موانع بیشمار در راه آزادی سیاسی
دموکراسی به زبان عربی
یکی از دکهداران خیابان حبیب بورقیبه در تونس میگوید: «انقلاب برای هیچ بود. ما یک خانواده دزد را با چندین خانواده دزد جایگزین کردیم. این کشور به گردشگری وابسته است و اکنون هیچ گردشگری دیده نمیشود.» خیابان حبیب بورقیبه صحنه تظاهرات گسترده دوران انقلاب سال ۲۰۱۱ بود.
یکی از دکهداران خیابان حبیب بورقیبه در تونس میگوید: «انقلاب برای هیچ بود. ما یک خانواده دزد را با چندین خانواده دزد جایگزین کردیم. این کشور به گردشگری وابسته است و اکنون هیچ گردشگری دیده نمیشود.» خیابان حبیب بورقیبه صحنه تظاهرات گسترده دوران انقلاب سال 2011 بود.
تونس در ظاهر تحول قابل تحسینی به سمت دموکراسی داشته است. احزاب سیاسی کشور اجماع خود بر پلورالیسم را حفظ کردند، در دو دور انتخابات با یکدیگر به رقابت پرداختند و به نتایج آن احترام گذاشتند. اما اقتصاد رو به زوال گذاشت و اعتراضها به تدریج در بخشهای داخلی و محروم کشور نمایان میشوند. تونس از جهاتی بدشانس بود. این کشور از بیثباتی لیبی همسایه خود آسیب میبیند: کارگران مهاجر شغل خود را در لیبی از دست دادهاند و صنعت بسیار مهم گردشگری به سبب حملات تروریستی مکرر نابود شد. تلاش داعش برای تصرف شهر بن گوردن در مرز لیبی در ماه مارس کشور را به آشوب کشاند. ائتلاف دولتی شکننده است و به سختی تلاش میکند اصلاحات اقتصادی را تصویب کند. حزب حاکم «ندای تونس» یک سال پس از رسیدن به قدرت تجزیه شد. در واقع این تجزیه نتیجه یک عادت بد است: رئیسجمهور بیجی قائد اسبسی قصد دارد پسرش حافظ را جانشین سیاسی خود سازد.
اما در مقایسه با سایر کشورهایی که در سال 2011 رهبران خود را سرنگون کردند تونس نمونهای موفق قلمداد میشود. با وجود تمام ناامیدیها و ناراحتیها در سالهای پس از قیام عربی، نمیتوان منطقهای را تصور کرد که به آرامش دهههای قبل از سال 2011 باز گردد. خودکامگی و استبداد بازگشته است اما بسیاری از دولتها، ضعیف و تجزیه شدهاند. انتشار اطلاعات سریع است و دیگر نمیتوان برای مدت طولانی بدون چالش ماند.
گزارش ویژه اکونومیست بر این باور است که سقوط نظام عربی پس از استعمار خود یک بحران مشروعیت است. تاثیر استعمار که اغلب اعراب آن را عامل ناکامیها میدانند، نباید مانعی بر سر راه باشد. جهان پر از کشورهایی است که تاریخی تاریک و مرزهایی پرآشوب داشتهاند. دولتهای عرب باید یک بار دیگر اعتماد ملتهایشان را به دست آورند. اول از همه آنها باید با حذف نظام رانتی استانداردهای زندگی مردم را بهبود بخشند. دولتهای منطقه خلیج فارس باید از اتکا به درآمدهای نفتی خارج شوند. همه آنها باید یارانه کمتری بپردازند و تولید را کنترل کنند، بازار را تحت نظارت گیرند و مطمئن شوند که فامیلبازی و پارتیبازی بر اقتصاد مسلط نمیشود. کشورهای دارای نظام سلطنتی، عملکرد بهتری داشتهاند اما خاندان سلطنتی نباید حق حکومت را موروثی بدانند.
با توجه به مطالب ذکرشده، دموکراسی در جهان عرب با دو مانع خاص روبهروست: مانع اول ترس از به قدرت رسیدن احزاب دینی است اما سرکوب آنها نتیجه بدتری دارد. در سال 1992 الجزایر انتخابات عمومی را باطل کرد تا مانع پیروزی اسلامگرایان شود اما این اقدام به بروز درازمدت آشوبها انجامید. فلسطینیها که خودمختاری اندکی پیدا کرده بودند به نوعی استبداد عربی روی آوردند، امتناع حزب ملیگرای فتح از پذیرش پیروزی حماس در انتخابات مجلس در سال 2006 به درگیریهای داخلی منجر شد و غزه را از کرانه غربی جدا کرد. همزمان، کودتای نظامی علیه اخوانالمسلمین در مصر دولتی را بر سر کار نشاند که سرکوبگر و بیکفایتتر از گذشتگان است.
