچ بود، بهانهای میشد تا در هر قسمت، به جای خندیدن به موقعیت طنزی که باید در یک مجموعه طنز ایجاد میشد، به حالتهای صورت این بازیگر چپچشم خندیده شود. کل طنز هر قسمت مجموعه خلاصه میشد در ادا و اطواری که بازیگر لوچ درمیآورد تا مخاطبان هر قسمت راضی باشند.
شاید چارلی چاپلین که بزرگترین طناز دهههای قبل بود هم همین کارها را برای خندان مخاطب میکرد اما نکته مهم این است که چاپلین همیشه از خودش انرژی میگذاشت و هیچ کاری هم به معلولیت یا نقص جسمی فرد دیگر نداشت. راه میرفت و خودش را به زمین میزد تا مخاطب بخندد. در خیلی صحنهها حتی بهانه خندیدن، به یک کفش و بندهای آن خلاصه میشد که چاپلین میتوانست یک ساعت با رفتاری که داشت و با همین یک لنگهکفش، مخاطب خود را راضی نگه دارد. طنز و تمسخر در ایران اما سالهاست که بهانهای برای نگاه کردن به زندگی معلولان شده است؛ گاهی با چپ شدن چشم یک سرباز و گاهی هم با مسخره کردن سرعت راه رفتن فردی که قدرتی برای راه رفتن ندارد.
چوب خدا و ویلچر
انگار قدرتی برای نشان دادن تاوان در مجموعههای تلویزیونی نیست. هر بار که میخواهند شخصیت خاکستری و سیاه قصه را به سزای اعمالش برسانند، یا روی ویلچر مینشیند یا میگویند «دیوانه شده است». حالا این دیوانه شدن هم بیشباهت به ویلچرنشین شدن نیست.
در نهایت نشانههایی دارد که باید آن را در ناتوانهای جامعه دید. شاید بتوان گفت مجموعه «ستایش» یکی از آن مجموعههایی است که به راحتی چوب خدا را در ویلچرنشین شدن شخصیت بد قصه، نشان داد.
اینکه کل 30 تا 40 قسمت برنامههای یک مجموعه، شخصیتی باشد که مصداق «نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد» باشد و آخر سر از صندلی چرخدار در آورد، شاید ابتدا قدری دل مخاطب را آرام کند اما دل ناتوانهای جامعه را که حتی قدرتی برای دفاع از خود ندارند خوب آتش میزند. آنقدر هم عادی میشود که اکبر عبدی در برنامهای تلویزیونی بگوید که زمانی که ادای معلول را درآورده همه به او میگفتهاند: «اینکه خدا زدهاش. بذار بره سوار مینیبوس بشه.» داستان ستایش هم درست همین بود. در سری اول این مجموعه، یکی از شخصیتهای بد داستان هرچه خواست، کرد و مدام دل مخاطب را آتش زد تا زمانی که روی صندلی چرخدار مینشیند، مخاطب قدری احساس آرامش داشته باشد. این بار دیگر چاقها نیستند که بهانه خنده لاغرها میشوند. ویلچرنشینان بهانهای برای خنک شدن دل مخاطب میشوند.
حمالم؟
تمیز دادنش قدری سخت است؛ حمال شغل است یا فحش؟ وقتی به کسی میگویی حمال، ناسزا میگویی یا او را به شغلی که دارد خطاب میکنی؟ طنز تلخی است که واقعیت دارد. چقدر در مجموعههای تلویزیونی گفته میشود: «یارو حمال» و هیچکس هم ناراحت نمیشود؟ مردهشور چطور؟ چقدر گفته میشود: «مردهشورش را ببرند» یا «یارو مردهشور». تصورش سخت است اما چطور است که وقتی مجموعهای ساخته میشود که خلق و خوی بد پزشکان را به رخ میکشد، اعتراضها میلیونی میشود و کار به نامهنگاریهای رسمی کشیده میشود اما صحبت از «حمال» و «مردهشور» کک کسی را هم نمیگزد؟ سالها قبل چند جامعهشناس اعتراض کردند.
اعتراضشان به گزندگی الفاظی بود که در مجموعههای مختلف نشان داده میشد؛ الفاظی که میتوانست شغل یک انسان باشد و حالا به فحش تبدیل شده بود. سرنخ این اتفاق که کشیده شود، نابینایان و ناشنوایان هم در امان نیستند: «مگه کوری؟» چقدر احتمال دارد که هنگام بیان این جمله، نابینایی در حال گذر باشد؟ صحبت فقط از کوچه و خیابان نیست. صحبت از تریبون رسمی یک کشور است که حالا طنزش به جای دفع، قدرت جاذبه پیدا کرده است. میخندند و اعتراض نمیکنند. شاید حالا برخلاف گفته عبدی که مردم کشورهای دیگر را سیب و خیار مینامید و بیغیرت، حالا باید عدهای دیگر را سیب و سیبزمینی بنامیم. شاید قدرت آنهایی که «کر و کور» یا معلول مینامیمشان آنقدر زیاد نیست که مانند پزشکان اعتراض کنند. همین هم میشود که مجموعهای که به پزشکان توهین کند، به راحتی زمان خود برای نقد را از دست میدهد و مجموعههای دیگر، روز به روز به مخاطبانشان افزوده میشود.