اقبال تونس در آن بود که ارتشی بهتر (که در پادگان باقی ماند) و اسلامگرایانی معتدلتر (که با سکولارها کار میکردند) دارد. به گفته راشد الغنوشی رهبر النهضه در تونس «هر دولت یک ارتش دارد اما در مصر این ارتش است که یک دولت دارد». او خود دوست ندارد یک اسلامگرای سیاسی خوانده شود و «دموکرات مسلمان» را ترجیح میدهد چون به گفته او مسلمانانی وجود دارند که دموکرات نیستند. او بر همکاری با سایر احزاب تاکید میکند: در مصر قانون اساسی پس از انقلاب از سوی اسلامگرایان تحمیل شد، اما در تونس این قانون با حمایت سکولارها تصویب شد. در یک دموکراسی طبیعی و باثبات حکومت با اکثریت 51 درصد کافی است اما در دموکراسیهای نوپای حاصل از تحول این درصد کافی نیست. شما به اجماع نیاز دارید.
مانع دیگر بر راه دموکراسی تنوع اعراب است. در زمانهای خوب این تنوع میتواند نظام چندفرهنگی تحسینآمیزی خلق کند اما این روزها تمام گروهها اقلیتهای در حال نبرد با یکدیگر هستند. جان استوارتمیل در کتاب خود با عنوان «دولت نماینده» که در سال 1861 منتشر شد استدلال میکند که «وجود موسسات آزاد در جوامعی که از ملیتهای مختلف تشکیل شده باشند، تقریباً غیرممکن است. چرا که یک رویداد، یک اقدام و یک نظام دولتی میتواند تاثیرات متفاوتی بر آنها داشته باشد. هر کدام از آنها بیشتر از دیگری هراس دارد تا از دولت. در جهان عرب هر گروه از این میترسد که رقبا حکومت، منابع اقتصادی آن و از همه مهمتر اسلحهها را در اختیار گیرند.»
از دیدگاه نظری؛ تفکیک، فدرالیسم و تمرکززدایی میتواند اندکی به اقلیتها اطمینان دهد. تحت قرارداد جهان مدرن سایکس-پیکو عراق ممکن است به کردستان در شمال، کشور شیعیان در جنوب، و کشور سنیها در غرب تجزیه شود. سوریه میتواند به علویستان در امتداد دریای مدیترانه و سنیستان در غرب تجزیه شود که بعدها با سنیهای عراق ادغام میشوند (همانگونه که داعش سوریه و عراق ادغام شد). در عربستان سعودی حجازیهای لیبرال در حاشیه دریای احمر و شیعیان استان غربی خوشحال میشوند از اینکه از وهابیهای مرکزی نجد جدا شوند.
مشکل بزرگ این کشورها آن خواهد بود که بیشترین منابع نفتی در دست شیعیان قرار میگیرد. مشکل بزرگتر آن است که در سرزمینی که قومیت از یک روستا به روستای بعدی تغییر میکند، همگرایی ملی بسیار دشوار است. تغییر مرزها میتواند به همان اندازه که بیعدالتیها را بر میدارد بیعدالتی جدید ایجاد کند و به آشوبهای جدید بینجامد. چرا که هر طرف تلاش میکند هر چه میتواند به چنگ آورد و قلمرو خود را از اقلیتهای نامطلوب دیگر پاکسازی کند. تجزیه فلسطین، تبادل جمعیت بین ترکیه و یونان و جنگهای بالکان هشداری است مبنی بر اینکه وقوع این رویداد بسیار ساده است.
با وجود مشکلآفرینی مرزهای پس از دوران استعمار، وضعیت آنها ادامه یافت چرا که کسی جرات تغییر آنها را نداشت. علاوه بر این، یک قرن زمان مناسب و کافی بود تا هویتهای ملی ریشهدار شوند. شاید گسترش قیامهای عربی تا حدی بیانگر پیوندهای محکم بین اعراب کشورهای مختلف باشد اما تقاضای تظاهراتکنندگان خیابانی تغییر در درون مرزهای خود بود نه براندازی حاکمیت مدرن. حتی در دوران امپراتوری عثمانی نیز بخشهایی از سرزمین کم و بیش خودمختار بودند. تلاشهای مربوط به ادغام دولتهای جدید از جمله ترکیب مصر و سوریه برای تشکیل جمهوری متحد عربی در سالهای 1958 تا 1961 ناکام ماندند. اکثریت اعراب از وجود چند هویت ملی، زبانی و مذهبی رضایت دارند.
به ویژه در منطقه هلال حاصلخیز که بیشترین تفاوتهای قومیتی را دارد، بخشی از راهحل مشکلات آن است که مجموعهای از قدرتها از دولت مرکزی تا منطقهای و استانی شکل بگیرد تا این اطمینان حاصل شود که گروههای خاص در معرض تهدید ظلم و ستم اکثریت یا حتی اقلیتهای دیگر قرار ندارند. بسیاری از اعراب با فدرالیسم مخالفند. ولید جنبلاط رهبر حزب دروزی لبنان میگوید: ما به نقطهای رسیدهایم که نقشهها ترسیم شدهاند. دیگر آن رویای قدیمی صهیونیسم برای تبدیل کل خاورمیانه به نواحی فرقهای به پایان رسید. من دوست دارم بخشی از جهان بزرگ عرب باشم. تلاشهای مربوط به تمرکززدایی از قدرت تاکنون موفقیتآمیز نبودهاند. شاید سیاستهای خاص گروهی لبنان تحت پیمان طائف در سال 1991 باعث حفظ صلح شده باشد اما همین سیاستها فلجکننده بودهاند. در دو سال گذشته این کشور نتوانست رئیسجمهوری را از طریق انتخابات برگزیند یا حتی در برخی شهرها نتوانست زبالهها را جمعآوری کند.