چماق لری یا چماق آذری؟
گزندگی انتقادهایی که گروهی خاص را هدف قرار میدهند، تنها مختص رسانهای مانند تلویزیون نیست. درست در ماههای ابتدایی کار دولت یازدهم بود که بیان عبارتی در توهین به لرزبانها، صدای خیلی از آنها را هم درآورد. عبارت «چماقلری» که از زبان یکی از نمایندگان مجلس و برای انتقاد به کابینه پیشنهادی دولت روحانی بود، به گونهای بیان شد که خوشایند خیلی از لرزبانها نبود و به تجمعهایی در مقابل مجلس کشید. علی بزرگواری نماینده کهگیلویه که این عبارت را به کار برده بود، بعدها گفته بود که «بیان عبارت چماقلری تنها برای طنز و تنوع بود». شاید گویشها و لهجههای مختلف سالها محل شوخی با اقوام مختلف قرار میگرفته اما بیان آن از تریبون رسمی شکل دیگری دارد. درست مانند شبی که علی انصاریان در برنامه نود حضور یافت. او که به مناسبت دربی 78 در این برنامه حاضر شده بود، با لهجه آذری به موضوع درخواست از پائولو مالدینی برای تعویض پیراهن میلان اشاره کرده بود. نوع بیان او به اعتقاد بسیاری، شکل تمسخر داشت. بار اول هم نبود. آنطور که مدافع پیشین تیم فوتبال پرسپولیس بیان کرده است، انصاریان پیش از این نیز، در برنامه «ورزش از نگاه دو» با
آذریزبانها شوخی کرده بود که انتقاد بسیاری را برانگیخته بود.
بار دوم اما در برنامه پرمخاطبتری بود که همین مساله انتقادهای بیشتری را هم سمت او کشانده بود.
انصاریان از الفاظ آذریزبانها استفاده کرده و در جایی از صحبتهای خود تکیهکلام «وئر منه» را به کار برده بود. هرچند که خیلیها بحث و جدلهای میان ورزشیها را خبرسازی میدانند و آن را چندان جدی نمیگیرند.
استفاده از تکیهکلامها و الفاظی که گویشهای مختلف به کار میبرند چیز جدیدی در مجموعههای تلویزیونی نیست اما این مساله در میان صحبتهای افرادی که شانس حضور در یک تریبون رسمی را دارند، سلاحی است که میتواند دو لبه داشته باشد. رامبد جوان مجری برنامه «خندوانه» هم از این سلاح دولبه بیآسیب نمانده است. چند ماه قبل بود که با خاطراتی که تعریف میکرد، ادای لهجه مردم سیستان را درآورد. هر چند که خیلیها معتقدند چیزی که رامبد جوان بیان کرد، بیشتر از آنکه ادای مردم سیستان باشد، لهجه مردم افغان بوده است. بعد از آن برنامه بود که خیل انتقادها به او بیشتر شد و برخی از او خواسته بودند که به صورت رسمی عذرخواهی کند.
انصاریان از الفاظ آذریزبانها استفاده کرده و در جایی از صحبتهای خود تکیهکلام «وئر منه» را به کار برده بود. هرچند که خیلیها بحث و جدلهای میان ورزشیها را خبرسازی میدانند و آن را چندان جدی نمیگیرند.
استفاده از تکیهکلامها و الفاظی که گویشهای مختلف به کار میبرند چیز جدیدی در مجموعههای تلویزیونی نیست اما این مساله در میان صحبتهای افرادی که شانس حضور در یک تریبون رسمی را دارند، سلاحی است که میتواند دو لبه داشته باشد. رامبد جوان مجری برنامه «خندوانه» هم از این سلاح دولبه بیآسیب نمانده است. چند ماه قبل بود که با خاطراتی که تعریف میکرد، ادای لهجه مردم سیستان را درآورد. هر چند که خیلیها معتقدند چیزی که رامبد جوان بیان کرد، بیشتر از آنکه ادای مردم سیستان باشد، لهجه مردم افغان بوده است. بعد از آن برنامه بود که خیل انتقادها به او بیشتر شد و برخی از او خواسته بودند که به صورت رسمی عذرخواهی کند.
پرداختن به اقوام و لهجهها اما جای دیگری هم خود را نشان داد. زمانی که جمشید مشایخی بازیگر باسابقه سینما و تلویزیون در یک برنامه حضور یافت و به سوال مجری برنامه در مورد خصوصیات افراد ماه آذر پاسخ داده بود. یک مزاح و شوخی که خیلیها معتقدند به صورت آشکار هیچ روی آن خطاب به آذریها نبوده، کافی بود تا انتقادها به این بازیگر باسابقه بیشتر شود.
انتقادهایی که به خوبی نشان میداد برخی گروهها قدرت دفاع از خود را دارند و برخی دیگر نه. از چماق لری تا درآوردن ادای لهجه مردم سیستان یا آذریزبانها، از معدود اتفاقهایی است که مخاطبان به جای دست زدن و تشویق افراد، از آنها خواستند تا به صورت رسمی عذرخواهی کنند. مسالهای که حضور اکبر عبدی را در برنامه خندوانه پررنگ کرد، همین تشویقهایی است که صورت گرفت. تشویقهایی که شاید روزگاری به رنگ دیگری بودند و با انتقاد از افرادی که به گروه یا جامعهای توهین میکردند، برخوردی متفاوت داشتند. شکایتهایی که بعد از هر مجموعه تلویزیونی از سوی هر صنف صورت میگیرد، اتحاد همان صنف را نشان میدهد اما نکته مهم، نبود توان دفاع در برخی افرادی است که به راحتی در مجموعههای تلویزیونی به عنوان افرادی ناتوان نشان داده میشوند.
معلولان یا ناشنوایان، چگونه امکان دفاع از خود را دارند؟ اصلاً شاید خیلیهایشان به این تمسخر همیشگی عادت کردهاند و تنها نظارهگر مجموعههایی هستند که بهانهای برای خندیدن مردم و سکوت آنها شده است. مجموعههایی که به جای پرداختن به طنزی از جنس چاپلین، تلخی زندگی ناتوانها را به طنز میکشند تا برای مدت اندکی هم که شده، مخاطبانشان را مهمان خنده کنند.
تشویق میکنیم؟
همه این انتقادها را که کنار بزنیم، سوال اصلی خودش را نشان میدهد: «مخاطبان در تداوم و تشدید چنین اتفاقهایی چقدر دخیل هستند؟» پوسته اتفاقهایی مانند صحبتهای عبدی در «خندوانه» یا پرداختن به لهجه اقوام مختلف که کنار رود، هسته اصلی بیرون میافتد. سوال اصلی این است که چرا مجری برنامههایی که برخی بازیگران، هنرمندان سینما یا فوتبالیستها در آن به برخی اقلیتها یا اقوام توهین میکنند، واکنشی از خود نشان نمیدهند. خیلیها میگویند که مجری برنامه خندوانه میتوانست جلوی برخی توهینهای اکبر عبدی را بگیرد. تماشاچیان برنامه که در سالن حضور داشتند، چطور؟ دست زدن آنها چه معنایی به غیر از تشویق داشته است؟ اینکه در یک مجموعه تلویزیونی فردی را که با نقص جسمی روبهروست به تمسخر بگیرند و تماشاچیان به حرکات او بخندند، بیشک پیام تشویق را القا میکند. پیامی که شاید به صورت تلویحی بتوان آن را در مجموعههای متوقفشده نیز به خوبی دید. مجموعهای که از پزشکان انتقاد میکند و به دلیل اعتراضی که این گروه میکنند، پخش آن متوقف میشود. سلیقه مخاطبان به خوبی پیام خود را به سازندگان این مجموعهها میدهد. همین هم میشود که دیگر فردی
سراغ ساخت مجموعههایی که به انتقاد از پزشکان میپردازد، نمیرود. شاید بخشی از این پیامها در ساخت برنامهها کارگر بوده است. در بسیاری از مجموعهها زمانی که با گروه یا قومی شوخی میشود، مجری برنامه عذرخواهی میکند یا توضیحی میدهد که یعنی قصد توهینی در کار نبوده است. شاید سالهای قبل خیل لطیفههایی که اقوام ترک و کرد و لر را نشانه گرفته بود بیشتر هم بود و حالا به برکت شبکههای اجتماعی که با این اتفاق مخالفت میکنند، کمتر شده است.
چهره پسربچه درشتی که کیف قهوهایاش را دنبال خود میکشید و میدوید تا به مدرسه برسد و مدام مدرسهاش دیر میشد، حالا مینشیند مقابل دوربینی که اکثریت مردم آن را تماشا میکنند و از علاقه خود برای جلو زدن در صف مینیبوس با درآوردن ادای معلولان میگوید. تریبون همان تریبونی است که روزگاری او را در قاب جادویی مینشاند و چهره درشتاش همه را میخنداند.
تریبونی که حالا شاید به برکت اضافه شدن شبکههای مختلف، مخاطبان بیشتری هم دارد و حساسیت آنچه را نشان میدهد صدچندان میکند. اکبر عبدی همان عبدی است. شاید حالا سلیقههای ما رنگ عبدی را عوض کرده و چهره او را از سلطان کمدی ایران به سلطان تمسخر تبدیل کرده است. سلیقههایی که در چند دهه گذشته شکل و رنگ دیگری گرفته و جای برخی هنجارهایش با ناهنجاریها عوض شده است. اکبر عبدی همان عبدی است. این سلیقههای رنگ و رو رفته است که باید قدری تازه شود و تکانی به خود بدهد.
دیدگاه تان را بنویسید