الگوی مدرن فدرال عراق نیز نتوانست مرهمی بر زخمها باشد. منطقه کردستان و دولت فدرال بغداد بر سر درآمدهای نفتی با یکدیگر مناقشه دارند. حتی در میان شیعیان نیز اعتراضات شدیدی علیه نظام فاسد سر گرفته است. طبق این نظام، قدرت به گونهای توزیع میشود تا توازن قومیت-فرقهای حفظ شود و هر حزب در تلاش است از طریق قرار و مدار با دولت مرکزی، بیشترین منافع را به دست آورد. بیشتر شیعیانی که زمانی طرفدار فدرالیسم بودند، اکنون از تمرکز حمایت میکنند. اما برخی اعراب سنی، هرچند دیرهنگام، از تشکیل منطقه فدرال سنی استقبال میکنند.
اگر دولتهای عربی به سمت یکپارچگی فراملیتی پیش بروند، بازارها بازتر و رشد تقویت میشود. اتحادیه عرب که سازمانی سیاسی است، موفقیت کمی داشت. اما بسیاری از اعراب، اتحادیه اروپا را تحسین میکنند. هر چند این اتحادیه جذابیت خود را نزد بسیاری از اروپاییان از دست داده است. تاریخ اروپا برای اعراب مایه آرامش و تسکینبخش است: قبل از اتحاد این قاره جنگهایی به مراتب خونینتر از آنچه اعراب تجربه میکنند در اروپا اتفاق افتاد. برخی اذعان دارند که درس دیگری نیز میتوان از اروپا گرفت: دموکراسی مبنای اتحاد آینده است. باید پیشرفتهای دموکراتیک و اصلاحات اقتصادی در تونس و مراکش را تشویق کرد. این کشورها کوچک هستند اما قیامهای سال 2011 نشان میدهند که کشورهای کوچک میتوانند الگویی برای دیگران باشند. در مرحله بعد، مصر باید تحت فشار قرار گیرد تا به مسیر اصلاحات بازگردد. از هر چهار عرب، یک نفر مصری است. اگر این کشور عملکرد خوبی داشته باشد، میتواند کل منطقه را بالا بکشد و سقوط آن تهدیدی برای همگان از جمله اروپا خواهد بود.
نمیتوان قبل از پایان جنگهای بیشمار اعراب انتظار پیشرفت داشت. گروههای خوشبین امیدوارند تخریبهای سیاسی قسمت به قسمت بازسازی شوند. قرار است در لیبی دولت وحدت ملی با حمایت سازمان ملل مستقر شود. شاید تازهترین آتشبس در یمن پایدار بماند. شاید گفتوگوهای صلح سوریه به نتیجه برسند. امید است که شیعیان عراق سیاستمداران و بوروکراسی فاسد را تغییر دهند. و در سوریه وقتی که آتشبس فضایی برای تنفس ایجاد کند، ساکنان شهرهای تحت اشغال شورشیان به خیابانها میریزند و تقاضا میکنند از سلطه رژیم و شبهنظامیان جهادی رهایی یابند. اما در حال حاضر بیشتر انتظار میرود بحرانهای جدیدی فوران کنند تا اینکه بحرانهای موجود حل شوند. به عنوان مثال، ممکن است پس از مرگ عبدالعزیز بوتفلیقه الجزایر از هم بپاشد، لبنان و اردن درگیر جنگ شوند و جنگ سرد بین ایران و عربستان به خاطر بروز برخی رویدادها شعلهور شود. حتی اگر جنگ داخلی لبنان فیصله یابد، ممکن است جنگ سوریه یک دهه دیگر به طول انجامد. تغییرات ژئوپولتیک ناگهانی در سال 1990 بحران لبنان را به پایان نزدیک کرد: در آن زمان سوریه به پاداش شرکت در جنگ آزادسازی کویت از چنگال صدام این اجازه را
پیدا کرد که آخرین باقیماندگان مخالفان مسیحی در لبنان را قلع و قمع کند. اما به نظر میرسد در سوریه هیچ نیروی خارجی وجود ندارد که مایل باشد و بتواند توازن را به نفع پیروزی یک طرف بر هم زند. حتی اگر قدرتهای خارجی تمایل داشته باشند، قادر نخواهند بود جهان عرب را ترمیم کنند. اما حملات پاریس، بروکسل و استانبول نشان میدهد جهان نمیتواند نسبت به بحران اعراب بیتفاوت بماند.
منبع: اکونومیست
دیدگاه تان را بنویسید